cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

واهی.

نمی‌دانم چه می‌نویسم. - https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-261995-KyvO5Ij

Show more
Iran202 657Farsi166 451The category is not specified
Advertising posts
479
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
-630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

یادم نیاور و نگو که: «دیدی فردا شد؟» تا وقتی که من گیر کرده‌ام میانِ دیروزها.
Show all...
نگو ‏«دیدی فردا شد؟» تا وقتی که من موندم تو دیروز.
Show all...
که البته همین انکار و مقاومت در برابر پذیرفتنِ این مسئله، خودش یه نوع خودخواهیه. چون با این کار نه تنها پدر خودم رو، بلکه پدر اطرافیانم رو هم در آوردم. اما باز هم، کی گفته من خودخواهم؟ نه اصلا.
Show all...
گفت خیلی خودخواهی و این خوب نیست. راه‌های رها شدن ازش رو جلوم چید. اما کی گفته من انتقاد پذیرم؟ در نهایت می‌دونم این خودخواه بودنم چه پدری ازم در آورده. اما من یه عنیده‌ام و این باعث می‌شه همچنان تو آینه به چشمای خودم زل بزنم و انکارش کنم.
Show all...
Repost from سپ‌تراپ
- خندوندن من یکی از سیستم‌های دفاعی توئه برای اینکه از موضوع دور شی. لطفاً جدی باش. + ناراحتی؟ ارجاعم بده. - محاله ولت‌ کنم. + پس بخند.
Show all...
حرف که می‌زنند از شدت خشم نفسم در سینه حبس می‌شود. فندک را در دستم به بازی گرفته‌ام و فقط کمی بنزین لازم است. نمی‌دانم اگر آن را هم داشتم، می‌‌ریختم روی خودم و فندک می‌زدم، یا این‌ها. نمی‌دانم کدام بیشتر اعصابم را تخمی کرده، خودم یا دیگران. به هرحال، احتمالا اول آن‌ها را به آتش می‌کشیدم و بعد خودم را. می‌نویسم و همه را پاک می‌کنم. پرت و پلاست، همه چیز. به دیوار تکیه می‌دهم و خیلی خودم را کنترل کرده‌ام که سرم را به آن نکوبم. به مادرم گفته بودم چیزهای شکستنی را از اتاقم خارج کند که الان دلم نخواهد لیوان‌های زیر تختم را در بیاورم و همه را به سمت دیوار پرتاب کنم، اما گفت که این کار من است و نه خودش. طفلک نمی‌داند من که از خدایم است این‌ها زیر تخت بمانند برای چنین روزی. تازه چشمم به آینه خورد و یادم افتاد این هم شکستنی‌ست. یادم باشد آن را هم از اتاقم خارج کنم، خصوصا وقتی که مرا نشان می‌دهد، میلم به شکستنش بیشتر می‌شود. دلم می‌خواهد همه چیز را بشکنم. دیواری که به آن تکیه کرده‌ام وسوسه‌ام می‌کند تا سرم را بکوبم و کم کم دیگر کنترلش از دست من خارج است. احتمالا اینطور می‌‌توانم از این افکار کسشر راحت شوم. می‌خواهم آرام شوم پس چیزهای شکستنی را دورم بچین. می‌خواهم بشکنم و آرام شوم. می‌پرسید چرا؟ چون شکسته شده‌ام، پس می‌شکنم هرچه را که باید. همه چیز و همه کس را. خون روی دیوار را می‌بینید؟ حالا دیگر هیچ فکر و خیالی در سرم نیست. شکستم و حالا کمی آرام شده‌ام.
Show all...
دروغ می‌گه. این هم کافی نیست. باید بمیریم دوباره به دنیا بیایم. البته با این شانسی که داریم بعید می‌دونم دوباره این بگایی‌ها تکرار نشن.
Show all...
Repost from مغموم
سال‌ها فساد و عشق‌وحال لازمه تا این خستگی و فشاری که از زندگی تو اینجا تحمل کردیم رو بشوره ببره پایین.
Show all...
دیگر بغض نیست که، استخوان گیر کرده در گلو.
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.