cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

عطش انتظار ³¹³

☀حضورشماباعث دلگرمی ماست. کپی باذکرصلوات برای ظهورآقا✅ آقاجان هرروزبرای آمدنت دعا میکنیم وبرای نیامدنت کارهای زیادی😔ببخش به جای یار سربارشدیم😭 باسرچ #راهنمای_کانال به تمامی سرتیترهای کانال دسترسی پیداکنید ارتباط با ما:👈 @Moodaafe تبادل👈 @R82eyhan

Show more
Iran191 521Farsi184 183The category is not specified
Advertising posts
387
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
شبها خوابت نمیبره؟ حوصلت سر میره؟ تو تلگرام می گردی اما پست دلچسبی نمی بینی؟ من یه #پیشنهاد برات دارم. یه کانال بهت معرفی می کنم #عالی که مناسب برای شبهای بی خوابی هست. 📚 #کانال‌داستان‌وحکایت 📖حکایتهای کوتاه و جذاب. پیشنهاد می کنم عضو بشید👇👇👇 👇👇👇👇 📚https://t.me/dastanhekayat https://t.me/dastanhekayat ‏✪عــشـــق یـعـنــی خــــدا ➣🌻@eshghikhodaii ‏✪همسران مثبت ➣🌻@hamsaranemosbat ‏✪من وامام زمانم(عج) ➣🌻@manvaemam ‏✪زندگینامه و معرفی شهدا ➣🌻@shohda8 ‏✪ترفندهای آرایشگری ➣🌻@tarfandearayeshgariiii ‏✪انامجنون الحسین(ع) ➣🌻@majnoonetam1441 ‏✪گروه معرفت وآرامش ➣🌻@kolbehe8 ‏✪مکـــتب حاج قــــــاسم ➣🌻@qasemsooleimani30 ‏✪بازار خرید و فروش ➣🌻@bazare_makaseb ‏✪کلبه معرفت ➣🌻@kolbeh08 ‏✪نــگــــارش تـــــــــــاریــخ ➣🌻@negareshetarikh ‏✪رؤیای من ➣🌻@royayemane ‏✪اونـیــکـس گـــــالـــــــری ➣🌻@onix_galeri ‏✪دانــیـــل ➣🌻@daniyel_313 ‏✪طعم ناب پاکی ➣🌻@taam_nab_paki ‏✪طراحی تابلو اتاق کودک بە صورت دو تیکە و چند تیکە ➣🌻@saeedeh_artt ‏✪لـــبـخــنـدبـــزن ➣🌻@labkhandibezan ‏✪|•استوری و ابزار ادیت رَجْــآء•| ➣🌻@raja_edit110 ‏✪اصحاب‌المهدی ➣🌻@ashabolmahdi_miad ‏✪محصولات اوریفلیم( taherefleim) ➣🌻@fleim128 ‏✪گروه رؤیای من ➣🌻@royayemaneto ‏✪ســـــلام برســـــامِرا ➣🌻@salambarsamera ‏✪عاشقان قمربنی هاشم ➣🌻@ashefhanghamarbanihashem ‏✪منتظران ظهور ➣🌻@montazeranzohorma ‏✪تشنه ظهور امام زمان عج هستی بیا ➣🌻@atashe_entezarr313 ‏✪کافه کتاب نــارنــج ➣🌻@ketabvara ‏✪نبض ‌قلبِ‌ مَـــن تويـي R ➣🌻@riohzf ‏✪آرایشی بهداشتی ضد چروک ضد لک ➣🌻@orifbysamira ‏✪انـــرژی مــثــبــت ➣🌻@mossbati •·٠•●●●✵✵✵🥀🪷🥀✵✵ جهت شرکت در لیست پرجذبمون به گروه  لیستی #بزرگان  بپیوندید👇👇👇 تبادل لیستی بزرگان باهرآماری👇 https://t.me/Bozorghantab تبادل لیستی بزرگان1000+👇 https://t.me/tabebozorghan 📆 1401/10/26
Show all...
سلام همراهان گرامی ممنون که تا الان با ما بودین . دیگه در اینجا فعالیت نمی‌کنیم کانال رو به ایتا انتقال دادیم اونجا منتظرتون هستیم شریف بیارید 🥰👌 لینک ایتا👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2640707612Cff8223969b
Show all...

⚫️بانوى من! تو خود مى دانى كه هنگام نوشتن متن ،چقدر بر مظلوميّت تو گريستم، اين قلم، نيازمند نگاه توست، عشق تو دردلم زبانه مى كشد...به راستى چه كسى جز تو شايستگى مقام شفاعت رادارد؟ آن روزى كه ندا دهنده اى درآسمان ندا مى دهد كه چشمان خويش رافروگيريد تا فاطمه دختر محمّد(صلى الله عليه وآله) گذركند! چگونه باور كنم كه درآن روز،مرا وخوانندگان اين متن رافراموش مى كنى و مارادر غربت و تنهايى رهامى كنى؟ هرگز! هرگز! تو مادر مهربانى ها هستى! همه ما منتظر آن روز باشكوه هستيم! روزى كه تو دست ما را بگيرى و... ۰ ۰ ۰ ● و پایان... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
Show all...
🖤﷽🖤 #فریاد_مهتاب داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          #قسمت_پنجاه 💠خليفه در مسجد نشسته است، او منتظر است تا پيكر فاطمه (س) را به مسجد بياورند و او بر آن نمازبخواند. آرام آرام، مردم خود رابراى مراسم تشييع جنازه آماده مى كنند. خبرى در ميان مردم رد و بدل مى شود: "ديشب، على، بدن فاطمه را به خاك سپرده است". مردم به سوى قبرستان بقيع مى روند، مى خواهند قبر فاطمه (س) را پيدا كنند، امّا با چهل قبر تازه روبه رو مى شوند. به راستى قبر فاطمه (س) كدام است؟ هيچ كس نمى داند، آيا به راستى فاطمه (س) در اين قبرستان دفن شده است يا نه؟ نكند فاطمه (س) در جاى ديگرى دفن شده باشد؟ مردم، همديگر را سرزنش مى كنند و مى گويند: "ديديد كه چگونه از ثوابِ تشييع جنازه فاطمه محروم شديم، ما حتى نمى دانيم كه قبر او كجاست". 🔰مردم زيادى در بقيع جمع مى شوند. آنها با خود فكر مى كنند كه چرا فاطمه (س)را مخفيانه به خاك سپردند؟ چرا قبر او نامعلوم است؟ اين كار پيام سياسى مهمّى براى همه دارد، اين كار، فريادِ بلند اعتراض است. نگاه كن! خليفه و عُمَر دارند به اين سو مى آيند. قبر فاطمه (س) معلوم نيست در كجاست؟ عُمَر عصبانى مى شود. او مى داند مخفى بودن قبر فاطمه (س)، براى تاريخ، يك علامت سؤال بزرگ است. هر كس كه تاريخ را بخواند با خود خواهد گفت: "چرا قبر فاطمه (س) مخفى است؟"، جواب اين سؤال، آبروى خلافت را مى برد. او مى خواهد هر طور شده است اين علامت سؤال را پاك كند. بايد خليفه بر پيكر فاطمه (س) نماز بخواند. عُمَر مى خواهد اين قبرها را بشكافد و پيكر فاطمه (س) را از قبر بيرون بياورد تا خليفه بر آن نماز بخواند. ✅در اين ميان نگاه عُمَر به مقداد مى خورد به سوى او مى رود و مى گويد: ــ چه موقع فاطمه را دفن كرديد؟ ــ ديشب. ــ چرا اين كار را كرديد؟ چرا صبر نكرديد تا ما بر پيكر دختر پيامبر نماز بخوانيم؟ ــ خود فاطمه وصيّت كرده بود كه تو و ابوبكر بر او نماز نخوانيد. عُمَر عصبانى مى شود، به سوى مقداد حمله نموده و شروع به زدن او مى كند، آن قدر مقداد را مى زند تا خسته مى شود. مقداد از جا بلند مى شود، خون از سر و صورت او مى ريزد. اكنون موقع آن است كه مقداد با مردم سخن بگويد: "اى مردم! دختر پيامبر از دنيا رفت در حالى كه زخم پهلوى او خوب نشده بود، آيا مى دانيد چرا؟ براى اين كه شما با غلاف شمشير به پهلوى او زديد".😭😭 📌آرى، شما كه با فاطمه (س) اين گونه برخورد كرديد چگونه توقّع داريد كه او اجازه دهد شما در تشييع جنازه او حاضر شويد؟ ⚫️على (ع) در خانه نشسته است به او خبر مى دهند عمرمى خواهد قبرها را بشكافد تا پيكر فاطمه (س) را پيدا كند. على (ع) برمى خيزد. شمشيرِ ذو الفقار را در دست مى گيرد و عمامه اى بر سر مى گذارد كه رنگ زرد دارد. از خانه بيرون مى آيد. نگاه كن! او چقدر خشمگين است، رگ هاى گردن او پر از خون شده است. عُمَر جلو مى آيد و مى گويد: "اى على! اين چه كارى بود كه تو كردى؟ ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند". 📌على (ع) دست مى برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين مى زند و روى سينه او مى نشيند و مى گويد: "تا امروز هر كارى كرديد من صبر نمودم، امّا به خدا قسم، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود". همه على (ع) را مى شناسند، اگر على (ع) قسم بخورد به قسم خود عمل مى كند. چه كسى مى تواند در مقابل شمشير على (ع) ايستادگى كند؟ ابوبكر در فكر نجات عُمَر است، چه كند؟ چگونه على (ع) را آرام كند؟ جلو مى آيد و به على (ع) مى گويد: "تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم". ⚜على (ع)، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند. آرى، على (ع) به فاطمه (س)قول داده بود كه قبر او براى هميشه مخفى بماند. على (ع) خيلى دلش مى خواهد كنار قبر فاطمه (س) برود. فاطمه (س) از على (ع)خواسته است تا بر سر قبر او برود و براى او قرآن بخواند.😭😭 اشك در چشم او حلقه زده است، او دلش مى خواهد به كنار قبر فاطمه (س)برود، ولى بايد تا شب صبر كرد وقتى كه هوا تاريك تاريك شود او به ديدار فاطمه (س) خواهد رفت و در خلوت شب با يارسفركرده اش، سخن خواهد گفت.😭😭 به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت؟ جا دارداو اين گونه با او سخن گويد: فاطمه جانم! ديشب دل من سخت به درد آمد، وقتى در تاريكى شب، پيكر تو را غسل مى دادم، دستم به زخم بازوى تو رسيد. دلم مى سوزد. چرا هرگز از زخم بازويت به من چيزى نگفتى؟ 😭😭😭 ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
Show all...
🖤﷽🖤 #فریاد_مهتاب داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          #قسمت_چهل_نهم 📌على (ع) كنار قبر فاطمه (س) نشسته است، او آرام آرام، اشك مى ريزد. او چه كند؟ غمى بزرگ بر دل دارد، همه هستى او در خاك آرميده است.😭😭 بغضى نهفته در گلوى على (ع) نشسته است، اشك بر گونه هايش جارى است. اكنون، ديگر او با چه كسى درد دل كند؟ 😭😭 گوش كن! على (ع) با يك نفر حرف مى زند. اى پيامبر! امانتى را كه به من داده بودى به تو برگرداندم. به زودى دخترت به تو خواهد گفت كه بعد از تو، اين امّت، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند. از فاطمه خود سؤال كن كه مردم با ما چه كردند.😭😭 ✨آرى، على (ع)، امانت پيامبر را به او تحويل داده است. على (ع) به ياد آن روزى افتاده است كه پيامبر، دستِ فاطمه (س) را در دست او گذاشت و به او فرمود: "على جان! اين امانت من است". چه روزى بود آن روز! روزى كه على (ع) عروس خود را به خانه اش مى آورد، آن روز پيامبر به على (ع) گفت كه فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است. اكنون آن سخن پيامبر در گوش على (ع) طنين انداخته است. اشك در چشم على (ع) نشسته است.😭😭 ⚫️همه ايستاده اند و به على (ع) نگاه مى كنند، على (ع) دارد اشك مى ريزد. كاش يك نفر جلو مى آمد و زير بازوهاى على (ع) را مى گرفت و او را از كنار قبر فاطمه (س)بلند مى كرد....😭😭 على (ع) آخرين سخن هاى خود را با فاطمه (س) مى گويد: فاطمه جان! من مى روم، امّا دلم پيش توست. به خدا قسم! اگر از دشمنان، نگران نبودم كنار قبر تو مى ماندم و از اينجا نمى رفتم و همواره به گريه مى پرداختم.😭😭😭 على (ع) برمى خيزد و رو به آسمان مى كند و مى گويد: "بار خدايا، من از دختر پيامبر تو راضى هستم".😭😭 آنگاه مقدارى آب روى قبر فاطمه (س) مى ريزد و از قبر فاطمه (س)جدا مى شود.😭😭 ✨دوست من! گريه بس است! برخیز!اكنون، موقع عمل است، بايد به وصيّت فاطمه (س) عمل كنيم. ــ ما كه به همه وصيّت هاى او را انجام داديم. ــ هنوز يك وصيّت مانده است. او وصيّت كرده كه قبرش مخفى باشد. بايد دست به كار شويم. بايد چهل قبر حفر كنيم و آنها را پر از خاك كنيم. عجله كن ما وقت زيادى نداريم، ما بايد در جاى جاى بقيع، قبر بكنيم. چهل قبر آماده مى شود. بايد همه متفرق شويم، به خانه هاى خود برويم. صداى اذان صبح بلند مى شود: الله أكبر، الله أكبر. مردم مدينه از خواب بيدار مى شوند. ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
Show all...
🖤﷽🖤 #فریاد_مهتاب داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          #قسمت_قسمت_چهل_هشتم 💠اكنون على (ع)، رو به فرزندش، حسن (ع) مى كند و از او مى خواهد تا برود و به ابوذر خبر دهد كه وقت تشييع جنازه فاطمه (س) فرا رسيده است. آرى، على (ع) مى خواهد فاطمه (س) را شبانه دفن كند. حسن و حسين (ع)به خانه ابوذر مى روند. ابوذر هم به خانه سلمان، مقداد، عمّار، حُذَيفه مى رود و به آنها خبر مى دهد. اين پنج نفر در تاريكى شب به سوى خانه على (ع) مى آيند. آنها براى نماز خواندن بر پيكر فاطمه (س) مى آيند. على (ع) جلو مى ايستد و اين پنج مرد پشت سر او صف مى بندند، يتيمان فاطمه (س) و سَلمى و فضه هم به صف ايستاده اند. ⚜نگاه كن! فرشتگان، گروه گروه به اين خانه مى آيند، جبرئيل را ببين، همه آمده اند تا بر پيكر فاطمه (س) نماز بخوانند. اكنون اين يازده نفر مى خواهند بدن فاطمه (س) را تشييع كنند. ⚫️صبر كن! على (ع) مى خواهد دو ركعت نماز بخواند. مولايت به نماز ايستاده است! نماز على (ع) تمام مى شود، او دست هاى خود را رو به آسمان مى گيرد و دعا مى كند. به راستى او با خداى خود چه مى گويد؟ پيكر فاطمه (س) را در تابوتى (كه قبلاً به دستور خود او ساخته شده است) قرار مى دهند. اكنون، على (ع) دستور مى دهد تا دو شاخه درخت خرما را آتش بزنند و در جلو تابوت حركت بدهند. تشييع جنازه آغاز مى شود. صدايى به گوش مى رسد: "او را به سوى من بياوريد". خدايا! اين صدا از كجاست؟ اين صداى قبرى است كه قرار است فاطمه (س) در آنجا دفن شود. آنجا قبرى آماده است، تابوت را همانجا به زمين مى گذارند. على (ع) مى خواهد پيكر فاطمه (س) را داخل قبر بنهد. دو دست (شبيه دست هاى پيامبر) ظاهر مى شود و بدن زهرا را تحويل مى گيرد. ⚫️على (ع) با قبر فاطمه (س) سخن مى گويد: "اى قبر! من امانتم را به تو مى سپارم، اين دختر پيامبر است". 😭😭 اكنون، على (ع)، همه هستى خود را به خاك قبر مى سپارد. ندايى به گوش مى رسد: "اى على! بدان كه من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود".😭 على (ع) بدن فاطمه (س) را داخل قبر مى نهد و چنين مى گويد: بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ على مِلّةِ رَسُولِ اللهِ. به نام خدا و براى خدا و بر دين رسول خدا! فاطمه جان! من تو را به خدا مى سپارم و راضى به رضاىِ او هستم.😭😭 همه فرشتگان در تعجّب از صبر على (ع) هستند. او در همه اين سختى و بلاها به رضاى خدا انديشه دارد. على (ع) براى هميشه از فاطمه (س) خداحافظى مى كند و با چشمانى گريان، خشتِ لحد را مى چيند و خاك بر روى قبر مى ريزد، فقط خدا مى داند كه امشب در دل على (ع) چه مى گذرد. 😭😭😭 ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
Show all...
🖤﷽🖤 #فریاد_مهتاب داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          #قسمت_چهل_ششم فاطمه (س) نگاهش به دخترش خيره مى ماند، دست هاى كوچك او را مى بيند، زمزمه او را مى شنود، اشك فاطمه (س) جارى مى شود... 😭😭زينب به سمت مادر مى آيد، اشك چشم او را پاك مى كند، هيچ كس نمى داند كه زينب به دنبال بهانه اى است تا با دست هاى كوچكش، جاى تازيانه ها را نوازش كند... مگر او مى تواند فراموش كند كه دشمنان مقابل چشمش، مادر را با تازيانه زدند... 😭😭😭 ⚫️نزديك اذان ظهر است، على (ع) با فاطمه (س) خداحافظى مى كند و به سوى مسجد مى رود. فاطمه (س)، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند. فاطمه (س) مى خواهد به ديدار خدا برود. او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد. سَلمى، چادر نماز فاطمه (س) را مى آورد و به او مى دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است. او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: "سلام من بر جبرئيل! سلام من بر رسول خدا! بار خدايا من به سوى پيامبر تو مى آيم، من به سوى رحمت تو مى آيم". فاطمه (س) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را بر سر مى كشد و به سَلمى مى گويد: "مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى، صدايم بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام". 😭😭 فاطمه (س) دستش را زير گونه اش مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد. سَلمى از اتاق بيرون مى رود. صدايى به گوش فاطمه (س) مى رسد، كسى او را صدا مى كند: "دخترم! فاطمه جانم! نزد من بيا كه منتظرت هستم...".😭😭 الله أكبر، الله أكبر. اين صداى اذان ظهر است، خوب است بروم و فاطمه (س) را براى نماز بيدار كنم. سَلمى مى آيد و فاطمه (س) را صدا مى زند، امّا جوابى نمى شنود. اى دختر پيامبر! باز هم جوابى نمى آيد. نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه (س) كنار مى زند. واى بر من! فاطمه (س) از دنيا رفته است.😭😭😭 او صورت فاطمه (س) را مى بوسد و مى گويد: "سلام مرا به پيامبر برسان".😭😭 سَلمى مى گريد، در اين هنگام، حسن و حسين (ع) از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند.😭😭 سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى رود. اينجا، كنار پيكر مادر، زينب اشك مى ريزد، به راستى چقدر زود، روزگار يتيمى او شروع شد!! 😭😭😭😭 آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن (ع) كنار مادر مى آيد و مى گويد: "مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم".😭😭😭 او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد. حسين (ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: "مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو". 😭😭😭 سَلمى، حسن و حسين (ع) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر دهند. آنها در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. همه صداى گريه حسن و حسين (ع) را مى شنوند، خدايا چه خبر شده است؟ آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند.😭😭 وقتى على (ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. آرى، داغ فاطمه (س) بر على (ع) بسيار سخت است. عدّه اى بر صورت على(ع) آب میريزند. 😭😭 على (ع) به هوش مى آيد و مى گويد: "اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟" 😭😭😭 ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
Show all...
🖤﷽🖤 #فریاد_مهتاب داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          #قسمت_چهل_هفتم 🔰على (ع) همراه با فرزندان خود به سوى خانه حركت مى كند. مردم خبردار مى شوند، غوغايى در شهر به پا مى شود. زنان مدينه همه با هم ناله و زارى مى كنند، گويى كه از صداى شيون آنها، شهر به لرزه در آمده است. آن زن كيست كه به اين سو مى آيد؟ آيا او را مى شناسى؟ او عايشه، همسر پيامبر است، او مى خواهد وارد خانه على (ع) شود، امّا سَلمى، مانع او مى شود: ــ تو نمى توانى وارد اين خانه شوى. ــ براى چه؟ ــ فاطمه (س) وصيّت كرده است كه بعد از مرگش، به هيچ كس اجازه ندهيم كنار پيكر او بيايد. آرى، عايشه همان كسى است كه حديث دروغ از پيامبر نقل كرد كه به فاطمه (س)، هيچ ارثى نمى رسد، اكنون او نبايد به كنار پيكر فاطمه (س) بيايد. عايشه با بغض و كينه اى بيشتر برمى گردد. ⚜نگاه كن! مردم به سوى خانه على (ع) مى آيند. على (ع) از خانه بيرون مى آيد، حسن و حسين (ع) هم همراه او هستند، آنها گريه مى كنند. مردم با ديدن گريه حسن و حسين (ع) به گريه مى افتند. قيامتى بر پا مى شود! همه منتظر هستند تا على (ع)، پيكر فاطمه (س) را به مسجد ببرد تا آنها بر او نماز بخوانند و در تشييع جنازه او شركت كنند. بعضى ها مى گويند: "الآن هوا تاريك مى شود، بايد هر چه زودتر مراسم تشييع جنازه را شروع كرد". در اين ميان، على (ع) سخنى به ابوذر مى گويد و از او مى خواهد تا براى همه بگويد. ابوذر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: "اى مردم، تشييع جنازه فاطمه (س) به تأخير افتاده است، خواهش مى كنم به خانه هاى خود برويد". ✅مردم با شنيدن سخن ابوذر متفرّق مى شوند. آنها خيال مى كنند چون غروب نزديك است، على (ع) مى خواهد فردا مراسم با شكوهى براى فاطمه (س) بگيرد و براى همين، تشييع پيكر فاطمه (س) را به تأخير انداخته است. هوا تاريك شده است و مردم مدينه در خواب هستند، امّا امشب در خانه على (ع)، همه بيدار هستند، على (ع) و سَلمى و فضه و يتيمان فاطمه (س). على (ع) دارد بدن فاطمه (س) را غسل مى دهد، بقيّه كمك مى كنند. فاطمه (س)وصيّت كرده است كه على (ع) او را از روى پيراهن غسل دهد. 💠على (ع) مى خواهد فاطمه (س) را در پارچه اى بهشتى كه پيامبر به او داده است، كفن نمايد. او بندهاى كفن را مى بندد. ناگهان چشمش به فرزندان فاطمه (س)مى افتد. آنها دوست دارند براى آخرين بار مادر خود را ببينند. على (ع) آنها را صدا مى زند و مى گويد: "عزيزانم! بياييد و براى آخرين بار، مادر خود را ببينيد".😭😭 يتيمان جلو مى آيند و با مادر سخن مى گويند: "مادر، سلام ما را به پيامبر برسان". 😭😭 صداى گريه آنها سكوت شب را شكسته است. خداى من! چه مى شنوم؟ اين صداى ناله فاطمه (س) است كه به گوش من مى رسد. ناگهان، بندهاى كفن باز مى شود.😭😭 فاطمه (س) دست هاى خود را باز مى كند و فرزندانش را به سينه مى چسباند. صداى گريه فاطمه (س) با صداى گريه يتيمان در هم مى آميزد. در آسمان غوغايى به پا مى شود. فرشتگان بى تاب مى شوند. 😭😭😭 صدايى از آسمان به گوش مى رسد: "اى على! يتيمان را از مادر جدا كن، فرشتگان از ديدن اين منظره به گريه افتاده اند".😭😭 على (ع) جلو مى آيد و يتيمان را از مادر جدا مى كند.😭😭😭 ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
Show all...
🖤﷽🖤 #فریاد_مهتاب داستان و واقعیت حضرت زهرا س بعد از شهادت پیامبر ص 🥀 ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ  ☆🖤☆ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ                                                          #قسمت_چهلم ✨اكنون، حالِ فاطمه (س) روزبه روز بدتر مى شود. همه مى دانند كه همين روزهاست كه روح فاطمه (س) از قفس تنگ دنيا پر بكشد و به اوج آسمان ها پرواز كند. همه مردم مى دانند كه فاطمه (س) از خليفه ناراضى است و براى همين بايد فكرى كرد. به خليفه خبر مى دهند كه روزهاى پايانىِ زندگى فاطمه (س) فرا رسيده است، آن لگدى كه عُمَر در كوچه به او زده است، ديگر كار فاطمه (س) را تمام كرده است. خليفه تصميم مى گيرد تا به عيادت فاطمه (س) برود، شايد بتوان او را راضى كند، او مى خواهد با اين كار خود، مردم و تاريخ را فريب بدهد. درِ خانه زده مى شود. فضّه، خدمتكار فاطمه (س)، در را باز مى كند. ابوبكر و عُمَر را مى بيند: ــ ما آمده ايم تا از فاطمه عيادت كنيم. ــ صبر كنيد تا من به او خبر بدهم. فضّه به داخل خانه مى رود، خليفه بسيار خوشحال است، او با خود مى گويد الآن مى روم و با سخنان خود فاطمه را راضى مى كنم. ⚡️فضّه برمى گردد و مى گويد: "فاطمه اجازه نداد شما داخل شويد". آنها خيال مى كنند كه شايد امروز فاطمه (س) كار خاصى داشته است. براى همين مى روند و فردا بازمى گردند، امّا اين بار هم فاطمه (س) به آنها اجازه نمى دهد. آنها براى بار سوم مى آيند و نااميد مى شوند: ــ حالا چه كنيم؟ ــ بايد از على بخواهيم تا از فاطمه براى ما اجازه بگيرد. آيا على (ع) اين كار را خواهد كرد؟ نگاه كن، خليفه با على (ع) سخن مى گويد: ــ اى على! تا كى مى خواهى با ما دشمنى كنى؟ ــ مگر چه شده است؟ ــ ما مى دانيم كه تو به فاطمه گفته اى كه ما را به خانه راه ندهد، آيا ما حق نداريم به عيادت دختر پيامبر خود برويم، تو بايد فاطمه (س) را راضى كنى. ــ باشد، من با فاطمه سخن مى گويم. به راستى، آيا فاطمه (س) اجازه خواهد داد كه خليفه به عيادت او بيايد؟ على (ع)مأمور به صبر است. اين چيزى است كه قبلاً پيامبر از او خواسته بود. 💥نگاه كن! على (ع) كنار بستر فاطمه (س) نشسته است، او نگاهى به صورت پژمرده همسرش مى كند، از فاطمه (س) جز مشتى استخوان، چيزى نمانده است. فاطمه (س) چشمان خود را باز مى كند، على (ع) را در كنار خود مى بيند. او على (ع)را به خوبى مى شناسد، مى داند اين طور نگاه كردن على (ع) معناى خاصى دارد: ــ على جان! آيا سخنى مى خواهى بگويى؟ ــ ابوبكر و عُمَر به ديدار تو آمده اند، امّا تو به آنها اجازه نداده اى. ــ آرى، من هرگز به آنها اجازه نمى دهم كه به ديدن من بيايند. على جان! من هرگز با آن دو نفر سخن نمى گويم. ــ امّا من به آنها قول داده ام تا تو را راضى كنم كه آنها به اينجا بيايند. ــ على جان! من سؤالى از تو دارم. ــ چه سؤالى؟ ــ آيا تو مى خواهى آنها به اينجا بيايند؟ ــ من راضى به اين كار نيستم، امّا صلاح مى بينم كه آنان به اينجا بيايند. ــ على جان! اين خانه، خانه خودت است من هم كنيز تو هستم، من روى حرف تو حرفى نمى زنم! ببين، چگونه فاطمه (س) نظر على (ع) را بر نظر خود برترى مى دهد و از او اطاعت مى كند، به خدا قسم! دنيا عشقى زيباتر از عشق فاطمه (س)به على(ع) نديده است. ● ادامه دارد... 𝒿ℴ𝒾𝓃↷ ❥• @Atashe_entezarr313
Show all...