sahar.toussi
زندگیام را صعود میکنم... لحظههایم را میرقصم... نگاهم را تعارف میکنم...
Show more3 016
Subscribers
No data24 hours
-97 days
-630 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
درباره محمد بهمنبیگی بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری
(به مناسبت روز معلم و ۱۱ اردیبهشت سالروز درگذشت او)
یک شخصی هست به نام محمد بهمنبیگی. این از افراد ایل قشقاییست که تحصیلات عالیه را در رشتۀ حقوق کرده و زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی را هم خیلی خوب حرف میزد. عرض کنم که این آدم در جنگ بینالملل دوم در آزاد کردن آلمانها از چنگ قشقاییها دست داشته. بعد از یک مدتی بعد از خاتمۀ جنگ و بیابانگردی و شبانی متوجه میشود که یک کاری بکند برای عشیرهاش. میآید رؤسای ایل خودشان را جمع میکند، خانها را میگوید که مدرسه باز کنیم برای بچههایمان. خوانین عرض کنم حاضر میشوند که پول مختصری بدهند و از اینها پول تحصیل میکنند و زیر چادر کلاسهای سیار دایر میکند و بچهها را زیر چادر کلاسهای سیار بهشان درس میدهد و عجیب است کلاس عبارت بود از یک چادر، بیرق سه رنگ بالایش و یک تختهسیاه بزرگ توی چادر و تمام بچهها هم -هر کلاسی هم هشت نفر، ده نفر پانزده نفر- مشغول درس خواندن بودند.
این چند سال اول عرض کنم که به این صورت شروع میکند درس دادن و چندین کلاس دایر میکند. اشخاصی هم که استعداد داشتند میتوانستند درس بدهند ـ دستشان را میگیرد میآورد و شبها صحبت میکند که به چه صورت درس بدهیم و به چه صورت بچهها را آموزش بدهیم و هفت هشت تا کلاس بدین ترتیب دایر میکند.
خب مطلب یواشیواش توی ایل اشاعه پیدا میکند. خوانین بهش کمک میکنند و در حد آن منطقهای که بوده رونقی میگیرد. تا [زمان] حکومت [اسدالله] علم. وقتی که مرحوم علم میرود شیراز استاندار شیراز مرحوم علم را میبرد در ایل و این کلاسها را نشان میدهد. وقتی مرحوم علم میبیند وضع این کلاسها را خیلی امپرسیونه میشود. برای اینکه بچهها خطشان خیلی خوب، نوشتنشان خیلی خوب، عرض کنم که سواد حسابشان و شعر خیلی خوب میخوانند و خیلی حاضر جواب هستند و خیلی پیشرفت کردهاند.
مرحوم علم خیلی به محمد بهمنبیگی محبت میکند و ... این یک قوتی برای بهمنبیگی میشود. و بعد هم مرحوم علم بهش میگوید چی میخواهید؟ [بهمنبیگی] اتومبیل خواسته بوده. اتومبیل خواستند و بعد اعتبار بهش میدهند و خلاصه اینکار از آنجا شروع میشود رسمیت پیدا میکند.
ایشان بعد در صدد برمیآید که برای این کلاسها یک دانشسرا درست کند. معلم تربیت بکند اصلاً اینکار معلم احتیاج دارد. سیستم انتخاب معلمش و تربیت معلمش خیلی جالب بود. بههیچوجه تعلیمات و اطلاعات اضافی را توجه نمیکند. کسی باید بلد باشد فارسی درس بدهد، حساب درس بدهد و جغرافیا و تاریخ هم در حدود شش متوسطه بداند. غالباً همان بچههایی که فارغالتحصیل اینجا میشدند اینها را میبرد به صورت معلم و در دانشسرا دو سال بهشان تعلیم اضافی میداد -یک سال و یا دو سال- و بعد اینها هم بهعنوان معلم تعلیمات عشایری… خرده خرده اینکار توسعه پیدا کرد و تمام ایل قشقایی را گرفت، سایر ایلات جنوب هم گرفت. بعد متوجه ایلات غرب کردستان شدند و این آخریها آمده بود به گرگان آن سال آخر و به سمت بلوچستان و شاهسون در آذربایجان.
تعداد دانشجویانش آن سال آخر به حدود صدوده بیست هزار نفر رسیده بود. این تنها مدیرکل وزارت آموزشوپرورش بود که حاضر نبود بیاید تهران. گفت مرکز کار من شیراز است و مدیرکل عشایر در شیراز.
تصادفا چهار پنج سال قبل از انقلاب تلگرافی کرده بود به مرحوم علم که اردوی ما... این قرارش هم این بود که مرتب اردو تشکیل میداد و از قسمتهای مختلف بچهها را برمیداشت میآورد آنجا و آزمایش میکرد و یک مسابقهای ایجاد میکرد. گفت اردوی ما در حوالی کرمانشاه در طاق بستان تشکیل شده، خواهش میکنم که یک نفر ناظر بفرستید بیایند وضع اردوی ما را ببینند. بنده رفتم.
وقتی که اینها را دیدم خیلی مجذوب شدم. شما آقا نمیدانید اینها چطوری وضعشان بود. این بچۀ ۷ ساله یقینا جدول ضرب سه رقمی را به همان سرعت عمل میکرد که ماشین عمل میکرد. عرض کنم که چشم ـ جهاز هاضمه ـ عرض کنم اسکلت استخوانبندی و اینها را تمام اینها را بهشان یاد داده بود. شعر، چقدر شعر بلد بودند. وقتی روی تابلو میرفتند چیز بنویسند، بچههای کوچک، چقدر قشنگ خطشان بود.
خلاصه خیلی تعلیمات اینها تعلیمات جالب بود. بنده آن سال آخر وقتی که بازرسی میکردم آموزش ابتدایی و متوسطه بالاخره موقعیت این بود که وضع اینها را با سایر تحصیلات ابتدایی سایر اقسام تحصیلات ابتدایی مدارس شهری ـ مدارس عرض کنم که روستایی ـ مدارس سپاه بهداشت مقایسه کنم. و دیدم اصلاً قابل مقایسه نیست. اصلاً به صورت عجیبی اینها پیشرفت داشتند.
بخشی از مصاحبه محمد باهری (۱۲۹۵-۱۳۸۶) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار ۲۱
تاریخ مصاحبه: ۲۰ مرداد ۱۳۶۱
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
❤ 55👍 20
درباره محمد بهمنبیگی بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری
(به مناسبت روز معلم و ۱۱ اردیبهشت سالروز درگذشت او)
یک شخصی هست به نام محمد بهمنبیگی. این از افراد ایل قشقاییست که تحصیلات عالیه را در رشتۀ حقوق کرده و زبان فرانسه و انگلیسی و آلمانی را هم خیلی خوب حرف میزد. عرض کنم که این آدم در جنگ بینالملل دوم در آزاد کردن آلمانها از چنگ قشقاییها دست داشته. بعد از یک مدتی بعد از خاتمۀ جنگ و بیابانگردی و شبانی متوجه میشود که یک کاری بکند برای عشیرهاش. میآید رؤسای ایل خودشان را جمع میکند، خانها را میگوید که مدرسه باز کنیم برای بچههایمان. خوانین عرض کنم حاضر میشوند که پول مختصری بدهند و از اینها پول تحصیل میکنند و زیر چادر کلاسهای سیار دایر میکند و بچهها را زیر چادر کلاسهای سیار بهشان درس میدهد و عجیب است کلاس عبارت بود از یک چادر، بیرق سه رنگ بالایش و یک تختهسیاه بزرگ توی چادر و تمام بچهها هم -هر کلاسی هم هشت نفر، ده نفر پانزده نفر- مشغول درس خواندن بودند.
این چند سال اول عرض کنم که به این صورت شروع میکند درس دادن و چندین کلاس دایر میکند. اشخاصی هم که استعداد داشتند میتوانستند درس بدهند ـ دستشان را میگیرد میآورد و شبها صحبت میکند که به چه صورت درس بدهیم و به چه صورت بچهها را آموزش بدهیم و هفت هشت تا کلاس بدین ترتیب دایر میکند.
خب مطلب یواشیواش توی ایل اشاعه پیدا میکند. خوانین بهش کمک میکنند و در حد آن منطقهای که بوده رونقی میگیرد. تا [زمان] حکومت [اسدالله] علم. وقتی که مرحوم علم میرود شیراز استاندار شیراز مرحوم علم را میبرد در ایل و این کلاسها را نشان میدهد. وقتی مرحوم علم میبیند وضع این کلاسها را خیلی امپرسیونه میشود. برای اینکه بچهها خطشان خیلی خوب، نوشتنشان خیلی خوب، عرض کنم که سواد حسابشان و شعر خیلی خوب میخوانند و خیلی حاضر جواب هستند و خیلی پیشرفت کردهاند.
مرحوم علم خیلی به محمد بهمنبیگی محبت میکند و ... این یک قوتی برای بهمنبیگی میشود. و بعد هم مرحوم علم بهش میگوید چی میخواهید؟ [بهمنبیگی] اتومبیل خواسته بوده. اتومبیل خواستند و بعد اعتبار بهش میدهند و خلاصه اینکار از آنجا شروع میشود رسمیت پیدا میکند.
ایشان بعد در صدد برمیآید که برای این کلاسها یک دانشسرا درست کند. معلم تربیت بکند اصلاً اینکار معلم احتیاج دارد. سیستم انتخاب معلمش و تربیت معلمش خیلی جالب بود. بههیچوجه تعلیمات و اطلاعات اضافی را توجه نمیکند. کسی باید بلد باشد فارسی درس بدهد، حساب درس بدهد و جغرافیا و تاریخ هم در حدود شش متوسطه بداند. غالباً همان بچههایی که فارغالتحصیل اینجا میشدند اینها را میبرد به صورت معلم و در دانشسرا دو سال بهشان تعلیم اضافی میداد -یک سال و یا دو سال- و بعد اینها هم بهعنوان معلم تعلیمات عشایری… خرده خرده اینکار توسعه پیدا کرد و تمام ایل قشقایی را گرفت، سایر ایلات جنوب هم گرفت. بعد متوجه ایلات غرب کردستان شدند و این آخریها آمده بود به گرگان آن سال آخر و به سمت بلوچستان و شاهسون در آذربایجان.
تعداد دانشجویانش آن سال آخر به حدود صدوده بیست هزار نفر رسیده بود. این تنها مدیرکل وزارت آموزشوپرورش بود که حاضر نبود بیاید تهران. گفت مرکز کار من شیراز است و مدیرکل عشایر در شیراز.
تصادفا چهار پنج سال قبل از انقلاب تلگرافی کرده بود به مرحوم علم که اردوی ما... این قرارش هم این بود که مرتب اردو تشکیل میداد و از قسمتهای مختلف بچهها را برمیداشت میآورد آنجا و آزمایش میکرد و یک مسابقهای ایجاد میکرد. گفت اردوی ما در حوالی کرمانشاه در طاق بستان تشکیل شده، خواهش میکنم که یک نفر ناظر بفرستید بیایند وضع اردوی ما را ببینند. بنده رفتم.
وقتی که اینها را دیدم خیلی مجذوب شدم. شما آقا نمیدانید اینها چطوری وضعشان بود. این بچۀ ۷ ساله یقینا جدول ضرب سه رقمی را به همان سرعت عمل میکرد که ماشین عمل میکرد. عرض کنم که چشم ـ جهاز هاضمه ـ عرض کنم اسکلت استخوانبندی و اینها را تمام اینها را بهشان یاد داده بود. شعر، چقدر شعر بلد بودند. وقتی روی تابلو میرفتند چیز بنویسند، بچههای کوچک، چقدر قشنگ خطشان بود.
خلاصه خیلی تعلیمات اینها تعلیمات جالب بود. بنده آن سال آخر وقتی که بازرسی میکردم آموزش ابتدایی و متوسطه بالاخره موقعیت این بود که وضع اینها را با سایر تحصیلات ابتدایی سایر اقسام تحصیلات ابتدایی مدارس شهری ـ مدارس عرض کنم که روستایی ـ مدارس سپاه بهداشت مقایسه کنم. و دیدم اصلاً قابل مقایسه نیست. اصلاً به صورت عجیبی اینها پیشرفت داشتند.
بخشی از مصاحبه محمد باهری (۱۲۹۵-۱۳۸۶) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار ۲۱
تاریخ مصاحبه: ۲۰ مرداد ۱۳۶۱
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
#تکه_مصاحبه
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
در این کانال مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی ایران به کوشش حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد. این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @iohpd آدرس سایت:
https://iranhistory.net/Repost from آی قصه
01:19
Video unavailableShow in Telegram
📍به یاد توران میرهادی،معلمی که به ما آموخت: «غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کن.»
🔸 توران میرهادی با نام مستعار افسانه پیروز،کارنامه پرباری دارد؛ از برگزاری نمایشگاه کودک در ایران تا پایهگذاری دبستان فرهاد و شورای کتاب کودک و راهاندازی فرهنگنامه کودکان و نوجوانان.
🔸همه و همه ماحصل تلاش زنی تواناست که تا آخرین سال زندگی خود با شوق از خواب برخاست و در ذهنش برای ساخت آیندهای بهتر برای فرزندان سرزمیناش رویا میپروراند.
🔴 در ویدیو بالا خلاصهای از زندگی توران میرهادی از زبان خودش را ببینید.
📝درمورد توران میرهادی در این لینک بیشتر بخوانید:
https://b2n.ir/h17800
❤ 51👍 6👏 3
Photo unavailableShow in Telegram
کتاب
«پسر،موشکور، اسب و روباه» نوشته چارلی مکسی قصه یک پسربچه در کنار حیوانات رو تعریف میکنه که بسیار جذاب و لطیفه چه برای بچه ها و چه بزرگان.
این کتاب کلی جایزه گرفته و سال ۲۰۲۲ ازش یه انیمیشن خیلی قشنگ درست کردن.
پیشنهاد میکنم حتما ببینین
سیف الدین ابوالمحامد محمد الفرغانی از شاعران عالیقدر نیمهه دوم قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری است. وی بعد از خروج از زادگاه خود (فرغانه) مدتی در آذربایجان و بلاد روم و آسیای صغیر به سر برده است. به طوری که از آثار او استنباط میشود وی اهل تصوف و عرفان بوده و سال ها به کسب کمالات معنوی و سیر و سیاحت پرداخته است.
📌این قصیده، یکی از معروفترین واکنشهای اجتماعی اوست که در زمان حمله مغولها به ایران سروده شده است.
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغ تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دُعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
«سیف فرغانی»
امان از این روزها،
امان،
روحم شبیه ویرانه های بم شده،
ولی در تلاشم جسمم رو شبیه دروازه ملل تختجمشید سراپا نگه دارم و
مثل یه لنج بادبانی در اقیانوس به جلو حرکت کنم…
باشد که ساحل آزادی نزدیک باشه…
«سحر»
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده ایم!
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم هایی که نشمرده ایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
«قیصر امینپور»