📚رمـانخـانه ی آتــی️📚
#رمان های نایاب رو اینجا درخواست کن #عاشقانه #ممنوعه #جدید #خارجی #تاریخی #خودشناسی #روانشناسی #پادکست_خودشناسی پارت گذاری رمان ⚖️♥️ ازدواج تحمیلی ♥️⚖️ از شنبه تا چهارشنبه
Show more1 507
Subscribers
+5724 hours
+517 days
+1630 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
#بخش_واقعی_قسمتی_از_رمان
https://t.me/+-pyDKm249eM0MmU0
با لحنِ محکمی گفت:
_ تا وقتی که زندهم کنارتم.
اگه نباشمم من همیشه توی قلبت حضور دارم آلما.
فاصلهها کم و کمتر شد. داغی نفسش پوستش رو میسوزوند. ساواش همونطور که پنجره رو میبست، لبهاش رو مُهر بوسه زد. بوسه بارونش کرد و لالهی گوشش رو نرم میون لبهاش گرفت. سد مقاومت آلما آروم آروم شکست و خودش رو توی آغوشش رها کرد.
ساواش آروم زمزمه کرد:
_ به نبودن و نداشتهها فکرنکن آلما...
فکر نکن تا اتفاق نیفته.
آلما با قلاب کردن دستهاش دور گردنش، درست مثل همون شب پر تب و تاب بوسیدتش. حرکت ماهرانهی لبهاش، ساواش رو از خود بیخود کرد و باعث شد دستش رو زیر لباسش ببره. نفسش رو روی صورتش فوت کرد و با لحن خماری گفت:
_ پس دیوونه شدنمو میخوای دوباره یادت بندازم نه؟
آلما با شیطنت خندید و در یک لحظه پهلوش میون انگشتهای ساواش گیر افتاد و با شیفتگی عجیبی دوباره توی آغوشش فرو رفت...با هر بوسهش، دلش بیشتر مالش میرفت و انگشتهاش رو توی عضلات پرحجم بازوی ساواش بیشترتر فشار میداد.
از فکر به گذشته بیرون اومد و لبخند غمگینی از خاطراتش زد؛ حواسش رو به الان و شرایطی که داشتن جمع کرد. آسانسور تاریک بود. همینکه بلند شد، مَرد دستش رو سمتش دراز کرد. رها با تردید و سردرگم نگاهش کرد. آخرش تردید رو کنار گذاشت و دستش رو گرفت؛ اما اینبار به طرز مخوفی آسانسور چنان تکونی خورد که دوباره سمتِ ساواش کشیده شد. طوریکه تقریبا توی آغوشش افتاد. رها دستش روی سینهی مردونهش نشست. داغی نفسِ مردونهش پوستش رو میسوزوند. فاصلهها به اندازهی بند انگشتی بود. توی تاریکی تقریبا هیچی نمیدیدن. چیزی جز سیاهی مشخص نبود و صداهایی از بیرونِ آسانسور میاومد. رها همچنان که به ساواش تکیه داده بود برای نیفتادن، یه لحظه فقط سرش رو چرخوند و حواسش پرتِ بیرون شد. ساواش از غفلتش استفاده کرد و سرش رو جلو برد و فقط یک ثانیه و حتی کمتر، توی تاریکی شاهرگش رو نامحسوس بوسید.
با عشق،
داغ و سوزان،
انباشته شده از دلتنگی...
مویرگهای لباش خیسی بوسههای تنش رو تمنا میکرد. بدنش گر گرفت و نبض میزد! جدا شدن ازش سخت بود. خواست جدا بشه اما دستش لرزید و روی موهاش نشست و دوباره لبهاش همون قسمت رو لمس کرد. با این تفاوت که شدتِ بوسهی دومی طولانیتر از اولی بود. محکم بدنش رو به سمتِ خودش قفل کرده بود. دلش میخواست بعد از پنج سال، در حد یک بوسهی کوچیک کام دل بگیره. نفهمید چطور شد که مسیرِ لبهای داغش از گردنش به سمتِ لبش هجرت کرد و کنارِ لبش رو بوسید. دیگه حالِ عاشقش دستِ خودش نبود. رها بیحرکت و شوکه از رفتارش، زبونش بند اومده بود و قلبش تند میزد.
ممنوعهترین کار رو بیمنطق انجام داد! همهی این اتفاقها به دو دقیقه هم نرسید؛ عقب گرد کرد و دستی به گردنش کشید. رها متوجهی خیسی و لمسِ لبهایی روی گردنش شد و همین شوکه و غافلگیرش کرد. همینکه خواست واکنشی نشون بده، نوری روش شد.
برای خوندن این رمانِ هیجان انگیز و
عاشقونه از طریق لینک پایین عضو کانال شو❤️ 👇🏻
https://t.me/+-pyDKm249eM0MmU0
معطوفِ نگاهت
ژانر: #عاشقانه_تخیلی_معمایی_اجتماعی نویسنده: ریحانه « رادا » علی بخشی ~~~~~~~~~~~~ رمان در حال تایپ: #معطوفِ_نگاهت📚⭐ ایدی نویسنده جهت نظر و نقد: @reyhane_alibakhshi لینک مطالعه رمان:
https://t.me/+-pyDKm249eM0MmU02400
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🩵 وقتی شوهرمو با دوستم برهنه روی تخت دیدم درحالیکه حامله بودم...
💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که اصلا نمی شناختمش
🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
💜لینک رمان های آنلاین اینجاست
💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
❤️عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
❤️دوست داشتنش ساده نیست
🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه
💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل
🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
💜عشق تا بینهایت
💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش میشه
🩷عشق عجین شده خون و باروت
💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🩶عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🩵اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم
💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
💛ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود
🤎من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد
❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام
🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🩵عشقم بهم خیانت کرد
🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
💙رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
1700
Repost from N/a
هشدار این رمان دارای صحنه های خیس کننده و مرگ بار است پس بچه وارد نشه:) 💦
https://t.me/+CIUrRo7TvPMwNzY0
1پاک
4600
Repost from N/a
دانلودفیلم#خیانتسوزان بدونسانسور!🩸👅••
دانلودفیلم#جوانوزیبا بدونسانسور!💧🥃••
دانلودفیلم#لذتببریادردبکشبدونسانسور!🍾⛓••
💦•| Join This Channel
1پاک
4700
Repost from N/a
رمانای تصویری و هات برای سنین 20سال به بالا میخونی؟ 🍆😱💦
https://t.me/+CIUrRo7TvPMwNzY0
21پاک
5300
Repost from N/a
کاپلها بیان فیلم عاشقانه صحنهدار ببینن!!🍷🔥
https://t.me/+5DxgIUc-WDgwMmU0
21پاک
5700
Repost from N/a
رمان صحنه دارُ هــــات 𝐛𝐝𝐬𝐦 & 𝐥𝐠𝐛𝐭⛓🏳🌈
💟 جنبه نداری نیا 🔞🔞
❌محدودیت سنی داریم❌
https://t.me/+CIUrRo7TvPMwNzY0
17پاک
7411
Repost from N/a
خودمو به طرف صورتش کشیدم تک یه نگاه ضربان قلبم رفت بالا خیلی قیافه مظلومی داشت ; دستم رو گلوش گذاشتم 🙊✨
https://t.me/+CIUrRo7TvPMwNzY0
16پاک
9900
Repost from N/a
Show all...10200