آغوش.
شب شد ماه را بوسیدم خیال پریشانم را شانه زدم و رویای تو را در آغوش گرفتم. _ @aqoosh_bot برای کپی راضی نیستم؛ فوروارد لطفا.
Show more1 077
Subscribers
-124 hours
-57 days
-1430 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
این روزها بیشتر از هرچیز و هرکسی حس غریبهگی همراهمه، حس تعلق نداشتن به هیچکس و هیچجا، تنهایی و دلتنگی و غم نیست. شاید هم ترکیب ایناست. میفهمی؟! امیدوارم نفهمی عزیزم.
نوشته من رفتم، ولی نه برای اینکه دوستت نداشتم، واسه اینکه تو با من تنها تر بودی.
عزیزم، من خواب بدی هستم که یکشب دیدهای، و خوشحالی که فراموشش کردهای. تو کودک گمشدهی منی که هزار سال قبل از من ربوده شدهای، و هرگز از یاد نمیبرم گم شدهای.
میبینی؟ ما انکار همدیگریم.
تو حاضر نیستی به یاد بیاوری مرا قبل از رفتنت نبوسیدهای،
و من حاضر نیستم از یاد ببرم طوری از من گریختی انگار ماندن برایت شکنجه است.
_حمید سلیمی.
تنِ رنج دیدهی مرا به آغوش بکش، طوری که تکههای شکستهی وجودم به هم نزدیک شوند.