『 سوشیانت 』
•﷽• #نویسنده: زهرا.م 🖤🩸مجموعهی چندجلدی"نامیرایان/ 𝑰𝒎𝒎𝒐𝒓𝒕𝒂𝒍𝒔"🖤🩸 جلد اول: سوشیانت (درحال نگارش✍️) جلد دوم... جلد سوم... جلد چهارم... جهت ارسال نظر👇🔮 https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-71365-a3RxzVj
Show more1 078
Subscribers
No data24 hours
-137 days
-8230 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 پسره سوتین دختره رو تو دانشگاه میدزده میره وسط دانشگاه به همه میگه این سوتین و پیدا کردم از کیه؟😂🔞
https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk
https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk
آیا میخواهید از خنده روده بر شوید؟
فقط کافیه این رمان و بخونی😂
صبح پاک | 9 | 0 | Loading... |
02 پسر نقاشی که مجبور به جاسوسی یکی از مافیاهای بزرگ ایتالیا میشه.🤤🔥
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
سینی رو سمت افراد دور میز بردم با خم شدنم کسی پشتم توی سرم کوبید و با یه حرکت روی میز خمم کرد
_بوی جاسوس میاد ،جاسوسی که وزرات خونه فرستاده بود و پیدا کردیم.
مردان دور میز کارتهای جوکرشونو روی میز پرتاب کردند و با عصبانیت خیره ام شدند اسلحه ای سمتم نشانه گیری شد
با صدای آن دختر نگاهم و بالا بردم و به چشمای سبزش نگاه کردم
_اون پسر مال من ولش کنید🔞🔥
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
صب بپاک | 8 | 0 | Loading... |
03 مامان دستمو گرفت وگفت:مسیح مادر داری منو میترسونی بگو ببینم چیشده
+پیش دکتر ماهان بودم گفت وقت زیادی نداره بدن بچم دیگه طاقت نمیاره...
مامان محکم زد روی پاشو گفت:یا امام زمان چی میگی پسر
بابغض گفتم:جگر گوشم داره جلوچشمام از بین میره اون غده سرطانی داره ذره ذره جونشو میگیره و اونوقت من دستم به هیچ جایی بندنیست
_الهی برای بچم بمیرم طفل بیگناهم ای خدا اون از عروسم و نوه هام که خاکشون کردیم این از نوه دیگم که مریضه و...
https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0
۱۲ظهر | 6 | 0 | Loading... |
04 『 سوشیانت 』
#Prt_257
-------------‐------------------‐----🩸✨🖊
-آتریداد-
روی بلندترین برج، مکث کردم و رو به ستی لب زدم:
- مطمئنی که اینجا پایگاهِ مخفیشونه؟
سرش رو به نشونهی مثبت تکون داد و قدمی به جلو برداشت:
- آره مطمئنم، ردِ پاشون رو تا اینجا اِحساس کردم. شک ندارم اینجا داره اَفرادی رو آموزش میده که اَنجمن حتی از وجودشون هم بیخبرِ!
لهراسب دستی به دستکشهای مشکیش کشید و در جواب ستی گفت:
- یا شاید هم اَنجمن باخبرِ و باهمدستی همدیگه دارن یه نقشهی شوم میکشن!
گرشاسپ قدمی جلو اومد و با نگاهی نافذ گفت:
- بس کنید! تا نریم داخل نمیتونیم متوجه بشیم که چی اون تو هست. آتریداد نقشه چیه؟
پنجرهها با پردههای ضخیم مشکی پوشیده شده بودن و فضای داخل رو از دیدرَس خارج کرده بودن.
صاف ایستادم و به گرشاسپ نگاه کردم، با تفکر پرسیدم:
- به نظرت کلِ ساختمون رو در اِختیار دارن؟
کنارم ایستاد و به پردهها اِشاره کرد:
- تاریکی محظی که راه اَنداختن، داره این رو نشون میده.
با دستم چونهام رو لمس کردم و خطاب بهش گفتم:
- باهات موافقم، با وجودِ این پردهها؛ فکر میکنم گروهِ شب هم توی ساختمون باشن!
- پس کِی باید حمله کنیم؟
به ستی نگاه کردم و با کمی آرامش جواب دادم:
- فکر نمیکنم اَلان زمان مناسبی باشه. چون بدون شک اگه الان و با این تعدادِ کم واردِ پایگاهشون بشیم یعنی حکم سلاخی خودمون رو اِمضا کردیم.
- پس چیکار باید بکنیم؟
نیشخندی گوشهی لبم نشوندم و رو به ستی گفتم:
- گیجشون میکنیم، جوری که حتی خودشون هم متوجه نشن! بهتره بریم سمت اَنجمن، خوب نیست دیر برسیم و منتظرشون بذاریم!
-------------‐------------------‐----🩸✨🖊 | 20 | 0 | Loading... |
05 پادشاه خونآشام
پسری جوان که عاشق شکار و خوردن خون گرم شکارهایش بود یک شب ناگهانی دختری با موهای نقرهای رنگی را دید و شیفتهی او شد اما آن دختر بخاطر سرنوشت و گذشتهاش محکوم به مرگ بود و با افشا شدن راز رنگ نقرهای موهایش....
https://t.me/+cNdtAuX6ZXBjMzlk
۲۴ | 10 | 0 | Loading... |
06 من انام با بدنیا اومدنم خانوادم بخاطر اینکه پسر نشدم ناامید شدن اما به مرور به عنوان نخبه خانواده جایگزین پدر بزرگم شدم و یکی از نه قدرت بزرگ دنیا با سفرم به ایران و دیدن اون پسر متاهل عاشقش شدم
اما مشکل اینجا بود اون نامزد لعنتیش دختر یکی از سیاستمداران ایران بود
اون پسر شکار و هدف من باید مال من بشه حتی اگر دنیا بهم بریزه❌
من نابود میکنم هر کسی که بخواد جلوی عشق منو بگیره.
رمانی با سبکی متفاوت ♥️
ژانر : #عاشقانه #مافیایی #سیاسی
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
تیر روی نامزد آنیل نشانه گرفته شد بود و منتظر یک دستور...
آنا به عکس آنیل نگاه کرد پوکی به سیگارش زد و دستور داد....
_بکشش
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
9پاک | 8 | 0 | Loading... |
07 مسیح-چرا وقتی می خندی این حال منه که خوب میشه؟
لب پایینم رو توی دهنم کشیدم
دستهام رو بالا آورده و روی سینه اش گذاشتم
-زبون باز،دل چند تا دختر بیچاره رو اینجوری بردی؟
ابروهاش به بالا زاویه گرفت
مسیح-یعنی الان دل تو رو بردم؟
الان؟دل من خیلی وقت پیش رفته بود
شاید از همون شب توی چادر که زمزمه کرده بود می خوامت
برای فرار از جواب دادن عقب کشیدم اما کف دستش به سرعت روی کمرم نشست
مسیح-حق نداری یک سانت عقب بری،تلافی تمام این مدتی که نبودی و آرامش و با رفتنت ازم گرفتی
این تنبیه بود یا جایزه؟اصلا کسی پیدا می شد دل جدا شدن از این آغوش گرم و امن رو داشته باشه؟
https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0
۱۹ | 9 | 0 | Loading... |
08 #هاتترینرمانمجازی🔥🔞
نگاهی به #بدن نیمه برهنهم انداخت و #بوسهی ریزی زیر گلوم زد.
#اتاق به زیبایی تزئین شده بود برای یک #شبزفاف به یاد موندنی!
بوی #شمع و #عود کل اتاق و پر کرده بود و #تخت دونفرهی وسط اتاق با #گل سرخ به زیبایی تزئین شده بود.
اصلا زمان و مکان دستمون نبود.
فقط وقتی به خودم اومدم که هر دو #لخت توی بغل هم روی تخت بودیم.
تیام لبخندی به روم پاشید و زیر گوشم لب زد:
-خانوم شدنت #مبارک و توی یک حرکت ...🙊❌
https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk
https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk
#مخصوص نوعروسا، بیا دلبری کردن و یاد بگیر😈
17پاک | 18 | 0 | Loading... |
09 من نیل ام...
همان نیلی که از هشت سالگی قلبش گره خورده بود به قلب او...
همان نیلی که شش سال پیش مرا با شناسنامه سفید از خانه اش بیرون کرد و نمیدانست قرار است برگردم اما این بار نه تنها...! این بار با دختری برگشته بودم که از خون او بود! دختر بچه ای با مو های فر و چشمان سبز درست مثل همان نیلِ هشت ساله که عاشق او بود!
خیال میکردم تا همیشه در قلب او ماندگار میشوم اما وقتی برگشتم فهمیدم کس دیگری جای مرا در قلبش گرفته!
آن عشق افسانه ای برای همیشه در گذشته مانده بود!
https://t.me/+WaoD7xUrC_o5YzNk
۱۵ | 6 | 0 | Loading... |
10 تو دنبال یه رمان #تاریخی خوب می گردی ؟!
هیچجا هم پیدا نمیشه 💔
غمت نباشه یه رمان برات دارم محشر #تاریخی اونم چه بهتر تاریخ کشور خودمون 🤩
داستان تو زمان دمادها به وقوع می پیونده یه دختر خوشگل مظلوم داریم🥺
یه پسر شیطون که دختره به اسارت میاره 🫣
https://t.me/+qNmVzM3rhUIxMGJk
۱۲ظهر | 7 | 0 | Loading... |
11 من انیلم یک نقاش بزرگ در ایران
با ورودم به خونه یکی از سیاستمداری ایرانی
از دخترشون خوشم اومد و نامزد کردیم
ولی
همه چیز از جایی شروع شد که
از ورود اون دختر به ایران
اون دختر ملقب به برینکل که یکی از بزرگترین مافیای ایتالیایی بود با دیدنم تو مزایده نقاشیم عاشقم شد اما مشکل اینجا بود که من نامزد داشتم ولی اون دختر منو مال خودش میدونست....🔥🔞
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
صب بپاک | 8 | 0 | Loading... |
12 اسلحه از بین انگشت های لرزونم لیز خورد و رو زمین افتاد...خیره نگاهش میکنم وقتی پلیس وحشیانه دست هامو پشت کمرم میبره و دستبند میزنه...
-راه بیوفت!
با سرعت خودشو به ما میرسونه و مامور رو عقب میزنه
-خودم میارمش...
-ولی جناب سروان... !
سرباز که اخم هاشو میبینه...کوتاه میاد و عقب نشینی میکنه! با دور شدنش مسیح نزدیکم میاد..
دستمومیگیره
-نترس چیزی نمیشه! من کنارتم...
با نفرت نگاهش میکنم
-گورتو گم کن!
لحظه ای چشم می بنده، سیبک گلوش بالا پایین میشه.
-افسون ببین م...
-اسم منو تو دهنت نیار عوضی! به خدا قسم کاری میکنم تقاص خیانتتو پس بدی!...تا اون وقت نمیخوام ریختتو ببینم.
-تو زن منی....
به شدت کنارش میزنم
-آره هم زن صیغه ایتم! هم اون احمقی که به عنوان بادیگاردش استخدامت کرد!...این اینجا تموم نمیشه مسیح بهت قول میدم
-جناب! خانومتون تماس گرفتن.. گفتن گوشیتون خاموشه، حال پسرتون بد شده!
نگاهم از سرباز که گوشیشو آورده بود روی مسیح رنگ پریده لیز میخوره و....ای کاش میشد گوشام کرمیشد و نمیشنیدم ! اون حتی مجردم نبود...
https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0
۲۴ | 2 | 0 | Loading... |
13 نامیـــرا
یک عشق ممنوع بین دو قبیله متفاوت باهم یکی خوناشام اصیل و دیگر جادوگر سپیده اصیل دو قیبله که دشمن هم بودند اما بخاطر یک معامله…
https://t.me/+cNdtAuX6ZXBjMzlk
عاشقانه هیجانی تخیلی
۲۱ | 4 | 0 | Loading... |
14 آقا مسیح ما از اون مردهای مهربان،خوش اخلاق،عاشق و پر از حس خوبه
اما امان از شانا خانم که پر از لجبازی،یک دندگی،کینه،خشم و نفرته
نفرت از کی؟؟
بله...از آقا مسیح جنتلمن و با وقار ما
باید ببینیم آقا مسیح میتونه با مهربونی هاش این دختر تخس و یکدنده رو عاشق خودش کنه یا نه؟
https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0
۱۸ | 3 | 0 | Loading... |
15 من سیروانم... سیروان صدر...
شش سال از دوری او جانم به لب رسید و درست زمانی که تصمیم گرفتم با دختر دیگری غیر از او آینده ام را بسازم دوباره برگشت... او با آن چشمان سبز و مو های فرفری اش باز هم آمده بود تا دنیایم را ویران کند اما این بار یک دختر بچه شبیه خودش را هم آورده بود. باور این که حاصل آن عشق آتشین یک دختر بچه پنج ساله باشد سخت بود!
من پدر شده بودم و شش سال از وجود آن زیبایی بی خبر بودم...!💔🥀
https://t.me/+WaoD7xUrC_o5YzNk
۱۵ | 3 | 0 | Loading... |
16 یه #کانال فوق العاده اوردم براتون🔥
رمان جذاب و متفاوت #گنج_کارینا☠
داستانی سراسر معما و هیجان💫
اگه از #رمان های تکراری و کلیشه ای خسته شدی سریع بزن رو لینک زیر تا رمان از ژانر کمیاب دزد دریایی رو بخونی🏴☠️
#ژانر_طنز😂
#کلکلی😜#دزددریایی☠#هیجانی🔥
#معمایی🔎#ماجراجویی💡#اشرافی👑
از دستش نده🥹👇
https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8
https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8
صبح پاک | 20 | 0 | Loading... |
17 بهم گفتن که معشوقهی پنهانی مادرم توی انبار زندانیه... برای رسیدن به مادرم فراریش دادم... اما نمیدونستم اون رهبر گروهیه که توی کشتارهای دستهجمعی دخیله. اون یه مافیای خطرناک بود که خودش رو جای برادر دوقلوش زده بود و همهی ما رو فریب داد...
اینبار اون بود که منو گروگان گرفت.. بهم دروغ گفت، منو نامزد قلابیش معرفی کرد.
لعنت بهش! اون لحن جذاب و کوفتیش... اونقدر جادویی بود. که تا به خودم بیام. اسم لعنتیش روی زبونم میچرخید...🔞🔥
https://t.me/+EYd1ovwmn7MxN2I0
صب بپاک | 17 | 0 | Loading... |
18 من درتاج هستم
یه دختر مو طلایی از طبقه جنگجویان 👩⚔
وقتی دنبال هویت مخفی یه رهبر گروه شورشی علیه سلطنت بودم با یه مرد قدرتمند برخورد کردم
اون رهبر گروه شورشی بود 😨
خودش با پای خودش اومد خودشو معرفی کرد نمی دونستم دلیل این رفتار عجیبش چی بود تا اینکه خفتم کرد بزور ازم بوسه گرفت🔞
منو بزور معشوقه خودش کرد تازه این اولش بود 🔥🔥🔥
https://t.me/+qNmVzM3rhUIxMGJk
۹صبح | 7 | 0 | Loading... |
19 رمانی زیبا و خوندنی🫢💣
#بدن بینقص ماتیلدا بین #بازوهای آدریان یکی از زیباترین چیزای دنیا بود!🔞🔞
طوری که آدریان با #آرامش بدن ماتیلدا رو #نوازش میکرد...
و طوری که ماتیلدا با #قوس دادن بدنش آدریان رو بیشتر از قبل #شیفتهی خودش میکرد🔞🔥
داستان عشق بین دزددریایی و دختر اشرافزاده🏴☠
عضویت محدود💥
https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8
https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8
23پاک | 2 | 0 | Loading... |
20 اسلحه از بین انگشت های لرزونم لیز خورد و رو زمین افتاد...خیره نگاهش میکنم وقتی پلیس وحشیانه دست هامو پشت کمرم میبره و دستبند میزنه...
-راه بیوفت!
با سرعت خودشو به ما میرسونه و مامور رو عقب میزنه
-خودم میارمش...
-ولی جناب سروان... !
سرباز که اخم هاشو میبینه...کوتاه میاد و عقب نشینی میکنه! با دور شدنش مسیح نزدیکم میاد..
دستمومیگیره
-نترس چیزی نمیشه! من کنارتم...
با نفرت نگاهش میکنم
-گورتو گم کن!
لحظه ای چشم می بنده، سیبک گلوش بالا پایین میشه.
-افسون ببین م...
-اسم منو تو دهنت نیار عوضی! به خدا قسم کاری میکنم تقاص خیانتتو پس بدی!...تا اون وقت نمیخوام ریختتو ببینم.
-تو زن منی....
به شدت کنارش میزنم
-آره هم زن صیغه ایتم! هم اون احمقی که به عنوان بادیگاردش استخدامت کرد!...این اینجا تموم نمیشه مسیح بهت قول میدم
-جناب! خانومتون تماس گرفتن.. گفتن گوشیتون خاموشه، حال پسرتون بد شده!
نگاهم از سرباز که گوشیشو آورده بود روی مسیح رنگ پریده لیز میخوره و....ای کاش میشد گوشام کرمیشد و نمیشنیدم ! اون حتی مجردم نبود...
https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0
۲۲ | 6 | 0 | Loading... |
21 #اثریجدیدازمهدیهسیفالهی
#اینبارباژانرمافیاییوبزرگسال
https://t.me/+EYd1ovwmn7MxN2I0
-من گروگانت نیستم!
و روز بعد، اون، برای لجبازی.. منی که زندانیش بودم رو نامزدش معرفی کرد.
حالا دیگه هیچکس جرأت نزدیکی به من رو نداشت؛ من نامزد نوحریوز بودم؛ مافیای دورگهایرانی قدرتمند و ترسناک آمریکا که برای خونخواهی برخواسته بود...
اول که به پنتهوسش توی اون آسمانخراش معروف نفوذ کردم و بعد به قلبش، اما وقتی رازهای ترسناک میونمون برملا شد.. فرار کردم... فرار کردم و گیر دشمنش افتادم..
دشمنی که هرشب توی تخت منو به میبست و با وسایل ترسناکش جسمم را به تاراج میبرد...
-نوح! من هنوزم به اومدنت امیدوارم!
این جمله رو هر روز و هرشب زمزمه میکردم و درست لحظهای که فکرش و نمیکردم...🔥🔞
https://t.me/+EYd1ovwmn7MxN2I0
https://t.me/+EYd1ovwmn7MxN2I0
۹پاک | 12 | 0 | Loading... |
22 جادوگر سپیده
دختری که قبیلهاش بخاطر جادوش و رنگ موهای نقرهایش شکنجه و کشته شدند بعد از هجده سال دوباره سرنوشت تکرار میشه اما…
https://t.me/+cNdtAuX6ZXBjMzlk
#عاشقانه_هیجانی_تخیلی
۱۸ | 5 | 0 | Loading... |
23 هفتا #دختر_اشرافزاده که خوشی زیر دلشون رو میزنه و دزد دریایی میشن
#خوشگل و #مهربون
که حسابی دل میبرن خودشون گنجن و دنبال گنجم میگردن
ولی این دزد دخترا میشن #کراش یه مشت پسر #جذاب و #مغرور
و یه عاشقانهی #جنجالی میسازن درست وقتی تو یه #جزیرهی دور افتاده گیر میوفتن...🔥
https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8
https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8
17پاک | 11 | 0 | Loading... |
24 نات کوین با قیمت مناسب بفروش💸 | 11 | 0 | Loading... |
25 مادر شانا ۲۵ سال پیش به عنوان خون بس،عروس خانواده نامدار میشه اما هیچکس اون و به عنوان عروس قبول نداره
مسیح برادرِ هووی مادر شاناست
سالها دلباخته ی شاناست اما شانا ازش بیزاره
مادر شانا باید بین مرگ و زندگی یکی رو انتخاب کنه و چی میشه اگه مسیح یک سر این تصمیم باشه؟
https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0
۱۵ | 6 | 0 | Loading... |
26 #بنرهاپارتواقعیهستند
به بالا نگاه کردم تا مبادا اشک جمع شده در چشمانم بریزد: ولی تو از اولم منو باور نداشتی مگه نه؟ همیشه منتظر روزی بودی که بذارم و برم
صدایش لرزید: واقعا رفتی
+ اگه بیرونم نمیکردی هیچ وقت نمیرفتم
_ رفتی و با وجود دخترمون #شیش سال برنگشتی
+ برمیگشتم که چی بشه؟ که هر روز باورم نکنی و هر روز بمیرم؟ که هر روز ببینمت و نداشته باشمت؟ که من باشم و تو دل بدی به یه دختر دیگه؟ برمیگشتم که چی بشه؟!
https://t.me/+WaoD7xUrC_o5YzNk
۱۲ظهر | 16 | 0 | Loading... |
27 من کوروشم...🔥🤤
یک دورگهی ایرانی-آمریکایی که از بچگی برای کشتن و دریدن آموزش دیده..
همه منو بهعنوان شکنجهگر و آلفا میشناختن. آلفای گروه ترسناک مافیای گرگهای شمالی که در هر کشتار دستهجمعی و زنده به گور کردن دخیل بودن.
طعمههای من، مرگ راحتی نخواهند داشت! این یک تیتر بولد برای همه بود.
اینبار طعمهی من کسی نبود جز دختر بزرگترین مأمور امنیتی...
دختری که اول زیبایی و بعد، شخصیت قدرتمندش منو به سمتش کشوند.
آریانا؛ اون دختر عجیبوغریبی بود. بدون هیچ ترسی مقابلم میایستاد و برای من، منی که ربالنوع بودم، رجز میخوند.
اما این دختر نمیدونست چه نقشههای کثیفی برای نابودیش توی سرم دارم که خیال میکرد توی زندگی سیاه من موندگاره و پا به تختم گذاشت تا...
https://t.me/+EYd1ovwmn7MxN2I0
https://t.me/+EYd1ovwmn7MxN2I0
صب بپاک | 16 | 0 | Loading... |
28 من اون دختریم که برای رسیدن به قاتلای خانوادش وارد راه خطرناکی شد!
ولی برعکس این بازی انقدر به من نیرو داد که طولی نکشید اسمم سر زبونا افتاد!خشم شب! هکر کارکشته ای که از پس هر سیستمی برمیاد!
من تو دنیای خودم قدم به قدم جلو میرفتم تا وقتی که پلیس تو تشکیلاتم نفوزی فرستاد! منه از همه جا بی خبرم مسیح و به عنوان بادیگاردم استخدام کردم!
ما عاشق هم شدیم... صیغش شدم اما... اون منو لو داد!
من رفتم زندان و وقتی برگشتم....
فهمیدم مسیح حتی مجرد هم نبوده! اما ول کنم نبود میخواست هر جور شده باهم دیگه...
https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0
۲۴ | 5 | 0 | Loading... |
29 دختری بودم که از بچگی رویای نابودی ادم بدا رو داشت⚖
دختری که دنبال این بود دنیا رو پر از امنیت و آرامش بکنه
و در اخر به دختری تبدیل شدم که باید زندگیش رو بزاره پای پیدا کردن قاتلی که داره بی گناه سلاخی میکنه🔞🔞
میکشه و به غارت میبره‼
دیگه دارم ناتوان میشم
#قاتل باهوش وفریبنده ست
اون عوضی یه #شیطان واقعیه
https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8
https://t.me/+n3bkGK7K6T83ZGE8
عضویت محدود🔞♨️
رمان دارک و جنایی تله شیطان
22 پاک | 6 | 0 | Loading... |
30 عشقشرو کشتن ولی درست وقتی برای انتقام میاد با دختری رو به رو میشه که از همه لحاظ شبیه همون دختری که از دستش داده😍🤤🥹
https://t.me/+J7_7MUl5OUM4ZjVk
_تو نمردی. زندهای!! ولی خودم، با این دستام خاکت کردم..
نکنه خواب بودم؟ نکنه همش کابوس بود.
دخترک از ترس زبانش بند اومده بود. تا به حال تو عمرش همچین آدم عجیب و غریبی ندیده بود. با اون هیکل گنده و حرکات هستریک داشت وحشت میکرد. درکی از چیزی که میگفت نداشت. داست راجع به کدوم دختر حرف میزد؟!
مثل بید میلرزید و با غریدم کرد رو به روش یشتر از قبل تو خودش جمع شد.
_دِ یه چیزی بگو لامصب، چرا خفه خون گرفتی؟
به گریه که افتاد. دیاکو پریشون حال نگاهش کرد.
نمیتونست پناه خودشو گریون ببینه. نمیتونست جوجه کوچولوی خودشو اینجوری بترسون! آروم و لا احتیاط بغلش کرد.
_نلرز کوچولوی من، تو پناه منی... من مطمئنم خودتی... خودم آرومت میکنم!
https://t.me/+J7_7MUl5OUM4ZjVk
۹پاک | 7 | 0 | Loading... |
31 پادمیرا
دختر ۲۳ سالهای که تنها مانده و قبیلهی جادوگر مو نقرهای او بعد از چند سال که مخفیانه در کشوری زندگی میکرد توسط پادشاه سابق آن کشور که قتل عام مردم قبیلهاش را دستور داده بود و قتل عامشان کرد ولی با ملاقات با مرد مرموزی که اون….
https://t.me/+cNdtAuX6ZXBjMzlk
۲۰ | 7 | 0 | Loading... |
32 #سیلی محکمی که تو صورتش خورد اون رو روی زمین #انداخت🔥
یقه #لباس لئا گرفت و با کشیدنش اونو تا وسط شکمش #پاره کرد🔞
#بعضش شکست و قطرات اشک دونه دونه از مروارید های سبز #چشماش پایین ریختن.
مرد با دیدن اشکاش پوزخندی زد و گفت: هنوز مونده تا گریه کنی...
حرفش با باز شدن ناگهانی در قطع شد‼
با دیدن شخص پشت در سه نفر #ترسیدن و یه نفر #خوشحال شد.
فرشته نجاتش داده بود
یوری با دیدن #شونههای #لرزون لئا با خشونت اونو تو بغلش کشید:
میکشمشون! تک تکشون رو میکشم ‼ببخشید که دیر رسیدم... ببخشید...
میخواستن به دختره تجاوز کنن که پسره میاد نجاتش میده🥹🔞💦
17پاک | 5 | 0 | Loading... |
33 #قرار بود بعد 6 ماه طلاق بگیرن اما...
صورتش از تجمع خون زیر پوست سرخ شده بود و رگ میان پیشانی اش ورم کرده بود
_با دست پس میزنی و با پا پیش میکشی؟
گردن کشید و تو صورتم داد زد
_وقتی من و نمیخواییی چرا بازیم میدی؟
چهره ماتم و که دید دستی به گردنش کشید و آرام تر از دفعه قبل گفت_یه شب با ناز میخزی تو بغلم... فرداش ازم فرار میکنی،جلو دوستام میگی زنمی...تو خونه حرف جدایی میزنی!
چند قدم سمتم برداشت و از میان دندان غرید
_چه مرگتهه؟
تو یک متریم وایساده بود و سنگین نفس میکشید،سکوتش بهم میگفت منتظر جوابه.
به چشم هاش زل زدم و بی پروا دهن باز کردم
_مگه قرارمون همین نبود از اولش؟اینکه بعد چندماه وقتی میلاد بیخیال شد جداشیم؟ یادت رفته؟
گره محکمی بین ابروهاش افتاد، انگار که به زور حرف میزد_یادم نرفته! هنوزم سر قولم هستم ولی...این رفتارای ضدونقیض تو کلافم کرده.
اگه این زندگی و میخای چرا از من فرار میکنی؟
_فرار؟...من از کسی فرار نمیکنم! موندن تو زندگی کسی که دوسم نداره یعنی آتیش زدن آیندم.
سر انگشتام و داخل ابر کاناپه پشت سرم فشار دادم_درباره رفتارای به قول خودت ضدونقیضمم باید بگم من یه زنم...طبیعیه گاهی از روی #غریزه بخوام بهت نزدیک شم اما اگه اذیت میشی،باشه دیگه سمتت نمیام!
با چند قدم بلند فاصله بینمون و کوتاه کرد و مقابلم قرار گرفت
سرش و جلو اورد و…
https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0
۱۶ | 5 | 0 | Loading... |
34 - واسم بخور شانا!👅
نا باور بهش چشم دوختم
- چی؟
- میخوام زانو بزنی جلوی پام و برام بخوریش!
- من نمیتونم... اصلا من بلد نیستم!
درحالی که دو دستش رو شونههام قرار گرفت و به طرف پایین متمایلم میکرد، گفت
- بشین یاد میگیری!🔥
دودل روی زمین زانو زدم و مسیح زیپ شلوارش رو کشید پایین، سریع سرمو انداختم پایین که صدای خندش بلند شد
- آخه دختر نگاش نکنی که نمیشه! میخوای چشماتو ببندی و بخوریش؟
- آخه...ولش کن اصلا، نمیشه انجام ندم؟
- اگه نمیخوای انجام نده ولی من دلم خواست!
نمیخواستم بهش نه بگم و ناراحت شه برای همین باشهای گفتم و اون مردونگی بزرگشو درآورد
اومد جلوتر و گرفتش جلوی دهنم
- میکنیش تو دهنت مثل آبنبات لیسش میزنی و عقب جلو میکنی، سخت نیست فقط دندوناتو نزن پدرم درمیاد باشه؟
سر تکون دادم، دهنمو باز کردم و با زبون چند لیس پی در پی بهش زدم که صدای دورگهی مسیح دراومد
- آخ...دختر دیوونم نکن...بکنش تو دهنت!
کرمم گرفت! ریز چندباری سرشو بوسیدم و لیس میزدم که بالاخره صبر مسیح سر اومد و با خشونت درحالی که موهامو چنگ زد کلشو جا کرد تا ته حلقم وحشیانه شروع کرد به کوبیدن خودش داخل دهنم اما با صدای در.....
https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0
🔥🔞❌️🔥🔞🔥❌️🔞🔥❌️🔞🔥
۱۶ | 1 | 0 | Loading... |
35 _ اون #دخترمه! شیش سال دختر داشتم و نمیدونستم! چرا؟
آب دهانم را قورت دادم. چیز های زیادی بود که سیروان آن ها را نمیدانست.
در سکوت کنارش نشستم و به رو به رو خیره شدم.
صدایش را کمی بالا برد: چرا این همه سال #دخترمو ازم قایم کردی؟ چطور تونستی؟
باز هم جوابی ندادم که بلند شد و فریاد زد: حرف بزن دیگه، بگو چرا شیش سال من حتی نمیدونستم که یه دختر دارم؟
برای خوندن قصه دردناک سیروان و نیلش بزن روی لینک زیر🥀🌔🥺
https://t.me/+WaoD7xUrC_o5YzNk
۱۰صبح | 10 | 0 | Loading... |
36 با طنازی بهش نزدیک شدم و از پشت بهش چسبیدم
-خودت زحمت درآوردن لباسمو میکشی یا خودم درشون بیارم عزیزم؟
دست داغش دورم تنیده شد، بوسه داغی روی گردنم زد
-خودت خوب میدونی چقدر تو این لباس سفید عروس دیوونه کننده شدی که داری اینجوری ازم دل میبری افرای من!!🔥
با ناز خندیدم که با یه حرکت سریع منو برگردون سمت خودش و خیره چشام لب زد
-امکان نداره لذت درآوردن لباستو اونم وقتی این همه منو تشنه بردی لب ساحل و برگردوندی از دست بدم!
صورتشو با دستام قاب گرفتم و بوسه داغی مهمون لباش کردم...دستاش نوازش وار روی تنم رقصید...همونطوریکه غرق هم بودیم، دستش روی زیپ لباسم نشست و تا گودی کمرم پایین کشیدش
-حاضری تقاص پس بدی افرا؟🔞⛓
لبخند جذاب کجی زدم
-تقاص شیطنتا و دل بردنام ازتو میخوای بگیری آرمین؟
یهویی نگاش خالی شد از هر حسی! متعجب به چشای یخ زدهاش نگاه کردم که دستش چنگ شد توی موهام و سرمو به سمت خودش متمایل کرد... پوزخند پررنگی که نمیدونم چرا باعث یخ زدن خون توی رگام شد رو لباش نشست و با بیرحمانه گفت
-نه عزیزم تقاص خر بودنت که انقدر راحت خامم شدی! راستش فکر نمیکردم تویی که بقیه برات سگم نبودن انقدر راحت تسلیمم شی، ولی...هه! خیلی راحت گولمو خوردی و دل باختی!😱♨️
نفسم تنگ شد...خدایا چطور ممکنه؟ این آدم شوهر من، آرمینه؟!
-ولی اصلا ناراحت نباش عزیزکم از اونجایی که برام میمیری، بهت افتخار میدم یه شبو باهات بگذرونم و فردا صبح هرکی میره پی زندگی خودش و اینطوری داستان من و تو، درست همونطوریکه برنامهریزی کرده بودم؛ تموم میشه!!
خدایا اصلا نمیتونم باورم کنم کسی که این حرفا داشت از دهنش بیرون میومد همون آرمینی بود که دیوونهوار منو میپرستید و ادعا میکرد بدون من حتی نمیتونه زندگی کنه!
انگار حرفامو از توی نگام خوند که پوزخند صداداری زد و محکم و عصبی هلم داد...پرت شدم روی تخت که کمربندشو محکم کشید و با نگاهی که نفرت پرت میکرد سمتم و قلبمو مچاله، لب زد
-هرچند امشب با اون تصورات رویایی که تو مخته زمین تا آسمون فرق داره...عشق و شب هاتی در کار نیست، فقط قراره درد بکشی و زیرم جون بدی افرا!فقط خدا به دادت برسه!💦🔞⛓
کمربند و بالا برد و وحشیانه...
https://t.me/+O0B56xG8ovxiYzFk
https://t.me/+O0B56xG8ovxiYzFk
یکی از جنجالی ترین رمانای انتقامی اخیر تلگرام!!😱♨️
قلم نویسندهش ترکونده اگه تا الان نخوندیش نصفه عمرت بر فناست✍🔥
صبح پاک | 13 | 0 | Loading... |
37 دیاکو جاوید نوهی ارشد خانواده🔥🤤
مردی خشک و خشن که کسی جرات نزدیک شدن بهش رو نداره. اون تو قالب سنگی خودش اسیر بود. تا اینکه عاشق دختر عموش پناه میشه. اونقدر پناه رو دوست داره که وقتی جنازه خونی دخترک رو کنار برکه پیدا میکنه. دیوونه میشه🥲💔
بعد از چند ماه دنبال قاتلش میگرده تا انتقام سختی از اون بگیره.
ولی همین که پا به ایران گذاشت با دختری روبه رو میشه که شباهت زیادی به پناهش داشت.
با ورود اون دختر به زندگیش کلی راز پنهان شده برملا میشه🔞🔥
https://t.me/+J7_7MUl5OUM4ZjVk
https://t.me/+J7_7MUl5OUM4ZjVk | 13 | 0 | Loading... |
38 این رمان خوراک کسای هست که عاشق رمان #تاریخی هستند ❤️🔥
داستان از یه محافظ ملکه شروع میشه که حاضره جون خودشو بذاره اما یه تار از سر موی ملکه کم نشه 👸
از اون طرف پسر داستان رهبر یه گروه شورشی علیه سلطنت هست که می خواد خاندان سلطنتی قتل عام کنه 🥷
حالا چی میشه اگر این دو عاشق هم شند ؟!🔥
برای خواندن این داستان #تاریخی و #هیجانی 👇
https://t.me/+qNmVzM3rhUIxMGJk
۲۴ | 7 | 0 | Loading... |
39 - یعنی تو فقط بخاطر انتقام با من ازدواج کردی آرمین؟!
پکی به سیگارش میزنه و با پوزخند میگه:
- نکنه واقعاً فکر کردی عاشق چشم و ابروی کج و کولهت شدم؟!
قلبم میشکنه از حرفش و با حرف بعدیش، کل وجودم میشکنه!
- امشب پرواز دارم، نمیگم کجا دارم میرم که دمپرم نشی. فقطهم میتونی توی خوابت رنگ طلاقو ببینی!💔❌
https://t.me/+O0B56xG8ovxiYzFk
https://t.me/+O0B56xG8ovxiYzFk
22 پاک | 6 | 0 | Loading... |
40 مامان دستمو گرفت وگفت:مسیح مادر داری منو میترسونی بگو ببینم چیشده
+پیش دکتر ماهان بودم گفت وقت زیادی نداره بدن بچم دیگه طاقت نمیاره...
مامان محکم زد روی پاشو گفت:یا امام زمان چی میگی پسر
بابغض گفتم:جگر گوشم داره جلوچشمام از بین میره اون غده سرطانی داره ذره ذره جونشو میگیره و اونوقت من دستم به هیچ جایی بندنیست
_الهی برای بچم بمیرم طفل بیگناهم ای خدا اون از عروسم و نوه هام که خاکشون کردیم این از نوه دیگم که مریضه و...
https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0
۲۰ | 5 | 0 | Loading... |
Repost from N/a
پسره سوتین دختره رو تو دانشگاه میدزده میره وسط دانشگاه به همه میگه این سوتین و پیدا کردم از کیه؟😂🔞
https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk
https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk
آیا میخواهید از خنده روده بر شوید؟
فقط کافیه این رمان و بخونی😂
صبح پاک
900
Repost from N/a
پسر نقاشی که مجبور به جاسوسی یکی از مافیاهای بزرگ ایتالیا میشه.🤤🔥
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
سینی رو سمت افراد دور میز بردم با خم شدنم کسی پشتم توی سرم کوبید و با یه حرکت روی میز خمم کرد
_بوی جاسوس میاد ،جاسوسی که وزرات خونه فرستاده بود و پیدا کردیم.
مردان دور میز کارتهای جوکرشونو روی میز پرتاب کردند و با عصبانیت خیره ام شدند اسلحه ای سمتم نشانه گیری شد
با صدای آن دختر نگاهم و بالا بردم و به چشمای سبزش نگاه کردم
_اون پسر مال من ولش کنید🔞🔥
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
صب بپاک
800
Repost from N/a
مامان دستمو گرفت وگفت:مسیح مادر داری منو میترسونی بگو ببینم چیشده
+پیش دکتر ماهان بودم گفت وقت زیادی نداره بدن بچم دیگه طاقت نمیاره...
مامان محکم زد روی پاشو گفت:یا امام زمان چی میگی پسر
بابغض گفتم:جگر گوشم داره جلوچشمام از بین میره اون غده سرطانی داره ذره ذره جونشو میگیره و اونوقت من دستم به هیچ جایی بندنیست
_الهی برای بچم بمیرم طفل بیگناهم ای خدا اون از عروسم و نوه هام که خاکشون کردیم این از نوه دیگم که مریضه و...
https://t.me/+VLns4BnOU6liNjQ0
۱۲ظهر
600
『 سوشیانت 』
#Prt_257
-------------‐------------------‐----🩸✨🖊
-آتریداد-
روی بلندترین برج، مکث کردم و رو به ستی لب زدم:
- مطمئنی که اینجا پایگاهِ مخفیشونه؟
سرش رو به نشونهی مثبت تکون داد و قدمی به جلو برداشت:
- آره مطمئنم، ردِ پاشون رو تا اینجا اِحساس کردم. شک ندارم اینجا داره اَفرادی رو آموزش میده که اَنجمن حتی از وجودشون هم بیخبرِ!
لهراسب دستی به دستکشهای مشکیش کشید و در جواب ستی گفت:
- یا شاید هم اَنجمن باخبرِ و باهمدستی همدیگه دارن یه نقشهی شوم میکشن!
گرشاسپ قدمی جلو اومد و با نگاهی نافذ گفت:
- بس کنید! تا نریم داخل نمیتونیم متوجه بشیم که چی اون تو هست. آتریداد نقشه چیه؟
پنجرهها با پردههای ضخیم مشکی پوشیده شده بودن و فضای داخل رو از دیدرَس خارج کرده بودن.
صاف ایستادم و به گرشاسپ نگاه کردم، با تفکر پرسیدم:
- به نظرت کلِ ساختمون رو در اِختیار دارن؟
کنارم ایستاد و به پردهها اِشاره کرد:
- تاریکی محظی که راه اَنداختن، داره این رو نشون میده.
با دستم چونهام رو لمس کردم و خطاب بهش گفتم:
- باهات موافقم، با وجودِ این پردهها؛ فکر میکنم گروهِ شب هم توی ساختمون باشن!
- پس کِی باید حمله کنیم؟
به ستی نگاه کردم و با کمی آرامش جواب دادم:
- فکر نمیکنم اَلان زمان مناسبی باشه. چون بدون شک اگه الان و با این تعدادِ کم واردِ پایگاهشون بشیم یعنی حکم سلاخی خودمون رو اِمضا کردیم.
- پس چیکار باید بکنیم؟
نیشخندی گوشهی لبم نشوندم و رو به ستی گفتم:
- گیجشون میکنیم، جوری که حتی خودشون هم متوجه نشن! بهتره بریم سمت اَنجمن، خوب نیست دیر برسیم و منتظرشون بذاریم!
-------------‐------------------‐----🩸✨🖊
❤ 3
2000
Repost from N/a
Photo unavailable
پادشاه خونآشام
پسری جوان که عاشق شکار و خوردن خون گرم شکارهایش بود یک شب ناگهانی دختری با موهای نقرهای رنگی را دید و شیفتهی او شد اما آن دختر بخاطر سرنوشت و گذشتهاش محکوم به مرگ بود و با افشا شدن راز رنگ نقرهای موهایش....
https://t.me/+cNdtAuX6ZXBjMzlk
۲۴
1000
Repost from N/a
من انام با بدنیا اومدنم خانوادم بخاطر اینکه پسر نشدم ناامید شدن اما به مرور به عنوان نخبه خانواده جایگزین پدر بزرگم شدم و یکی از نه قدرت بزرگ دنیا با سفرم به ایران و دیدن اون پسر متاهل عاشقش شدم
اما مشکل اینجا بود اون نامزد لعنتیش دختر یکی از سیاستمداران ایران بود
اون پسر شکار و هدف من باید مال من بشه حتی اگر دنیا بهم بریزه❌
من نابود میکنم هر کسی که بخواد جلوی عشق منو بگیره.
رمانی با سبکی متفاوت ♥️
ژانر : #عاشقانه #مافیایی #سیاسی
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
تیر روی نامزد آنیل نشانه گرفته شد بود و منتظر یک دستور...
آنا به عکس آنیل نگاه کرد پوکی به سیگارش زد و دستور داد....
_بکشش
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
https://t.me/+g0TLm835eco3Zjg0
9پاک
800
Repost from N/a
مسیح-چرا وقتی می خندی این حال منه که خوب میشه؟
لب پایینم رو توی دهنم کشیدم
دستهام رو بالا آورده و روی سینه اش گذاشتم
-زبون باز،دل چند تا دختر بیچاره رو اینجوری بردی؟
ابروهاش به بالا زاویه گرفت
مسیح-یعنی الان دل تو رو بردم؟
الان؟دل من خیلی وقت پیش رفته بود
شاید از همون شب توی چادر که زمزمه کرده بود می خوامت
برای فرار از جواب دادن عقب کشیدم اما کف دستش به سرعت روی کمرم نشست
مسیح-حق نداری یک سانت عقب بری،تلافی تمام این مدتی که نبودی و آرامش و با رفتنت ازم گرفتی
این تنبیه بود یا جایزه؟اصلا کسی پیدا می شد دل جدا شدن از این آغوش گرم و امن رو داشته باشه؟
https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0
۱۹
900
#هاتترینرمانمجازی🔥🔞
نگاهی به #بدن نیمه برهنهم انداخت و #بوسهی ریزی زیر گلوم زد.
#اتاق به زیبایی تزئین شده بود برای یک #شبزفاف به یاد موندنی!
بوی #شمع و #عود کل اتاق و پر کرده بود و #تخت دونفرهی وسط اتاق با #گل سرخ به زیبایی تزئین شده بود.
اصلا زمان و مکان دستمون نبود.
فقط وقتی به خودم اومدم که هر دو #لخت توی بغل هم روی تخت بودیم.
تیام لبخندی به روم پاشید و زیر گوشم لب زد:
-خانوم شدنت #مبارک و توی یک حرکت ...🙊❌
https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk
https://t.me/+CDiSxekboN05ZTFk
#مخصوص نوعروسا، بیا دلبری کردن و یاد بگیر😈
17پاک
1800
Repost from N/a
Photo unavailable
من نیل ام...
همان نیلی که از هشت سالگی قلبش گره خورده بود به قلب او...
همان نیلی که شش سال پیش مرا با شناسنامه سفید از خانه اش بیرون کرد و نمیدانست قرار است برگردم اما این بار نه تنها...! این بار با دختری برگشته بودم که از خون او بود! دختر بچه ای با مو های فر و چشمان سبز درست مثل همان نیلِ هشت ساله که عاشق او بود!
خیال میکردم تا همیشه در قلب او ماندگار میشوم اما وقتی برگشتم فهمیدم کس دیگری جای مرا در قلبش گرفته!
آن عشق افسانه ای برای همیشه در گذشته مانده بود!
https://t.me/+WaoD7xUrC_o5YzNk
۱۵
600
Repost from N/a
تو دنبال یه رمان #تاریخی خوب می گردی ؟!
هیچجا هم پیدا نمیشه 💔
غمت نباشه یه رمان برات دارم محشر #تاریخی اونم چه بهتر تاریخ کشور خودمون 🤩
داستان تو زمان دمادها به وقوع می پیونده یه دختر خوشگل مظلوم داریم🥺
یه پسر شیطون که دختره به اسارت میاره 🫣
https://t.me/+qNmVzM3rhUIxMGJk
۱۲ظهر
700