cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

رمان نیران 🫦🔥

ارغوان در دست چاپ ارثیه مامان بزرگ تمام شده فایل دشمن جون تمام شده فایل دژاوو تمام شده نیران در حال تایپ دلیار در حال تایپ

Show more
Advertising posts
7 453
Subscribers
-1824 hours
-1097 days
-45830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت43 متعجب پلک زدم مادر میران واقعا می‌خواست رابطه ما جدی بشه؟ من خیال می کردم الان میاد و با بداخلاقی ازش می‌خواد دور پسرش رو خط بکشم یا مثل خیلی از سلبریتی های دیگه روابط پسرش براش اهميتي نداره. با شنیده صدای بابا رشته افکارم پاره‌ شد. بابا با لحنی سرو سنگین گفت: نظر تو چیه دلیار؟ انقدر تو فکر بودم نفهمیدم نظرم رو برای چی می‌خوان همینطوری گفتم: موافقم هرچی شما بگین. بابا به مادر میران گفت: ریش و قیچی دست شماست. مادر میران لبخندی عميق  می‌زند و می گويد: پشت سر پسرم شایعه زیاده نه تنها اون بلکه تمامی سلبریتی ها و آدم‌های مشهور. بهترین روش اينکه این دو تا مدتی‌ رو نامزد باشن موافق باشید محرمم بشن بعد اگه واقعاً نظرشون مثبت‌ بود ازدواج کنن اگه نه بی سر و صدا نامزدی رو تموم می‌کنن. حس می کردم مادر میران چیز هایی درباره الناز افشار فهمیده برای همین اصرار داره ما باهم نامزد کنیم. یک طرف ماجرا الناز و خانواده عجیبش بودن. دختری که اصرار داشت میران رو تو دام بندازه و باهاش ازدواج کنه از اون طرف برادرش قصد کشتن میران رو داشت. از طرفی من بودم دختری بی حاشيه و بی خطر که میران هر موقع باهاش بهم میزد اتفاقی براش نمی افتاد. این یک معامله به نفع هر دو طرف بود، پس حتما خود میرانم از این نامزدی راضی باشه. - خودتون در جريان هستید اگه صحبت نامزدی باشه وجهه بهتری داره تا رابطه دو.ست دختر دو‌.ست پسر و این صحبت ها! بابا دستی به ریشش کشید مشخص بود اونم متوجه حرف مادر میران شده این یک خواستگاری معمولی نبود ما داشتیم یک جورایی معامله می‌کردیم برای حفظ آبرومون. مطمئن بودم این شایعات برای میران هم زیاد خوب نيست این‌که بخوان بچسبوننش به یک دختری و هر دفعه عکسش بیاد رو تیتر آخر باعث میشه کمیته انضباطی محروم یا جریمه‌اش کنه . بابا قبول کرد و قرار شد فردا شب همراه میران برای‌ صحبت بیان خونه‌ی ما. حس عجیبی داشتم من فقط دنبال پیدا کردن سوژه از زندگی میران بودم و نامزدی با میران خیلی دور از ذهنم بود. نمی‌دونم عاقبت این بازی به کجا می‌رسه؟ ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Show all...
👍 28
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت42 میران فقط ۱۶ - ۱۷سالش بود که جلوی پدرش ایستاد و بهش بی احترامی کرد و گفت: این زندگی خودمه تو نمی‌تونی بگی فوتبال بازی نکن فلان کار رو بکن. پدرش عصبانی شد و به صورت پسرم تو جمع جلوی عمه خانم و مادر و پدربزرگش سیلی زد. اونم با غروری شکسته قهر کرد و رفت خونه‌ی مادرمن و دایی خودش. شوهرم از قدیم با دایی میران ارتباط خوبی نداشتن همین باعث برپایی دعوا وجنگ بین دو خانواده شد. میران پسر حساسیه طوری که هنوز بعد ده سال با پدرش آشتی نکرده‌. پنج سال اول نگرانش نبودم چون مادرم و برادرم هواش رو داشتن. سید صابر برادرم کشتی گیر بود و تو وزارت ورزش پست خوبی داشت. دست میران رو گرفت و بردش تو تیم های معتبر اما بعد مرگ مادرم و برادرم تو تصادف میران تنها شد و من نگران تر ولی حاضر نشد برگرده خونه‌. اون موقع تازه داشت معروف میشد و یک قرار داد خوبم نوشته بود سهم الارثم از مادرم رو بهش دادم تا یک جایی کرایه کنه اما بعد شش ماه میران باهام تماس گرفت و گفت: مامان من یک خونه خریدم بیا این آدرسش. باورم نمی‌شد اما پسر ۲۲ ساله من تونسته بود تو بهترین نقطه شهر آپارتمان بخره. بعدم دعوت شد تیم ملی و همینطور پیشرفت کرد. اما از من و خانوادش دور و دور تر شد و شد یک ستاره دست نیافتنی‌. براش خوشحال بودم آرزوی هر مادر موفقيت پسرشه اما چیز هایی از پشت پرده پیشرفت میران فهمیدم که نگرانم کرد. صحبت کوتاه میکنم، دور پسرم رو آدم های خطرناکی گرفتن که می‌ترسم اون رو به نابودی بکشن. اما علاقه پسرم به دخترتون منو به برگشتن میران به یک زندگی نرمال امیدوار کرده. این نگاه شیرین و معصوم این خانواده محجوب و دوست داشتنی دقیقا چیزیه که میران می‌خواد. من درباره شما تحقیق کردم همه از دست خیر و منش پهلواني شما گفتن و من رو به این وصلت امیدوار تر کردن بابا هم تحت تاثیر حرف های مادر میران آروم گرفت و گفت: با اینکه مخالف اینجور روابطم و از کار دختر خودم و پسر شما به شدت ناراضی اما حالا آب ریخته شده رو نمی‌شه جمع کرد. من نمی‌خوام دخترم رو بهتون تحمیل کنم اگه پسرتون راضیه و خودتونم قبول دارید با خودش بیاید صحبت های نهایی رو بکنیم‌. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Show all...
👍 23
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت41 یک هفته بدون موبایل و دوربین عزیزم تو خونه زندانی بودم. از ۱۰۰ میلیونی که میران داده بود ۵۰ میلیون رو داده بودم برای دوربین حرفه‌ای و الباقی رو برای خودم ذخیره کرده بودم ولی این اتفاق منو از رسیدن به آرزوهام محروم کرد. حتی نمی‌دونستم بعد پخش شدن عکس های شخصی ما چه اتفاقی برای میران افتاده. با اصرار از دیار خواستم فقط یک ساعت گوشی موبایلم رو بده بهم. توی آخرین خبری که از پیج حاشیه دیده بودم میران تو مصاحبه گفته بود مراسمی که عکسش ازش پخش شده یک تولد خانوادگی بوده و منم نامزدش بودم و از کسایی که عکسو فیلمش رو پخش کردن شکایت کرده. حدودا یک هفته بعد از اون اتفاقات بود که در خونه‌ی ما به صدا در اومد. زن میانسال و شیک پوشی که چادر ملی به سر دارد و دختر جوانی که لباس مدرسه پوشیده بود پشت در بودن. با تعجب پلک زدم، این ها کی بودن؟ بابا با لحن محترمانه‌ای جلو رفت سلام کرد و گفت: سلام بفرمایید‌ حاج خانم. - سلام من رعنا محمدیان هستم مادر میران. بابا کمی اخم کرد با این حال باز ادب رو رعایت کرد زن جلو اومد نگاهی متعجب به خونه‌ی ما انداخت به حیاط ۱۰۰ متری و حوض آبی که مامان با سلیقه دورش گلدون چیده بود به ساختمون آجری مون که پنجره های مشبک و رنگا رنگش دلبری می کردن. خونمون اگرچه سنتی و در محله‌ای پایین بود اما مامان با سلیقه خودش زیبا ترین چیدمان رو براش ساخته بود... حتی چند سال پیش از صدا و سیما خواستن بیان خونه‌ی ما فیلم بازی کنن که بابا اجازه نداد. زن لبخند کمرنگی زد و جلو رفت، با تعارف بابا وارد خونه شد‌. توی راهرو خونه یک گلیم سرخ رنگ انداخته بودیم یک هال و پذیرایی کوچیکم داشتیم با فرش سرخ جوشقانی مبل هامون مخمل سبز رنگ بود قدیمی بود ولی به لطف مراقبت های مامان تمیز و سالم‌. روی تاقچه خونه عکس پدربزرگم بود و عکس خانوادگی ما و یک تابلو خوش نویسی اثر بابا. یک تلوزیون قدیمی هم داشتیم که حریف بابا نشدیم با مدل رنگی یا ال سی دی عوضش کنه و همش می‌گفت: این تلوزیون یادگار بابامه. خانم محمدیان یک جعبه گز گذاشت روی میز و با لحنی مهربون گفت: سوغات شهرمون اصفهانه ناقابله‌. بابا بعد یک هفته اخم و ناراحتی بالاخره لبخندی زد و گفت: لیلا خانم ما هم اصفهانی هستن. با اشاره مامان سریع جیم شدم رفتم لباسم رو با یک شومیز سفید طرح دار و شلوارک مشکی تعویض کردم صورتم رو یک آب زدم و با یک سینی چای و شیرینی رفتم برای پذیرایی از مادر میران‌. مادرش زن زیبایی بود بور بود با چشمانی آبی رنگ و نگاهی محبت آمیز. با پدرم شروع کرد درد و دل کردن و صحبت: بدون مقدمه میخوام ازتون خواهشی بکنم. شاید حضور من اینجا عجیب باشه ولی دلیل محکمی پشتش هست. میران پسر بزرگمه از بچگی عاشق فوتبال بود و همین باعث شروع کشمکش بین پدر و پسر شد. نمی‌دونم بینشون چی گذشت که یک شب شوهرم وسایل میران رو از خونه ریخت بیرون. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Show all...
👍 27
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت40 بابا با عصبانیت راه می‌رفت تو این محله قدیمی و خانواده سنتی ما داشتن دوست و روابط آزاد اصلا پذیرفته نبود. مخصوصا برای بابای من که به اصول و قوائدش خیلی پایبند بود. بابا رو کرد به من و گفت: چشم سفید میرم خونه دوستم میرم دنبال سوژه این بود؟ افتاده دنبال پسر مردم؟ فکر کردی این پسرای معروف میان با امثال ما وصلت کنن؟ فکر کردی پسری که عاشقتم عاشقتم می‌کنه واقعی حرفاش؟ سی سال معلم بودم به بچه های مردم یاد دادم گول روابط کوتاه دختر و پسری رو نخورن اون وقت عکس دخترم با پسر غریبه در اومده. دنبال شوهر بودی میگفتی خواستگار راه می‌دادم. من هیچ وقت دست روی بچه هام بلند نکردم بی پول بودم درست نون حلال بهتون دادم جواب همه زحمت های من این بود؟ بری توی مهمونی که دختر و پسر نامحرم دور همن بغل پسر نامحرم. یک باره منفجر شد و فریاد زد: آره؟ سیلی محکمی نثار صورتم کرد و که افتادم. دیارم عصبانی بود ولی می‌دونم طاقت نداشت کتک خوردن منو ببینه. متعرض شد به بابا: بابا آروم باش خودش فهمیده اشتباه کرده دیگه طرف اون پسره نمیره. بابا این حرف ها حالیش نبود، با لحنی خشن گفت: با این رسوایی که همه جا پخش شده چی کار کنم؟ دیگه خواستگار درست حسابی میاد برای این دختر؟ دیار خشمگین شد و غرید: بابا کاری نکردن الان انقد اینجور اخبار تو مجازی پخش می‌شه مردم یادشون میره زود. این خبرام کهنه می‌شه و میره. - کهنه میشه آره؟ از کجا معلوم کاری نکردن. مادرت بیدار شد بسپار دختره‌ی چشم سفید رو ببره معاینه. - معاینه چرا بابا من کاری نکردم اینا پاپوش بوده برای بدنام کردن من و این آقای فوتبالیست. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Show all...
👍 29
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پارت39 مغزم هنگ کرده بود و نمی‌دونستم چی به مامان بگم؟ اینکه جای تولد مینو سر از پارتی الناز در آوردم و بعد یهو میران جلوی کلی عکاس و خبرنگار گفته بود من نامزدشم. مامان تقریبا وسط خونه غش کرده بود اوضاف واقعا خارج از کنترل بود. زنگ زدیم اورژانس برای مامان بیاد، همسایه های کنجکاو محل هم ریخته بودن تو حیاط ببین چرا اورژانس خبر کردیم. تو این محله قدیمی که اکثر پسرا یا کفرباز بودن یا خلافکار و لات و پوت و همه هم دور هم دیگه رو می‌شناختن کار من خیلی تو چشم بود. البته بابای بیچاره من آبرو دار این محل بود و همه به نام آقا معلم میشناختنش اما من داشتم دستی دستی گند می‌زدم به آبرو و اعتبار پدرم. پزشک اورژانس داشت فشار مامان رو می‌گرفت که دیار و بابا سر رسیدن. دیار دستش موبایل بود می‌دونستم پیگیر اخبار ورزشی هست و حتما این بار به بابا گفته دخترش دیشب کجا بوده و چی کار کرده؟ بابا رو کارد می‌زدی خونش در نمی‌اومد حقم داشت خبر نامزدی دخترت پخش بشه تو کل ایران و تو بی خبر باشی. با دیدن وضعیت مامان به زور جلوی خودشون رو گرفتن و حرفی بهم نزدن. دکتر به مامان قرص خواب آور و آرامبخش داد بعد گفت فشارش خوبه فقط عصبی شده و جای نگرانی نداره فقط امضا گرفتن و رفتن. بابا با یک لحن سرد و ناراحت از من و دیار خواست بریم خونه‌ و از همسایه ها خواست برگردن و جمع نشن دورمون. مامانم که نای تکون خوردن نداشت با کمک بابا خانم اومد تو خونه‌ی . بابا دلارام برد تو اتاقش و براش کارتون گذاشت با مشغول شدن دلارام دیار با خشونت اومد سمتم و بازوم رو گرفت. بابا با تحکم صداش زد و اشاره کرد به مامان که حالش اصلا خوب نیست. مامان که قرص خورده بود گرفت وسط تخت تو خوابید و من موندم بابا و دیار. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Show all...
👍 20
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت38 انگار مغزم تازه داشت ریکاوری می‌شد و بالا می‌اومد و می‌فهمیدم اوضاع از چه قراره. حتما گند دیشب بود، مطمئن بودم حرف های میران عواقب داره ولی نه در این حد. همین که وارد اینستاگرام شدم و صفحه پیج های حاشیه رو باز کردم عکس خودم تو آغوش میران بود، با یک تیتر بزرگ دیدم دوست دختر جدید میران محمدیان فوتبالیست قلب سنگی. تیتر بعدی دختری ده هشتادی قلب فوتبالیست سندگل رو تسخیر کرد. وارد تلگرام شدم کانال خبر های سلبریتی ها بود با این تیتر: جزئیات نامزدی دختری ده هشتادی و ناشناس با میران محمدیان عضو کانالم شو. شبیه کابوس بود دیگه؟ اینکه شب بخوابی و صبح بیدار بشی و ببینی کل فضای مجازی دارن درباره‌ت پست و استوری میذارن. چندتا نیشگون از بازوم گرفتم اینا نمی‌تونست تصادفی باشه؟ میران فقط قصد داشت الناز رو بچزونه نه اینکه عکسای ما تو کل ایران پخش بشه. امیدوار بودم قبل اینکه خبر به گوش خانوادم برسه این گند جمع بشه. بابا اهل فضای مجازی نبود مامانم فقط شبکه های تلوزیون و برنامه آشپزی رو می‌دید ولی دیار؟! وای وای خونم حلال بود اگه دیار میدید چی؟! با صدای دلیار دلیار گفتن های بلند مامان و صدای گریه دلارام بند دلم پاره شد. رفتم تو هال و همونطور آشفته و داغون گفتم: چیزی شده مامان؟ مامان با عصبانیت گفت: مامان و یامان دختر نرگس خانم های تو جلسه قرآن یک چیزی گفت امروز آبرو برام نذاشت؟ زبونم به تته پته افتاد و گفتم: یعنی چی گفت منظورت چیه؟ - خودت بهتر می‌دونی سلیطه رفتی بدون اجازه ما با این فوتبالیست کیه رو هم ریختی بی آبرو؟ دختر نرگس خانم تو جلسه می‌گفت مبارک باشه داماد معروف گرفتی؟ اون وقت من بدبخت حاج و واج داشتم نگاهشون می‌کردم آی خاک بر سرت لیلا خاک بر سرت با این دختر بزرگ کردنت‌. رفتی با کی که تشت رسواییش افتاده و کل دنیا فهمیدن چه خبره؟ . ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Show all...
👍 37
Vip پارت ۱۰۰ با یک فایل کامل رمان اضافه به عنوان هدیه🌸
Show all...
دلیار در vip الان پارت 90 امروز به پارت 100 رمانش ۵۰۰ پارته و به زودی همه پارتاش رو میذارم داخل vip چون نوشته شده. رمان طناز رو هم فایل کاملش رو میتونید بخرید هر دو رمان فعلا مبلغش ۳۵ تومن هست 6037997490489052 حمیدی @Fatima_naaaa
Show all...
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت37 دیار عصبی موهاش رو چنگ گرفت: اصلا چرا دست از میران نمی‌کشی. تو که قبلا پیج افشاگری داشتی و درامدتم خوب بود چی شد رفتی تو دار دسته الوند و افتادی دنبال میران؟ دنیای این آدم معروف ها و سلبریتی ها خیلی خطرناکه پر از آدم منفعت طلب و پر از زد و بند خواهش می کنم قاطی این چیزا نشو دلی. آهی عمیق کشیدم با اتفاقات امشب خودمم دیگه دل و دماغ این تعقیب و گریز بازی ها رو نداشتم. باید یک سوژه دیگه پیدا می‌کردم، یک بازیگر یا فوتبالیست دیگر هرکسی جز میران محمدیان. حس عجیبی وادارم می‌کرد از این آدم فاصله بگیرم. آدمی که معلوم نیست چقدر دشمن داره و این دشمن ها تا کجا پیش خواهند رفت. دست دیار رو گرفتم و تو چشم های عسلی مهربونش خیره شدم: داداش بهت قول میدم دیگه دور و برم میران نرم خوبه؟ دنبال یک بازیگر دیگه میافتم خوبه؟ ضربه نسبتا آرومی به سرم زد و گفت: جون به جونت کنن خلی دخترک خل. خندیدم و خمیازه نذاشت بیشتر حرف بزنم. - داداش من دارم بیهوش میشم برم بخوابم؟ - برو فردا مفصل درباره دروغ امشبت صحبت می‌کنیم. رفتم توی تخت و دراز کشیدم غافل از اینکه قرار نیست هیچ وقت حرف هام عملی بشه و قرار نیست از آدمی مثل میران فاصله بگیرم. نمی‌دونستم زندگی برام چه خواب و خیالاتی داره. پلکم گرم شدو بی خبر از فردای سخت به خواب رفتم. صبح با صدای زنگ های پشت سر هم تلفن همراهم از خواب نازم بیدار شدم. مینو دوستم بود، اون به صورت جزئی از اتفاقات اخیر خبر داشت اما نه همه چیز رو. - چیه اول صبحی مینو. - وای وای تو چه مارمولکی هستی دلیار یعنی به رفیق صمیمیت هم نگفتی؟ - اول صبحی چه چرت و پرت میگی؟ - چرت و پرت نیست خانم زرنگ دستتون رو شده‌ - دست کی چی؟ خمیازه ای کشیدم که خندید و گفت: خب حق داری تا آخر شب مشغول عشق و حال مهمونی و دور دوری دیگه. خدای مینو زده بود به سرش؟ چی داشت می‌گفت؟! - می‌گی چه مرگته یا قطع کنم؟ - یک سر بزن به فضای مجازی تا بفهمی! - مجازی؟ چه خبره؟ ای خدا شفاش نده بذار بخندیم. - خدا شفا که می‌ده ولی به نوبت، برو یک سر به پیج ها و کانالای مجازی بزن بفهمی لو رفتید خانم زرنگ. این را گفت و قطع کرد. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Show all...
👍 35
⚝--------------- •‌🕊️🌝• -----------------⚝ #پاپاراتـــزی📷🌿 #پارت36 میلاد منو به طور مخفیانه از خروجی اضطراری به خونه رسوند‌. در طول راه هم خیلی عصبی متفکر بود و من جرعت نکردم ازش سوالی بپرسم. هیچ فکرش رو نمی‌کردم اون حرکت کوچک میران تبدیل به یک طوفان بزرگ تو زندگیم بشه. وارد خونه شدم بابا خواب بود دیار تو حیاط بود مامانم داشت دلارام رو تکون می‌داد و لالایی براش می‌خوند چه شب عجیبی رو گذرونده بودم. شبیه دونده دو که حالا رسیده به مقصد و تازه متوجه درد پاهاش شده الان می‌فهمیدم چقدر تحت فشار بودم... دیار با دیدن اخم پررنگی کرد و جلو اومد. از دیدن اون چشم های پر از حرفش خیلی تعجب کردم انگار فهمیده چی شده؟ جلو اومد و پوزخند زد و گفت: از وقتی به دنیا اومدیم باهم بودیم هیچ حرفی نبوده بهم نزنیم. من مثل برادرای دیگه سعی نکردم به اسم غیرت اذیتت کنم و محدودت کنم‌. گفتی عاشق عکاسی بابا رو راضی کردم بری. گفتی دوربین فلان قیمت می‌خوای دو شیفت کار برداشتم برات خریدم. یک روز با صد میلون پول اومدی تو خونه نپرسیدم چی شده و چرا چون بهت اعتماد داشتم آبجی. دلیار هیچ وقت بهت نگفتم چون خودت می‌دونی اهل ابراز محبت نیستم ولی به مولا تو برام عزیز تر یک خواهری تو رفیقمی، همراهمی هیچ وقت نشده بود بهم دروغ بگی ولی این چند مدت تو یک آدم دیگه شدی‌. اون شب کیا بودن ریختن سرت کتکت زدن؟ اگه فقط به یک کتک ساده بسنده نمی کردن و بهت دست درازی می‌شد چی؟ به بابا حق میدم انقدر عصبانیم. اینم از دست گل امشبت، گفتی میری تولد مینو ولی وقتی اومدم دنبالت خونه‌ی مینو نبودی. نگران چشم دوختم به در بابا هم فهمیده؟ - نترس به بابام چیزی نگفتم. - برات توضیح میدم داداش. پوزخندی زد و دست روی شانه های نحیفم گذاشت: داداش می‌گی اما ازم قد یک داداش حساب نمی‌بری؟ حساب نبر باشه ولی بهم دروغ نگو خب؟! لب گزیدم و سرم رو انداختم پایین: ببخشید شرمندم. - دشمنت شرمنده دلیار فقط بگو کجا بودی؟ جایی نرفتی که آبروی خانواده رو ببره؟! - نه داداش تولد الناز افشار بودم ولی خب اتفاقات خوبی پیش نرفت یعنی نکه فکر کنی بلایی سرم آوردن فقط نتونستم عکس درست و حسابی از میران بگیرم. ᪥--------------- •‌🕊️🌝 هرگونه کپی برداری، شرعا و عرفاً و قانوناً ممنوع و برخورد صورت می‌گیره📛🔥
Show all...
👍 35
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.