cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

همسایه ها

کانال فرهنگی محمد نقی عسگری

Show more
Advertising posts
819
Subscribers
+124 hours
-17 days
+230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

◀️ سیزدهم تیر ماه، روز ملی #دماوند گرامی باد ✅ دماوند (دنباوند) #دماوند #دنباوند 🔷 "دماوند" که در پهلوی "دُنباوند" نام دارد، نام‌ بلندترین قله رشته کوه های البرز است. در نوشته های دوره اسلامی این نام به ریخت های دُنباوند، دَنباوند، دَباوند و دماوند آمده است. 🔶  این نام از دو بخش، "دم" یا "دما"  + "آوند یا "وَند" درست شده است. بخش نخست یعنی "دم"  همان "دَم" به زبان پهلوی از مصدر دفتن به معنی دمه، گرما، بخار یا گاز است و بخش دوم یعنی آوند یا وند، پسوند دارائی است. 🔷 بدین ترتیب می توان گفت که این واژه به معنی "دارنده دمه،  بخار" است به همین علت، آن را به قله بلند البرز که زمانی آتشفشانی بوده اطلاق کرده اند. 🔶 نام دیگری که آن را با کوه دماوند یکی دانسته اند، نام کوه "بیکنی"، کوه سنگ لاجورد است که بارها در سنگ نوشته های شاهان آشوری به ویژه در آثار تیگلت پیلسر سوم و سارگن دوم آمده است‌. در نوشته های آشوری آمده است که کوه بیکنی، باشکوه ترین کوه ایران، کوه لاجوردی، کوه سنگ لاجورد و نیز کوهی است که در نزدیکی آن، بیابان نمکی ( دشت کویر ) قرار دارد، که این اشاره ها با کوه دماوند سازگاری دارد. ‌ 🔷نام دیگری که برای کوه دماوند آورده اند، "کورونوس" است. شهرت و آوازه این کوه به جهت بزرگی و شکوهش و نیز ارتفاع و نقشی که در تاریخ اسطوره ای ایران داشته، به سرزمین یونانیان نیز رسیده بود، به طوری که یونانیان باستان، این کوه را با نام "کورونوس" می شناختند. 🔶در دوره اشکانیان و ساسانیان آن را "پتشخوار" می نامیدند. واژه پتشخوار از سه بخش "پتش" به معنی پیش، "خوار" که بخش معروفی در ری است و "گر" به معنی کوه درست شده است و روی هم رفته به معنی کوهی است که در پیش خوار واقع شده است. 🔷 آشوریان که پیش از روی کار آمدن دولت ماد، بر مغرب ایران دست داشتند، حدود دماوند را آخر دنیا می پنداشتند. بیشتر روایت های منسوب به البرز، به دماوند نیز نسبت یافته است. 🔶 این کوه شماری از رخدادهای اسطوره ای و افسانه ای را در پهنه خویش پرورانده و نشانه های پایداری در تاریخ اسطوره ای ایران بر جای گذاشته است.   و سر انجام آنچنان مقام و پایه ای یافته که به یک باره آیین و اسطوره و تاریخ را در نوردیده و خود مبدل به نمادی یگانه در ایران زمین شده به گونه ای که اکنون یادگار باورهای دیرینه شده است و باید پذیرفت که این کوه در ایران، یک نماد ملی و بی همتاست. 🔷 در اسطوره های ایران باستان دماوند نقشی پر رنگ و  برجسته در رویدادهای اسطوره ای داشته است، بنا بر برخی روایت ها فریدون پس از چیره شدن بر ضحاک ماردوش او را به دستور سروش در کوه دماوند به بند می کشد، فردوسی در شاهنامه به همین رخداد اشاره دارد: بیاورد ضحاک را چون نوند / به کوه دماوند کردش به بند 🔶عوام هنوز بر این باورند که ضحاک هنوز در آنجا زندانی است و صداهای خفته ای را که بارها از داخل کوه شنیده اند را ناله های او می دانند، که البته خواص آتشفشانی دماوند سرچشمه این افسانه ها بوده است. 🔷در برخی از روایت ها آمده است که حضرت سلیمان، یکی از دیوان را که " صخر المارد" ( سنگ سرکش) نام داشت در آنجا زندانی نمود، گویند بر قله دماوند، زمین هموار است و از چاهی که بر فراز آن قرار دارد، روشنی بیرون آید. 🔶در افسانه های باستان، دماوند را جایگاه زندگی نخستین پادشاه، کیومرث می دانند. در کتاب تاریخ طبری آمده است:" نخستین پادشاه اندر جهان او بود...با فرزندان خویش به کوه دماوند آمدند و آنجا را گرفتند و بسیار شدند..." در برخی از روایت ها آمده است که آرش کمانگیر از فراز کوه دماوند، با پرتاب تیر، مرز ایران و توران را مشخص کرد. "میر خواند" در کتاب "روضه الصفا" می گوید آرش تیر خود را از بلندی دماوند افکند و آن تیر در کنار رود جیحون فرود آمد. جمشید نیز با این کوه پیوند دارد:" ... سپس فرمان داد ارابه ای از عاج و چوب ساج بسازند و گستردگی دیبا بر آن بیفکنند بر آن سوار شد و به اهریمنان فرمان داد که آن را به دوش کشند و میان آسمان و زمین برند تا او را از دماوند در هوا یک روزه به بابل رسانند. "( تاریخ ثعالبی؛ ۱۳۶۸؛ ص ۱۵) در کتاب #مینوی خرد آمده است که جایگاه "تن سام" در دشت پیشانسیه، نزدیک کوه دماوند است. 📚 بن مایه ها 🔷 جغرافیای طبیعی شاهنامه؛ حانیه بیرمی 🔷 دانشنامه مزدیسنا؛ دکتر جهانگیر اوشیدری 🔷 فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی؛ دکتر محمد جعفر یاحقی 🔷 دماوند، خاستگاه اساطیری ایران زمین، مسعود نصرتی
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
روز ملی دماوند♥️
Show all...
شفا خانم 🎤✨💖 سنن آیری نئچه ایل دی آداغلا. بورالاردا نه'لر چکدیم بیلمه'دین 🌹🌹 گؤزل ماهینیلار ایله بیزیم له یولبیر اولون @hamsayeha42
Show all...
عاشیقلارکانالی.mp34.41 MB
قطعه بی‌کلام «کولی» به نوازندگی: بانو #نگار_خارکن آهنگساز: #اردشیر_کامکار @matalebzib محبوب من... هر چیزی مزه‌ای دارد و خوشمزه‌ترین چیزها با هم بودن است. آن را مقایسه کنید با مزه‌ی تنهایی، با مزه‌ی تشنگی، گرسنگی، با مزه‌ی تنگدستی، بی‌قراری و بی‌ کسی 📕 حیف حوصله‌ام پیر شده ✍🏻 #محمد_صالح_علا @matalebzib
Show all...
Negar Kharkan-Gypsy.mp35.50 MB
01:14
Video unavailableShow in Telegram
حس خوب 😍 رقص سحرآمیز دو مرغابی اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد و آن وقت حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند #سهراب_سپهری @Ayeh_hay_sher
Show all...
2.40 MB
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 حکایتی از زبان مسیح نقل میکنند که بسیار شنیدنی است. می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان می کرد. حکایت این است: مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد، تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه ،هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتنـد: «این بی انصافی است. چه می کنید، آقا؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکرده اند.» مرد ثروتمند خندید وگفت: «به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است؟» کارگران یکصدا گفتند: «نه، آنچه که شما به ما پرداخته اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم.» مرد دارا گفت: «من به آنها پول داده ام، زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی شود. من از استغنای خویش می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته اید، پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی نیازیست که می بخشم.» مسیح گفت: «بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت میکوشند. بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می شـود. امـا همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند.» شما نمی دانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد، بلکه دارائی خویش را می نگرد. اوبه غنای خود نگاه می کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین  تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند. 🍃 🌺🍃 ✍ بهلول سپاس از آقای فریدون یارقلی 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 @hamsayeha42
Show all...
🌱🕊 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 حکایتی از زبان مسیح نقل میکنند که بسیار شنیدنی است. می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان می کرد. حکایت این است: مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد، تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه ،هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد. بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتنـد: «این بی انصافی است. چه می کنید، آقا؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکرده اند.» مرد ثروتمند خندید وگفت: «به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است؟» کارگران یکصدا گفتند: «نه، آنچه که شما به ما پرداخته اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم.» مرد دارا گفت: «من به آنها پول داده ام، زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی شود. من از استغنای خویش می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته اید، پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی نیازیست که می بخشم.» مسیح گفت: «بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت میکوشند. بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می شـود. امـا همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند.» شما نمی دانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد، بلکه دارائی خویش را می نگرد. اوبه غنای خود نگاه می کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین  تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند. 🍃 🌺🍃 ✍ بهلول سپاس از آقای فریدون یارقلی 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 @hamsayeha42
Show all...
بهلول

مجموعه حکایات و سخن بزرگان

💢بچه که بودم یه بار بابام با عموم تو خونه ما بحث‌شون شد درحدی که همسایه‌ها اومدن تو کوچه و میخواستن زنگ بزنن پلیس بیاد. عموم رفت و دو سه روز بعد زن عموم زنگ زد به مامانم و بدون اینکه کلمه‌ای راجع به دعوا حرف بزنه گفت عصر هستین یه سر بیاییم اونجا؟ مامانم هم گفت آره و باز بابام داغ کرد و گفت بیخود کردن و فلان ولی مامانم گفت من مهمون رو از خونه‌ام بیرون نمی‌کنم. خلاصه اومدن و یادمه زمستون هم بود، زن عموم کیک درست کرده بود و اومدن نشستن و تا نیم ساعت فقط زن عموم و مامانم حرف میزدن از بافتنی و طرز تهیه کیک و مدرسه و ... بابام و عموم هیچی نمی‌گفتن فقط تلویزیون نگاه می‌کردن. زن عموم میل بافتنی و کاموا رو از کیفش درآورد و ما هم دیگه کم‌کم از اتاق دراومدیم بیرون. همچنان بین بابام و عموم سکوت برقرار بود. دیگه یک ساعت که گذشت مامانم گفت شام بمونید و زن عموم هم قبول کرد ولی عموم قبول نمی‌کرد. ما هم گیر دادیم که بمونید و خلاصه تو تعارف‌ها مامانم پاشد برنج و خیس کرد و کاهو رو درآورد بیرون و به بابام گفت برو کباب بگیر. خلاصه با بابام و عموم رفتیم دنبال بچه‌ها که خونه بودن از اونور هم رفتیم کباب گرفتیم، موقع کباب خریدن عموم هم پیاده شد و رفت با بابام حرف زدن، کباب و گرفتیم بابام هم بستنی سنتی خرید و برگشتیم خونه و شام همگی کنار هم بودیم و یادمه بعد شام صدای خنده بابام و عموم خونه رو برداشته بود. این خاطره خیلی تو ذهن من پر رنگه. اهمیت رواداری و گذشت و حفظ رابطه‌هایی که ارزشمنده، تو هر رابطه‌ای اختلاف و درگیری به وجود میاد و نقش اطرافیان هم خیلی خیلی مهمه. من از زن عموم و مادرم رواداری و حفظ رابطه رو یاد گرفتم که چقدر ساده بدون اینکه دامن بزنن به دعوای شوهرهاشون تونستن این قضیه رو جمع کنند و همون عموم چه در زمان مریضی بابام چه بعد فوتش، یک لحظه ما رو تنها نذاشته و حواسش به ما بوده، شاید اگه همون دعوا می‌موند و کهنه می‌‌شد، اگه اختلاف‌ها شدیدتر می‌شد اتفاق‌های بدتری می‌افتاد. امروز هر چی اطرافم رو نگاه میکنم کافیه آدما یه اشتباه بکنن، سریع حذف میشن، آدم‌ها تنها شدن، هیچ‌کس تحمل شنیدن حرف مخالف رو نداره، همه میخوان به هم حمله کنن. ما خیلی چیزها به دست آوردیم ولی خیلی چیزها هم از دست دادیم. کاش روی تاب‌آوری و پذیرش آدم‌ها با هر عقیده و مسلکی که هستن بیشتر کار کنیم.🌺 #داستانهای #کوتاه @hamsayeha42
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
🌸 صبحِ امید و پَرتویِ دیدار و بزمِ مهر ای دل بیا که این همه اجرِ وفای توست... #هوشنگ_ابتهاج درود #صبحتون_باطروات @Matnh_nab💖
Show all...
00:06
Video unavailableShow in Telegram
6fcb1fa76d2349338f26d3b70f595f47.mp41.24 MB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.