cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

در غیاب آبی‌ها

#نعیمه_بخشی ‌ ‌حرفی اگر هست؛ @naomitheblue

Show more
Advertising posts
8 377
Subscribers
+324 hours
-197 days
-5730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

یک سایه‌ی پر رنگ آبی می‌خواهم برای پشت پلک‌هام که وقتی می‌بندم‌شان نشت کنند به همه‌ی تصویرها و همه‌چیز را آن پشت، آبی ببینم. چون دیگر بس است زیستن در غیاب آبی‌ها و چون من همان آدم‌ام که زندگی‌ام وصل بود به رگه‌های لاجوردی که می‌دویدند وسط خاکستری‌ها و تقلا می‌کردند که در غلظت رنگ‌های تیره، آبی بمانند. حالا می‌خواهم زمین و درخت و پرنده را آبی ببینم. می‌خواهم به چشم‌هام که نگاه می‌کنم دو نقطه آبی درخشان بهم زل بزنند و لبخندم آبی کم‌رنگی باشد مثل چشمه پری‌ها. همان چشمه‌ها که اگر دستت را ببری توی آبی‌شان یک چیزی توی دستت می‌گذارند و آرزویت برآورده می‌شود. دلم می‌خواهد جادوگر پاره‌وقتی باشم که ساعتی با انگشت‌هاش گَرد نرم و جادویی خیال را به همه‌جا می‌پاشد و ساعتی بعد در لباس شق‌ورق واقعیت، وانمود می‌کند همه‌چیز از ابتدا آبی بوده است.
Show all...
• بعضی‌ها دنبال رابطه‌ای هستند که مثل رابطه‌ی مادر و نوزادِ تازه به دنیا آمده‌اش باشد؛ خودشان نقش نوزاد را ایفا کنند و طرف مقابل مادری باشد که نوزاد را تغذیه کند، تروخشک کند، از شیره وجودش در جان نوزاد بریزد. سراپا ازخودگذشته و فداکار. نوزاد هم با نیاز بی‌پایان به مهر و توجهی یک‌طرفه، بدون وظیفه و مسئولیت هر وقت که بخواهد غرولند کند، سروصدا کند، لگد بکوبد و غافلگیرانه به هر کجای این رابطه ادرار کند. و در برابر این دسته‌گل تازه باید چه واکنشی نشان بدهید؟ توجه عمیق‌تر و نوازش بیش‌تر. جای تعجبی هم ندارد؛ آن‌ها نوزادهای ابدی‌اند که هیچ قنداقی اندازه‌شان نیست و مادران بسیاری دارند، از دوست و شریک عاطفی گرفته تا هر غریبه و آشنایی که تیمار کردن، تروخشک کردن، نوازش و توجه کردن یک طرفه و بی‌نیاز از پاسخ را توی یک رابطه تاب بیاورد. •
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
• در یک سال گذشته همه ساعت‌هایی را که تنها بوده‌ام و حالم برای نوشتن مساعد بوده، صرف رمان‌نویسی کرده‌ام. هیچ اوقاتی خوش‌تر از زندگی در جهانی نیست که همه‌چیزش را خودت خلق کرده‌ای و می‌توانی برای مدت طولانی این لذت را دنبال کنی. آن‌قدر خوش‌شانس نبوده‌ام که روزهای بیش‌تری بنویسم، غم نان نمی‌گذاشت؛ ولی بخت همچنان با من بوده که بعد از امیدها و یأس‌های ناتمام، کلمه‌ها ترکم نکرده‌اند. امروز که رمانم به چهل هزار کلمه رسید، همه‌ی لحظه‌هایی که وقف نوشتن کردم از ذهنم گذشت. و مطمئنم بعد از تمام شدنش با هر سرنوشتی که داشته باشد، دلم برای این لحظه‌ها بدجوری تنگ ‌شود. •
Show all...
• گاهی دلم می‌خواهد برای همه‌ی چیزهای ازدست‌رفته سوگواری کنم. ولی بعد می‌بینم که هر کدامِ آن چیزها، حس‌ها و زخم‌ها تبدیل به چیز دیگری شده‌اند. حس‌های عمیق و معصومانه‌ام درباره دنیا و آدم‌هایش به لایه‌های متفاوتی از تجربه‌های زیسته تبدیل شده‌اند که نمی‌گذارند مدام اشتباه کنم. عاطفه‌ام درباره دوستی‌ها و صمیمیت‌های پیوست‌شده به رابطه‌های قدیمی، به نگرشی متفاوت تبدیل شده که اجازه می‌دهد هر دوستی را با نقاط تاریک و روشن بیش‌تری بپذیرم و در مقابل تغییر آدم‌ها منعطف‌تر باشم. زخم‌هایم از آدم‌های هرز و رهگذرهای نماندنی را هم به باورهای تازه‌ای تبدیل کرده‌ام که هر چند مثل چینی‌های بندزده، ترک خورده‌اند اما مراقبم هستند. به جز این چیزهای ازدست‌رفته، چیزهایی هم هستند که ازدست‌نرفته‌اند و شکل‌شان عوض نشده؛ مثل زخم‌های بزرگ، دل‌شکستگی‌ها، آسیب‌های فراموش‌نشدنی که احتمالاً برای سوگواری مناسب‌ترند. ولی همین که ازدست‌نرفته‌اند و قالب عوض نکرده‌اند آدم خیال می‌کند که تا همیشه وقت دارد که بهشان رسیدگی کند. آدمیزاد خوش‌خیال. •
Show all...
اگه تنها دستاورد یه آدم از تمام زندگیش، داشتن بچه‌ست؛ پس چرا انسان از غار اومد بیرون و متمدن شد؟ همین بچه‌ای که می‌آرن رو هم جوری «تربیت» می‌کنن که وقتی بزرگ شد، باید کلی هزینه کنه و سال‌ها بره تراپی تا مگر قسمتی از تراما‌هایی که والدین براش ایجاد کردن، درمان شه. چه بسا توی غار و کنار والدین نئاندرتال کمتر آسیب می‌دید. بعد انسان امروزی به خاطر بچه‌ای که هنوز داره به روش نیاکانش «تربیتش» می‌کنه به خودش مفتخره. جالبْ واقعاً.
Show all...
یکی از قشنگ‌ترین ابیات در غزل‌های سعدی این است که می‌گوید: «خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست/ سازگاری نکند آب و هوای دگرم». این‌جا سعدی از تأثیر لب معشوقش می‌گوید و نه فقط از زیبایی یا شیرینی بوسه‌هایی که ازش می‌گیرد. سعدی از اثرگذاری حیات‌بخشی حرف می‌زند که کنار معشوق نگه‌اش می‌دارد. از این‌که دلیل همه‌ی نرفتن‌ها و ماندن‌هایش همین اثرپذیزی‌ست؛ یک وابستگی عاشقانه و ملایم، یک تنیدگی میان میل به زندگی و نزدیکی به معشوق. برای همین حتی کمی فاصله گرفتن از «او» به معنای سفر است، سفر سختی که سعدی پای رفتنش را ندارد: «پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد/ بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم». سعدی این اعتراف بزرگ به اهمیت همجواری با معشوق را در یک بیت خلاصه می‌کند. گفتن این‌که حال من با تو خوب است، همین‌جا که هستم. کنار تو هوا آفتابی و مساعد است و هر شکلی از دوری‌ یعنی کم‌تر زنده بودن، یعنی فرسایش خاک تَن، یعنی مُردن.
Show all...
هر رابطه یک آینه است که روبه‌روی خودت می‌گیری و قسمت‌هایی از خودت را در آن تماشا می‌کنی که پیش از این نادیدنی بودند. زیر آسمان شب که در آن صورفلکی به سادگی پیدا بود و ستاره‌ها برای هم‌نشینی با مسافران کویر، پایین آمده بودند، آدم‌هایی به یادم آمدند که از هم گذر کرده بودیم. در این گذر، اتفاق‌های زیادی افتاده بود. دادوستدها، خوشی‌ها و تجربه‌ها و نگاهی سرتاپا به آن‌چه هستیم. تپه‌های شنی کویر مثل شمایل غول‌هایی بودند که از خستگی خواب‌شان برده بود و سایه‌ی آدم‌هایی که در جوار تپه‌ها ایستاده بودند، دراز و کشیده پیش پای‌شان می‌افتاد. از میان آن تاریکی‌ها، تصویر خودم را می‌دیدم که آدم‌های مختلف نشانم داده بودند. خصلت‌هایی که انگار تا آمدن آن آدم مخصوص محال بود به چشمم بیاید و ویژگی‌هایی که در تماس با تجربه‌های جدید ظهور می‌کرد. شاید آدم بتواند به اندازه آدم‌هایی که وارد زندگی‌اش می‌شوند، پنجره‌ای تازه در خودش پیدا کند، بُعدی جدید رو به زندگی و روایتی نو برای زیستن و تعریف متفاوتی از خویش. وقتی چراغ‌های رنگی، سینه کویر را اندکی روشن کردند و صدای موسیقی بالا رفت، سایه‌ی مسافران به‌سوی منبع موسیقی در هم می‌شد. شبیه کاروانی از دوران کهن که برای شنیدن قصه‌های ناگفته‌ی هم، دور آتش جمع می‌شدند. شاید میل من به رابطه از همین قصه‌ی تازه می‌آید، قصه‌ای که خودت را برای خودت تعریف می‌کند؛ اما هر بار از زبان یک راوی متفاوت.
Show all...
Faramarz Aslani - My all (to - تو).mp34.62 MB
• چیزهایی که فراموش نمی‌کنیم اغلب بیش‌تر از چیزهایی‌اند که فراموش می‌کنیم؛ برای همین است که در قسمت‌هایی از زندگی، غم به سراغ‌مان می‌آید. اول به‌خاطر شادی‌های تکرارنشدنی که از یادمان نمی‌روند و دوم به‌خاطر اندوهی که همواره شبیه قایقی بدون ملوان روی خاطرمان شناور می‌ماند و فراموش نمی‌شود. •
Show all...
کتاب‌هایی که سال صفر دو خوندم: • شعر ۱-درخت نام اوست/ سپیده رشنو ۲-وزن دنیا/ محمد مختاری ۳-نشان جهان/ آزاد ماتیان ۴-شعبده‌باز/ حسین مزاجی • داستانی ۵-پانزده زندگی اول هری آگوست/ کلر نورث ۶-چطور کاملاً ناپدید شویم و هرگز پیدا نشویم/ فین کندی ۷-نوشته‌های روی تن/ جنت وینترسن ۸-سخت‌پوست/ ساناز اسدی ۹-میرا/ کریستوفر فرانک ۱۰-دوران طلایی/ جان چیور ۱۱-کینکاس بوربا/ ماشادو د آسیس ۱۲-در ارتش فرعون/ توبیاس وولف 13-Back in the World/ Tobias Wolff ۱۴-اسباب‌کشی بزرگ و چند داستان دیگر/ بهزاد ناظمیان ۱۵-قاضی و جلادش/ فریدریش دورنمات ۱۶-دفترچه ممنوع/ آلبا دسس‌پدس • غیرداستانی ۱۷-تاریخ ایران مدرن/ عباس امانت ۱۸-کاوشی در فلسفه فمینیستی/ رابین می شات ۱۹-مردها می‌خواهند همه‌چیز را به من توضیح دهند/ ربکا سولنیت ۲۰-مارکسیسم و ستم بر زنان/ لیز فوگل ۲۱-جنبش حقوق زنان در ایران/ الیز ساناساریان ۲۲-مغز جنسیت‌زده/ جینا ریپون ۲۳-جهان هزار و یک شب/ جلال ستاری ۲۴-پژوهشی در دو داستان هزار و یک شب/ جلال ستاری ۲۵-پروست و من/ رولان بارت ۲۶-بیخود و بی‌جهت/ وودی آلن ۲۷-خودِ نوشتن/ احمد اخوت
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.