cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

گاهنامه فرهیزش

Show more
Advertising posts
211
Subscribers
No data24 hours
-17 days
-230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

هیچ می‌دانی چرا چون موج در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟ زان که بر این پرده ی تاریک این خاموشی نزدیک آنچه می‌خواهم نمی بینم وآنچه می‌بینم نمی‌خواهم شفیعی کدکنی #پانته_آ_اقبال‌زاده به یاد پانته‌آی عزیزمان و دردهای انسانی‌اش، پنجشنبه ۷ تیرماه، از ساعت ۴ تا ۶ بعدازظهر همگی گرد هم می‌آییم. حضور شما دوستان و یاران گرامی موجب آرامش دل بازماندگان خواهد بود. آدرس: شهرک غرب،بلوار شهید دادمان،ابتدای بلوار درختی،مرکز تجاری سپهر، تالار پذیرایی قصر سپهر، طبقه دوم https://www.instagram.com/p/C8fJAquy6tv/?igsh=MWp1Y21jNnQxenZtYQ==
Show all...
#سومین_سالگرد_درگذشت_زنده_یاد_مهدی_بهلولی #گاهنامه_فرهیزش، شماره چهارده، بهار 1403 "چون که با کودک سر و کارت فتاد / هم زبان کودکی باید گشاد" بی گمان این بیت شعر مولوی را شنیده اید. اما نکته مهم در آموزش و پرورش ما این است که هم اکنون خیلی از آموزگارانی که در مدرسه های ما دارند درس می دهند کمی با سن و سال تر از آن هستند که بتوانند در کلاس درس،زبان کودکی بگشایند! کسی که هفتاد سال دارد و از پنجاه سال پیش دارد درس می دهد کسی نیست که به آسانی بتواند همزبان و همدل کودک شود و بعید می دانم کودک هم بتواند آن ارتباط زنده و پویا را با او برقرار سازد. مساله این است که هم اکنون دولت با شعار کوچک شدن،از یک سو از استخدام نیروی رسمی در آموزش و پرورش سرباز می زند- مگر جذب چیزی حدود 5 هزار دانش آموخته دانشگاه فرهنگیان- و از سوی دیگر سالی حدود 40 هزار نیرو از این وزارت بازنشسته می شوند. یکی از مهم ترین راه های جبران این افزایش و کاهش نابرابر،به کارگیری آموزگاران بازنشسته است. شرایط بد اقتصادی و حقوق کم بازنشستگان آموزش و پرورش هم اجازه نمی دهد که یک آموزگار پس از سی سال کار و بازنشسته شدن، بدون دل نگرانی شدید مالی زندگی کند. پس به ناگزیر رو به مدرسه می آورد و گاهی تا بیست سی سال دیگر پس از بازنشستگی در مدرسه درس می دهد. اما در این میان آنچه احتمالا از کلاس درس و مدرسه رخت می بندد شادابی و پویایی است. آموزش و پرورش ما،رو به پیری نهاده است و این پیری افزون بر سود اقتصادی برای دولت،گویا این پیامد را هم دارد که حفظ فضای سنتی آموزش و پرورش برایش آسان تر می شود. سخن این نگارنده البته این نیست که آموزش و پرورش نباید از تجربه ارزنده آموزگاران بازنشسته بهره بگیرد و یا این که هر آموزگاری که به بازنشستگی رسید دیگر توانایی ارائه یک تدریس خوب و به روز را ندارد اما این هم واقعیتی است که آموزش، پیشه ای سخت است و تحمل دانش آموز و برقراری ارتباط دوسویه زنده، در هر سن و سالی و برای هر کسی امکان پذیر نیست. اگر مثلا هشتاد درصد کارکنان آموزشی مدرسه ای بازنشسته باشند خود به خود شور و شادابی و نوآوری بایسته در فضای آموزشی،کمرنگ می شود؛و این رخدادی است که شوربختانه هم اکنون در شمار چشمگیری از مدرسه های ما،نمایان است. چند روز پیش،یکی از همکارانی که چیزی حدود 15 سال پیش بازنشسته شده است می گفت که مدیری به او زنگ زده است که 12 ساعت درس خالی دارد و اگر می تواند برود آن را بگیرد. او هم گفته بود که دیگر وقت خالی چندانی ندارد و دارد حدود 24 ساعت درس می دهد و با این وجود اگر می تواند نیروی شاغلی پیدا کند که حق التدریس کارش را برای او رد کند می تواند بیاید کمک کند و نگذارد که کار زمین بماند! وقتی داشت تعریف می کرد من یاد سخن علی اصغر فانی، وزیر آموزش و پرورش دولت یازدهم افتادم که می گفت آموزش و پرورش ما حدود 250 هزار نیرو اضافه دارد! آموزش و پرورش ما برای دگرگونی،نیاز به نیروی جوان دارد و کسانی که این روزها،پیوسته از "تحول بنیادین" در آموزش و پرورش سخن می گویند باید به این نکته توجه کنند که تحول و دگرگونی، روی کاغذ رخ نمی دهد و به شرایط بایسته خود – از آن میان آموزگار جوان – نیازمند است. https://s8.uupload.ir/files/img_20240604_095739_132_dma.jpg
Show all...

Photo unavailableShow in Telegram
💠 #اطلاعیه کانون صنفی معلمان ایران(تهران) برگزار می‌کند: سلسله برنامه‌های گفتگو با اندیشمندان حوزه آموزش این برنامه: کوه یخ مسائل معلمان در ایران(تحلیل سیاست‌ها) سخنران: دکتر فاطمه مقدسی دکترای جامعه شناسی و پژوهشگر سیاست گذاری آموزش کارشناس برنامه: محمدرضا نیک‌نژاد معلم، فعال صنفی و مترجم زمان: چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ ساعت برگزاری: ۲۱ تا ۲۳ در فضای گوگل‌میت 🔹🔹🔹 🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران 🆔 @KSMtehran
Show all...
#سومین_سالگرد_درگذشت_زنده_یاد_مهدی_بهلولی #گاهنامه_فرهیزش، شماره چهارده، بهار 1403 آدم حسابی مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،11 آبان 94 1. شب شعر گذاشته بودیم. شب نبود البته بعدازظهر بود اما دوستان به آن می گفتند شب شعر. بحث،بحث شعر و ادبیات بود. قرار بود هر کسی دیدگاهش را درباره ی شعر و ادبیات بگوید،بعد از آن هم، شعری و یا پاره شعری بخواند. بیست نفری می شدیم. نوبت به من که رسید گفتم من از ادبیات بدون اندیشه خوشم نمی آید و در میان ادبیات و فلسفه،به فلسفه اهمیت بیشتری می دهم. اگر در بن و ریشه ی ادبیات،اندیشه نباشد می شود بازی با واژه ها،می شود سرگرمی،می شود احساسات صرف. ما در جامعه مان با کمی ِ اندیشه و زیادی ِ احساس روبه روییم و ادبیاتی که بنیاد اندیشگی اصیل،تازه و نیرومندی نداشته باشد خودش می شود قوز بالا قوز. آمده است که دردی را درمان کند می شود درد بی درمان. اگر اندیشمندی،زبان و ادبیات زیبا و نیرومندی داشت که چه بهتر،اما بحث اصلی کمبود اندیشه است. یک کتاب 300- 400 صفحه ای می گیری می بینی نویسنده از اول تا آخر،دارد دور می زند و با واژه ها بازی می کند. خیلی از شعرها هم همین طورند- بگذریم که برخی شان اصلا معلوم نیست که معنایی دارند یا نه! با گفتن این سخنان و "نظریه پردازی"،مخالفت ها و موافقت ها آغاز شد. موافق و مخالف صد درصدی نداشتم. همه تا اندازه ای هم موافق بودند و هم مخالف،بستگی به درصد موافقت و مخالفت داشت. مجری باسواد و خوش سخن جلسه،پس از یکی دوتا شوخی و انداختن تیکه به نظریه پرداز ناشی،دعوت مان کرد که بیشتر روی این بحث کار کنیم تا در نشست های آینده،سخنان مان پخته تر شود. 2. همکاری داشتم که چند سال با هم در مدرسه ای کار می کردیم. رشته اش ادبیات بود اما هیچکدام از همکارهای ادبیات و غیر ادبیات را قبول نداشت. همه را بی سواد می دانست. کتاب دوست و کتاب خوان بود اما اصیل نبود یعنی از خودش چیزی نداشت و بیشتر هم چیزهای دم دستی و کلیشه ها را می دانست و با آب و تاب فراوان تعریف می کرد. بارها کوشیدم چیزی از او یاد بگیرم اما کامیاب نشدم. خوشبختانه دیگر با او در یک مدرسه نیستم. در برخورد با او این مشکل را داشتم که احساس اصالت نمی کردم،یعنی احساس نمی کردم که دارم با یک اندیشنده ی اصیل سخن می گویم. کارل راجرز،یکی از آموزش شناسان آمریکایی سده ی بیستم،بر این باور است که "دانشی که حاصل تدریس است برای فردی که یاد می گیرد خیلی سودمند نیست،دانشی مهم است که یادگیرنده خود کشف کند." این همکار ما چندان تجربه ای در خودیادگیری و خوداندیشی نداشت و بیش از این که اندیشیده باشد خوانده بود. گفت و گو با این دست آدم ها،به من زیاد حال نمی دهد. انسان باید بکوشد از خودش،چیزی داشته باشد. یک برخورد کوتاه با یک انسان اصیل،چند روز شارژت می کند. منشی شب شعر بالا از این دست آدم هاست. خودش به انسان های اصیل می گوید : "آدم حسابی" یعنی کسی که خودش،خانه ی اندیشه اش را بنیاد نهاده است و آنقدری بوده که کلیشه ها و تابوها و خرافه ها را به پرسش بگیرد و به خودش جرات اندیشیدن درباره ی آنها بدهد. https://s8.uupload.ir/files/img_20240604_095739_132_dma.jpg
Show all...

Repost from BBCPersian
02:08
Video unavailableShow in Telegram
دبستان جدگال در روستای سید بار از توابع چابهار در سیستان و بلوچستان برنده جایزه مؤسسه سلطنتی معماران بریتانیا (ریبا) شده است. ریبا این پروژه را بازسازی «خیال‌انگیز» یک مدرسه محلی توصیف کرده است. ایده پشت دیوار دایره‌ای و متخلل، فضای بازی و دورهمی مرکزی و مشارکت مردم بومی در این فضا مورد تحسین کارشناسان قرار گرفته است. طراحی این پروژه با اداره معماری داز به مدیریت آرش علی‌آبادی، معماران آن، مهسا حسینی، نازنین مجاهد، و مینا کامران، تسهیل‌گر اجتماعی این پروژه بوده است. بودجه بازسازی این مدرسه از کارزار جمع‌آوری کمک‌های مردمی «ایران من» تامین شده است. تصاویر: استودیو دید موسیقی: شیرمحمد اسپندار @BBCPersian
Show all...
IMG_9370.MP46.68 MB
توسعه؛ مسئله ایران گفت‌و‌گو با محمدرضا سرکار آرانی، روزنامه شرق، 23 خرداد 1403 شرق: محمدرضا سرکار آرانى، استاد پداگوژی دانشگاه ناگویاى ژاپن در گفت‌وگو با «شرق،» ریشه‌های جاماندگی ایران از توسعه را واکاوی می‌کند شرق: چرا دیگران پیش رفتند و ما عقب ماندیم؟ این پرسشی تاریخی است که بارها از ذهن ایرانیان گذشته است. محمدرضا سرکار آرانی، استاد پداگوژی دانشگاه ناگویاى ژاپن، معتقد است ‌توسعه از آموزش آغاز می‌شود و در ایران دو نظام آگاهی وجود دارد؛ یک نظام آگاهی که از سنت می‌آید و سابقه تاریخی طولانی دارد و نظام آگاهی‌ای که از تجدد می‌آید و سابقه چندانی ندارد. این پژوهشگر تأکید می‌کند: در نظام آگهی متجدد که پایه و بنیان آن مدرسه و آموزش است، همچنان قصه سنتی مادران حاکم است و مدرسه همچنان مغلوب قصه مادران است. این در حالی است که برای توسعه نیاز است که قصه مادران پنبه شود و دوباره در مدارس بازسازی شود. در‌واقع کودکان باید بتوانند در مدارس جهان خود را بسازند. عصر دیروز از کتاب «روایت محمد-‌سان؛ روایت محمدرضا سرکار آرانی از مسئله توسعه در ایران» در شهر کتاب مرکزی رونمایی شد. در این مراسم، مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس ایرانی و استاد مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی، محمود مهرمحمدی، استاد دانشگاه تربیت‌مدرس، زهرا گویا، استاد دانشگاه شهید بهشتی و محسن رنانی، اقتصاددان، حضور داشتند و درباره این کتاب تحلیل‌هایی ارائه دادند. در پیچ مسئله محمدرضا سرکار آرانى، استاد پداگوژی دانشگاه ناگویاى ژاپن، معتقد است ‌توسعه در ایران هنوز مسئله‌ای عمومی نشده است و به آن به چشم راهکار یا فراورده نگاه می‌شود. او توضیح می‌دهد: «ما 200 سال است فکر می‌کنیم که توسعه راه‌حل ایران است. آن را به ابزار تقلیل داده و کارتابل عباس‌میرزا هنوز روی میز دولت‌های ماست. ببینید! تجدد یک مفهوم است و توسعه و مدرنیته مفهومی دیگر‌. ما نیاز داریم واژه‌ها و مفاهیم آن را به صورت دقیق از یکدیگر تفکیک و توصیف کنیم. فهم ما از توسعه، استفاده از محصول، کالا و فراورده‌ای است که باعث رفاه و آسایش بیشتر شود. حدی از رفاه محصول توسعه‌یافتگی است. این در حالی است که توسعه «فرایند»‌ پیچیده و همه‌جانبه‌ای است. فراورده‌ها را می‌شود خرید، ولی فرایندها را باید با جان‌کندن و واسازی پندارها و شستن چشم‌ها ساخت. در‌واقع شما یا باید از کوه مشکلات بالا بروید ‌یا اینکه تونلی حفر کنید تا از میانه تجربه‌های تلخ راه‌ به راهی بیابید. شما نمی‌توانید در دامنه کوه بنشینید و از عظمت قله‌ها و راه رفته دیگران روایت کنید و انتظار داشته باشید که به آسانی به آن سوی کوه دشواری‌ها و ناکارآمدی‌ها برسید. بعضی وقت‌ها این تفکر حتی در نخبگان و تحصیل‌کرده‌های ایرانی نیز دیده می‌شود. ما مدام می‌گوییم که آن دیگری کجای شاخص‌های توسعه است و ما چرا اینجا هستیم؟ اینکه «ما چرا اینجاییم؟» پرسش نابی است، ولی بدون جسارت عملی و بصیرت نظری و واکاوی تاریخ تحولات، مسئله ما رونمایی نمی‌شود. اینکه ما خودمان بنشینیم و انتظار داشته باشیم دیگری بیاید ما را نجات بدهد، ما را به توسعه نمی‌رساند». استاد دانشگاه ناگویاى ژاپن ادامه می‌دهد: «اگر ما اکنون در جایگاه فعلی هستیم، به این دلیل است که جای دیگری نمی‌توانستیم باشیم. اگر می‌توانستیم، حتما بودیم. در‌واقع ما آمادگی تمهید فرایندهای توسعه را نداریم و فقط دنبال محصول توسعه بوده و هستیم. همه ابزارها و فراورده‌ها را می‌خواهیم، ولی به بنیان‌های نظری و عملی آن‌ وفادار نیستیم. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، ما نه‌تنها ابزارهای توسعه را ایجاد نکرده‌ایم، بلکه زیرساخت‌های توسعه را هم از دست داده‌‌ایم؛ منبع آب و خاک را گرفتار بحران کرده‌ایم، مهاجرت گسترده نیروی انسانی و سرمایه مادی را تجربه می‌کنیم و...». گفت‌وگو، شروع توسعه ... همه این گفت و گو را در اینجا بخوانید.
Show all...
توسعه؛ مسئله ایران

محمدرضا سرکار آرانى، استاد پداگوژی دانشگاه ناگویاى ژاپن در گفت‌وگو با «شرق،» ریشه‌های جاماندگی ایران از توسعه را واکاوی می‌کند شرق: چرا دیگران پیش رفتند و ما عقب ماندیم؟ این پرسشی تاریخی است که بارها از ذهن ایرانیان گذشته است. محمدرضا سرکار آرانی، استاد پداگوژی دانشگاه ناگویاى ژاپن، معتقد است ‌توسعه از آموزش آغاز می‌شود و در ایران دو نظام آگاهی وجود دارد؛ یک نظام آگاهی که از سنت می‌آید و سابقه تاریخی طولانی دارد و نظام آگاهی‌ای که از تجدد می‌آید و سابقه چندانی ندارد. این پژوهشگر تأکید می‌کند: در نظام آگهی متجدد…

#سومین_سالگرد_درگذشت_زنده_یاد_مهدی_بهلولی #گاهنامه_فرهیزش، شماره چهارده، بهار 1403 زندان، زندگی و بهار مهدی بهلولی،روزنامه شهروند، 26 اسفند 94 در زندان هم زندگی جریان دارد؛ زندگی با شادی‌ها و اندوه‌هایش، با خنده‌ها و گریه‌هایش، با تازگی‌ها و کهنه‌هایش- گرچه شادی‌ها و خنده‌ها و تازگی‌هایش با آنچه در بیرون است، فرق دارد. زندگی در زندان هم جریان دارد: دوستی و دشمنی، کار و بیکاری، نواندیشی و کهنه‌‌اندیشی و اینها همه نشان می‌دهند که در دنیای زندانی‌ها هم زندگی هست: شطرنج، کتاب، ورزش باستانی، زیبایی اندام، ورزش صبحگاهی و خیلی چیزهای دیگر مثلا سیگار کشیدن. اندوه و دوری و دلهره و ناامیدی هم هست. گاهی از کنار کسی که دارد تلفن می‌زند، می‌گذری و می‌بینی اشک در چشمانش حلقه زده و گریه می‌کند؛ دستی می‌کشی بر شانه‌هایش و رد می‌شوی. خب زندان است دیگر و سختی‌ها، محدودیت‌ها، کم و کاستی‌های و دنیای خودش را دارد. می‌بینی که طرف در کار و کاسبی‌اش، چند‌میلیون تومان کم آورده و هم‌اکنون سه چهار‌سال است که در زندان است؛ تازه، دختربچه‌ای بیمار هم دارد و پیاپی از بیرون، خبر سلامتی یا بیماری‌اش را می‌گیرد یا آن یکی که در جریان پرونده‌ای مالی، حبس ابد خورده و هم‌اکنون سال‌هاست که در زندان است و کمابیش کار همیشگی‌اش به ناگزیر شده شطرنج. پای صحبتشان که می‌نشینی هر کدام دنیایی از اندوه و نگرانی‌اند. برخی امید به آزادی و عفو و گشایشی دارند و برخی هم ناامید ناامیدند و گویا به تنها چیزی که نمی‌اندیشند، آزادی است. برخی‌ها در زندان، فراموش‌شدگانند. نه به کسی تلفنی می‌زنند و نه کسی به ملاقاتشان می‌آید. مدت زندان که زیاد می‌شود، آهسته آهسته زندانی از یاد‌ها می‌رود یا زندانی بودنش عادی می‌شود. مدت زندان که زیاد می‌شود، رفته‌رفته دیگران فکر می‌کنند که طرف از‌‌ همان آغاز در زندان به دنیا آمده و زندگی‌اش با زندان پیوندی ناگسستنی دارد! هر زندانی، یک داستان است، یک سرگذشت است. برخی‌شان چیزهای زیادی می‌دانند. دنیا دیده‌اند، سرد و گرم روزگار چشیده‌اند. کتاب‌خوان، اهل اندیشه و اهل هنرند. اخلاق‌شناس و اخلاق‌مدارند و در کل بسیار دوست‌داشتنی‌اند. برخی پیر و برخی جوان‌اند. برخی بسیار امیدوار و با انرژی و با انگیزه‌اند. بستگی به خودت دارد که چگونه با زندان برخورد کنی. البته اگر شانس بیاوری و پیش چند تا از همین دوست‌داشتنی‌ها و اهل اندیشه بیفتی می‌توانی در هر روز زندان چیزهای زیادی یاد بگیری. نمی‌گویم که زندان از بیرون بهتر می‌شود اما می‌توانی از وقت‌ تلفی‌ها و دل‌تنگی‌ها و اعصاب خُردی‌های زندان بگریزی و چیزهای زیادی یاد بگیری. پول- چونان همیشه و همه جا- در زندان هم نقش مهمی بازی می‌کند. آن‌که پول دارد نه‌چندان در اندیشه دخل و خرج خودش است و نه آنچنان دل‌نگران بی‌پول ماندن خانواده‌اش. وضع خورد و خوراکش هم بد نیست. بدبخت بیچاره‌ها البته داستان دیگری دارند. بی‌پولی بر دل‌نگرانی دوری از خانواده افزون می‌شود و وضع اندوه‌باری پدید می‌آورد. منِ آموزگار بار‌ها با خود می‌اندیشیدم که ‌ای کاش می‌شد هر ماه از هر یک‌میلیون همکارم، تنها‌ هزار تومان کمک می‌گرفتم و با آن یک‌میلیارد تومان، ما فرهنگیان، ماهانه ده‌ها زندانی را آزاد می‌کردیم. اینها را برای این نوشتم که همین چند روز پیش و در آستانه آمدن بهار ٩٥ یکی از دوستانمان می‌گفت که خبر دارد زندانی‌ها چه دلی در هوای بیرون گره زده‌اند. خواستم بگویم ‌ای کاش در این دوباره شدن و در این نو شدن کمی هم در گمان آنها نفس بکشیم. به امید آمدنشان ... https://s8.uupload.ir/files/img_20240604_095739_132_dma.jpg
Show all...

Photo unavailableShow in Telegram
🎬 مراسم رونمایی از کتاب 📙 روایت محمد-سان (روایت محمدرضا سرکار آرانی از مسئله توسعه در ایران) 🗓 سه شنبه ۲۲ خردادماه ۱۴۰۳ 📍شهر کتاب مرکزی 🔖 نشانی: تهران، خیابان دکتر شریعتی، بالاتر از مطهری، نبش کوچه کلاته، پلاک ۷۶۵ 🧾 برنامه رونمایی: 🎙 گزارش کتاب توسط دکتر حسین قربانی و دکتر محسن رنانی (نویسنده و دبیر علمی گفت و گوهای توسعه) 👥 تحلیل و بررسی کتاب توسط دکتر مقصود فراستخواه، دکتر محمود مهرمحمدی و دکتر زهرا گویا ✅ و با حضور دکتر محمدرضا سرکار آرانی برای رونمایی از کتاب 📚 این کتاب چهارمین کتاب از سلسله کتابهای گفت و گوهای توسعه است که در پویش فکری توسعه به چاپ رسیده است. به زودی سه روایت دیگر از این مجموعه منتشر می شود که به اطلاع عزیزان خواهد رسید. 🟢 این مراسم صرفاً به صورت حضوری برگزار می شود و شرکت در آن برای عموم علاقمندان آزاد و بدون ثبت نام قبلی امکان پذیر است. 📙 کتاب روایت محمد-سان را می توانید از اینجا تهیه کنید. @pooyeshfekri
Show all...
#سومین_سالگرد_درگذشت_زنده_یاد_مهدی_بهلولی #گاهنامه_فرهیزش، شماره چهارده، بهار 1403 نور پایین پژوهش مهدی بهلولی،روزنامه شهروند،12 مهر 95 1. ما هم نور بالا می خواهیم و هم نور پایین؛ اگر می خواهیم به دور خودمان نچرخیم و یا به بیراهه یا ته دره نرویم. نور بالا همان آرمان های بزرگ انسانی اند،برای نمونه آزادی و برابری. اگر اینها نباشد سر در گمیم؛ و بدون هدف یا هدف هایی بلند مرتبه و در دور دست،هی از این جاده به آن جاده می رویم. نور بالا لازم است اما اگر نور پایین نباشد نیز،پیش پایمان را نمی بینیم؛ و چاله چوله ها و پیچ و خم های بیشمار جاده،بی گمان کار دست مان می دهد. نور پایین،پژوهش است،داده های خرد و کلان آماری است،آشنایی با دیگر جاهای جهان است و آنچه که در آن گذشته و می گذرد. نور پایین اگر نباشد هیچ گاه از خیره شدن به هدف های دور دست و شیفتگی نسبت به آنان دست نمی شوییم. تنها دوست داریم با دوستان و هم اندیش هایمان بنشینم و به تایید بنیادهای اندیشگی مان بپردازیم و درودها بفرستیم به فلان نویسنده یا اقتصاددان یا جامعه شناسی که به یک باره ظهور کرد و ریز و درشت حقیقت،و به ویژه راه رهایی و بهسازی را برای یک بار نشان داد و رفت. اما نور پایین،آزارمان می دهد و نمی گذارد که به عشق ورزی و عیش مدام ادامه دهیم. نور پایین،یعنی واقعیت های سختی که گویی در پرتو نورهای بالا و بلند،ناپیدا می مانند. نور پایین است که فراز و نشیب جاده را نشان مان می دهد، دشواری پیمودن درست آن را به یادمان می آورد و حتی گاهی به ما می فهماند که این جاده که داریم می رویم ره رفتن نیست و بهتر است ره دیگری در پیش گیریم. 2. اما پیش از راه افتادن،باید انگیزه ای در وجودمان ما را به رفتن برانگیزد. باید مساله ای باشد که به دنبالش برویم. باید موضوعی در وجودمان به مساله تبدیل شده باشد تا در جست و جوی پاسخ،به جاده ای بزنیم و یا جاده ای بسازیم. و همه بحث همین است که گویی مساله ای نداریم! مثلا در آموزش و پرورش،بزرگ ترین بدبختی ما شاید این باشد که آموزش برای "ما" مساله نیست- و "ما" در اینجا یعنی همه،از سیاستمداران بگیرید تا روشنفکران و حتی خود آموزگاران. بسیار کسان می گویند تا سیاست درست نشود آموزش درست نمی شود. خودتان را بی خودی خسته نکنید و به آموزش و بهسازی آن نیندیشید،سیاست را درست کنید آموزش هم خود به خود درست می شود. پس در واقع،تا اطلاع ثانوی بهسازی آموزش تعطیل! و این یعنی این که آموزش،مساله نیست.اصل سیاست است که باید درست شود پس از آن،آموزش،اقتصاد،فرهنگ و ... خود به خود درست می شوند. برخی دیگر می گویند راه بهسازی آموزش را میلتون فریدمن،بر آفتاب انداخته است . حالا دیگر چه ضرورتی دارد هی برویم ببینیم اینجا و آنجا چه کرده و چه شده. خب راه روشن است. اصل بنیادین هر نوع بهسازی،ایجاد رقابت و برقراری امکان گزینش است. رقابت و گزینش یعنی بهسازی. دیگر چه نیازی است که برویم ببینیم که این ایده در فلان جای جهان، چه پیامدی داشته است. اگر خراب کرده خب بی گمان آن را بد اجرا کرده اند. فریدمن که ناراست نمی گوید. الکی که جایزه نوبل اقتصاد را نبرده،طرف خیلی چیزها سرش می شده که نوبل بهش داده اند. ایده سراسر حقیقت ایشان را بد اجرا کرده اند،تمام. و این هم یعنی آموزش مساله نیست و پژوهش های آموزشی تا اطلاع ثانوی تعطیل! برخی هم می گویند آموزش به دست آموزگاران باید بهبود یابد اما چه کنیم که آموزگاران،خرده بورژوایی بیش نیستند و جز به منافع خرد شخصی خویش،به چیزی دیگر نمی اندیشند. اما از این ایدئولوژی های راست و چپ،بعید است که آبی برای بهسازی آموزش گرم شود. بهسازی آموزش، نور پایین پژوهش های تازه و تبدیل به مسآله شدن می خواهد. https://s8.uupload.ir/files/img_20240604_095739_132_dma.jpg
Show all...

#سومین_سالگرد_درگذشت_زنده_یاد_مهدی_بهلولی #گاهنامه_فرهیزش، شماره چهارده، بهار 1403 گذر از خیابان ملکی مهدی بهلولی، روزنامه شهروند، 25 مرداد 95 1. "5 ثانیه ای مانده بود که چراغ سبز،قرمز شود. پایم را گذاشتم در خیابان تا از این طرف به آن طرف بروم. وسط خیابان که رسیدم به یک باره با هجوم موتورسیکلت های شتابان و خشمگین روبرو شدم و چونان پلنگ صورتی صاف شدم کف خیابان! یک موتوری چنان زد به زیر پایم که یکی دو متر به هوا پرتاب شدم و با کتف خوردم به زمین. کشان کشان که داشتند به پیاده رو می آوردندم،بیهوش شدم. یکی دو دقیقه بعد که به هوش آمدم دیدم سوار یک خودروام. بردندم بیمارستان و کتفم را جراحی کردند." دو سه ماه بعد داشت داستان تصادفش را تعریف می کرد و گلایه داشت از وضعیت رانندگی و به ویژه رانندگی موتور سواران. از آن زمان به بعد هنگامی که وارد هر چهار راه یا خیابانی می شوم یاد این دوستم می افتم که چونان پلنگ صورتی تخت شد در کف خیابان.(حالا خوب است که این دوست ما را در وسط خیابان زدند. یک بار یک موتور سوار از پشت سر و در پیاده رو کوبید به پای من و بعد خیلی هم حق به جانب می گفت تقصیر خودت هم بود که از وسط پیاده رو داشتی راه می رفتی،اگر از کنار رد می شدی که بهت نمی زدم!) 2. اما چند روز پیش،همین که خواستم وارد چهارراه بشوم به یک باره دیدم یک چک پول 50 هزار تومانی،کنار خیابان افتاده و گویا انتظار مرا می کشد که آن را بردارم. شرایط خطرناک بود و موتور سیکلت های آماده در آن سوی چهارراه،انگار که این بار در کمین من بودند. در حالی که یاد پلنگ صورتی و تخت شدن در کف خیابان بودم با مهارتی مثال زدنی،در برابر موتور سیکلت های شتابان و خشمگین، پول را برداشتم و خودم را به آن سوی خیابان رساندم. خب قرار نیست که همیشه آخر داستان گذر ما و دوستان مان از خیابان به بیمارستان بینجامد! 3. اما گاهی برای گذر از خیابان،بهتر است از روی پل عابر پیاده برویم و خیلی امن و راحت و در حالی که در اندیشه گذشته و حال و آینده هستیم خودمان را برسانیم به آن سوی خیابان. مثلا همین چند روز پیش که از روی پل عابر زیر گذر سعدی(روبرو مترو دروازه دولت) رفتم آن سوی خیابان و کمی بالاتر،به یک باره دیدم روبروی خیابان رامسر هستم. تا رفتم داخل خیابان خوردم به بن بست ملکی. البته اتفاقی نبود. یعنی همین جوری شانسی نرفتم تا از بن بست ملکی سر بیاورم. روز پیش از آن واپسین شماره ماهنامه "اندیشه پویا" را گرفتم که ویژه نامه ای درباره خلیل ملکی- یکی از روشنفکران سرشناس پیش از انقلاب- دارد و آدرس خانه ملکی در آن داده شده بود. خانه ملکی ته همان بن بست ملکی بوده که هم اکنون خرابش کرده اند و به جای آن ساختمانی چند طبقه درست کرده اند. خب،گاهی باید از خیابانی بگذری و بروی سر کوچه ای بنشینی که روزگاری محل آمد و شد برخی روشنفکران بزرگ این مملکت بوده است و دنیایی از تاریخ و خاطره در خود دارد : "در سال های پس از 28 مرداد،محل تجمع ما هواداران نیروی سوم،خانه خلیل ملکی در خیابان رامسر،بن بست ملکی بود."(هوشنگ سیاح پور)؛ "خانه را فروختم و و سهم بازماندگان را برای شان فرستادم. ظاهرا مالک بعدی،خانه ملکی ها را خراب کرده و آپارتمانی چند طبقه جای آن بنا کرده است ... ملکی سوسیالیست بود اما او این اندیشه را برای ایران می خواست. برای او ایران در درجه نخست اهمیت بود؛سوسیالیسم در اولویت بعدی قرار داشت." (هوشنگ طالع،خواهر زاده همسر خلیل ملکی) ؛ "ملکی در 1348 درگذشت،افسرده و تهی دست... گناه بزرگ او این بود که عمیقا به اصلاحات ترقی جویانه و دموکراتیک،و نه تغییرات زیر رو کننده،باور داشت." (هما کاتوزیان) https://s8.uupload.ir/files/img_20240604_095739_132_dma.jpg
Show all...

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.