شبی در پرروجا|ساراانضباطی
«﷽» معجزهای به نام تو (فایل شده) شبی در پروجا (در حال تایپ) به قلم: "سارا انضباطی" نحوه پارتگذاری: هر شب پارت اول: https://t.me/peranses_eshghe/100587 شرایط vip: https://t.me/peranses_eshghe/107332 ارتباط با ادمین: @samne77
Show more11 647Subscribers
-924 hours
-537 days
-19630 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 بین دیوار و تنش گیر افتادم. آب از سر و روممی چکید. یه ساعت زیر بارون راه رفته بودم و وقتی به خودم اومدم؛ جلوی در خونه ی کسی بودمکه قسمخورده بودم هیچ وقت سراغش نرم. وقتی منو با اون سر و شکل دید؛متعجب شد اما حرفی نزد. تا پامو گذاشتمتوی خونه ی گرم و قشنگش زبون واکرد که:
-تو که قسمخوردی ...
بی حال بودم. جون نداشتم. قبلش یه کتک حسابی از امیر خورده بودم. تمام تنم درد می کرد. گفتم:
-چرا رفتی؟ چرا درست شب عقد منو ول کردی و رفتی؟! مگه من و تو عاشق نبودیم؟مگه قرار نبود سایه ی سرمبشی؟!
سرتاپایم را نگاه کرد. و نگاهش ماند روی کبودی کنار دهانمکه ضرب شست امیر بود.
اشکم سُر خورد:
-کبودیش دلتو زد؟ این همون لبی هست که تو می بوسیدی! اینهمون تنی هستکه تو لمس می کردی...تو که یه لکه ننگ گذاشتی روی زندگی من و رفتی...
لب زد:
-گیرمکه رفتم...حتما دلیل داشتم! تو چرا صبر نکردی؟ تو چرا دنبال دلیل نگشتی؟ تو چرا حتی یه تلفن به من نکردی؟!
کمرم را چسباندم به دیوار . درد داشتم. کمرم از لگد امیر آسیب دیده بود. گفتم:
-هیفا گفت دنبالت نگردم. گفت کیانتو رو نخواسته و وسلام. خانواده ام همفردای اون روز جواب قطعی دادنبه امیر.
پوزخند زد:
-خب حالا چرا اینجایی؟ بروبه نامزد بازیت برس!
چقدر دلمرو می شکوند. چقدر بی رحم بود با منی که براش جونمی دادم. گفتم:
⭕️-با تنی که تو لمسش کردی چکار کنم؟ با نقصی که رومگذاشتی چی؟! امیر فهمید دختر نیستم. همین امروز فهمید و صیغه محرمیت رو باطل کرد . اما قبلش تا تونست منو کتک زد. منی که دست هیچ احدی روم بلند نشده بود!
کیان با حیرت نگاهم می کرد...شالمروی شونه هام افتاده بود. گردنم رو نشونش دادم:
-می بینی؟ تمام تنمو کبود کرده. تا الان همه چیو به مامان و بقیه گفته. و منهیچ پناهی جز تو ندارم. از خودت به خودت پناه آوردم.
جلو اومد و در فاصله ی یکسانتی از من ایستاد و با تاثر نگام کرد و گفت:
-ببین یه لجبازی و دروغ چه بلایی سر هر دومون آورد!
گفتم:
-تو رفتی! تو دروغ گفتی!
انگشتش رو کشید روی لبهایم و بعد جای کبودی کنار لبم رو لمس کرد و گفت:
-مادرشو به عزاش می شونم.
خسته و ناامید گفتم:
-من جون ادامه این بازیو ندارم. من دلمیه خواب راحت می خواد. یه زندگی آروم مثل بقیه دخترا...
سرشو جلو آورد و آروملبهامو بوسید. آخرین بار سه ماه پیش بود. همون شب قبل از عقد. گفتم:
-نکنکیان!
دستاشو پشت کمرم انداخت و گفت:
-آرومباش! کاریت ندارم! فقط دلم واست تنگ شده بود!
و سرمو چسبوند به سینه اش.نمی خواستم دوباره بازیچه بشم اما واقعاجز کیانهیچ کسی رو نداشتم...
https://t.me/+FkgIgDXUjUNjMThk
https://t.me/+FkgIgDXUjUNjMThk
درست یه شب قبل از عقد کیان غیبش می زنه و مونس رو با تنی دست خورده با خانواده ای متعصب رها می کنه . و خانواده تصمیممی گیرن برای حفظ آبروشون مونس رو شوهر بدن .اونم به مرد بدبینی که همیشه به مونس شک داشته. اما پشت تموماینرفتن و ترککردن ها یه معمای بزرگهست کهکیان سعی در مخفی کردنش داره واون معما اینه... | 388 | 0 | Loading... |
02 نویسنده_صحبت_میکند😍
♨️دیگه لازم نیست برای رمان های حق عضویتی هزینه پرداخت کنید❌
ما #ادمینا تونستیم بالاخره امروز با #گرفتن_هزینه_حق_عضویت_رایگان لیست رمان های حق عضویتی رو برای برای مخاطبان عزیزمون آماده کنیم♨️
ولی توجه داشته باشید فقط #امشب_میتونید_فرصت_عضویت_رایگان_ این رمانها رو بگیرید⁉️
❌❌❌
🌹 10/2/1403🌹
رمان حق عضویتی یک❣
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی دو❣
https://t.me/+Qo34LbkrBiHlJKyS
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سه❣
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهار❣
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی پنج❣
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی شش❣
https://t.me/+cpWz_omXlDE5NjY0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی هفت❣
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی هشت❣
https://t.me/+Za9-mWrqDvw1ZjM0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی نه❣
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی ده❣
https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی یازده❣
https://t.me/+R4JSSCjuNwAyNzI0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی دوازده❣
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیزده❣
https://t.me/+s-KSSq7ngv4zYTY0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهارده❣
https://t.me/+m1c5JsQJaRNkZmY0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی پانزده❣
https://t.me/+zaIQQCREKbwyNjQ0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی شانزده❣
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی هفده❣
https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی هجده❣
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی نوزده❣
https://t.me/+A5I9fr3VTYxkOTQ0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیست❣
https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستویک❣
https://t.me/+XANBrsFz53syNTNk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستودو❣
https://t.me/+6Qi1_54DUlJmZjJk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوسه❣
https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوچهار❣
https://t.me/+vEQPt5l1jHc5YTZk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوپنج❣
https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوشش❣
https://t.me/+yuW4JeuF1XpiYmI0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوهفت❣
https://t.me/+7Do_xAE3wBJmNThk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوهشت❣
https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستونه❣
https://t.me/+WLZtFyADLMU0YTY0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سی❣
https://t.me/+Hf1dlSXg-z4wM2Q0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیویک❣
https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیودو❣
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوسه❣
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوچهار❣
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوپنج❣
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوشش❣
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوهفت❣
https://t.me/joinchat/vZbshZLs5Sc0NGRk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوهشت❣
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیونه❣
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهل❣
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلویک❣
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلودو❣
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوسه❣
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوچهار❣
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوپنج❣
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوشش❣
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوهفت❣
https://t.me/+p64wulRiINsyMjJk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوهشت❣
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎊🔑🧸
لیست بیسانسور❌❌❌
حق عضویتی❌❌❌
امشبو❌❌❌
از دست ندید❌❌ | 305 | 0 | Loading... |
03 Media files | 337 | 0 | Loading... |
04 _ عزیزم به ازدواج مجدد فکر میکنی؟
می دانست که محبوبه میخواهد از شرش خلاص شود. خودش هم از تنهایی و سربار بودن خسته شده بود.
_ اگه مرد مناسبی پیدا بشه شاید دوباره ازدواج کنم.
محبوبه ذوق زده از شنیدن پاسخش گفت:
_ راستش هست. پسرخاله ام حسابدار حاج احمد نقشبنده. میشناسی که چقدر معروفن. حاجی چندین ساله زنش رو از دست داده. می گفت بچه هام راضی به ازدواج دومم نیستن اما دیگه نمی خواد تنها باشه. اگه تو می خوای به ازدواج مجدد فکر کنی بهش بگم تا با خودت حرف بزنه.
_ اگه بچه هاش راضی نباشن فکر نکنم ازدواج ثمر داشته باشه.
محبوبه من منی کرد و گفت:
_ والا حاجی خوب و آبرومنده و دست به خیر داره. اما چون هنوز خاطر زنشو می خواد تا کردن باهاش یکم سخته. انگار نمی خواد زن دیگه ای خانم خونه اش باشه...
کم کم معنی حرف های محبوبه را درک کرد. سنش از سی و پنج سال گذشته بود و ان طراوت جوانی هایش را نداشت. اما توقع پیشنهاد صیغه ان هم از جانب زن برادرش را نداشت....
زندگی اش میان هوا و زمین معلق مانده و به تار مویی وصل بود. شاید واقعا اوضاعش انقدر که به نظر میرسید اسفناک بود که زن برادرش پیشنهاد صیغه به او داده بود. داشت او را محترمانه از خانه اش بیرون می کرد و دیگر سربار اضافی نمی خواست. سعی کرد ته مانده های غرورش را حفظ کند.
محبوبه زمانی که سکوتش را دیده به سرعت افزوده بود:
_ به جون بچه هام قسم انقدر امیر از خوبی و چشم پاکی حاجی تعریف کرده بود که نگو. می گفت حاجی دنبال صیغه و زن و اینا نیست. فقط می خواد زمان بده تا هم با زن دومش اشنا بشه و هم کم کم بچه هاش قبولش کنن. مخصوصا دخترش انگار خیلی سختگیره.
خود را به دست بازی بی رحمانه ی روزگار داده و با احمد ملاقات کرده بود. انتظار مرد دریده ای داشت اما مرد محجوب و افتاده ای بود. تنها چند ماه از مدت ازدواج موقتشان گذشته بود و حاج احمد هم متقابلا از او خوشش امده بود.
قناعت، منش و رفتار حیات را دوست داشت و بهتر دانست که کم کم با دختر و پسرش صحبت کرده و ازدواجش را دائم کند اما با خبری که حیات به او داده از حیرت یخ بسته بود.
هیچ کدام انتظار بارداری دور از انتظار حیات را نداشتند اما اتفاق افتاده بود.
_ قرار نبود دورم بزنی و بخوای با بچه پایبندم کنی. گفته بودی شوهرت قبلیت طلاقت داده چون بچه دار نمیشدی. گفتی دکتر گفته ایراد از خودت بوده. چطور الان حامله ای؟ من شصت سالمه. زن اولم ده ساله که مرده، از دخترم نوه دارم، پسرم وقت دامادیشه. سه تا کارخونه دارم و بیشتر از دویست نفر کارمندمن. اگه یکی بو ببره که از تویی که زن صیغمی بچه دار شدم یه چکیده آبرو برام نمی مونه.
_ من به شما دروغ نگفتم حاج احمد اما این اتفاق الان افتاده. حرفتون درسته، شما نگران ابروتونین اما بچه ای که ارزوی همیشگیم بوده رو از بین نمی برم. من بچمو نمی کشم تا آبروی شما حفظ بشه.....
_ پس باید تنها بزرگش کنی. من قبولش نمیکنم...
https://t.me/+fMD3I2m1_yA0MTc0
یه رمان جذاب براتون آوردم که از خوندش سیر نمیشید😍 رمان #شاهدخت که عاشقانه هاش دلتون رو آب می کنه و پر از رمز و رازه اثر جدید از نویسندهی #التیام رمان پرمخاطب این روزهاست. رمان شاهدخت رو از دست ندین❤️🔥
https://t.me/+fMD3I2m1_yA0MTc0
https://t.me/+fMD3I2m1_yA0MTc0 | 227 | 0 | Loading... |
05 _هزار بار گفتم من زنی رو میخوام که تو سینه هاش شیر باشه.... فانتزی من اینه!
اما توئه بدرد نخور همیشه یکی از یکی گشادتر و بدقواره تر میفرستی . دیگه نمیخوام برام مشتری بفرستی .
تماس را قطع کرد و موبایلش روی تخت پرت شد!
دخترک از پشت اتاق رییسش همه مکالمه او را شنید!!
به خودش فکر کرد...
به نوزادش که باید هزینه عمل قلب مریض او را به هر طریقی به بیمارستان پرداخت میکرد تا سریعتر نوزادش را عملکنند در غیر اینصورت فرزندش از دست میرفت!!
چند لحظه ای فقط فکر کرد و چاره اندیشید و همه جوانبرا سنجید و آخر رسید به یکچیز که نباید!
مردد بود و نمیدانست کارش درست است یا اشتباه!
بالاخره دل را به دریا زد و خودش را به دست سرنوشت سپرد!
او میتوانست فانتزی رییسش را انجام ....و در مقابل جان طفلش را نجات دهد .
با دستی لرزان و حالی مضطرب تقه ای به در اتاق رییسش زد
_بیا تو
چند نفس عمیق کشید و دستگیره در را پایین برد
نگاهی سطحی به او که با بالا تنه برهنه و صورتی سرخ روی تخت بزرگش دراز کشیده بود کرد و سریع چشمپایین داد!
_سلام آقا
از گوشه چشمنگاهی به خدمتکار خانه اش کرد و به معنای سلام سری تکان داد!
هزار بار حرف هایش را در دهن مزه مزه کرد و با دهانی که از بزاق خشک شده بود و شرمنده سر پایین تر برد و شروع کرد به گفتن تمام آنکه باید!
_آقا من یه پسر هشت ماهه دارم که قلبش مشکل داره و دکترش گفته سریعتر باید عمل بشه هرروز دیرتر بشه موفقیت عمل میاد پایینترو بچم جونشو از دست میده....شوهرمم وقتی من هفت ماهه باردار بودم یه از خدا بیخبر با موتور بهش زدو در رفت...منم و این بچه...هیچکسی نداریم....
لحظه ای سکوت کرد
کوهیار از روی بالش بلند شد و نشست،
_خب؟
با خجالت ارام لب زد؛
_آقا من از اینجا رد میشدم اتفاقی حرفاتونو شنیدم ،من...من...تو سینه هام شیر دارم...
زیر گریه زد
_آقا من از اوناش نیستم...توروخدا راجب من فکر بد نکنید...بخاطر بچم مجبورم...به هر دری زدمنشد ،دنبال وام و هر قرضی رفتم جور نشد....حتی حاضرم بریم ازمایشکه من نزدیک به یازده ماهه هیچرابطه ای نداشتم!
زار زد و ادامه داد
_روم سیاه ...بخاطر بچم هرکاری میکنم که از دستش ندم.
کوهیار از شنیدن حرف های خدمتکارش مات مانده بود!
او همیشه موقر و متشخص جلوی او ظاهر شده بود حتی قرار اول که برای خدمتکاری آمده بود باورش نشد که این دختر نیازمند این شغل باشد!
هیچوقت از شرایطش و نوزادش با او حرف نزده بود و گرنه بی چشم داشت به جسم او ، هزینه عمل او را میداد اما حالا که طعمه با پای خود به دام آمده بود فرق داشت!
دستش را دراز کرد و از کشو دراورش دسته چکش را بیرون اورد
_شبی چند بنویسم؟
با هق هق و بریده گفت:
_آقا ...من ...هزینه عمل... پسرمو... یه جا میخوام ...تعداد روزاش.... هرچی...شما بگید!
سر زبانش آمد بگوید شش ماه اما گفت
_یکسال و هرشب!
چاره ای جز اطاعت نداشت
_بله آقا...
_فقط قبلش باید بری جواب چندتا تست که من میگم رو بیاری ....تست HBV .HPV .HCV .
مهدا که میدانست همه این تست ها مربوط به بیماریهای مقاربتی هست با اطمینان از خودش گفت:
_جواب تست هارو میارم آقا...خیلی ممنونم ....شما جون بچمو نجات دادید...حالا میتونم برم؟
_جواب ازمایش رو که گرفتی با پسرت بیا تو یکی از اتاقهای اینجا زندگی کنید.
خوشحالی تماموجودش را گرفت که دیگر با آن صاحبخانه هیز و هوس باز هم کلام نشود و نگاه هرز او را نبیند.
با نوک انگشتانش اشکهای زیر چشمش را پاک کرد و آرام لب زد؛
_آقا فقط من یه خواسته ای دارم ....
ابروهای کوهیار بالا پرید
_چی؟
_محرم بشیم...میخوام اشتباه کنم اما گناه نه!
متفکر نگاهش کرد
_پس هزینه عمل پسرت میشه مهریه این مدت.
_بله آقا ...من مهریه نمیخوام...همینکه پسرم زنده میمونه از همه چی برام ارجحیت داره.
سری تکان داد
_آشنا دارم جواب این تست هارو دو روزه آماده میکنه... پسفردا که میای ....صبح به پسرت شیرخشک بده بیا.....میخوام سینه هات پر شیر باشه ....
https://t.me/+CtNCEZUAH8o5MWY0
https://t.me/+CtNCEZUAH8o5MWY0
و اتفاقاتی که باعث شکل گیری یه عشق میشه و....
https://t.me/+CtNCEZUAH8o5MWY0
ونوزادی که بدون شیر میمونه🤣😑در واقع حقشو میخورن😐
https://t.me/+CtNCEZUAH8o5MWY0 | 245 | 0 | Loading... |
06 جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣
_ خدای من این چیه دیگه؟
با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم
چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم ..
رییس آن هم این وقت شب ..
چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟
روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم...
_ خانم آرمان؟
تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم :
_ بله رییس
چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد
_ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟
چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم
مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟
با تعجب تایپ کردم :
رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها !
منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است..
وای
ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟
خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند
حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟
صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید
با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد .
خونسرد و با لحن جذابی می گفت :
خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید ..
حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم
اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...!
کارای زیادی باهاتون دارم
از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم.
اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم :
واقعا که رییس...
خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا
و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم :
اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم.
به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد.
خنده ام گرفت...
بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید.
آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم :
صبر کنید خانم آرمان...
و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد :
چه زود هم بهش بر می خوره
اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند ..
با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد :
متاسفم
اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟
چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید.
لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور!
ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم :
چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که
این دفعه پاسخم را دیر تر داد
_ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و مارین و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید
_باشه رییس میارم آمادن
ویس بعدی بلافاصله آمد :
به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن...
بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید
امیدوارم فردا نکنید وگرنه...
لب برچیده زمزمه کردم :
زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟
آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد
به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم
_ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟
دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..!
عکس من
در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند.
خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..!
با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم...
نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود :
واو...
جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو!
https://t.me/+SfrXx2egFWYwYTA8
https://t.me/+SfrXx2egFWYwYTA8
اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️🔥😌
پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩
و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️🔥
طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩
اما هیس...
ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫 | 379 | 0 | Loading... |
07 همونجور که محتویات داخل کیفم رو خالی می کردم متوجه صدای پچ پچ مانندی از بیرون شدم ...
انگار صدای غزل بود که از چیزی ناراحت بود و داشت به مهبد می توپید ...
حس می کردم اشتباه شنيدم و برای همین پاورچین پشت در اتاق رفتم
_پس چیکار می کنی ؟...دست بجنبون !
داشت اینجوری با مهبد حرف می زد؟!
_مطمئنی غزل ؟!...برام شر نشه ؟
_نه بابا چه شری صورت تو که قرار نیست معلوم باشه ....
پوف کلافه ی مهبد چشمهام رو از تعجب گرد کرده بود داشتند از چی اینقدر صمیمانه حرف می زدند؟!
صدای دورگه ی داریوش که سعی می کرد به آرومی حرف بزنه به نزدیکیشون رسیده بود انگار جواب تمام سوالات منو درجا داد
_هنوز تو سرویسه ؟!
مهبد گفت :
_صدایی که ازش نمیاد
_دوتا پکش هم باعث کرختیش میشه حتما تو دسشویی از حال رفته ....
چشمهام ناباور از اون چیزی که می شنید گشاد شده بود و سرم عصبی تکون می خورد
_یالله مهبد تا من بقیه رو مشغول کردم با زور هم شده می کشونیش تو همین اتاق بغلی و میوفتی روش ...فقط کامل لخت باشید که تو فیلم جایی برای بحث نذاری ...
بعد رو به غزل غرید :
_با موبایل خودش فیلم بگیر وسریع هم تو پیج اینستاش بذار ...رمزش رو که داری
انگار سرش رو به تایید تکون داده بود که داریوش خوبه ای گفت و ادامه داد :
_اگه امشب کار انجام نشه اون پیره سگ منو با چکهام از مغازه بیرون میندازه می فهمید چی می گم ....بعدانگار سمت مهبد توپید: تو هم به پولت نمیرسی
عین یه کابوس باورنکردنی و وهم انگیز بود انگار مهی غلیظ جلوی چشمم رو پوشونده بود و مغزم قفل شده ناقوس بی آبرویی و رسوایی رو می نواخت ...
🌺🌺🌺
طراح لباس معروفی که دوستهاش براش توطئه چیدند تا بهش تجاوز کنند و فیلم تجاوز رو تو اینترنت پخش کنند .😢😱...
یعنی می تونه از این مخمصه جان سالم به در ببره؟😐💀
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
🍃🍃🍃
👈رمانی بینظیر دیگراز مریم بوذری
👈پیشنهاد نویسنده که خودشون هم داستانهای خانم بوذری رو دنبال می کنند
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk | 287 | 0 | Loading... |
08 **صورتمو بند بندازن؟ ابرو هامو بردارم؟
تو روستا تا وقتی دختر شوهر نمیکرد که این کارا رو نمیکردن!**
- بیا دیگه دخترم بشین ابروهاتو بردارن!
خودمو کشیدم عقب و سری تکون دادم:
-نه دوست ندارم تا وقتی ازدواج کنم بزک دوزک کنم خودتونم تا دیروز نمیزاشتید چی شده حالا اصرار دارید ابرو بردارم بند بندازم؟
مامانم به خانجون نیم نگاهی کرد و خانجون ادامه داد: - دخترم چرا لج میکنی؟ خان روستای پایین میخوادت داره میاد بلتو ببره دیگه مثل اون پیدا نمیکنیا لج نکن مادر
اخمام پیچید توهم: - من یه بار گفتم حسین پسر عمو رو میخوام اونم رفته سربازی میاد میرم دیگه مگه رو دستون موندم
مادرم کوبید او صورتش: - ذلیل بشی دختر دهنتو آب بکش تو الان شیرینی خورده ی یکی دیگه شدی بفهمه این حرفو سر حسینو میبره
گریم گرفته بود: - چرا دارید زور میکنید سر سفره ی عقد میگم نه نمیخوا...
حرفم تموم نشده بود که صدای داد آقا جون تو خونه پیچید، برگشتم و کی اومده بود خونه؟
- تو بیجا میکنی نمیخوام چه صیغه ایه؟ اختیارت دست منو بابات! تو بگو نه ببین بعدش جایی تو این خونه داری میندازمت بیرون ببینم کی دیگه اصلا نگات میکنه؟
هم دست خورده میشی هم از خونه رونده
با غیض نگاهم کرد و من اشکام روی صورتم ریخت و حسین کجا بودی؟ حالا چیکار میکردم؟ چاره ی دیگه ای داشتم؟
https://t.me/+p0lOtmAYk8BhMDE0
تورو از صورتم کنار زد و صدای کل بلند شد و من با بغض به مردی که تو صورتم میکاوید خیره شدم که نگاهش و ازم گرفت و آروم پچ زد :-یه قطره اشک بریزی کل روستا حرف ما میشه
لبامو گاز گرفتم تا بغضمو قورت بدم که ادامه داد:
- گریتو نگه دار تو حجله تو بغل خودم...
https://t.me/+p0lOtmAYk8BhMDE0 | 1 | 0 | Loading... |
09 - میگن مافیا شیشه است!
- نه بابا من شنیدم آقا زادست...حالا هر چی هست کیس خوبیه...وگرنه این قدر براش گل و شیرینی نمیفرستادن...کل بخشو میشه باهاش خیرات داد!
سمت دو پرستار بخش رفتم و کنجکاو گفتم:
- کیو میگین بچه ها؟
نگاهشون روم نشست:
- مریض جدید دکتر سلیمانی...مگه برای معاینه اش نرفتی؟
خسته نه آرومی زمزمه کردم که ادامه دادن:
- خاک بر سرت اسرا...کل بخش دارن راجبش حرف میزنن...من اگه جای تو بودم تا حالا صدبار مخشو زده بودم!
خسته سمت اتاق بیماری که درموردش حرف میزدن راه کج کردم و گفتم:
- اول ببینید زنده میمونه...دکتر راجب راضی نشدنش برا عمل حرف میزد...باید دید وضعیتش چطوریه که انگار زیادم خوب نیست!
از کنارشون رد شدم و منتظر جوابشون نموندم...آدمی که انقدر ساز ناامیدی بزنه به درد نمیخورد...همون بهتر که کسی نتونه مخشو بزنه!
در اتاق بیمار و باز کردم و با دیدن مردی که روی تخت دراز کشیده بود مات موندم!
موهای لخت و نامرتب قهوه ای سوختش روی صورتش افتاده بود و فک استخونی و ته ریشی که روی صورتش خودنمایی میکرد...چقدر جذاب بود!
لعنت بهش...تصور نمیکردم انقدر خوب باشه! صدای بمش منو به خودم آورد:
- تموم شد؟ وقت استراحتمو گرفتی واسه دید زدنت؟
اخمام توهم پیچید...شونه ای بالا انداختم و به سمت تختش رفتم و گفتم:
- اصلا هم دید زدن نبود...فقط برای معاینه کسی اومدم که گفته نمیخواد عمل کنه!
نیشخندی زد و بدون نگاه کردن بهم گفت: روانشناسی؟
- من خودم به ده تا روانشناس نیاز دارم...گفتم که برای معاینه اتون اومدم جناب!
اخم روی صورتش نشون از درد کشیدنش میداد و دستی که روی قلبش مچاله شده بود باعث شد آروم تر از قبل بگم:
- طبق چیزایی که تو پرونده اتون نوشته وضعیت خوبی ندارید...دریچه قلبتون کم کم داره مسدود میشه و...
حرفمو قطع کرد.
- جسمی که روحی نداشته باشه وضعیتشم اهمیتی نداره!
نگاهم روی دست گلهای بزرگ و کادوهای میلیونی کنار تختش افتاد. چقدر خل بود که با وجود این همه پول میخواست خودکشی کنه...
- دیوونه ای؟
اخمی بهم کرد...اما من خنده ام گرفته بود...لبامو بهم فشار دادم و گفتم: منظورم اینه که کمتر کسی با این همه طرفدار و مال و منال ادعای تنهایی میکنه!
نگاه عمیق و سردش رو به چشمام انداخت و خشک گفت:
- انگار کلا برای معاینه کردن من نیومدی...شاگرد دکتری؟
لبخند محوی زدم و گفتم: تا آخر این ماه آره...میخوام استعفا بدم!
لبخند کجی زد و گفت:
- حیف نیس دکتر به این خوبی بخواد استعفا بده؟
از حرفش تعجب کردم اما خودمو نباختم و گفتم:
- روح منم مثل تو خسته اس...توان ادامه دادنو نداره...دیگه واقعا نمیتونم!
لبخندش محوتر شد...خودش و با درد بالا کشید و گفت: روح خسته امو برات میزارم اگه...اگه تا تهش کنارم بمونی!
https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0
https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0
https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0
https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0 | 1 | 0 | Loading... |
10 - دکتر بهت نمیخورد بعد از سیوخردهای سال با دوستدخترت بیای!
بلافاصله بعد از این حرف، صدای خندهی جمع بلند شد. سرخ از خجالت نگاهم را بالا کشیده و سریع گفتم:
- من دوست دخترشون نیستم!
انگار حرف من را نمیشنیدند.
رضا ابرویی بالا انداخت و این بار خطاب به او گفت:
- تو کی رفتی قاطی مرغا؟ چه بیخبر؟
این دفعه رسما قلبم نزد و تا خواستم دوباره وارد بحث شده و این اراجیف را تکذیب کنم، دوست دیگرش گفت:
- فقط بخاطر یه شام عروسی ما رو دعوت نکردی، خسیس؟!
و با این حرف، دوباره شلیک خندهی جمع بالا رفت. چرا دست برنمیداشتند؟
بالاخره وسط آن بلبشو به خودم جرئت دادم و مستقیم خیره شدم در چشمان مردی که تا به امروز، هیچ چیزی جز اخم و تندی از او ندیده بودم. آنچه میدیدم نفس را در سینهام حبس کرد.
داشت میخندید و چقدر با خنده جذابتر میشد... وقتی سنگینی نگاهم را حس کرد، برگشت سمتم و چیزی را زمزمهوار گفت که ...
https://t.me/+KQ1HnH82XApiNTY0
https://t.me/+KQ1HnH82XApiNTY0
(فقط کافیه دو پارت اول رو بخونید تا متوجه قلم قوی نویسنده بشید. ) | 1 | 0 | Loading... |
11 _ کوری مگه آشغال نفهم...
تو که موتور سواری بلد نیستی برو خرسواری... یابو.
اینا رو با جیغی از درد و عصبانیت به موتورسواری که بهم زده بود و چند قدم اونطرفتر از من، روی ترک موتورش نشسته بود، گفتم.
_ آخ دســتم.... آییی.... خدا.... بدادم برسید....
_ خوبی خانم؟؟ زنگ بزنیم اورژانس؟ طرف رو بگیرید فرار نکنه.
یکی از مردهای اطرافم پشت یقه مرد رو گرفت و از روی موتور پایین کشید.
_ مرتیکه مثل بز وایستاده به منه لتوپار شده نگاه میکنه!
-زدی دختر مردم رو ناکار کردی مرد حسابی... یه نفر زنگ بزنه اورژانس...
بلاخره از موتور پایین اومد و کلاه ایمنی رو از سرش برداشت. موهای حالت دارش روی پیشونیش ریخت.اومد و بالای سرم ایستاد، پشت به نور بود، صورتش رو واضح نمیدیدم و اما قد بلندش منو وادار کرد سرمو بالاتر بگیرم با پوزخندی گفت:
_این حالش از منم بهتره.
عصبی از حرفش با حرص گفتم:
_ خرو چه به خرسواری...اصول که رعایت نشه نتیجه اش میشه داغون کردن مردم...یکی زنگ بزنه پلیس...زنگ بزنید اورژانس...اخ خدا دارم میمیرم از درد...
البته که درحال مردن نبودم اما پرو بازی این مردک دراز باعث شد کولی بازی کنم.
خانمی کنارم نشست وگفت:
یه جوون مرد پیدا نمیشه این طفلکو ببره بیمارستان ؟
آقایی از پشت سرش رو به مردک دراز گفت:
_ من ماشین دارم اما چون زدی باید همراهم بیایی...من تا جلوی بیمارستان می برمت.
_ این هیچیش نیست ...چرا باید ببریمش بیمارستان؟
_ من پدرت رو درمیارم... اخ مردم.
_ الان بدنش داغه شاید خونریزی داخلی کرده باشه.
باحرف زن واقعا وحشت کردم اگه می مردم برای کی مهم بود؟ معلومه هیچ کس حتی همه هم راحت میشدن و من اصلا همچین آدم بخشنده ای نبودم که اینو براشون بخوام.
_وای وای منو برسونید بیمارستان
مردک دراز بد قواره مقابلم نشست وبا پوزخند گفت:
_ حالا از ترس سکته نکنه خونش بیوفته گردن من!
_بلایی سرم بیاد پدرتو درمیارم... میام سراغت.
-اگه زنده بمونی...که فکر نکنم وضعت خرابه...
_بمیرم هم روحم میاد سراغت.
نگاهی به سر تا پام کرد و چشمکی زد و با صدای آرومی گفت:
_خوب چیزی هستی، حتما خودت تنها بیا.
_ خفه شو...
خندهای که کرد نفسم بند اومد. دراز جذاب چه خنده نفس گیری داشت آب دهنم رو قورت دادم می خواستم بگم من خفه میشم تو بخند... به لباش خیره بودم.
اخماش رو کشید توهم و بعد هم مثل گونی برنج منو زد زیر بغلش، دستم کشیده شد و از دردش جیغم در اومد.
-چیکار میکنی آقا آروم تر...بچه مردم رو کشتی!
صورتش رو نمی دیدم اما جواب اون خانمی که اینو گفت رو اینطوری داد:
_ بچه مردم حالش از همه ی ما بهتره، اگه درد داشت زبونش صد اسب بخار کار نمیکرد.
رو به خودم زمزمه کرد :
_با نگاهش بچه مردمو نمی خورد
+رو دستم افتادم نه زبونم ...آخ...
اخی که تنگ جمله ام چسبوندم برای خالی نبودن عریضه بود. تا به خودم بیام منو انداخت توی ماشینی و ماشین حرکت کرد.
https://t.me/joinchat/QFgkrXpefUNlYmU0
https://t.me/joinchat/QFgkrXpefUNlYmU0
❌❌
پسره با راننده ماشین دست به یکی می کنند و دختره رو تهدید می کنند که اگه صدات رو نبری توی یه کوچه خلوت .... 😱
https://t.me/+QFgkrXpefUNlYmU0
https://t.me/+QFgkrXpefUNlYmU0 | 1 | 0 | Loading... |
12 نصف سینهت از سوتینت بیرونه دختر! خجالت بکش، برو عوض کن این بیصاحاب رو.
با خجالت عقب میروم و میگویم:
-بخدا این بزرگشه خواهر جون. ندارم دیگه.
خواهر شوهرم اخم میکند و توی اتاق میآید.
-ببینم، در بیار ببینم سایزت چنده، برم برات چندتایی بخرم بیارم.
آدم آخه روش هم نمیشه با این ریخت مسخره ات با خودش ببردت بازار!
من که خجالتم میاد بگم تو عروس داداشمی، لابد اصلا برای همینه که داداشم نمیذاره از خونه بری بیرون دیگه، بلای آسمونی!
در بیار این کوفتیو، باید برم کار دارم.
به گریه میافتم و لباسم را محکم میچسبم.
من با این سن کم، درد خواسته نشدن توسط پدر و مادرم را به دوش میکشم، حالا هم هر روز خواهر شوهرم ازدواج زوریام با برادر همه چیز تمامش را توی سرم میکوبد.
-خواهر جون، بخدا آقا اجازه نمیده کسی بدنم رو ببینه. بفهمه لباسم رو در اوردم، خون به پا میکنه. لطفا...
خودم بهش میگم بریم بخریم!
پوزخند میزند و دستم را میکشد تا خودش لباسم را در بیاورد.
-دخترۀ خاک بر سر! میخوای سرگرد آیین رو توی بازار راه بندازی پی سینه بند و لباسهای خصوصیت؟ در بیار ببینم!
به هق هق میافتم، التماس میکنم اما فایده ندارد!
سوتینم را باز میکند و همینکه درش میآورد، صدای یک نعرۀ بلند تن هردوی ما را میلرزاند.
-چه غلطی داری میکنی تو حریم من!
با بیچارگی روی زمین مینشینم و سرم را روی زانوهایم میگذارم.
-کی بهت اجازه داد به حریم من دست درازی کنی خواهر؟ اگه واقعا میخواستی خواهری کنی، آروم به خودم میگفتی یا به زنم یاد میدادی بی خجالت هرچی میخواد رو بهم بگه! نه که تحقیرش کنی و لباس از تنش در بیاری.
برو بیرون تا حرمت نشکستم...
زود!
آیین حتی به من تا امروز دست هم نزده و حالا با بالاتنۀ برهنه و موهای باز، جلویش نشستهام.
دستش را دور شانهام میاندازد و میگوید:
- جون...
گریهت چیه سیب سرخ شیرینم؟ هوم؟
تن داغش، ضربان قلبم را بالا میبرد و عطرش، من را تا مرز دیوانگی میکشاند.
اما با غم نگاه میدزدم و میگویم:
-هیچکس منو دوست نداره آقا. حاج بابام که به خاطر طلبش منو داد به شما، شمام حتی نگام نمیکنین! خواهر جون هم هر روز بهم میگه به زور دارین تحملم میکنین.
من نمیخوام اذیتتون کنم آقا! شما خیلی خوبین، خیلی مردین. اگه دوسم ندارین، طلاقم بدین. یکی رو پیدا کنین که باهاش...
به هق هق میافتم و میخواهم بلند شوم که آیین با یک حرکت، از زمین بلندم میکند و تنم را به تنش میچسباند.
-پدر صاحاب دل من رو در اوردی بیهمه چیز!
مثل یه گولّه آتیش کنج بغلم مچاله شدی و دم از طلاق میزنی؟
کدوم مادر به خطایی گفته من دوسِت ندارم دخترکم؟ هوم؟
من مراعات سنت رو کردم! من نمیدونستم خودت هم راضی هستی...
حالا که اینطوری توی بغلمی، خدا هم بیاد زمین ازت نمیگذرم!
لب روی لبم میگذارد، من را روی تخت میاندازد و در حال باز کردن دکمه های لباسش میگوید:
-سایزت رو خودم چک میکنم، تُنگ بلورم!
https://t.me/+7i4dza-n3UU0Mjk0
https://t.me/+7i4dza-n3UU0Mjk0 | 202 | 1 | Loading... |
13 لینک های vip لو رفت🔞👇سوپرایز ویژه نویسنده 🎁
رمانهایی که درعرض یک ماه غوغا وچند هزار مخاطب رو به خودش جذب کرد...😍
این رمانها بعداز اتمام میره برای چاپ🤷🏻♀️👇
بی سانسور خواندنشونو از دست ندید ❌❌ ❌
🌹 10/2/1403🌹
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+Qo34LbkrBiHlJKyS
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+cpWz_omXlDE5NjY0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+Za9-mWrqDvw1ZjM0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+R4JSSCjuNwAyNzI0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+s-KSSq7ngv4zYTY0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+m1c5JsQJaRNkZmY0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+zaIQQCREKbwyNjQ0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+A5I9fr3VTYxkOTQ0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+XANBrsFz53syNTNk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+6Qi1_54DUlJmZjJk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+vEQPt5l1jHc5YTZk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+yuW4JeuF1XpiYmI0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+7Do_xAE3wBJmNThk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+WLZtFyADLMU0YTY0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+Hf1dlSXg-z4wM2Q0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/vZbshZLs5Sc0NGRk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+p64wulRiINsyMjJk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎁
رمان های #بیسانسور و ممنوعهی بالا رو از دست ندید😉♨️
دارای محدودیت جدی سنی🔞❌لطفا از دست ندید
🎉🎉🎉🎉🎉
🎉🎉🎉🎉
🎉🎉 | 92 | 0 | Loading... |
14 چند بار بگم که دیگه فرصت عضویتو تمدید نمیکنم 😐؟
ولی به خاطر شما دوباره لیستو تمدید کردیم😁
هزار بار تو پیوی ازم رمانهایی رو درخواست کردید که خودمون میخونیم برای آخرین بار فرصت دارید تا قبل از ۲۲ امشب عضو vipبیسانسورترین رمانهای سال که خودمون هم میخونیم بشید🎁❌ | 197 | 0 | Loading... |
15 -رستان...آروم تر...دردم میاد...
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
کلید را در قفل چرخانده و دستگیره را پایین کشیدم.
آرام و بی صدا وارد خانه شدم.
صدای آه و ناله همه جا را برداشته بود.
عرق خشم و شرم در هم آمیخته و تمام جانم خیس کرده بود.
احساس می کردم لباسهایم به تنم چسبیده اند.
-رستان ،اروم تر، دردم میاد....
- جووووون...
خوبه دیگه ، خشن دوست نداری؟؟!!!
صدای مهتا بود!
همان لحن نازدار زنانه که ساعت دقیق قرار ملاقات عاشقانه با همسر عقدیم را با پیام صوتی برایم فرستاده بود.
همان که ادعا کرده بود رستان دیوانه وار دوستش دارد و من باید پایم را از وسط زندگی شیرینشان بیرون بکشم.
آن هم من ، زن عقدی رستان...
- رستان .... آی.... بسته دیگه
- قربونت برم من، سیر نمی شم ازت که
جلوی درب اتاق خواب ایستادم
همان اتاقی که تک تک وسایلش را با عشق خریده بودم.
نگاهم کشیده شد سمت تخت، روتختی دست بافت سفیدش دیگر به چشمم زیبا نمی آمد، وقتی بدن های لخت و عور زن و مرد آشنای زندگی من، بر رویش در هم تنیده بودند.
بغض و نفرت در تمام وجودم زبانه می کشید.
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
اول چشمهای مهتا در نگاهم نشست
ابتدا بهت بود و بعد لبخندی موزی..!!
مانند هنرپیشه ای کار کشته ابتدا تن لختش را از آغوش تب دار همسرم بیرون کشید و با صدایی لرزان به سمتم اشاره کرد.
-رس...رستان...!!
سر رستان روی گردن چرخید
چشمانش گرد شد
مبهوت زمزمه کرد.
- ر...ریر...ا!!!؟؟؟؟
نگاهش کردم عمیق.
این تصویر را برای روزهای پیش رو لازم داشتم.
دستهای سردم جسم سخت میان کیف را لمس کرد.
آرام از کیف بیرون کشیدمش.
دو گلوله داشت!
امیدوارم بودم خطا نرود.
-چیکار می کنی؟؟!!!!
ریرا !؟بزارش کنار دیوونه نشو!!!
ریرا.... بزار توضیح بدم....
صدای سکسکه ی مهتا بلند شد
نگاهم لحظه ای روی صورت بی رنگش نشست.
گمان نمی کرد به اینجا ختم شود؟!!!
اسلحه را بالا گرفتم رستان از جایش پرید اما قدرت خشم و نفرت من بیشتر بود.
خون از سر و صورت مهتا روی دیوار باشید!!
رستان ماتش برد...
نفس نفس زد...
- ری..را ؟؟؟! چی..کار کردی؟؟!!!
گذاشتم خوب صحنه را تماشا کند.
هنوز نیم خیز مانده بود که گلوله دوم را شلیک کردم.
بدن برهنه ی رستان روی تن لخت مهتا افتاد.
هر دو غرق در خون...
چند دقیقه فارغ از دنیا تماشایشان کردم.
دو نفری که تا همین دیروز عصر، جانم را برایشان می دادم.
کسی با ضربه های محکم به در می کوبید.
صدای داد و فریاد می آمد.
می خواستند در را بشکنند...؟؟!!!
آرام جلو رفتم
روی پاف میز آرایش نشسته و به صحنه ی روبرویم خیره شدم.
درب ورودی خانه با ضربه ی محکمی به دیوار برخورد کرد.
صدای بلند حرف زدن و دویدن دقیقا کنار اتاق خواب متوقف شد.
- یا خدا....
منصور خان بود.
همسایه ی طبقه ی اول ، همان که همیشه برایمان آرزوی خوشبختی می کرد.
برای من و رستان!
یک نفر گفت:
- زنگ بزنید آمبولانس
- پلیس صد و ده رو بگیر...
منصور خان جلوی دیدم ایستاد.
خانمی که نمی شناختم با هول و ولا، ملافه ای روی جنازه ها انداخت.
- خانم ریرا...
خانم؟ صدام رو می شنوید؟؟؟
نمی شنیدم؟؟!!!
ضربان قلبم یکی در میان می آمد و می رفت.
قرص هایم همراهم نبودند.
همه چیز در سرم اکو می شد.
یک نفر تکانم داد.
- خانم؟!
تاریکی همه جا را گرفته بود.
دیگر صدای نمی شنیدم.
و بعد
سوت ممتدی که در گوش هایم پیچید
و سقوط...
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy | 91 | 0 | Loading... |
16 لینک های vip لو رفت🔞👇سوپرایز ویژه نویسنده 🎁
رمانهایی که درعرض یک ماه غوغا وچند هزار مخاطب رو به خودش جذب کرد...😍
این رمانها بعداز اتمام میره برای چاپ🤷🏻♀️👇
بی سانسور خواندنشونو از دست ندید ❌❌ ❌
🌹 10/2/1403🌹
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+Qo34LbkrBiHlJKyS
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+cpWz_omXlDE5NjY0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+Za9-mWrqDvw1ZjM0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+R4JSSCjuNwAyNzI0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+s-KSSq7ngv4zYTY0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+m1c5JsQJaRNkZmY0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+zaIQQCREKbwyNjQ0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+A5I9fr3VTYxkOTQ0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+XANBrsFz53syNTNk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+6Qi1_54DUlJmZjJk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+vEQPt5l1jHc5YTZk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+yuW4JeuF1XpiYmI0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+7Do_xAE3wBJmNThk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+WLZtFyADLMU0YTY0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+Hf1dlSXg-z4wM2Q0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/vZbshZLs5Sc0NGRk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+p64wulRiINsyMjJk
🎁
لینک vip لو رفت😡🔞
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎁
رمان های #بیسانسور و ممنوعهی بالا رو از دست ندید😉♨️
دارای محدودیت جدی سنی🔞❌لطفا از دست ندید
🎉🎉🎉🎉🎉
🎉🎉🎉🎉
🎉🎉 | 143 | 1 | Loading... |
17 -رستان...آروم تر...دردم میاد...
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
کلید را در قفل چرخانده و دستگیره را پایین کشیدم.
آرام و بی صدا وارد خانه شدم.
صدای آه و ناله همه جا را برداشته بود.
عرق خشم و شرم در هم آمیخته و تمام جانم خیس کرده بود.
احساس می کردم لباسهایم به تنم چسبیده اند.
-رستان ،اروم تر، دردم میاد....
- جووووون...
خوبه دیگه ، خشن دوست نداری؟؟!!!
صدای مهتا بود!
همان لحن نازدار زنانه که ساعت دقیق قرار ملاقات عاشقانه با همسر عقدیم را با پیام صوتی برایم فرستاده بود.
همان که ادعا کرده بود رستان دیوانه وار دوستش دارد و من باید پایم را از وسط زندگی شیرینشان بیرون بکشم.
آن هم من ، زن عقدی رستان...
- رستان .... آی.... بسته دیگه
- قربونت برم من، سیر نمی شم ازت که
جلوی درب اتاق خواب ایستادم
همان اتاقی که تک تک وسایلش را با عشق خریده بودم.
نگاهم کشیده شد سمت تخت، روتختی دست بافت سفیدش دیگر به چشمم زیبا نمی آمد، وقتی بدن های لخت و عور زن و مرد آشنای زندگی من، بر رویش در هم تنیده بودند.
بغض و نفرت در تمام وجودم زبانه می کشید.
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
اول چشمهای مهتا در نگاهم نشست
ابتدا بهت بود و بعد لبخندی موزی..!!
مانند هنرپیشه ای کار کشته ابتدا تن لختش را از آغوش تب دار همسرم بیرون کشید و با صدایی لرزان به سمتم اشاره کرد.
-رس...رستان...!!
سر رستان روی گردن چرخید
چشمانش گرد شد
مبهوت زمزمه کرد.
- ر...ریر...ا!!!؟؟؟؟
نگاهش کردم عمیق.
این تصویر را برای روزهای پیش رو لازم داشتم.
دستهای سردم جسم سخت میان کیف را لمس کرد.
آرام از کیف بیرون کشیدمش.
دو گلوله داشت!
امیدوارم بودم خطا نرود.
-چیکار می کنی؟؟!!!!
ریرا !؟بزارش کنار دیوونه نشو!!!
ریرا.... بزار توضیح بدم....
صدای سکسکه ی مهتا بلند شد
نگاهم لحظه ای روی صورت بی رنگش نشست.
گمان نمی کرد به اینجا ختم شود؟!!!
اسلحه را بالا گرفتم رستان از جایش پرید اما قدرت خشم و نفرت من بیشتر بود.
خون از سر و صورت مهتا روی دیوار باشید!!
رستان ماتش برد...
نفس نفس زد...
- ری..را ؟؟؟! چی..کار کردی؟؟!!!
گذاشتم خوب صحنه را تماشا کند.
هنوز نیم خیز مانده بود که گلوله دوم را شلیک کردم.
بدن برهنه ی رستان روی تن لخت مهتا افتاد.
هر دو غرق در خون...
چند دقیقه فارغ از دنیا تماشایشان کردم.
دو نفری که تا همین دیروز عصر، جانم را برایشان می دادم.
کسی با ضربه های محکم به در می کوبید.
صدای داد و فریاد می آمد.
می خواستند در را بشکنند...؟؟!!!
آرام جلو رفتم
روی پاف میز آرایش نشسته و به صحنه ی روبرویم خیره شدم.
درب ورودی خانه با ضربه ی محکمی به دیوار برخورد کرد.
صدای بلند حرف زدن و دویدن دقیقا کنار اتاق خواب متوقف شد.
- یا خدا....
منصور خان بود.
همسایه ی طبقه ی اول ، همان که همیشه برایمان آرزوی خوشبختی می کرد.
برای من و رستان!
یک نفر گفت:
- زنگ بزنید آمبولانس
- پلیس صد و ده رو بگیر...
منصور خان جلوی دیدم ایستاد.
خانمی که نمی شناختم با هول و ولا، ملافه ای روی جنازه ها انداخت.
- خانم ریرا...
خانم؟ صدام رو می شنوید؟؟؟
نمی شنیدم؟؟!!!
ضربان قلبم یکی در میان می آمد و می رفت.
قرص هایم همراهم نبودند.
همه چیز در سرم اکو می شد.
یک نفر تکانم داد.
- خانم؟!
تاریکی همه جا را گرفته بود.
دیگر صدای نمی شنیدم.
و بعد
سوت ممتدی که در گوش هایم پیچید
و سقوط...
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy | 273 | 0 | Loading... |
18 سوپرایز ویژه نویسنده❤️👇:
به مناسبت تولد ادمین برای شما لیست رمان های درحال چاپ ۱۴۰۳که اواخر اسفند قرارداد چاپشون بسته شده💯رو آماده کردیم میدونید که اگر چاپ بشن صحنههای جذاب و بی سانسورشون حدف میشن🥹 پس عضویت بگیرید و بیسانسور خوندشونو از دست ندید❌
کافیه برای عضویت فقط لینک شون رو لمس کنید😍👇
فقط تا امروز فرصت باقیست....‼️
تاریخ عضویت رمان های چاپی: 🎉 10/2/1403🎉
اولین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
📚✏️
دومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+p64wulRiINsyMjJk
📚✏️
سومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
📚✏️
چهارمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
📚✏️
پنجمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
📚✏️
ششمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+cpWz_omXlDE5NjY0
📚✏️
هفتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
📚✏️
هشتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+Za9-mWrqDvw1ZjM0
📚✏️
نهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
📚✏️
دهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
📚✏️
یازدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+R4JSSCjuNwAyNzI0
📚✏️
دوازدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
📚✏️
سیزدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+s-KSSq7ngv4zYTY0
📚✏️
چهاردهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+m1c5JsQJaRNkZmY0
📚✏️
پانزدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+zaIQQCREKbwyNjQ0
📚✏️
شانزدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
📚✏️
هفدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G
📚✏️
هجدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
📚✏️
نوزدهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+A5I9fr3VTYxkOTQ0
📚✏️
بیستمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA
📚✏️
بیستویکمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+XANBrsFz53syNTNk
📚✏️
بیستودومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+6Qi1_54DUlJmZjJk
📚✏️
بیستوسومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg
📚✏️
بیستوچهارمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+vEQPt5l1jHc5YTZk
📚✏️
بیستوپنجمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk
📚✏️
بیستوششمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+yuW4JeuF1XpiYmI0
📚✏️
بیستوهفتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+7Do_xAE3wBJmNThk
📚✏️
بیستوهشتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk
📚✏️
بیستونهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+WLZtFyADLMU0YTY0
📚✏️
سیومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+Hf1dlSXg-z4wM2Q0
📚✏️
سیویکمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg
📚✏️
سیودومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
📚✏️
سیوسومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
📚✏️
سیوچهارمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
📚✏️
سیوپنجمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
📚✏️
سیوششمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
📚✏️
سیوهفتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/vZbshZLs5Sc0NGRk
📚✏️
سیوهشتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
📚✏️
سیونهمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
📚✏️
چهلمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
📚✏️
چهلویکمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
📚✏️
چهلودومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
📚✏️
چهلوسومین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
📚✏️
چهلوچهارمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
📚✏️
چهلوپنجمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
📚✏️
چهلوششمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
📚✏️
چهلوهفتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+Qo34LbkrBiHlJKyS
📚✏️
چهلوهشتمین رمان چاپی ۱۴۰۳❌
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
📚✏️
❗️دوستان لطفا این لیست پخش نشه چون تعداد فورواردها زیاد شده❌❌ | 171 | 0 | Loading... |
19 من بدون اینکه شوهر کنم حامله شدم اونم از مردی که یهو غیبش زده بود و هیچ خبری ازش نبود اما یه روز که دایه خورشید اومده بود ایل من رو دید و پسندید واسه پسرش، سیروان. اول فکر میکردم سیروان حتما یه مرد کچل و بدقواره است اما وقتی از پشت سیاه چادرها دیدمش، جا خوردم یعنی من قرار بود زن مرد به این قشنگی بشم؟ وقتی عروسی برام گرفتن که توی خواب هم نمی دیدم و یک اتاق دربست بهم دادن مطمئن شدم راستی راستی خوشبختی اومده نشسته روی شونهام اما نیمه شب عروسی بود که دایه خورشید زبر گوشم گفت پشت در حجله منتظر میمونن تا من امانتی رو بدم. یکه خوردم و تا خواستم اعتراضی کنم سیروان اومد توی اتاق و دایه رفت.
مونده بودم مات و مبهوت که دیدم سیروان پرده رو کشید اومد جلو و گفت:
- میدونی پشت در منتظرن؟
لال شده بودم و نفسم بند اومده بود...
https://t.me/+wzRPgC38va5lZmE0
https://t.me/+wzRPgC38va5lZmE0 | 659 | 0 | Loading... |
20 یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
البرز 💕ایران
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
شکوفه شهبال
باران💕مهدی
https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
حوای پاییز
آران 💕فریماه
https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk
مونا امین سرشت
ماهرخ💕کیاراد، دارا
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
آتنا امانی
نیلی💕امیر
https://t.me/+IriDIdGgs3FlMjJk
فاطمه
حسین💕گلناز
https://t.me/+sFmSfAuzLeYxN2Fk
پرنیان هفت رنگ
خزان💕هیروان ، پریشان
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
شبنم خلیلی
شبنم💕سهراب
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0 | 447 | 0 | Loading... |
21 Media files | 591 | 2 | Loading... |
22 - پرستاری از یه مرد کار آسونی نیست، البته در کنار کار سختش حقوق خوبی هم داره!
از یادآوری رقم حقوق لبخند می زنم و اون ادامه میده: فرسام تو یه تصادف فلج شده و تو باید کارهایی بکنی که لازمه محرمش بشی!
- محرم؟! اما آخه...
حرفم رو قطع می کنه.
- گفتی مجردی!از ظاهرتم مشخصه که به این کار احتیاج داری!یه صیغه ی موقت خونده میشه تا معذب نباشی! قبوله؟!
نگاهش روی لباس های کهنه م حس بدی بهم میده. حقوق یه ماه می تونه زندگیم رو زیرورو کنه. بدون خوندن حتی یک جمله از قرارداد امضاش می کنم.
وارد اتاقی میشیم که شبیه بیمارستانه و کلی دستگاه های عجیب داره.
- لباساتو دربیار، باید معاینه بشی!
با حرف اون خانوم شوکه میشم.
- چ... چی؟! چرا؟!
- یه معاینه ی ساده ست!
نگاهم با ترس تو اتاق می چرخه، این همه تجهیزات چیز دیگه ای میگه!
مجبورم می کنه روی تخت دراز بکشم.
- نترس! یه معاینه ی ساده ست!
می خوام جیغ بزنم که دستش رو مقابل دهانم می گیره و میگه: مگه قرارداد رو نخوندی؟! وقتی قراره صیغه ی آقا بشی باید معاینه و چکاپ بشی تا مبادا مشکلی داشته باشی!
مجبورم میکنه تموم لباسهام رو دربیارم و درحالیکه کاملا لختم و دارم از خجالت و ترس میمیرم یه نفر رو صدا می کنه تا معاینه م کنه!
از فرق سر تا نوک پام رو معاینه میکنن! از چشمهام گرفته تا خصوصیترین قسمتهای بدنم!🔥
https://t.me/+Uhte_OrR2E85ODY8
وقتی آگهی استخدام پرستار رو دیدم حقوقش وسوسه م کرد و بدون هیچ فکری قرارداد رو امضا کردم، اما وقتی پام رو تو اون خونه گذاشتم فهمیدم که درواقع باید...
بنا به دلایلی لینک به زودی باطل میشه🔥🚫 | 703 | 0 | Loading... |
23 - باباتو بپیچون طبقهی بالا میبینمت.
از حرفی که جلوی دویست نفر آدم دم گوشم پچ زد، وحشت شدیدی تو وجودم پیچید و حتی فرصت نداد مخالفت کنم.
خیلی زود فاصله گرفت و سمت بابام رفت، پدری که به همین نامرد اعتماد داشت و اون زیرکانه و با نامردی هرشب با من...
براش پیامک زدم:
"بمیرم هم دیگه باتو... با یه حیوون وحشی که قصدش تیکه پاره کردن منه، خلوت نمیکنم."
گوشیشو بیرون آورد و من با دست و پایی لرز کرده خودمو یه گوشه پنهان کردم تا تو تیررس نگاهش نباشم.
"پس نظرت چیه جلو همهی مهمونها اعلام کنم دختر کوچولوی باباش... چندین شب دلچسبو با من گذرونده؟!
قلبم به کوبش افتاد. وای خدا... من نامزد داشتم...
فقط یهشب یه غلطی کرده بودم و حالا اون هرشب بیشترشو از من میخواست.
"من... نامزد دارم و تا چند دقیقهی دیگه هم میاد. نمیتونم بیام!
سرمو که بالا آوردم، مقابلم با فاصله ایستاده بود. بقیه مردهای کنارش حرف میزدند ولی اون با یه نیشخند به من نگاه میکرد.
"تصور پاهای بالا رفتهت زیادی جذابه...
قشنگ به شلوارم نگاه کن، اون واسه تو اینقدر مشتاقه که بازم لطافت و داغی تنتو حس کنه."
از وقاحتش زبونم بند رفت.
چی از جونم میخواست؟!
"خدا لعنتت کنه، نمیام."
"میترسی محکم و سخت بکنمت؟! نترس... اون شب وحشی شدم چون زیادی تنگ بودی، اون سایزی که من دارم حتما گشادت کرده."
آب دهنم تو گلوم پرید و یهو دست یکی دور کمرم حلقه شد. نامزدم بود.
آخرین بار هشدار داده بود نامزدیمو به هم بزنم ولی نمیشد.
نمیخواستم!
-چی باعث شده رنگت بپره؟! حالت خوبه عزیزم؟!
نگاه ازش گرفتم و به نامزدم دادم. به مردی که دوسش نداشتم ولی تا خواستم جواب بدم، صداشو شنیدم.
-اجازه هست رئیسم و چند دقیقه قرض بگیرم؟!
یه مدارکی لازمه که باید بهم بده.
دستش دور کمرم محکمتر شد و لبش رو روی لبم چسبوند. بوسهی طولانی زد.
-برو عزیزم ولی زود بیا...
کاش اجازه نمیداد.
ساعدم اسیر دستش شد و با خشونت منو دنبال خودش کشید.
-بهت نگفتم از این مرتیکه پدرام دور شو؟! نگفتم یه بار دیگه لمستون رو ببینم چیکارت میکنم؟!
کشون کشون منو به طبقهی بالا رسوند و تو اتاقم پرت کرد. از ترس لکنت گرفتم.
-توروخدا ولم کن. یه شب یه گهی خوردم اومدم تو تختت... مست بودم.
فکمو گرفت و تنم به تنش چسبید.
-اون شب مست الکل بودی ولی امشب... کاری میکنم مست من شی!
قرار نیست ولت کنم کوچولو...
لباس مجلسیمو تو تنم پاره کرد که جیغ زدم ولی رو تخت پرتم کرد و هیکل درشتش رو تنم فرود اومد.
-ت.. توروخدا... یهو بابام میاد، یهو نامزدم میاد.
دستشو بین پام برد و آخ که رسوا شدم.
-امادهای که توله...
خودت از منم تشنهتری ولی پسم میزنی؟!
کاری میکنم واسه برگشتن به مهمونی لنگ بزنی.
با فرو رفتنش تو تنم، آخ بلندی کشیدم که یهو درباز شد و صدای....
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0
https://t.me/+_jdtDEnqR1k0NTc0 | 497 | 0 | Loading... |
24 خون بالا میآورد
از بس با پا تو شکمش زده بودن و صدای جیغ من یک لحظه ام قطع نمیشد و این سری با تمام توانم داد زدم:
- نزنش داره میمیره ترو خدا هر کاری بکنید میکنم نزنش داره میمیره
و مردی که رئیس شهاب بود یا پایان صدای من سوتی زد که کنار رفتن و من نگران به نامزدم شهاب که تنها کس زندگیم بود خیره شدم و صدای رئیس شهاب بلند شد:
- نامزدت یه احمق دستپا چلفتی!
یه ساک پر از جنس و گم کرده
نالیدم: -ازش زدن، به خدا ازش زدن گم نکرد
شما بزرگی کن من خسارت شمارو میدم ولش کنید فقط
ابرویی انداخت بالا و نزدیکم اومد، قدش بلند و مجبور بودم سرمو بالا بگیرم:
- تو؟! خسارت منو بدی؟ میدونی تو اون ساک چی بود؟!
سری به چپ و راست تکون دادم که پوزخندی زد: - ده کیلو کوکائین میدونی چقدر میشه؟
اشکام باز رو صورتم ریخت، شهاب با زندگیمون چیکار کرده بود؟ خلاف میکرد؟! زمزمه کردم:
- نمدونم
نیشخندی زد و به موهای چتریم که آبیشون کرده بودم تا رنک چشمام شه نگاهی انداخت و مثل من زمزمه کرد:
- این قدری میشه که به خاطر ضرری که بهم زده حاضرم همین الان یه تیر تو کلش خالی کنم آبم از آب برام تکون نخوره مو آبی
هیچی نگفتم، این مرد با این عمارت و این همه آدمی که دور و برش بودن و جلوش خم میشدن توان همچین کارید داشت!
- ترو خدا، من فقط تو زندگیم اونو دارم
این وسط صدای بیجون شهاب به گوش رسید: - آیدا... آی...دا حر..حرف نزن باش
و همون لحظه مردی باز تو شکمش کوبید خفه شویی گفت که از درد نالید و مرد روبه روی منم خیره به صورتم جوابشو داد:
- همون طور که گفتم یه دست پا چلفتی احمقی، احمقی چون برداشتی یه دختر زیبا رو وسط گله گرگا کشیدی!
تو خودم جمع شدم و شهاب تا خواست چیزی بگه باز کسی ضربه ای به او زد و من نالیدم:
- خودم اومدم، خودم دنبالش کردم حالش خوب نبود یه جوری بود تعقیبش کردم
احساس کردم لبخند محوی زد:
- پس تو شجاعی!
هیچی نگفتم که کمی نزدیک تر بهم شد:
- خانم شجاع حاضری برای این که اون مرتیکهی احمق نمیره چیکار کنی؟
- هر کاری
سری به تأیید تکون داد و عقب رفت و گفت:
- هفت تیر بزار وسط پیشونیش هر وقت گفتم بزن
چشمام گرد شد چون بعد حرفش یکی از آدم خاش اسلحه ای از کتش درآورد و درست روی پیشونی شهاب گذاشت که جیغم رفت هوا اما صدای پر جذبش باعث شد ساکت شم:
- گوش بده تا نمیره
نگاهم و بهش دادم که ریلکس ادامه داد:
- تا ده ثانیه فرصت داری راجب پیشنهادی که میگم فکر کنی! جوابت مثبت باشه که هیچی شهاب زنده میمونه منفی باشه بازم هیچی شهاب میمیره
بدنم یخ بسته بود و وحشت زده بودم که ادامه داد: - همین الان با من میای تو اتاق خوابم شب و بام صبح میکنی تا وقتی بخوامم همین جا میمونی البته اکه مزه بدی بهم میگم بمونی
صدای داد شهاب با اون همه دردش مانع حرفش شد:
- عمااااد میکشمت میکشمت
و همون موقع صدای شلیک اسلحه باعث جیغ و شکسته شدن هق هقم شد!
یه تیر درست خورده بود تو رون پاشو این آدما شوخی نداشتن...
مردی که حالا فهمیده بودم اسمش عماد بی توجه به شهاب روبه من شمرد:
- یک، دو....
چشمامو بستم بدنم لرز گرفته بود و صدای شماره های عماد تو سرم میپیچید!
- هفت، هشت نه...
چشم باز کردم و جیغ زدم:- قبوله...
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
وارد اتاقش شدم که پشت سرم درو بست و خیره شد به بدنم لرزونم و گفت:
- میخوای دوباره بگم آب قند بیارن برات؟ یا چیزی میخوری؟
سرمو به چپ و راست تکون دادم که دست برد سمت دکمه های پیراهنش و بازشون کرد:
- خب پس بهتره...
ناخودآگاه دستشو چنگ زدم که حرفش نصفه موند و نچی کرد و گفت: - ببین من از معامله هام هیچ جوره کوتاه نمیام پس برای خودت سختش نکن
جدی بود، با لبهای لرزون به زور زمزمه کردم:
- ترو خدا، یکم فرصت من. من من میترسم
باز تو چشمام خیره شد: - زیاد اذیتت نمیکنم
دکمه هاشو دوباره باز کرد و اینبار برهنه شد و هیکل مردونش و به رخم کشید و آروم هولم داد سمت تخت: - زیادم بد نی، این طوری هم شهاب نمیمیره، هم مخ من آروم میگیره هم تو یه تجربه جدید پیدا میکنی
رو تختش به اجبار دراز کشیدم که روم خیمه زد:- باور کن من از شهاب بهترم
قلبم مثل گنجشک میزد یه مرد تا حالا اینقدر به من نزدیک نبود:
- م... من مم من دخترم!!
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 | 651 | 0 | Loading... |
25 -من شوهرتم دنیا...؟!من یه بارم بهت دست نزدم لامصب اون وقت همهجا پرشده رادمهر دلباخته زن صوریش شده!
مرد از خشم زیاد نفس نفس میزند.
نفسش بند میاید. رادمهر پُرخشم صدایش را بلند می کند طوری که از ترس زن جوان و مظلوم روبهرویش تکان بدی میخورد :
-چرا خفه خون گرفتی ؟!مگه با تو نیستم ؟!
بوی خوش قورمه سبزی تمام خانه را گرفته بود. میز قشنگی که آماده کرده بود و غذای مورد علاقه اش را پخته بود و صورتش را آن قدر ملیح آرایش کرده بود که به چشم مرد زندگیش بیاد اما افسوس که فقط خودش میدانست رادمهر دل در گروی زن دیگری دارد.
با بغض لب باز کرد:
-چی بگم آخه؟!
-چرا همچین گُهی خوردی...!من باید از طناز بشنوم چه زری زدی آره ؟!
پس پای آن سلیطه در میان بود که شوهرش را پرکرده بود.
آره را بلند فریاد می کشد.جوری که دیگر تاب نمی آورد و زبان باز میکند:
-اره گفتم تا شر اون زن لعنتی از سرم وا شه...که گورشو از زندگیم گم کنه..و دلبریهاش نیاره برای مرد مُتاهل....!حالا که می بینم خوب کردم باید....
سیلی که به گوش میخورد باعث میشود حرف در دهانش بماند.بغض در گلویش خانه می کند و رادمهر انگشت اشارهاش را جلویش تکان میدهد.
-اینو زدم تا بدونی جات تو زندگی من کجاست...!
نگاهی به صورت زیبایش می کند و زهر حرفایش را به جانش میریزد.
-یه دختر فراری بودی که از ترس پسر عموی حرومیت نمیدونستی تو کدوم سوراخ قایم شی… اگه دلم به حالت نمیسوخت هیچ وقت وارد زندگیم نمیکردمت...!
منو چه به دست خورده یه مرد دیگه...!
اشک در چشم های دنیا جمع میشود و رادمهر پرتمسخر تنش را وجب می کند و باز جانش را میگیرد با حرفهایش.
-البته این بگم بدمالیم نبودی ولی من آدم پس مونده نبودم....!رغبت نمی کردم دست بزنم به کسی که دست مالی شده....!
و آهنگ را با تمسخر بلند میخواند.
-چطور تو رو که تنت به تن یکی دیگه خورده رو بغل کنم آخه....!
تویی که هر شب اون پسرعموی نامردت مالوندت!
حواسش به غرور و چانه لرزان دنیا نبود.به اشک های دخترک....حواسش به لب های خیس غنچه دخترک نبود...
می چرخد و در را تا انتها باز می کند و با نفس های عمیق پُر از خشم میتوپد:
-حالام گُورتو گم کن...میتونی بری شکایتمبکنی به جرم اینکه تمکین نکردم هری....!
دنیا با قامت شکسته بی هیچ حرفی راه خروج را در پیش می گیرد.پاهایش میلرزد و چشمهای خیسش را سعی می کند پنهان کند.
قسم میخورد انتقام قلب شکستهاش را بگیرد.
بی آنکه بداند رادمهر نگاهش روی میز آماده گره خورده و حواسش نیست که روزی برای بدست آوردن قلب زنی که به قول خودش دست خورده بود تمام غرورش را زیر پا می گذارد
❌❌❌
https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk
https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk
https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk
https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk
https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk
https://t.me/+Qjsb3vc7bRBjMmFk
توصیهی ویژه این روزهای تلگرام♨️ | 457 | 0 | Loading... |
26 #part_465
#شبی_در_پروجا
#کپی_ممنوع
انگار با پیدا شدنه حنا عصبانیت چند هفتهایم نسبت به این دختر فروکش کرده بود و دوباره عشق جاش رو گرفته بود.
دخترکی که همیشه به جرم دختر نوید بودن تقاص پس میداد... دخترکی که قربانی انتقام من از پدرش میشد.
نمیدونم حنا وقتی که میفهمید جانا دختر یکی از عوامل دزدیده شدنشه چه واکنشی نشون میده اما من هیچوقت جانا رو مقصر ندونستم و عشقی که توی قلبم بود هنوز هم با قدرت نبض میزد... عشقی که به خاطر پنهانکاریش کمرنگ شده بود اما حالا دوباره داشت جوندارتر از قبل میزد.
قدم جلو گذاشتم و روی صندلی کنار تخت نشستم.
دستم رو روی خوشههای گندمگون موهاش کشیدم.
این دختر بارها زندگی من رو نجات داده بود و برای من فداکاری کرده بود... این دختر به خاطر من از پدرش گذشته بود و پشت کرده بود به هر چی که میتونست داشته باشه... این دختر به زندگیم نور آورده بود و فکر از دست دادنش و زیرخاک رفتنش من رو به جنون میرسوند.
انگار این اتفاق لازم بود که بفهمم باید قدرش رو بدونم.
پلکهاش تکون خورد و جنگل سبز چشمهاش نمایان شد.
با دیدن نگاه نگرانم و دستی که موهاش رو نوازش میکرد لبخند کمرنگی زد.
_ چه خواب قشنگی!
با شنیدن زمزمهاش بغض کردم؛ دخترکم فکر میکرد من رو توی خواب دیده.
_ بیداری جانپناهم... دورت بگردم تو که منو زهرترک کردی. | 1 140 | 11 | Loading... |
27 برای خرید فایل کامل رمان بدون سانسور "شبی در پروجا" مبلغ 35 هزار تومان را به شماره کارت
5047061068289673
نسرین زارع زاده/بانک شهر
واریز کنه و فیش واریز رو به ایدی
@samne77
ارسال کنه تا فایل براش ارسال بشه🧡 | 1 099 | 0 | Loading... |
28 یک شب تو عالم بچگی و بلوغ هامون یقه لباسم رو کنار زد.ترسیده دستشو گرفتم:
-چیکار میکنی ؟!
مادرجون میگفت مبادا با پسر تنها بمونی اونا آتیشن و تو پنبه " زورتم بهشون نمیرسه !
با اون صدای بم شدهاش گفت:
-هاتف میگه یه خال ریز رو برآمدگی بالاتنهات داری میخوام ببینمش !
نفسم رفت.هاتف از کی تا به حال تن منو دیدهبود.
دستشو پس زدم.
-برو اون ور گمشو کثافت !
خنده پرلذتی روی لبش نشست و چشمکی زد.
-نچ میخوام ببینمش....ببینم منم مثل هاتف میتونی راضی ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که هاتف با سر یه صورتش کوبید و تمام صورتش خونین شد...
غرید:
-تو بیجا میکنی دیوث که دستت به تنش بخوره...نغمه خط قرمز منه...!
حالا سالها گذشته و از اون عشق پرتب و تاب جز کینه و شک برای هاتف چیزی نمونده...🔞
https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 | 165 | 1 | Loading... |
29 بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵 شوهرمو با دوستم برهنه تو اتاق خوابمون دیدم،درحالی که حامله بودم و...
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که اصلا نمی شناختمش!
❤️ عاشق شوهرم بودم اما اون دلباخته زنی بود که یکبار ترکش کرده بود و حالا برگشته بود...
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚فراری دختری که پدرش فروختتش به خان روستا تو شب عروسیش
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
💜راز مرموز ماه کامل باعث یه انتقام عجیب از یه موجود خیالی شد!
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🧡جنگ بین عشق ونفرت
💚 عروس خونبس مردی شدم که همه ازش وحشت داشتن و تصمیم گرفتم برای انتقام از از اون
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
❤️دختره با شکم برامده برگشت خونه. بچه رو ازش گرفتن و اون رو به مرد دادن که
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🖤 ماهلین مادر مجرد و زیباییست که درگیر مشکلات پیچیده با سه مرد میشود
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم | 75 | 0 | Loading... |
30 پُک محکمی به سیگار داخل دستم زدم و همزمان نگاه پر آبم به صورت علی نشست :
می دونی علی ...بردیا می گفت زنی که قصد ترک مردش رو داره به طرز عجیبی ساکت میشه و دیگه به چشمهای اون مرد نگاه نمی کنه ....میدیدم ها ولی نمی خواستم باور کنم
دلم از فکر رفتنش ضجه ای زد و باز بغضم رو بین دود سیگار جویدم و پایین دادم:
ازم دل کنده و جلوی روم داره با یه مرد زن دار تیک و تاک می زنه ...
اَه...لعنتی ...این بغض به آب نشسته از کجا پیدا شد ...بیخیال ....علی از اولش می دونست من تا چه حد عاشق این دخترم ....
خیسی گونه ام رو با همون دستی که سیگار می کشیدم پاک کردم ونالیدم :
^کی فکرش رو می کرد فادیا به من خیانت کنه ...هااا کی فکر می کرد منو به یه مرد متاهل ترجیح بده ..
انگار اعترافم برای علی باعث بیدارشدن دیو درونم شده بود و اون آراز خشن سربرآورد :
من می دونم باهاش چیکار کنم ...من می دونم با کسی که بهم خیانت می کنه چجوری تا کنم
😱😱😱😱
https://t.me/+_hFyw7iajoI1YjA0
https://t.me/+_hFyw7iajoI1YjA0
من آرازم ...مهندس آراز حصاری ...بعداز سالها عشق گمشده ام رو پیدا کردم عاشقش بودم و فکر می کردم عاشقم هست ولی نمی دونستم همه ی اینها یه نقشه است که اون به مرد مورد علاقه اش برسه. حس بازیچه بودن منو به اون گرگ خونخوار که می شناختند تبدیل کرد .
https://t.me/+_hFyw7iajoI1YjA0
👈جدیدترین و متفاوت ترین رمان مریم بوذری
👈جلد ۲ تنهایی
👈پیشنهاد نویسنده که خودشون هم داستانهای خانم بوذری رو دنبال می کنند | 151 | 0 | Loading... |
31 بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵 شوهرمو با دوستم برهنه تو اتاق خوابمون دیدم،درحالی که حامله بودم و...
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که اصلا نمی شناختمش!
❤️ عاشق شوهرم بودم اما اون دلباخته زنی بود که یکبار ترکش کرده بود و حالا برگشته بود...
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚فراری دختری که پدرش فروختتش به خان روستا تو شب عروسیش
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
💜راز مرموز ماه کامل باعث یه انتقام عجیب از یه موجود خیالی شد!
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🧡جنگ بین عشق ونفرت
💚 عروس خونبس مردی شدم که همه ازش وحشت داشتن و تصمیم گرفتم برای انتقام از از اون
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
❤️دختره با شکم برامده برگشت خونه. بچه رو ازش گرفتن و اون رو به مرد دادن که
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🖤 ماهلین مادر مجرد و زیباییست که درگیر مشکلات پیچیده با سه مرد میشود
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم | 65 | 0 | Loading... |
32 -تو شرکت خوب بلبلزبونی میکردی؟ چی شدی الان؟ زبونتو موش خورده؟
نیم نگاهی به در میاندازم تا راهی برای فرار پیدا کنم.
-منو ببین، در قفله کلیدشم اینجاست، میتونی بیای برداری.
به جیب پیراهنش که درست روی سینهاش است اشاره میکند و من لب میگزم. او قدم به قدم نزدیک میشود و من ناچار عقب میروم و به دنبال رفع و رجوع کردن هستم.
-من بلبل زبونی نکردم، فقط گفتم شما به عنوان یک معاون باید حواستون به شرکت باشه که دور از چشمتون انبار رو خالی نکنند و دزدی رو بندازن گردن یه بیگناه، بد گفتم؟
لنگه ابرویش را بالا میاندازد و دست در جیب شلوارش فرو میبرد و میگوید:
-درست میگی، ولی به عنوان یه معاون دزد رو پیدا کردم یا نه؟
به دیوار حیاط رسیدهام. پشتم را به آن تکیه میدهم و لب میزنم:
-پید... پیدا کردید.
-تحویل پلیسش دادم یا نه؟
-دادید.
-دارو دسته شو از شرکت اخراج کردم یا نه؟
نگاهی به اطراف میاندازم و به دنبال راهی برای در رفتن از زیر دست معین هستم و میدانم که پیدا نمیکنم. ای کاش پا در این خانه نمیگذاشتم. در پاسخ به سوالش لب میزنم:
-کردید.
نزدیکم میشود، خیلی نزدیک. سر خم میکند و با صدای بم لعنتیاش آرام میگوید:
-میدونی که توانایی اینو دارم تو رو هم اخراج کنم که برام دور برنداری.
چشم گرد میکنم و او با حظ وافری که مشخص است به احوالاتم خیره است.
-منو اخراج کنید؟ فراموش کردید پدر من مدیر عامل اون شرکته؟
دستش را کنار سرم، به دیوار تکیه میدهد و محکم میگوید:
-پدرت تا الان مخالف تصمیمات من بوده؟ بیشتر از هر کسی تو اون شرکت به کی اعتماد داره؟
میدانم نمیتوانم حریف این مرد و قدرتش بشوم که از راه دیگری وارد میشوم.
-شما دلتون میاد منو اخراج کنید؟ کی بهتر از من میتونه حساب کتاب اونجا رو به درستی انجام بده و آدم وظیفه شناسی باشه؟
لبخندی که میآید روی لبش خودنمایی کند را پنهان میکند و سر در صورتم خم میکند:
-دفعه آخرت باشه پیش کارکنان کار منو زیر سوال میبری، شیر فهم شد؟
افکار شیطانیام پیشنهاد میدهند که دست در جیب پیراهنش فرو ببرم و کلید را بردارم اما جرئتش را پیدا نمیکنم.
-میذارید برم؟ مادری منتظرمه، یهو میفهمه خونه شمام و برام بد میشه.
تکه موی افتاده روی صورتم را آرام کنار میراند و پچ میزند:
-آره میتونی، کلید رو از تو جیبم بردار و برو.
با دهان نیمه باز نگاهش میکنم که شیطنتبار میگوید:
-تنها راه رفتنت همینه.
صدای مادری که از حیاطمان صدایم میزند به گوش میرسد، او بی خبر است که زیر دست این مرد و در حیاط خانهش حبس شدهام.
-توروخدا، الان میفهمه اینجام.
با ابرو به جیب پیراهنش اشاره میکند و شانه بالا میاندازد. صدای مادری که بالا میگیرد، ناچار لب میگزم و طوری که دستم برخوردی با سینهاش نداشته باشد، دست داخل جیبش میبرم که سریعالسیر دستش را روی دستم میگذارد.
میخواهم عقب بکشم که نمیگذارد و در حینی که سر خم میکند و لبانش را به گوشم میکشد میگوید:
-این بار، قلبی که زیر دستت داره این جوری بیتابی میکنه اجازه رفتن صادر میکنه، ولی آخرین باره بدون مجازات ولت میکنه بری، یادت باشه.
بوسه محکمش کنار گوشم مینشیند و کلید را به دستم میدهد، اما من با بوسهاش وا رفتهتر از آنم که فرار کنم و او با لبخندی معنادار بازیاش میگیرد که...
بینفسدرگرداب اثری دیگر از زهرا سادات رضوی👇👇
https://t.me/+2GieuLj00Co2OTNk
https://t.me/+2GieuLj00Co2OTNk
https://t.me/+2GieuLj00Co2OTNk
https://t.me/+2GieuLj00Co2OTNk | 113 | 0 | Loading... |
33 وقتی بهوش امدم فهمیدم باردارم... در صورتی که من حتی اسمم رو هم یادم نبود...
بغض کردم.
من کی بودم و کجا باید می رفتم...؟!
بی قرار و سرگردان بودم تا اینکه یک مرد...
یک مرد خشن و ترسناک سر راهم قرار گرفت و من به عمارتش برد و اونجا مجبورم کرد کنیزش بشم ولی نگاهش وقتی بهم خیره می شد فرق داشت مخصوصا وقتی روی شکمم بود....
❤️#پارت_1
- چطور نمیدونی بابای بچه ی تو شکمت کیه دخترم؟!
چشم های حاج خانم از تعجب گشاد شده بود. حتما با خودش فکر میکرد دروغ میگم یا دختر خراب و هرزهای هستم.
دست و پام میلرزید، فکر میکردم بتونم اهالی این عمارت بزرگ رو یادم بیاد، اما اصلا حاج خانم باکمالاتی که رو به روم نشسته بود رو نمی شناختم. حتی اون ها هم منو نمیشناختن! حسابی گیج شده بودم.
- اسمت چیه دخترم؟
آهی کشیدم. حتی اسمم رو هم یادم نبود و پرستار بهم گفت. انگار وقتی تصادف کردم، ساک کوچیکی بسته بودم و داشتم فرار میکردم اما چرا؟ کجا میخواستم برم؟ از کی فرار میکردم؟
- سایه. سایه حمیدی.
سر تا پام رو برانداز میکرد، لباس درستی تنم نداشتم، شکمم با اینکه بهم گفته بودن سه ماهه حاملهام اما تقریبا بزرگ بود. هیچ وقت روزی که با این شکم برجسته بهوش اومدم رو یادم نمیرفت، نزدیک بود سکته بزنم. دوباره همه تن و بدنم لرزید و اشک توی چشمهام نشست. یعنی من همسر داشتم؟ یا بهم تجاوز شده بود؟ بغضم رو بلعیدم.
قضیه بیمارستان و تصادفم و از دست دادن حافظهام رو براش تعریف کردم که گفت:
- اینجا عمارت بشیر خان هست. کی بهت آدرس این عمارت رو داده دخترم؟ پلیس چی بهت گفت؟
یک دفعه صدای عصبی مردی بلند شد.
- مگه اینجا طویله است مامان؟ که هرکس و ناکس رو توی خونه راه میدی! چطور حرف هاش رو باور میکنی؟ چطور میشه ندونه از کدوم گاوی حامله هست! ما تو این عمارت آبرو داریم! معلومه دختره خرابه، آوازه خَیّر بودن و مهربون تو رو شنیده اومده دله دزدی! هی بهت گفتم مادر من به هر غریبه ای کمک نکن! معلوم نیست به چند نفر داده که الان نمیدونه پدر بچهاش کیه!
بغض سنگینی به گلوم چنگ زد. مردی چهار شونه با تیشرت سورمه ای رنگ چسبی وارد سالن شد، مثل اینکه حرف های ما رو شنیده بود. حتی این مرد هم برام غریبه بود. اما از حرفهاش دلم خون شد.
چطور میشد من رو هیچکس نشناسه؟ خونه من کجا بود!؟ خانوادهام کی بودن؟ پلیس مشغول شناسایی هویت من بود اما تا الان جوابی نگرفته بودم. پس اون آقایی که زنگ زد و گفت بیام این عمارت کی بود؟
رمان بینظیر و بزرگسال ماه و می👇✨
https://t.me/+H5ZziAPoNYE0MGI0
https://t.me/+H5ZziAPoNYE0MGI0
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ | 115 | 0 | Loading... |
34 _ بازی جدیدته، فؤاد؟
دستی میان موهای شلوغش کشید. البته که صاف نمیشدند.
_ بهت میگم بدو آقماشالا داره محبوبه خانم رو ماچ میکنه. پا شو!
از پشت میز بلند شدم.
روزی که به مهد پیرپاتالها آمدم فکرش را نمیکردم اینهمه دردسر داشته باشیم.
_ کجا دیدیشون، فؤاد؟ الکی سر کارم نذاری.
از پسرعموی بدجنسم بعید نبود.
دریل داخل دستش میگفت هنوز تعمیر کابینت را تمام نکرده.
_ به جون دلآرا راس میگم. بدو تا پیرزن حامله نشده، جونِ دلی بدبخت میشیم. جواب بچههاشون رو کی میخواد بده.
همانطور که تند قدم برمیداشتم تا گند بالا آماده را جمع کنم غر زدم.
_ صد بار بهت گفتم جونِ منو قسم نخور.
فقط نیشش تا بناگوش باز شد.
کاش یک نفر برایش از سن یائسگی حرف زده بود.
_ خیلی بیحیایی، فواد! با ماچ کسی حامله نمیشه.
کلافهاش کرده بودم. دکمهٔ بالای بلوزش را باز کرد. عضلات سنگیاش... چشم درویش کردم.
_ دلی، روز اول گفتم مهد کودک پیرپاتالا فکر خوبی نیست.
_ واقعا نمیشنوی چی میگم؟
_ اون چیزی که من دیدم، آق ماشالله همچین حرفهای میبوسید...
جای چانه زدن با پسرعموی شر و لات و منحرفم باید سراغ آقا ماشاالله میرفتم.
از دفتر بیرون رفتم. پشتسرم راه افتاد. با دریل و هیکل درشتش...
یک ثانیه ساکت شد و بعد انگار فکر بکری به سرش زده باشد گفت:
_ شاید دَمش رو دیدم برام کلاس آموزشی بذاره.
مردک بیشعور بیحیا؟
با خودکار داخل دستم بازویش را هدف گرفتم.
_ این همه گفتم بیا کلاس یوگای من، حالا میخوای بری کلاس خاکبرسری آقماشالله؟
_ همهش تقصیر این تمرینهای یوگای توئه، آقماشالا رو کار انداختی. اینکه تا دیروز با بقیه آبجی بود.
از خجالت از چانه تا نوک گوشهایم آتش گرفت.
_ خفه شو فؤاد! فقط خفه شو!
با دور زدن ساختمان و دیدن منظرهٔ روبهرویم سرم گیج رفت....
صدای سوت آهنگین و «دمت گرم» گفتن فؤاد زیر گوشم....
https://t.me/+dhfP7D-D0rpiZmE0
https://t.me/+dhfP7D-D0rpiZmE0
https://t.me/+dhfP7D-D0rpiZmE0 | 129 | 0 | Loading... |
35 -مهتاب بپرس ببین بهزیستی یا کمیته امداد کمکی نمیکنه واسه پول آمپولام!؟ حالم خوب نیست. دیشبم تشنج کردم، شانس اوردم بلایی سرم نیومد..
صدای پوف کلافهس مهتاب از پشت گوشی آمد.
-بابا تو شوهرت پولش از پارو بالا میزنه. واسه ۲ میلیون پول امپولت لنگ کمک بقیه ایه!؟
دخترک از شنیدنش بغض کرد.
شوهر صوریش پی دختر و دختر بازی بود، البته که تا همینجا هم مردانگی را در حقش تمام کرده بود.
-تو که وضع مارو بهتر میدونی مهتاب...میترسم بهش بگم ام اس دارم طلاقم بده آواره شم. آخه کی حاضره یه زن پر خرج و دردسر رو نگه داره کم دردسر بودم براش؟!
-بابا تو دیگه خیلی شلوغش کردی...به خدا شادمهر اینجوری ها هم نیست. تو بهش بگه اونوقت....
با صدای افتادن چیزی در نزدیکیش هول زده گوشی از دستش افتاد و پرگشت.
با دیدن شادمهر که مات و مبهوت پشت سرش بود و خشکش زده بود حس کرد دنیا روی سرش خراب شد.
-آ...آقا....چی شده؟!
-چرا بهم نگفتی!؟
خودش را به آن راه زد.
-چیو!؟
عصبی از طفره رفتنش گلدانِ روی میز را روی زمین کوبید و عربده کشید.
-چرا بهم نگفتی ام اس داری؟ چرا نگفتی بیماریت انقدر پیشرفت کرده که تشنج میکنی؟ چرا نگفتی لنگ داروهاتی ها با وجودِ اینکه منِ بی غیرت شوهرتم میخوای از بهزیستی و کمیته امداد کمک بگیری!؟هااااا!؟
شانههای زن از ترس جمع شد، از کجا فهمید...نکند...
-آقا...توروخدا آروم باش...من...من
شادمهر عصبی به سمتش رفت و بازوهایش را گرفت و محکم تکان داد.
-تو چی هان؟ فکر کردی انقدر اشغالم که به خاطر همچین چیزی ولت کنم. جواب منو بده سپیده، چند وقتِ قهمیدی و به منِ بی شرف نگفتی!؟
سپیده دیگر مقاوتی به برای نگه داشتنِِ اشک هایش نکرد.
با گریه لب زد:
-آقا توروخدا به خودتون فحش ندید. ارزششو نداره.
عصبی در صورتش داد زد:
-چی ارزش نداره؟ اینکه زنم ام اس پیشرفته داره؟اینکه جونش در خطره!؟
اشک های دخترک بیشتر شدت گرفت.
دست روی سینهی شادمهر گذاشت و سعی کرد ارامش کند.
اما این مرد ارام و قرار در کارش نبود.
-چرا بهم نگفتی...چرا بهم نگفتی لعنتی...چرا داروهاتو، آمپولاتو به موقع مصرف نکردی که انقدر پیشرفته شه. به خاطر پول؟ انقدر منو کم دیدی سپیده؟ انقدر کم دیدیم که حاضر نشدی بهم بگی؟
-نگو اینجور آقا. شما مگه کم به من لطف کردید؟ بچهی مُردمو خاک کردید، از شوهر معتادم طلاقمو گرفتید. اوردیتم تو این عمارت، بهترین غدا بهترین لباس....یه ادم مگه چقدر میتونه سربار باشه؟ من بمیرم شما هم یه نفس راحت از دستم بک....
و این سیلی محکم شادمهر بود که نطقش را برید و اجازه نداد ادامه دهد.
چشم های مرد به اشک نشسته شده بود و در حالی که از خشم داشت منفجر میشد عربده زد.
-ببند دهنتو....ببند دهنتو. کور بودی اون همه عشق منو ندیدی؟ ندیدی اگه نباشی، اگه از سر کار میام تو استقبالم نیای، با اون دستپختِ خوشمزهت برام غذا درست نکنی من می خوام چیکار کنم؟ هان لعنتی؟ تو رحمت به من نیومد؟ منِ بی شرف کی رفتم دنبال دختر بازی که بار دومم باشه؟!
حالا دیگر شادمهر هم بی محابا اشک میریخت و خشمش را روی وسایل خالی می کرد.
ترسیده بود، ترسیده بود از نبود این زنِ مظلوم و ارام که منبع ارامشش شده بود.
اینهی میز ارایش را که شکست دست خودش هم همزمان برید و سپیده گریان به سمتش دوید.
-آقا...توروخدا، مرگ من..نکن اینکارو....
شادمهر همزمان با سپیده روی زمین اوار شد و شانه هایش از هق هق مردانه لرزید.
سپیده به خواب هم نمیدید این مرد انقدر گرفتارش شود و همین حالش را بد کرده بود.
احساس گیجی داشت، یک حالت آشنا...نه! داشت تشنج می کرد.
قبل از این فرصت کاری پیدا کند بندش شروع به لرزیدن کرد و با افتادنش روی زمین شادمهر وحشت زده دست و پایش را بین پاهایش قفل کرد و همان طور که دستش را لای دندان های سپیده می گذاشت داد زد.
-شادییی....زنگ بزن اورژانش...یا ابلفضل....
https://t.me/+V6PfnehmJIdkMjc0
https://t.me/+V6PfnehmJIdkMjc0
https://t.me/+V6PfnehmJIdkMjc0
https://t.me/+V6PfnehmJIdkMjc0 | 114 | 0 | Loading... |
36 -بگم واست کاچی درست کنن دورت بگردم؟!
دخترک با شرم سرش را پایین میاندازد
-اقا... نگید... خجالت میکشم
مرد تکخندهب جذابی میکند
-خجالت واسه چی دورت بگردم؟!... از کی خجالت میکشی؟!.... من؟!...شوهرت؟!... اره خوشگلم
دخترک گوشهی لبش را میگزد
-ای... دلم درد میکنه
مرد هول میکند
-خاتون.... خاتون.... برای خانم عمارت کاچی درست کن
خودش هم به سرعت دستش را روی شکمم دخترکش قرار داده و ماساژ میدهدش
-ببخشید نفسم.... دورت بگردم... قربونت بشم... این وحشی رو که نفسش به نفست بنده میبخشی؟!
دخترک با ناز مرد را صدا میزند
-هاتف
مرد بیقرار لب میزند
-عمر هاتف.... ناز نکن که من همینطوریش آمادم که....هوف... خدا رحم کنه
تقهای به در میخورد
-اقا صبحانه امادست
مرد سینی را ز زن تحویل گرفته و باز کنار دخترکش مینشیند
-بریم تقویتت کنیم که جون داشته باشی واسه راند دوم!!
https://t.me/+kMS4SyKYpvc5MDk0
https://t.me/+kMS4SyKYpvc5MDk0 | 364 | 1 | Loading... |
37 بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵 شوهرمو با دوستم برهنه تو اتاق خوابمون دیدم،درحالی که حامله بودم و...
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که اصلا نمی شناختمش!
❤️ عاشق شوهرم بودم اما اون دلباخته زنی بود که یکبار ترکش کرده بود و حالا برگشته بود...
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚فراری دختری که پدرش فروختتش به خان روستا تو شب عروسیش
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
💜راز مرموز ماه کامل باعث یه انتقام عجیب از یه موجود خیالی شد!
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🧡جنگ بین عشق ونفرت
💚 عروس خونبس مردی شدم که همه ازش وحشت داشتن و تصمیم گرفتم برای انتقام از از اون
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
❤️دختره با شکم برامده برگشت خونه. بچه رو ازش گرفتن و اون رو به مرد دادن که
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🖤 ماهلین مادر مجرد و زیباییست که درگیر مشکلات پیچیده با سه مرد میشود
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم | 265 | 0 | Loading... |
38 درست یه شب قبل ازعقد رفت. باورمنمی شد!
کیان نیامده بود!
من ناباور بودم. من عاشق بودم و برای عشقم به کیانهر کاری کرده بودم. هر کاری...حتی اعتماد برای تصاحب تنم!
اما او رفته بود!
و فقط یک پیامک کوتاه فرستاده بود:
-نمی تونم...نمی شه!
همین؟!
حالا من مانده بودمو یکخانواده که همینحالا هم در حال آماده کردن لباس و تدارکات فردا بودند. به سرم زد خودم را خلاص کنم. یا فرار کنم یا ...اما منآدماینمدل رفتارها نبودم...!
https://t.me/+SG218g1wSXI3NTNk
https://t.me/+SG218g1wSXI3NTNk
ماماناخم کرده بود و علیرضا قدم رو می رفت. مامانی گفت:
-نوه ی من هیچ ایرادی نداره! اتفاقا بهتر که کیان رفت و همینحالا قبل از عروسی تو خالی بودنش و نامردیش معلوم شد. مونس که خاطر خواه زیاد داره. توی همین رشت کلی آدمهست که آرزوی یهنگاشو داره! نوه من بی عیب و نقصه...
من لرزیدم !
ترس تمامجانم را گرفت. من وا داده بودم.من به عشق کیان اعتماد کرده بودم!
مامانی چه می دانست که من چه نرد عشق اشتباهی پیموده بودم.
گلویم خشک بود. قلبمتند می کوبید. هنوز همحلاوت آن روز بارانی که خیس و آبکشیده به خانه اش رفتم و تهش به همبستری ختم شد یادمبود! چطور قرار بود کیاننباشد؟ مگر می شد؟!
علیرضا گفت:
-کیان رفیق من بود. بهش اعتماد داشتم. اما خب! حالا تکلیف معلومشد! مونس هم یه خواستگار پر و پا قرص داره که منتظر یه اشاره ست...
دنیا دور سرمچرخید! افتاده بودم در هچل و می دانستم که عاقبت تلخی خواهم داشت...
https://t.me/+SG218g1wSXI3NTNk | 151 | 0 | Loading... |
39 - رسیدیم پیاده شو.
سرم را بالا آوردم و به بیرون نگاه کردم. آرش ماشین را جلوی ساختمان سفید رنگ بزرگی که سردر آن نوشته شده بود" دادگاه خانواده" پارک کرده بود. ساختمانی که قرار بود در آنجا خودم با دست های خودم درخواست نابودی زندگیم را بدهم.
هنوز از ماشین پیاده نشده بودم که تلفن آرش زنگ خورد گوشی را از جیب شلوارش بیرون آورد و به صفحه روشن آن نگاه کرد.
از چشم های به برق نشسته و لب های خندانش مشخص بود چه کسی پشت خط است.
- سلام عشقم........
عشقش. برای هزارمین بار بغضم را قورت دادم. من هیچ وقت عشقش نبودم. من هیچ وقت، عشق هیچ کس نبودم. حتی عشق پدر و مادرم.
- داره تموم می شه. خیالت راحت.
- ...................
- نه، قول می دم.
- ................
- این جوری نگو قربونت برم. تو که می دونی من برای تو هر کاری می کنم.
- ...................
- آااا، فدات شم. همیشه این طوری بخند خوشگل آرش.
- ........................
آب دهانم را قورت دادم و سعی کردم جلوی گریه ام را بگیرم. تلفنش که تمام شد، به سمتم برگشت و با تمسخر نگاهم کرد.
- چی؟ چرا اینجوری نگام می کنی؟ دوست داشتی قربون صدقه تو برم. آخه دختره پاپتی زشت تو چی داری که بخوام قربون وصدقت برم. تو انگشت کوچیکه نازنین هم نمی شی. حالا از ماشین پیاده شو مثل بچه آدم برو تقاضای طلاق بده چون من می خوام با عشقم ازدواج کنم.
از من می خواست تقاضای طلاق بدهم که کسی نفهمد او با نازنین به من خیانت می کرده می خواهد همه کازه کوسه ها سر من بشکند و به همه بگوید این من بودم که زندگی مشترکمان را خراب کردم.
- اگه نرم چی؟
- اون موقع خودم طلاقت می دم ولی آذین رو هم ازت می گیرم و حسرت دیدنش و برای همیشه روی دلت می ذارم. پس سعی نکن من و دور بزنی چون بد می بینی.
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk
پسره با بچه تهدیدش می کنه که ازش طلاق بگیره 😭😭😭😭 | 603 | 1 | Loading... |
40 یه لیست جذاب برای همه مخاطبان عزیز کانال😍
نگار فرزین
سحر💕بهزاد
https://t.me/+N9BFdebpB5w0N2U8
میم راهپیما
البرز 💕ایران
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
مریم بوذری
بردیا 💕 افرا
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
سارا انضباطی
الیاس 💕حنا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
پروانه قدیمی
ارس 💕 جانان
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
شبنم
گلاویژ 💕عماد
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
ماریا
رستا 💕 فرشاد
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
شینزود
فهام 💕 سامیا
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
شکوفه شهبال
باران💕مهدی
https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk
منیر قاسمی
رهی 💕 نورا
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
میم.راهپیما
آفاق💕الچین
https://t.me/+cGaEWW24wYQ2NmI8
نسترن ملایی
هانا💕واران
https://t.me/+cby5BpsV_2dkZDc0
سیما
جانان 💕 ظهیر
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
نگار فرزین
عماد 💕سارا
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
حدیثه ببرزاده
الهه 💕 علی
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
یگانه راد
سبحان، ارمیا💕محنا
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
مرضیه
سما 💕 امید
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
فاطمه جعفری
حامد 💕عاطفه
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
نسترن
ودا 💕دانیار
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0
یغما شفیع پور
تیارا 💕 آویر
https://t.me/joinchat/RaaqCdplvPFp_Ipz
گیلسو
طنین 💕شهریار
https://t.me/+EPy1Pj6lEPUyNmQ0
شیوا بادی
ایران 💕وارطان
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
حوای پاییز
آران 💕فریماه
https://t.me/+Z44uQuiyJCIxODFk
مونا امین سرشت
ماهرخ💕کیاراد، دارا
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
نسیم
پناه💕کاوه
https://t.me/+fQzEb67n3hY1NjA0
آتنا امانی
نیلی💕امیر
https://t.me/+IriDIdGgs3FlMjJk
فاطمه
حسین💕گلناز
https://t.me/+sFmSfAuzLeYxN2Fk
اعظم داشبلاغی
ماهرو💕رحمان
https://t.me/+8spJjlnwbk9lZjA0
ر.بیات
حسام💕ریحانه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
حانیه شامل
پناه💕 آرسین
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
مارال
امیرحافظ 💕 آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
بهناز صفری
ماه چهره💕مهدیار_آدریان
https://t.me/+W-87i6q5g08wMDI0
فریبا زلالی
صدف 💕 علی
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
راز
لیدا 💕 فولاد
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
لیلا غلطانی
فرشید💕سونا
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
گیسو رحیمی
دلوین💕حامین
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
محدثه رمضانی
پناه 💕یاشار، امیرعلی
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
صدای بی صدا
دیاکو 💕راحیل
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
سارا رایگان
آرامش 💕طوفان
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
شبنم
آرش 💕سارا
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
مبینا
بنیامین💕 جیران
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
راز.س
شاداب💕سبحان، محمد
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
خاطره
همایون💕نوا
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
شادی جمالیان
نهال 💕کیهان
https://t.me/+m6zOAXiTnhY3ZGI0
آزاده ندایی
ریرا 💕 رستان
https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
رقیه جوانی
سرمه💕 رهام
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0 | 559 | 0 | Loading... |
Repost from N/a
بین دیوار و تنش گیر افتادم. آب از سر و روممی چکید. یه ساعت زیر بارون راه رفته بودم و وقتی به خودم اومدم؛ جلوی در خونه ی کسی بودمکه قسمخورده بودم هیچ وقت سراغش نرم. وقتی منو با اون سر و شکل دید؛متعجب شد اما حرفی نزد. تا پامو گذاشتمتوی خونه ی گرم و قشنگش زبون واکرد که:
-تو که قسمخوردی ...
بی حال بودم. جون نداشتم. قبلش یه کتک حسابی از امیر خورده بودم. تمام تنم درد می کرد. گفتم:
-چرا رفتی؟ چرا درست شب عقد منو ول کردی و رفتی؟! مگه من و تو عاشق نبودیم؟مگه قرار نبود سایه ی سرمبشی؟!
سرتاپایم را نگاه کرد. و نگاهش ماند روی کبودی کنار دهانمکه ضرب شست امیر بود.
اشکم سُر خورد:
-کبودیش دلتو زد؟ این همون لبی هست که تو می بوسیدی! اینهمون تنی هستکه تو لمس می کردی...تو که یه لکه ننگ گذاشتی روی زندگی من و رفتی...
لب زد:
-گیرمکه رفتم...حتما دلیل داشتم! تو چرا صبر نکردی؟ تو چرا دنبال دلیل نگشتی؟ تو چرا حتی یه تلفن به من نکردی؟!
کمرم را چسباندم به دیوار . درد داشتم. کمرم از لگد امیر آسیب دیده بود. گفتم:
-هیفا گفت دنبالت نگردم. گفت کیانتو رو نخواسته و وسلام. خانواده ام همفردای اون روز جواب قطعی دادنبه امیر.
پوزخند زد:
-خب حالا چرا اینجایی؟ بروبه نامزد بازیت برس!
چقدر دلمرو می شکوند. چقدر بی رحم بود با منی که براش جونمی دادم. گفتم:
⭕️-با تنی که تو لمسش کردی چکار کنم؟ با نقصی که رومگذاشتی چی؟! امیر فهمید دختر نیستم. همین امروز فهمید و صیغه محرمیت رو باطل کرد . اما قبلش تا تونست منو کتک زد. منی که دست هیچ احدی روم بلند نشده بود!
کیان با حیرت نگاهم می کرد...شالمروی شونه هام افتاده بود. گردنم رو نشونش دادم:
-می بینی؟ تمام تنمو کبود کرده. تا الان همه چیو به مامان و بقیه گفته. و منهیچ پناهی جز تو ندارم. از خودت به خودت پناه آوردم.
جلو اومد و در فاصله ی یکسانتی از من ایستاد و با تاثر نگام کرد و گفت:
-ببین یه لجبازی و دروغ چه بلایی سر هر دومون آورد!
گفتم:
-تو رفتی! تو دروغ گفتی!
انگشتش رو کشید روی لبهایم و بعد جای کبودی کنار لبم رو لمس کرد و گفت:
-مادرشو به عزاش می شونم.
خسته و ناامید گفتم:
-من جون ادامه این بازیو ندارم. من دلمیه خواب راحت می خواد. یه زندگی آروم مثل بقیه دخترا...
سرشو جلو آورد و آروملبهامو بوسید. آخرین بار سه ماه پیش بود. همون شب قبل از عقد. گفتم:
-نکنکیان!
دستاشو پشت کمرم انداخت و گفت:
-آرومباش! کاریت ندارم! فقط دلم واست تنگ شده بود!
و سرمو چسبوند به سینه اش.نمی خواستم دوباره بازیچه بشم اما واقعاجز کیانهیچ کسی رو نداشتم...
https://t.me/+FkgIgDXUjUNjMThk
https://t.me/+FkgIgDXUjUNjMThk
درست یه شب قبل از عقد کیان غیبش می زنه و مونس رو با تنی دست خورده با خانواده ای متعصب رها می کنه . و خانواده تصمیممی گیرن برای حفظ آبروشون مونس رو شوهر بدن .اونم به مرد بدبینی که همیشه به مونس شک داشته. اما پشت تموماینرفتن و ترککردن ها یه معمای بزرگهست کهکیان سعی در مخفی کردنش داره واون معما اینه...
Repost from N/a
نویسنده_صحبت_میکند😍
♨️دیگه لازم نیست برای رمان های حق عضویتی هزینه پرداخت کنید❌
ما #ادمینا تونستیم بالاخره امروز با #گرفتن_هزینه_حق_عضویت_رایگان لیست رمان های حق عضویتی رو برای برای مخاطبان عزیزمون آماده کنیم♨️
ولی توجه داشته باشید فقط #امشب_میتونید_فرصت_عضویت_رایگان_ این رمانها رو بگیرید⁉️
❌❌❌
🌹 10/2/1403🌹
رمان حق عضویتی یک❣
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی دو❣
https://t.me/+Qo34LbkrBiHlJKyS
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سه❣
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهار❣
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی پنج❣
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی شش❣
https://t.me/+cpWz_omXlDE5NjY0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی هفت❣
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی هشت❣
https://t.me/+Za9-mWrqDvw1ZjM0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی نه❣
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی ده❣
https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی یازده❣
https://t.me/+R4JSSCjuNwAyNzI0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی دوازده❣
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیزده❣
https://t.me/+s-KSSq7ngv4zYTY0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهارده❣
https://t.me/+m1c5JsQJaRNkZmY0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی پانزده❣
https://t.me/+zaIQQCREKbwyNjQ0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی شانزده❣
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی هفده❣
https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی هجده❣
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی نوزده❣
https://t.me/+A5I9fr3VTYxkOTQ0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیست❣
https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستویک❣
https://t.me/+XANBrsFz53syNTNk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستودو❣
https://t.me/+6Qi1_54DUlJmZjJk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوسه❣
https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوچهار❣
https://t.me/+vEQPt5l1jHc5YTZk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوپنج❣
https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوشش❣
https://t.me/+yuW4JeuF1XpiYmI0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوهفت❣
https://t.me/+7Do_xAE3wBJmNThk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستوهشت❣
https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی بیستونه❣
https://t.me/+WLZtFyADLMU0YTY0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سی❣
https://t.me/+Hf1dlSXg-z4wM2Q0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیویک❣
https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیودو❣
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوسه❣
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوچهار❣
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوپنج❣
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوشش❣
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوهفت❣
https://t.me/joinchat/vZbshZLs5Sc0NGRk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیوهشت❣
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی سیونه❣
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهل❣
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلویک❣
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلودو❣
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوسه❣
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوچهار❣
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوپنج❣
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوشش❣
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوهفت❣
https://t.me/+p64wulRiINsyMjJk
🎊🔑🧸
رمان حق عضویتی چهلوهشت❣
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎊🔑🧸
لیست بیسانسور❌❌❌
حق عضویتی❌❌❌
امشبو❌❌❌
از دست ندید❌❌
Repost from N/a
_ عزیزم به ازدواج مجدد فکر میکنی؟
می دانست که محبوبه میخواهد از شرش خلاص شود. خودش هم از تنهایی و سربار بودن خسته شده بود.
_ اگه مرد مناسبی پیدا بشه شاید دوباره ازدواج کنم.
محبوبه ذوق زده از شنیدن پاسخش گفت:
_ راستش هست. پسرخاله ام حسابدار حاج احمد نقشبنده. میشناسی که چقدر معروفن. حاجی چندین ساله زنش رو از دست داده. می گفت بچه هام راضی به ازدواج دومم نیستن اما دیگه نمی خواد تنها باشه. اگه تو می خوای به ازدواج مجدد فکر کنی بهش بگم تا با خودت حرف بزنه.
_ اگه بچه هاش راضی نباشن فکر نکنم ازدواج ثمر داشته باشه.
محبوبه من منی کرد و گفت:
_ والا حاجی خوب و آبرومنده و دست به خیر داره. اما چون هنوز خاطر زنشو می خواد تا کردن باهاش یکم سخته. انگار نمی خواد زن دیگه ای خانم خونه اش باشه...
کم کم معنی حرف های محبوبه را درک کرد. سنش از سی و پنج سال گذشته بود و ان طراوت جوانی هایش را نداشت. اما توقع پیشنهاد صیغه ان هم از جانب زن برادرش را نداشت....
زندگی اش میان هوا و زمین معلق مانده و به تار مویی وصل بود. شاید واقعا اوضاعش انقدر که به نظر میرسید اسفناک بود که زن برادرش پیشنهاد صیغه به او داده بود. داشت او را محترمانه از خانه اش بیرون می کرد و دیگر سربار اضافی نمی خواست. سعی کرد ته مانده های غرورش را حفظ کند.
محبوبه زمانی که سکوتش را دیده به سرعت افزوده بود:
_ به جون بچه هام قسم انقدر امیر از خوبی و چشم پاکی حاجی تعریف کرده بود که نگو. می گفت حاجی دنبال صیغه و زن و اینا نیست. فقط می خواد زمان بده تا هم با زن دومش اشنا بشه و هم کم کم بچه هاش قبولش کنن. مخصوصا دخترش انگار خیلی سختگیره.
خود را به دست بازی بی رحمانه ی روزگار داده و با احمد ملاقات کرده بود. انتظار مرد دریده ای داشت اما مرد محجوب و افتاده ای بود. تنها چند ماه از مدت ازدواج موقتشان گذشته بود و حاج احمد هم متقابلا از او خوشش امده بود.
قناعت، منش و رفتار حیات را دوست داشت و بهتر دانست که کم کم با دختر و پسرش صحبت کرده و ازدواجش را دائم کند اما با خبری که حیات به او داده از حیرت یخ بسته بود.
هیچ کدام انتظار بارداری دور از انتظار حیات را نداشتند اما اتفاق افتاده بود.
_ قرار نبود دورم بزنی و بخوای با بچه پایبندم کنی. گفته بودی شوهرت قبلیت طلاقت داده چون بچه دار نمیشدی. گفتی دکتر گفته ایراد از خودت بوده. چطور الان حامله ای؟ من شصت سالمه. زن اولم ده ساله که مرده، از دخترم نوه دارم، پسرم وقت دامادیشه. سه تا کارخونه دارم و بیشتر از دویست نفر کارمندمن. اگه یکی بو ببره که از تویی که زن صیغمی بچه دار شدم یه چکیده آبرو برام نمی مونه.
_ من به شما دروغ نگفتم حاج احمد اما این اتفاق الان افتاده. حرفتون درسته، شما نگران ابروتونین اما بچه ای که ارزوی همیشگیم بوده رو از بین نمی برم. من بچمو نمی کشم تا آبروی شما حفظ بشه.....
_ پس باید تنها بزرگش کنی. من قبولش نمیکنم...
https://t.me/+fMD3I2m1_yA0MTc0
یه رمان جذاب براتون آوردم که از خوندش سیر نمیشید😍 رمان #شاهدخت که عاشقانه هاش دلتون رو آب می کنه و پر از رمز و رازه اثر جدید از نویسندهی #التیام رمان پرمخاطب این روزهاست. رمان شاهدخت رو از دست ندین❤️🔥
https://t.me/+fMD3I2m1_yA0MTc0
https://t.me/+fMD3I2m1_yA0MTc0
Repost from N/a
_هزار بار گفتم من زنی رو میخوام که تو سینه هاش شیر باشه.... فانتزی من اینه!
اما توئه بدرد نخور همیشه یکی از یکی گشادتر و بدقواره تر میفرستی . دیگه نمیخوام برام مشتری بفرستی .
تماس را قطع کرد و موبایلش روی تخت پرت شد!
دخترک از پشت اتاق رییسش همه مکالمه او را شنید!!
به خودش فکر کرد...
به نوزادش که باید هزینه عمل قلب مریض او را به هر طریقی به بیمارستان پرداخت میکرد تا سریعتر نوزادش را عملکنند در غیر اینصورت فرزندش از دست میرفت!!
چند لحظه ای فقط فکر کرد و چاره اندیشید و همه جوانبرا سنجید و آخر رسید به یکچیز که نباید!
مردد بود و نمیدانست کارش درست است یا اشتباه!
بالاخره دل را به دریا زد و خودش را به دست سرنوشت سپرد!
او میتوانست فانتزی رییسش را انجام ....و در مقابل جان طفلش را نجات دهد .
با دستی لرزان و حالی مضطرب تقه ای به در اتاق رییسش زد
_بیا تو
چند نفس عمیق کشید و دستگیره در را پایین برد
نگاهی سطحی به او که با بالا تنه برهنه و صورتی سرخ روی تخت بزرگش دراز کشیده بود کرد و سریع چشمپایین داد!
_سلام آقا
از گوشه چشمنگاهی به خدمتکار خانه اش کرد و به معنای سلام سری تکان داد!
هزار بار حرف هایش را در دهن مزه مزه کرد و با دهانی که از بزاق خشک شده بود و شرمنده سر پایین تر برد و شروع کرد به گفتن تمام آنکه باید!
_آقا من یه پسر هشت ماهه دارم که قلبش مشکل داره و دکترش گفته سریعتر باید عمل بشه هرروز دیرتر بشه موفقیت عمل میاد پایینترو بچم جونشو از دست میده....شوهرمم وقتی من هفت ماهه باردار بودم یه از خدا بیخبر با موتور بهش زدو در رفت...منم و این بچه...هیچکسی نداریم....
لحظه ای سکوت کرد
کوهیار از روی بالش بلند شد و نشست،
_خب؟
با خجالت ارام لب زد؛
_آقا من از اینجا رد میشدم اتفاقی حرفاتونو شنیدم ،من...من...تو سینه هام شیر دارم...
زیر گریه زد
_آقا من از اوناش نیستم...توروخدا راجب من فکر بد نکنید...بخاطر بچم مجبورم...به هر دری زدمنشد ،دنبال وام و هر قرضی رفتم جور نشد....حتی حاضرم بریم ازمایشکه من نزدیک به یازده ماهه هیچرابطه ای نداشتم!
زار زد و ادامه داد
_روم سیاه ...بخاطر بچم هرکاری میکنم که از دستش ندم.
کوهیار از شنیدن حرف های خدمتکارش مات مانده بود!
او همیشه موقر و متشخص جلوی او ظاهر شده بود حتی قرار اول که برای خدمتکاری آمده بود باورش نشد که این دختر نیازمند این شغل باشد!
هیچوقت از شرایطش و نوزادش با او حرف نزده بود و گرنه بی چشم داشت به جسم او ، هزینه عمل او را میداد اما حالا که طعمه با پای خود به دام آمده بود فرق داشت!
دستش را دراز کرد و از کشو دراورش دسته چکش را بیرون اورد
_شبی چند بنویسم؟
با هق هق و بریده گفت:
_آقا ...من ...هزینه عمل... پسرمو... یه جا میخوام ...تعداد روزاش.... هرچی...شما بگید!
سر زبانش آمد بگوید شش ماه اما گفت
_یکسال و هرشب!
چاره ای جز اطاعت نداشت
_بله آقا...
_فقط قبلش باید بری جواب چندتا تست که من میگم رو بیاری ....تست HBV .HPV .HCV .
مهدا که میدانست همه این تست ها مربوط به بیماریهای مقاربتی هست با اطمینان از خودش گفت:
_جواب تست هارو میارم آقا...خیلی ممنونم ....شما جون بچمو نجات دادید...حالا میتونم برم؟
_جواب ازمایش رو که گرفتی با پسرت بیا تو یکی از اتاقهای اینجا زندگی کنید.
خوشحالی تماموجودش را گرفت که دیگر با آن صاحبخانه هیز و هوس باز هم کلام نشود و نگاه هرز او را نبیند.
با نوک انگشتانش اشکهای زیر چشمش را پاک کرد و آرام لب زد؛
_آقا فقط من یه خواسته ای دارم ....
ابروهای کوهیار بالا پرید
_چی؟
_محرم بشیم...میخوام اشتباه کنم اما گناه نه!
متفکر نگاهش کرد
_پس هزینه عمل پسرت میشه مهریه این مدت.
_بله آقا ...من مهریه نمیخوام...همینکه پسرم زنده میمونه از همه چی برام ارجحیت داره.
سری تکان داد
_آشنا دارم جواب این تست هارو دو روزه آماده میکنه... پسفردا که میای ....صبح به پسرت شیرخشک بده بیا.....میخوام سینه هات پر شیر باشه ....
https://t.me/+CtNCEZUAH8o5MWY0
https://t.me/+CtNCEZUAH8o5MWY0
و اتفاقاتی که باعث شکل گیری یه عشق میشه و....
https://t.me/+CtNCEZUAH8o5MWY0
ونوزادی که بدون شیر میمونه🤣😑در واقع حقشو میخورن😐
https://t.me/+CtNCEZUAH8o5MWY0
Repost from N/a
جررر عکس لختی خودشو اشتباهی برای رییسش می فرسته🤣
_ خدای من این چیه دیگه؟
با شوک به آلارم نمایان شده در بالای صفحه ام خیره شدم
چند ثانیه پلک زدم تا واقعی بودنش را هضم کنم ..
رییس آن هم این وقت شب ..
چه کاری میتوانست با من داشته باشد ؟
روی نوتفیکیشن ضربه زدم و وارد صفحه چت شدم...
_ خانم آرمان؟
تنها همین را گفته بود .. من هم هول زده بدون اینکه فکر کنم شاید بد نباشد سلامی بکنم نوشتم :
_ بله رییس
چند ثانیه طول کشید تا پاسخم را بدهد
_ فکر نمی کنید بیدار بودن تا این ساعت برای خانم شاغلی مثل شما مناسب نیست ؟
چشمانم گرد شد و خنده ناباوری کردم .. خدای من او خود به من پیام داده و حالا که پاسخش را دادم
مرا بابت بیدار ماندم تا این ساعت بازخواست میکند ؟
با تعجب تایپ کردم :
رییس ؟ مثل اینکه شما به من پیام دادید ها !
منتظر پاسخش ماندم امت با دیدن نقطه های چرخان بالای صفحه فهمیدم که در حال ویس گرفتن است..
وای
ویس می گیرد ؟ آن هم برای من ؟
خدایا در شرکت به اندازه کافی مرا با آن چشمانش از راه به در میکند
حتی در خانه هم راحتم نمی گذارد ؟
صدای کوبش های قلبم بلند تر میشد و وقتی ویسش بر صفحه ظاهر شد به اوج خودش رسید
با حالی عجیب روی آن زدم تا پلی شود و لحظاتی بعد صدای فوق جذاب او در گوشم پخش شد .
خونسرد و با لحن جذابی می گفت :
خانم آرمان درسته من پیام دادم اما دلیل نمی شد که شما این وقت شب بیدار باشید ..
حتما فردا هم مثل همیشه میخواید بگید وای ترو خدا ببخشید آقای فروزنده خواب موندم
اگر فردا دیر کنید من میدونم و شما...!
کارای زیادی باهاتون دارم
از طرفی صدای بم و جذابش از خود بی خودم کرده بود و از طرف دیگر از اینکه ادایم را در آورده بود حرصی شده بودم.
اخمی کردم و بدون فکر ویس گرفتم :
واقعا که رییس...
خوبه فقط سه بار دیر کردم هاا
و بعد ناخواسته با صدای ظریف تر و تخس تری ادامه دادم :
اصلا حالا که اینطور میلتونه دیگه جوابتونه نمی دم و می خوابم.
به ثانیه نکشید ویس جدیدی فرستاد.
خنده ام گرفت...
بدبخت شاید ترسید واقعا قهر کنم و نتواند کار اصلی اش را بگوید.
آن یکی را هم پلی کردم و با هیجانی عجیب به صدای کمی خنده الودش گوش کردم :
صبر کنید خانم آرمان...
و بعد زیر لبی با خنده زمزمه کرد :
چه زود هم بهش بر می خوره
اما خب من شنیدم و آن لحن خاصش باعث شد که دلم بیشتر هوای تپیدن کند ..
با همان پوزخند همیشگی اش ادامه داد :
متاسفم
اما شما جرئت اینو ندارید که جواب منو ندید...میدونید که ؟
چون بلاخره که هم رو میبینیم و اون موقع است که شما باید جواب پس بدید.
لبم هایم را اویزان کردم...دیکتاتور!
ویس گرفتم و با لحنی مظلوم گفتم :
چشم رییس شیر فهم شدم اما آگه کارتونو نگید من نمیتونم بخوابم که
این دفعه پاسخم را دیر تر داد
_ خانم آرمان لطفا پوشه های طرح فراز و مارین و تاج رو فردا بیارید شرکت جلسه داریم فردا باهاشون و شما هم طرح های اصلاح شده رو هنوز نیوردید
_باشه رییس میارم آمادن
ویس بعدی بلافاصله آمد :
به هیچ وجه فراموشتون نشه و در ضمن...
بهتره همونطور که گفتید حالا بعد دیدن این پیام بخوابید
امیدوارم فردا نکنید وگرنه...
لب برچیده زمزمه کردم :
زورگو شاید من نخوام بخوابم باید اونوقت کیو ببینم؟
آف شده بود. با یاد آوری چیزی وار عکس ها شدم تا اطلاعات طرحی را که قبلا خواسته بود بفرستم که ناگهان گوشی از دستم افتاد
به زحمت گوشی را از زمین برداشتم.. به صفحه نگاه کردم و با چیزی که دیدم در جا سکته را زدم
_ الان چه کوفتی شد دقیقا ؟
دستم بر عکسی خورده بود و او ارسال شده بود آن هم نه هر عکسی..!
عکس من
در حالی که لب های سرخم میخندید و موهای فر شب گونم کاملا بر سرشانه برهنه ام باز ریخته شده بودند.
خدای من فاجعه بود این عکس را به سارا هم به زور نشان دادم و حالا..!
با وحشت هجوم بردم تا عکس را ندیده پاک کنم که با چیزی که دیدم شوکه شدم...
نه تنها دو تیک آن زده شده بود بلکه ریپیلای هم کرده بود :
واو...
جدا سورپرایز شدم خانم کوچولو!
https://t.me/+SfrXx2egFWYwYTA8
https://t.me/+SfrXx2egFWYwYTA8
اینجا یه دختر خانوم اروم و خوشگل داریم که هنر از هر انگشتش میچکه❤️🔥😌
پسرمون هم یه اقای فوق جنتلمنه 🤩
و البته جذاب😎اونقدری که دختر خانوم ما وقتی برای اولین بار به شرکتش میره تا مصاحبه کنه 🤑همچنین مست چشاش میشه که دیگر زمین و زمان از یاد میبره❤️🔥
طوری که فکر میکنه طلسم شده 😅البته آقای جذاب ما به روش نمیاره و استخدامش میکنه 🔥🔥حتی براش یه لقب میزاره و صداش میزنه دخترک عجیب غریب 😁😁و البته ناگفته نمونه که دخترما یه خنده هایی میکنه که دل پسرمون و حالی به هولی میکنه😍❤️🔥دخترک ما به هر زوری هست تو تایم اداری مقابل به قول خودش افسون چشمای اقای جذابون دووم میاره😩
اما هیس...
ایشون خبر نداره شرکت تنها جایی نیست که قراره اونو ببینه🤫🤫
Repost from N/a
همونجور که محتویات داخل کیفم رو خالی می کردم متوجه صدای پچ پچ مانندی از بیرون شدم ...
انگار صدای غزل بود که از چیزی ناراحت بود و داشت به مهبد می توپید ...
حس می کردم اشتباه شنيدم و برای همین پاورچین پشت در اتاق رفتم
_پس چیکار می کنی ؟...دست بجنبون !
داشت اینجوری با مهبد حرف می زد؟!
_مطمئنی غزل ؟!...برام شر نشه ؟
_نه بابا چه شری صورت تو که قرار نیست معلوم باشه ....
پوف کلافه ی مهبد چشمهام رو از تعجب گرد کرده بود داشتند از چی اینقدر صمیمانه حرف می زدند؟!
صدای دورگه ی داریوش که سعی می کرد به آرومی حرف بزنه به نزدیکیشون رسیده بود انگار جواب تمام سوالات منو درجا داد
_هنوز تو سرویسه ؟!
مهبد گفت :
_صدایی که ازش نمیاد
_دوتا پکش هم باعث کرختیش میشه حتما تو دسشویی از حال رفته ....
چشمهام ناباور از اون چیزی که می شنید گشاد شده بود و سرم عصبی تکون می خورد
_یالله مهبد تا من بقیه رو مشغول کردم با زور هم شده می کشونیش تو همین اتاق بغلی و میوفتی روش ...فقط کامل لخت باشید که تو فیلم جایی برای بحث نذاری ...
بعد رو به غزل غرید :
_با موبایل خودش فیلم بگیر وسریع هم تو پیج اینستاش بذار ...رمزش رو که داری
انگار سرش رو به تایید تکون داده بود که داریوش خوبه ای گفت و ادامه داد :
_اگه امشب کار انجام نشه اون پیره سگ منو با چکهام از مغازه بیرون میندازه می فهمید چی می گم ....بعدانگار سمت مهبد توپید: تو هم به پولت نمیرسی
عین یه کابوس باورنکردنی و وهم انگیز بود انگار مهی غلیظ جلوی چشمم رو پوشونده بود و مغزم قفل شده ناقوس بی آبرویی و رسوایی رو می نواخت ...
🌺🌺🌺
طراح لباس معروفی که دوستهاش براش توطئه چیدند تا بهش تجاوز کنند و فیلم تجاوز رو تو اینترنت پخش کنند .😢😱...
یعنی می تونه از این مخمصه جان سالم به در ببره؟😐💀
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
🍃🍃🍃
👈رمانی بینظیر دیگراز مریم بوذری
👈پیشنهاد نویسنده که خودشون هم داستانهای خانم بوذری رو دنبال می کنند
https://t.me/+imnFw7hWwQBkM2Fk
Repost from N/a
**صورتمو بند بندازن؟ ابرو هامو بردارم؟
تو روستا تا وقتی دختر شوهر نمیکرد که این کارا رو نمیکردن!**
- بیا دیگه دخترم بشین ابروهاتو بردارن!
خودمو کشیدم عقب و سری تکون دادم:
-نه دوست ندارم تا وقتی ازدواج کنم بزک دوزک کنم خودتونم تا دیروز نمیزاشتید چی شده حالا اصرار دارید ابرو بردارم بند بندازم؟
مامانم به خانجون نیم نگاهی کرد و خانجون ادامه داد: - دخترم چرا لج میکنی؟ خان روستای پایین میخوادت داره میاد بلتو ببره دیگه مثل اون پیدا نمیکنیا لج نکن مادر
اخمام پیچید توهم: - من یه بار گفتم حسین پسر عمو رو میخوام اونم رفته سربازی میاد میرم دیگه مگه رو دستون موندم
مادرم کوبید او صورتش: - ذلیل بشی دختر دهنتو آب بکش تو الان شیرینی خورده ی یکی دیگه شدی بفهمه این حرفو سر حسینو میبره
گریم گرفته بود: - چرا دارید زور میکنید سر سفره ی عقد میگم نه نمیخوا...
حرفم تموم نشده بود که صدای داد آقا جون تو خونه پیچید، برگشتم و کی اومده بود خونه؟
- تو بیجا میکنی نمیخوام چه صیغه ایه؟ اختیارت دست منو بابات! تو بگو نه ببین بعدش جایی تو این خونه داری میندازمت بیرون ببینم کی دیگه اصلا نگات میکنه؟
هم دست خورده میشی هم از خونه رونده
با غیض نگاهم کرد و من اشکام روی صورتم ریخت و حسین کجا بودی؟ حالا چیکار میکردم؟ چاره ی دیگه ای داشتم؟
https://t.me/+p0lOtmAYk8BhMDE0
تورو از صورتم کنار زد و صدای کل بلند شد و من با بغض به مردی که تو صورتم میکاوید خیره شدم که نگاهش و ازم گرفت و آروم پچ زد :-یه قطره اشک بریزی کل روستا حرف ما میشه
لبامو گاز گرفتم تا بغضمو قورت بدم که ادامه داد:
- گریتو نگه دار تو حجله تو بغل خودم...
https://t.me/+p0lOtmAYk8BhMDE0
همه ی من (رمان های فاطمه.ب)
@Fatemehb_romanارتباط با نویسنده
Repost from N/a
- میگن مافیا شیشه است!
- نه بابا من شنیدم آقا زادست...حالا هر چی هست کیس خوبیه...وگرنه این قدر براش گل و شیرینی نمیفرستادن...کل بخشو میشه باهاش خیرات داد!
سمت دو پرستار بخش رفتم و کنجکاو گفتم:
- کیو میگین بچه ها؟
نگاهشون روم نشست:
- مریض جدید دکتر سلیمانی...مگه برای معاینه اش نرفتی؟
خسته نه آرومی زمزمه کردم که ادامه دادن:
- خاک بر سرت اسرا...کل بخش دارن راجبش حرف میزنن...من اگه جای تو بودم تا حالا صدبار مخشو زده بودم!
خسته سمت اتاق بیماری که درموردش حرف میزدن راه کج کردم و گفتم:
- اول ببینید زنده میمونه...دکتر راجب راضی نشدنش برا عمل حرف میزد...باید دید وضعیتش چطوریه که انگار زیادم خوب نیست!
از کنارشون رد شدم و منتظر جوابشون نموندم...آدمی که انقدر ساز ناامیدی بزنه به درد نمیخورد...همون بهتر که کسی نتونه مخشو بزنه!
در اتاق بیمار و باز کردم و با دیدن مردی که روی تخت دراز کشیده بود مات موندم!
موهای لخت و نامرتب قهوه ای سوختش روی صورتش افتاده بود و فک استخونی و ته ریشی که روی صورتش خودنمایی میکرد...چقدر جذاب بود!
لعنت بهش...تصور نمیکردم انقدر خوب باشه! صدای بمش منو به خودم آورد:
- تموم شد؟ وقت استراحتمو گرفتی واسه دید زدنت؟
اخمام توهم پیچید...شونه ای بالا انداختم و به سمت تختش رفتم و گفتم:
- اصلا هم دید زدن نبود...فقط برای معاینه کسی اومدم که گفته نمیخواد عمل کنه!
نیشخندی زد و بدون نگاه کردن بهم گفت: روانشناسی؟
- من خودم به ده تا روانشناس نیاز دارم...گفتم که برای معاینه اتون اومدم جناب!
اخم روی صورتش نشون از درد کشیدنش میداد و دستی که روی قلبش مچاله شده بود باعث شد آروم تر از قبل بگم:
- طبق چیزایی که تو پرونده اتون نوشته وضعیت خوبی ندارید...دریچه قلبتون کم کم داره مسدود میشه و...
حرفمو قطع کرد.
- جسمی که روحی نداشته باشه وضعیتشم اهمیتی نداره!
نگاهم روی دست گلهای بزرگ و کادوهای میلیونی کنار تختش افتاد. چقدر خل بود که با وجود این همه پول میخواست خودکشی کنه...
- دیوونه ای؟
اخمی بهم کرد...اما من خنده ام گرفته بود...لبامو بهم فشار دادم و گفتم: منظورم اینه که کمتر کسی با این همه طرفدار و مال و منال ادعای تنهایی میکنه!
نگاه عمیق و سردش رو به چشمام انداخت و خشک گفت:
- انگار کلا برای معاینه کردن من نیومدی...شاگرد دکتری؟
لبخند محوی زدم و گفتم: تا آخر این ماه آره...میخوام استعفا بدم!
لبخند کجی زد و گفت:
- حیف نیس دکتر به این خوبی بخواد استعفا بده؟
از حرفش تعجب کردم اما خودمو نباختم و گفتم:
- روح منم مثل تو خسته اس...توان ادامه دادنو نداره...دیگه واقعا نمیتونم!
لبخندش محوتر شد...خودش و با درد بالا کشید و گفت: روح خسته امو برات میزارم اگه...اگه تا تهش کنارم بمونی!
https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0
https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0
https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0
https://t.me/+N54t4-lGB8A2MWU0
Repost from N/a
- دکتر بهت نمیخورد بعد از سیوخردهای سال با دوستدخترت بیای!
بلافاصله بعد از این حرف، صدای خندهی جمع بلند شد. سرخ از خجالت نگاهم را بالا کشیده و سریع گفتم:
- من دوست دخترشون نیستم!
انگار حرف من را نمیشنیدند.
رضا ابرویی بالا انداخت و این بار خطاب به او گفت:
- تو کی رفتی قاطی مرغا؟ چه بیخبر؟
این دفعه رسما قلبم نزد و تا خواستم دوباره وارد بحث شده و این اراجیف را تکذیب کنم، دوست دیگرش گفت:
- فقط بخاطر یه شام عروسی ما رو دعوت نکردی، خسیس؟!
و با این حرف، دوباره شلیک خندهی جمع بالا رفت. چرا دست برنمیداشتند؟
بالاخره وسط آن بلبشو به خودم جرئت دادم و مستقیم خیره شدم در چشمان مردی که تا به امروز، هیچ چیزی جز اخم و تندی از او ندیده بودم. آنچه میدیدم نفس را در سینهام حبس کرد.
داشت میخندید و چقدر با خنده جذابتر میشد... وقتی سنگینی نگاهم را حس کرد، برگشت سمتم و چیزی را زمزمهوار گفت که ...
https://t.me/+KQ1HnH82XApiNTY0
https://t.me/+KQ1HnH82XApiNTY0
(فقط کافیه دو پارت اول رو بخونید تا متوجه قلم قوی نویسنده بشید. )