cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

عروس ناز

Show more
Advertising posts
9 156
Subscribers
-1024 hours
-597 days
-30930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
🚫🔞فیلم ممنوعه موج گرما پر از صحنه‌های متعدد جنسی دانلود فیلم 💦
Show all...
رژیـــم نگـیـریـد 😳🤨🤫 اگر چاق هستید و بیشتر اضافه وزنتون شکم و پهلوهاتون جمع شده، رژیم غذایی روش مناسبی نیست 😟 رژیم سوخت ساز بدنتون پایین میاره و باعث میشه اضافه وزن بیشتری برگرده وارد کانال زیر بشید تا راه درمان بیش از 8000نفر که به سادگی لاغر شدن رو ببینید👌👌 برای درمان چاقی و لاغری روی لینک زیر کلیک کنید👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEL52BBBflt3RlDJsQ خیلی زود پاک میشه یکبار برای همیشه لاغر شو. ولاغر بمان با تیم حرفه ای شوک لاغری 👆💞
Show all...
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat 🔷همین الان پیام بده👇¹²🦋 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Show all...
⌝ #موزیک ⌞
Show all...
_ حاملست انقدر دست روش بلند نکن من خانوادشو بخشیدم تو هم دست بردار از این انتقام آلپ‌ارسلان آه زن حامله میگیره! با شکم ۹ ماهه مجبورش کردی فرش بشوره؟ مگه میتونه؟ هفته دیگه تاریخ زایمانشه اون کمربندی که میزنی رو تنش رو روز قیامت دور گردنت می‌پیچن! ارسلان سرد پوزخند زد و تنها برای آروم شدن پیرزن فرتوت روی تخت سر تکون داد _ حواسم بهش هست عصبیم کرد زدمش دیگه نمیزنم تا توله‌اش دنیا بیاد زن نفس نداشت تا اعتراض کنه تنها اشک ریخت بخاطر پسری که برای گرفتن انتقام اون دختر ۱۷ ساله بی گناه رو قربانی کرده بود ارسلان در رو باز کرد و هم زمان دلارای وحشت زده انبه رو پشتش قایم کرد ارسلان پوزخند زد _ ببین کی اینجاست! موش کوچولوعه دزدمون دلارای لب چید _ من دزد نیستم ارسلان به لب های سرخش نگاه کرد دلش برای دختر رفته بود .چطور میشد از یک نفر هم متنفر بود و هم به شدت دوستش داشت؟ خون فرهمند تو رگ های این دختر بود... _ دستتو بیار جلو دلارای نالید _ به خدا خیلی گرسنم بود ارسلان غرید _ دستت بغض دلارای منفجر شد میدونست دوباره قراره کتک بخوره! _ گشنم بود فقط ارسلان یاد مادرش افتاد .یاد خاطراتش یاد روزهای بچگی که پشت در قایم میشد و بابای همین دختر مادرش رو کتک میزد به جرم اینکه مادر ارسلان خدمتکار بود و پدر دلارای ارباب! دندوناشو روی هم فشرد و سیم شارژر رو از روی میز چنگ زد دلارای هق زد _ قندم ... قندم افتاد بخدا دکتر خودش گفت ... گفت بچه تو شکمت اذیت میشه به مرگ خودم بخاطر بچه خوردم ارسلان پوزخند زد .مادرش هم بخاطر اون کار میکرد .بخاطر بچش کتک میخورد _ تا سه میشمارم دلی _ از دیروز هیچی نخورده بودم نامرد _ یک _ توروخدا _ دو _ این بچه ی خودته . تو چطور بابایی هستی که پولت از پارو بالا میره و بچت گرسنست بخدا ویار کرده بودم _ بگم سه گردنتو میکشتم دلی دلارای زار زد میدونست تهدید الکی نمیکنه! با دست های لرزون از پشت سرش انبه کوچیکی رو بیرون آورد و هق زد _ توروخدا _ بندازش روی زمین دلارای با صدای بلند نالید _ عزیزجون؟ _ عزیزجون گوشاش سنگینه بندازش روی زمین دلی دلارای انبه رو پایین انداخت و خواست التماس کنه که ارسلان با شدت سیم شارژر رو روی دستاش فرود آورد صدای جیغ پر درد دخترک پخش شد و ارسلان غرید _ کی بهت اجازه داد تخم سگ؟ تو مگه دختر اون مرتیکه نیستی؟ بابات نداشت شکمتو سیر کنه؟ دلارای از درد نالید و اون ضربه بعدی رو زد _ جمع نکن دستتو که میزنم رو انگشتات میکشنن دلارای مظلوم دستش رو باز کرد و ضربه بعدی _ آخ خدا... _ مامان منم وقتی بابات کتکش میزد خدارو صدا میزد ضربه بعدی و دل خودشم به حال دخترک با اون شکم برآمده و موهای بافته شده ساده کباب بود دلارای نالید _ آی نزن ... دلم درد میکنه _ دستتو ببندی مچتو میشونم دلی دلارای هق زد _ بخدا درد دارم _ دروغگو حروم زاده ، لنگه باباتی _ به جون بچم دروغ نمیگم...آی ... آییییی ارسلان محکم تر سیم رو کوبید و اینبار دخترک ناخواسته دستاشو جمع کرد _ فرش و چرا نشستی؟ مادر من با کمر داغون سه تا فرش شست میشنوی؟ بابات مجبورش کرد عاشق مادرم بود ولی مادرم بهش جواب منفی داد اون آشغالم چندسال افتاد به جونش ضربه بعدی و دخترک از درد ضعف کرد گفته بود انگشتاشو نبنده که انگشتاش میشکنه! درد شدید دستش برای همین بود ولی درد شکمش چی؟ مگه نه اینکه ۸ روز تا زایمان مونده بود؟ ارسلان عصبی سیم رو کنار پرت کرد و سمت یخچال رفت صدای ناله های دخترک دوی اعصابش بود _ خفه شو بیام اینبار نوبت کمربنده دلارای زار زد _ کیسه ... کیسه آبم ارسلان پوزخند زد و بطری آب رو سر کشید _ لاشخور دروغگو _ آی .‌.. تو رو روح بابات ارسلان _ نه تو امشب هوس مشت و لگد کردی دخترک ساکت شد! اگر زیر لگداش بچه رو از دست میداد چی؟ دستشو جلوی دهنش گرفت و زار زد آلپ‌ارسلان با پوزخند سمت قهوه ساز رفت و هم زمان بی بی جان با کمک عصا خودش رو به در رسوند صداش ترسیده و رنجور بود _ آی دستت بشکنه پسر آی من میمردم این روزارو نمیدیدم زنگ بزن اورژانس بی وجدان کشتیش ارسلان وارفته از آشپزخونه بیرون زد و بی بی جان توی سر خودش کوبید _ کیسه آبش خیس کرده شلوارش رو بچه مردمو کشتی دسته گل مظلومو پرپر کردی ارسلان سمتش دوید و جمله آخر بی بی از سرش بیرون نرفت دست گل معصومش رو پر پر کرده بود.... https://t.me/+drovpfY-2u45NTY0 https://t.me/+drovpfY-2u45NTY0 https://t.me/+drovpfY-2u45NTY0 https://t.me/+drovpfY-2u45NTY0 پارت اصلی رمان (پارتش هفته پیش گذاشته شده تو کانال😊)
Show all...
-آه بمالش...آه تند تر بمالش نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعه‌م گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم تنِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه! https://t.me/+0Qr9CSK3989lZDkx https://t.me/+0Qr9CSK3989lZDkx https://t.me/+0Qr9CSK3989lZDkx تنبیه برده‌ی سکـ🔞ـسی با یخ ‼️ راند دوم 🔞💦 دستمُ پر از تف کردم بردم لای پاهاش رسوندمش شروع به مالیدنش کردم 💦🤤 ناله هاش بلند شد بازومو چنگ زد +آه مامی خواهش میکنم بیشتر آه بیشتر...🥺😰 نیشخندی زدمُ دستمو تا مچ یک ضرب وارد ش کردم که جیغ بلندی کشید و ...😱🔞💦 https://t.me/+0Qr9CSK3989lZDkx https://t.me/+0Qr9CSK3989lZDkx https://t.me/+0Qr9CSK3989lZDkx https://t.me/+0Qr9CSK3989lZDkx https://t.me/+0Qr9CSK3989lZDkx ‼️🔞لیتل شیطونِ حشر.یشو با دست جر میده 🔞‼️
Show all...
-شرط من تریسامه! باید من و خدمتکارتو باهم بکنی! با تعجب به سپیده زل زدم -حالت خوبه سپیده؟ میخوای دوتا زن داشته باشم و هردوشونو باهم...؟ با لحنی پر از شهوت گفت: -آره من شرطم همینه ، حالا که فکرشو میکنم بدم نمیاد اون موجود دو پا که انقدر سنگشو به سینه میزنی برام بخوره! تو بهت بودم که سپیده با صدای بلندی گفت: -بیاریدش! بعد از چند دقیقه نیلا رو کت و بال بسته وارد اتاق کردن و روی تخت خوابوندنش دست و پا میزد که خودشو آزاد کنه اما سپیده با لبخندی شهوت انگیز طرفش رفت. سینه هاشو بهش مالید و با شهوت زیاد گفت: -اوممم ، اگه بدونی این کوچولو چقدر داغه احسان! نمیخوای بیای امتحانش کنی؟! با زانو پایین تنه‌ی نیلا رو میمالید و این صحنه ها باعث میشد اختیار خودمو از دست بدم دوتا از سکسی ترین زنایی که تو عمرم دیدم یک جا روی یه تخت بودن و منتظر بودن که من بکنمشون! بی طاقت سمتشون رفتم و لباسامو از تنم خارج کردم سپیده هم دستای نیلا رو باز کرد و شروع به لب گرفتن کردن با دیدن این صحنه دیگه نتونستم طاقب بیارم و باسن سپیده رو... https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 https://t.me/+BirX0TsQOZ04NDg0 احسان بهرامی #کارگردان معروفی که به #اجبار با دختر همکار پدرش ازدواج میکنه اما حسی به اون نداره بعد از مدتی زندگی با سپیده دلش رو به نیلا دختر کوچولوی #خدمتکار خونش میبازه اما سپیده برای این که قبول کنه نیلا رو به عنوان همسر دوم احسان بپذیره شرط عجیبی میذاره.. 🔞
Show all...

-بابایی آمپول نه.. دادمهر جون من از امپول میترسم.. آروم خم شد و دم گوشم گفت: -هییییس کوچولو! خودتو شل بگیر توله‌ی من فوبیای امپول داشتم و حتی نمیتونستم فرو رفتن اون سوزن نازک تیز توی پوستم رو تصور کنم. اما نمیتونستم زیر اون هیکل نیرومند و بزرگ دادمهر حتی تکونی بخورم.. با ترس به ملافه چنگ زدم و خومو سفت.گرفتم. باز نالیدم: -بابایی ، دادمهر جونم.. دخترت میترسه..امپول درد داره خیلی توروخدا نزن آییی بدون توجه بهم سرنگ رو پر از داروی تقویتی کرد و پنبه سرد رو روی پشتم میکشید. کنار گوشم پچ زد و گفت: -نوچ نمیشه نزنی! نمیتونی کلفتیمو تو سوراخ لعنتیت تحمل کنی باید قوی بشه تا بتونه کلفتی باباییرو تو خودش تحمل کنی! پس ببند دهنتو و صدات در نیاد! وگرنه یه جوری میزنم که تا عمر داری امپول ببینی جیغ بکشی! با فرو رفتن ناگهانی آمپول تو باس*نم خودمو سفت گرفتم و جیغی زدم. -آی آی باباییی درش بیاررر سوختم آییی با عصبانیت آمپول دیگه ای توی باس.نم فرو کرد و غرید: -گوه خوردی خودتو سفت گرفتی تخ.م سگ! -بابایییی ، دادمهر جونممم... با حرص امپول دیگه ای رو برداشت و... https://t.me/+gUKc4CIlaBY1MmRk https://t.me/+gUKc4CIlaBY1MmRk https://t.me/+gUKc4CIlaBY1MmRk https://t.me/+gUKc4CIlaBY1MmRk https://t.me/+gUKc4CIlaBY1MmRk https://t.me/+gUKc4CIlaBY1MmRk https://t.me/+gUKc4CIlaBY1MmRk غزل دختر ۱۸ ساله فوق هورنی که با دادمهر بزرگترین مهندس آی تی کشور آشنا میشه و بخاطر داغ بودنش دل دادمهر رو میبره و باهم وارد رابطه میشن اما شیطونیای غزل کار دست رابطشون میده و...💦🔞
Show all...
کارآموز سکـ💦ـسی من🔞

باگ ح..شری بودن اونجاست که وقتی دعوا میکنین تو لای پات از جذبه‌ش خیس میشه.💦 تبلیغات: @roman_mah_ads

#پارت_۴۸۹ ❤️🖤   دوست دختر شیطون من❤️🖤 گفته بودم راضیش میکنم همراهم بیاد سینما! البته که سگرمه هاش بدجور توی هم بود اما همینکه من تونسته بودم آدمی مثل اون رو راضی کنم همراه خودم بیارم اینجا  حتی به بهونه ی لو دادن جای ماهور،خودش یه موفقیت در حد جام جهانی به حساب میومد! دستشو گرفتم و گفتم: -بیا بریم ردیفهای وسط...اونجا باحالتره... با اخم دستشو پس کشید. یه چشم غره بهم رفت و بعد هم خودش رو کشید کنار تا دبگه لمسش نکنم و حتی محض تذکر هم‌گفت: -دیگه به من دست نزن! نیشمو کج کردم و پرسیدم: -چراااا ؟ مگه دستم نجس و حروم !؟ سرش رو با کلافگی تکون داد و گفت: -شیطونه میگه.... از گوشه چشم نگاهش کردم و واسه اینکه سر به سرش بزارم پرسیدم: -شیطونه چیمیگه؟هااان ؟بگو ماهم درجریان باشیم! به چشم غره ی ترسناک بهم رفت اما جوابی بهم نداد. من همینکه تونسته بودم اونو همراه خودم بکشونم اینجا به یه افتخار مهم در حد جام جهانی رسیده بودم. من حتما باید این موفقیت بزرگ رو  به زعم و نظر ماهور هم  برسونم !حتماااا رو صندلی نشستم و اون هم با اکراه و با خالی گذاشتن صندلی مابینمون کمی اونورتر نشست. لبخند عریضی زدم و گفتم: -عه! چرا غریبگی میکنی؟ اوووووه....اونهمه دور! بلندشدم و رو صندلی کناریش نشستم و بازم از اون لبخندهای دندون نما تحویلش دادم. فیلم شروع شده بود اما سینما خیلی شلوغ نود. شاید فیلمش واسه کسی جالب نبود. واسه من هم نبود.... واسه من تنها چیزی که جالب بود این بود که همراه اون بیام اینجا.همین... سگرمه هاش رو زد توی هم و گفت: -خب....بگو...اینم سینما...ماهور کجاست!؟ سرم رو گذاشتم روی شونه اش و دستمو دور بازوش حلقه کردم و گفتم: -حالا بزار من خستگیمو در کنم...میگم‌بهت... چقدر بوی عطر تنش خوب بود لامصب! خیلی زود نسبت به این حرکتم واکنش نشون داد. سرمو با عصبانیت از روی شونه ی خودش برداشت و هلم داد کنار و  با عصبانیت درحالی که زیادی درتلاش بود تا صداش بالا نره گفت: -اینقدر به من نچسب و اون روی سگ منو بالا نیار ! یکی دو نفر سر برگردوندن و نگاهمون کردم. یارو اصلا از اینکه آبرو ریزی راه بندازه باکیش نبود انگار. لب گزیدم و دستهام رو تسلیم وار بالا گرفتم و گفتم: -چشم چشم...شما عصبانی نشو! به اعصاب خودت مسلط باش! حواسم نبود شما رو محرم و نامحرم حساسین! چپ چپ و با طمانینه نگاهم کرد اما حرفی نزد. دست به سینه با صورتی عبوس زل زد به پرده ی سینما. عزمش رو جزم کرده بود امشب هرجور شده از زیر زبون من بکشونه که ماهور کجاست حتی به قیمت رقصیدن به ساز من! آروم آروم کج شدم که سرم رو بزارم روی دوشش و بعد  همزمان آهسته گفتم: -فیلمش خیلی هم بد نیستاااا خیره به رو به رو گفت: -منتظرم...حرف بزن! خیلی آروم و با احتیاط سرم رو گذاشتم روی شونه اش و گفتم: -باشه میگم! ترش نکن! دستهامو دور بازوش حلقه کردم وبهش چسبیدم و آهسته گفتم: -میگم محمد تو چرا اینقدر از من بدت میاد ؟ مگه من چیکار کردم؟ چون رژ میزنم ؟ چون موهام بیرونن ؟ چون چادر نمیرنم ؟ چون دختر آزادی ام ؟ نفس عمیقی کشید و اینبار نه با توپ و تشر بلکه کمی آرومتر از قبل سر من رو از روی شونه ی خودش برداشت و دوباره تکرار کرد: -ماهور کجاست ؟ نه! مثل اینکه تمام  فکر و ذهن آقا فقط ماهور بود و حالا حالاها هم از فکرش بیرون نمیومد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -تکون نخور...همینجوری بمونم! فیلم که تموم شد بهت میگم ودرجریانت میزارم....فعلا بزار فیلمو ببینیم!
Show all...
👍 4
🧞‍♀طلسم جدایی بین دو نفر ۲۴ ساعته 🧞‍♀بازگشت معشوق و بختگشایی 🧞‍♀دفع_دعا و جادو و چشم نظر 🧞‍♀فروش_ملک و آپارتمان معامله 🧞‍♀جذب پول و رونق کسب و کار 🧞‍♀گره_گشایی در مشکلات زندگی 💥جهت عضو شدن و دیدن رضایت مشتریان روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://t.me/telesmohajat ♦️همین الان پیام بده👇11👇o👇 ارتباط مستقیم با استاد سید حسینی 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Show all...