cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

جمهوری برزخ/مظاهرشهامت

نویسنده، شاعر و منتقد ادبی

Show more
Iran199 768Farsi189 889Books
Advertising posts
202
Subscribers
No data24 hours
+17 days
+130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

بازگشتن به اشیاء مثلا فرو شدن در دسته شکسته صندلی نه آن که کودکی را بالا برد استخوان بردارد از نه آن که زنی را دست ببرد به پهلوی لزج به به آن که پاهایی را کشیده بالا تا دو قلم پاهای نحیف با پوست چروکیده عطرآگین مثلا لب دادن به کاسه با لعاب یشمی سرشار از هوای تنفس ابتدای سال قرن نوزده درست از لحظه آغازین آوریل آن دهان مشهور دهان مردی جوان با افکاری بسیار ژولیده می رود در جاده ایی متروک که فرو خواهد رفت در کلمه ای مه آلود لعاب یشمی لب پریده با چند ترک نازک از تلفظ هیچی نمور مثلا رسوخ در راستای طولانی یک عصای قدیمی استمراری از آغازی از بدایتی از بدویتی از نقطه نخستین بهت دو چشم اول وقتی به آتش به آب به قعر شکل استخوان می نگریست حتی مثلا به جنسی از دوایر متشکل افتاده شاید در حیطه کنج اتاق فرو شده در سایه کمرنگ خود در حال بیان داستانی در سکوت مثل که جنگی میان برگ های درخت محزون در گرفت یا در بحبوحه آخر به پایان رسید یا خونین شد بالاخره در جمله " هرچه بادا باد خستگی تو زرین نبود " شاید هیچ کدام ممکن نشود شاید در هنگام بازگشت اشیاء هم به جای دورتری بازگشته باشد به جایی در پشت خلاء دسترس جایی که پوست و رگ های دست ها استخوان را در سیطره بی حسی ترکیب " دیگر نمی دانم " ذره ذره رها می کند سربازها از میدان خارج می شوند سربازها از میدان با دشنه های کوتاه سربازها از میدان خارج می شوند با صدای هماهنگ جمجمه ها و قمقمه هایشان سربازها از میدان خارج می شوند با خستگی از تنفر از جنگی با طعم قهوه جوشیده نان و نامه های کپک زده سربازها از میدان خارج می شوند و چیزی از نگاه کسی کم نمی شود و چیزی به نگاه کسی اضافه سربازها با آوازی محزون با وحشت فرو نشسته در جدار اسکلت و پرنده به شکل حرفی از انگلیسی می میرد . مرد اندام های مخفی خود را صدا می زند . زن لچکش را در دریا رها می کند . سرمای سیبری به بال درناها پیش می آید. دانشجو در لباس پارتیزانی می دود. باد از حوصله کلمه التهاب عقب می ماند . یک بادکنک قرمز می ترکد . یک بادکنک قرمر می ترکد. یک بادکنک قرمز می ترکد . یک بادبادک قرمز گم شده است . یک بادکنک قرمز از یک بادبادک آبی پیش تر می رود. یک بادکنک قرمز در دست یک سرباز پیر پیش برده می شود. یک دریا پس می نشیند . یک مرده یک بار دیگر می میرد. یک مرده یک بار دیگر تیرباران می شود. یک مرده دهانی خونین دارد . یک مرده یک سرباز است با یک بادبادک آبی در دست. با یک بادکنک قرمز در دست. یک رود در تاریخ خشک می شود . یک تاریخ از سمت یک درخت خشک یک بار دیگر پیش می آید. یک یک یک یک یک یک یک یکی یکی یکی یک و میان این همه من بازگشته ام و در جایی که تو هم نیستی ساک خود را کنار پله ایی سنگی جا گذاشته ام و میان جمله های بی شمار بیتوته می کنم و تکرار می کنم: " نشانه رد انگشتان تو مدخلی به فقدان بوده است به فقدان غم انگیز کتابت یک شعر ناب از مفهوم بازگشت به میانه استخوان " #مظاهر_شهامت
Show all...
5
از باکرگی ساق های بلند چکمه به پای عریان زنان برادر تنی ات هستم به وقت راست شدن از تا کمر درست آن گاه که درهر کجای زمین خونریز عصر میان هر ساعتی عدد ثابتی را انگشت می گذارد به تاکید تا خیرگی آن همه چشم پاسخی درخور از تحکم تصویر گرفته باشد از درخت بیرون ببرید شاخهای گاو را ! از درخت و از ران هر مردی که گوژپشت تصویر پرنده ای را میان مرور خواب های ندیده اش می برد سروانتس که دست به گریبان سانچو می ماند تا بعد از غروب دعوا دارد با روزهای محزون پاییز و با پرندگانی که بال از آسمان پس می گیرند و روح لورکا شاید به قد بلند سهراب خونین تر است که چشم های اسپانیا در نوک سرخ سرنیزه ها فاجعه یکسانی را مثلا در چاه های بهار قطره می چکاند تکان تاریخ شکسته است مینیاتور اندام هایم را این گونه که می بینی به رنگ مات به زانوتر افتاده ام اینک ! چنان نقاشی ام می کنند به لفظ مچاله کوبیسم که چهره ام در هر نمای دیگری گم شدنی می شود تا خیل گاوهای نیزه خورده در انقلاب کشور دیگری تنم را به سم کشیده باشند حالا ! رنگ رختان کشور به کشور زرد می شود و وطن به وطن در کنجاکنج هر فاصله با چشمانی بی فروغ تر می میرید به یاد نمی آورید زمینی را که رها کردید روی شانه گردبادهای سیاه دیگر آرام نمی گیرد مگر رودهای جهان را دوباره در رگانتان بگردانید برادر تنی ات هستم و فکر می کنم چه رسم زیبایی است رسم خاموش کردن چراغ ها ! این این این این این و صدای ماغ گاو را می شنوم از هر کس که می دانم دهانی عمیق دارد #مظاهر_شهامت
Show all...
👎 1
وقتی فرو مي‌نشيند گرد تنهایی در من وقتی خون می شود پیاله ها در رگ وقتی آتش می شود جهنم در همه امتداد نگاه در پرسه های شبانه ام و هر روز کنار تندیس درختان در تیره - روشن حباب های در هوا به هر رنگ و رقص - سپیدارهای بلند ، کاج های تنومند ، شاخسارانی که وهم در لابلایشان - و گاهی که باد که عبور دائم است از ناکجا به کجا و نا تند نعره زن یا سلانه خسته می رود گویی شاد وسیع و بسیار یا غمگین با شانه های پر غبار افتاده ، این آواز پرنده ها از کجاست ؟ می پیچد صدای بال زدن پروازهایشان فرو می ریزد پرهای رقصان بر سرشهر ، من ، حتی بر پنجره های خاموش به یاد که داریم اگر مانده باشد لختی مهلت سالها پیش بود ، پیش از آن پیشامد اول عصر یک روز قبل از آنکه ساعت 5 گارسیا ، آن نام آشنای ماه و نقره بنشیند در تکرار سطورطنین در بی جغرافیای زمین و فاجعه را خونین کند به اندازه تمامی رگ ها و رودها و رعشه براندازد روي تلفظ اسپانیا میان همه لب های جهان در آسمان ابری میدان كوچك شهر ما آنگاه که ساعت ها در تعطیلی دیرین زنگ می زدند با آخرین آوازشان طوری مردند که مرگ در هر سوی خبر می پیچید و بادی گمنام پرهایشان را بر سر شهر بارید حالا چگونه است که من هنوز با مرده ها شانه به شانه راه می روم و کلمه هایی که به یاد می آورم همه بوی آواز پرنده می دهد #مظاهر_شهامت #مظ
Show all...
👍 3
Photo unavailableShow in Telegram
دژ دیگری از دشمن را فتح فرمودند!
Show all...
هرجا ببینمت گونه هایت استخوانیست و گره نمی خورد شیار کف دستت در هیچ ستاره ای مادرم گفت مورچه هایی که از دهانمان بیرون می ریزد تا به زیر سرانگشتان همیشه معنای گزنده دارند تنها گاهی عاشقانه می لغزند هر جا ببینمت که گونه هایت استخوانیست به ماه مشکوکم کرده است به پنجره و هر صدایی از کوچه که شبانه مورچه ها که پرستو نیستند همین جا گزنده به خط می شوند و تنها گاهی که عاشقانه می لغزند شیار دستم را به هره هیچ لبی گره نمی زنند حالا اگر کسی صادقانه هدایت کند به مرگ مرا می گویند لبانش برآماسیده بوده از نیش عقرب یا از زیگزاگ برنده کناره هر شعر - که عادتا خام اش می خورده ام - و جز سرد خاک درمانی نیست ول کن اصلا ! غبار استخوان نفس می کشم در هر گامی که برمی دارم به دیدن گونه هایت و این همه مورچه که پرستو نیستند #مظاهر_شهامت
Show all...
👍 4
Photo unavailableShow in Telegram
دروغ گفته بوده ایم، مرده ایم! بعد از مرگ با زیباترین پاها رقصیده بودیم زیر ستاره های چشمک زن روی ماسه های خیس لیان لی
Show all...
👍 5
نمی دانم ! شباهت چشم کسی را آورده ای با خود و با دست های بسیارت همه جاده ها را نشان می دهی همه جاده ها از سکون یک نقطه عمیق به هر طرف دایره داغ شروع می شود چرا که چشم هیچ زنی مانند تو بی باک نیست و این پرنده ها را به پرواز درمی آورد پرنده ها و غبار استخوان مردگان روزهای بزرگ را مسکون کوهستان روایت های خودتی و من در هر کوهی با تاریخی دیگر پیر می شوم باد همه مرده های ما را جنبانیده و به دوردست ها برده است با رد ما برمی گردند هیچکدام قبر خود را بازنمی یابد و در کوچه های روشن از یک ماه کج سرگردان می شوند شباهت چشم کسی را با خود آورده ای در چهره ات غبار سوی دیگر هندسه نشسته است #مظاهر_شهامت
Show all...
👏 2
این قلب من دوست معتادم است به تپیدن قاچاق کرده است شاید مردی آن را از نگاه تنها زنی افغانی که خواب هایش او را به داستان کشوری دیگر ربوده است شرم گونه هایش ابرها را تیره کرده است بگو دریده تر سخن بگوید اینک برای شنیدنی آستین بالازده است بودای خسته از سخن گفتن ها ! چاره ای نیست برای زمینی بودن جای دیگر باید خواب دید هر جای دور از خاک ! #مظاهر_شهامت
Show all...
5
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.