cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

••⚜[بـیـᵇⁱʳˢᵉⁿـرسـن]⚜••

••🌿|Birsen➳Nil ••🌿|24/1/00

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
337
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#پارت_چهارم #عشق_مذهبی_من #گی ساعت 7 شده بود و بچه ها دائما بهش زنگ میزدند یا پیام میدادند که کجاست و چرا ازش خبری نیست ...هنوز خبری از امیر نبود و چشم به راهی اعصابش را به هم ریخته بود ....خواست لیست ثبت نامی ها را تحویل دهد که در صفحه ی اول لیست دستی اسم امیر را دید ...چرا نمیدونست فامیلی اش چیه ....سرکلاس عمومی هم استاد حضور و غیاب نکرده بود شاید خودش بود .... اگه میخواست میتونست برای اردو ثبت نام کنه ...مدارک همراهش نبود اما اطلاعاتش رو نوشت به اون پسری که صبح دیده بود سفارش کرده بود که اسمش رو توی لیست اصلی رد کنه که فردا مدارک رو براشون بیاره . دنیایی که برای خودش ساخته بود زیادی شلوغ و لحظه ای بود ....از ثانیه ای که وارد خونه مبین شده بود ...سرش درد میکرد ...مبین دراگ روی میز ریخت و گفت:نمیای؟ کارن بی حال روی زمین نشست و اسنیف کرد ....کمی زمان برد تا خنده های طولانی و گوش خراش جایگزین نگرانی ها شد. مبین اهنگ ملایمی گذاشت و کنارش نشست و گفت: خوبی؟ کارن توی این عالم نبود و بهتر از خودش، مبین ازاین امر اگاه بود...خنده ای کرد که مبین بهش نزدیک تر شد ....کارن بلند شد که مبین دستش رو گرفت و روی پای خودش نشاند ....جسم کوچک و سبک کارن همیشه براش وسوسه انگیز بود.
Show all...
#پارت_سوم #عشق_مذهبی_من #گی با سردرد از خواب بیدار شد ....با بالا تنه لخت کنار مبین خواب بود ...خون مردگی روی تنش نشان میداد باز مبین زده بالا و ازش کام گرفته ....اهمیتی واسش نداشت چون میدونست مبین دهنش خوب کار میکنه واسه ارضاش . با یاداوری روز قبل سریع سراغ گوشی اش رفت ....ساعت 9 عکس جزوه ها ارسال شده بود و حتی امیر سیو شده بود و تمام استوری هایی که توی مستی گذاشته شده بود رو دیده بود . برای شروع گند زده بود ...امیر مذهبی بود و نقشه چیز دیگه ای بود .گند زده بود و این رو بارها و بارها به خودش گفت و با اعصاب خراب به حموم رفت. با مبین ناهار خوردند و با این که کلاس های صبح رو از دست داده بودند به دانشگاه رفت ...سریع به بهانه ی کلاس داشتن مبین رو دست به سر کرد و به پایگاه رفت ...شاید میشد هنوز گندش رو درست کنه . وارد شد و نگاهی به اطراف کرد ...همه چیز محیط اطراف واسش غریبه بود...تابلوها و عکس های ادمایی که نمیشناخت ...نوع پوشش و برخورد ادما ...پسری لبخند زد و گفت: کاری داشتین؟ جملات از قبل اماده بودند پس گفت: میخواستم عضو شم . پسر خواست تعجبش را پنهان کند اما نگاهی چرخاند و گفت: بسیار هم عالی فقط چه چیزی باعث شده به پایگاه علاقمند بشین؟ کارن: برای یکی از درسای عمومی استاد بیان کردند ...من هم بدم نمیاد با محیط عرفانی اینجا بیشتر اشنا شم. پسر در ادامه کمی از فعالیت های پایگاه گفت و غیرمستقیم به پوشش کارن هم اشاره کرد و ازش مودبانه خواست که کمی مطابق با بقیه لباس بپوشه تا خودش اذیت نباشه و همرنگ بقیه باشه. برای اردوی مشهد داشتند هماهنگی ها را انجام میدادند و کارن بیخیال دو کلاس عصرش شد و از اونجایی که بقیه کلاس داشتند ...تونست زود پشت میز نشین بشه و توی کارهای ثبت نام و مدارک کمک کنه.
Show all...
#پارت_سوم #عشق_مذهبی_من #گی با سردرد از خواب بیدار شد ....با بالا تنه لخت کنار مبین خواب بود ...خون مردگی روی تنش نشان میداد باز مبین زده بالا و ازش کام گرفته ....اهمیتی واسش نداشت چون میدونست مبین دهنش خوب کار میکنه واسه ارضاش . با یاداوری روز قبل سریع سراغ گوشی اش رفت ....ساعت 9 عکس جزوه ها ارسال شده بود و حتی امیر سیو شده بود و تمام استوری هایی که توی مستی گذاشته شده بود رو دیده بود . برای شروع گند زده بود ...امیر مذهبی بود و نقشه چیز دیگه ای بود .گند زده بود و این رو بارها و بارها به خودش گفت و با اعصاب خراب به حموم رفت. با مبین ناهار خوردند و با این که کلاس های صبح رو از دست داده بودند به دانشگاه رفت ...سریع به بهانه ی کلاس داشتن مبین رو دست به سر کرد و به پایگاه رفت ...شاید میشد هنوز گندش رو درست کنه . وارد شد و نگاهی به اطراف کرد ...همه چیز محیط اطراف واسش غریبه بود...تابلوها و عکس های ادمایی که نمیشناخت ...نوع پوشش و برخورد ادما ...پسری لبخند زد و گفت: کاری داشتین؟ جملات از قبل اماده بودند پس گفت: میخواستم عضو شم . پسر خواست تعجبش را پنهان کند اما نگاهی چرخاند و گفت: بسیار هم عالی فقط چه چیزی باعث شده به پایگاه علاقمند بشین؟ کارن: برای یکی از درسای عمومی استاد بیان کردند ...من هم بدم نمیاد با محیط عرفانی اینجا بیشتر اشنا شم. پسر در ادامه کمی از فعالیت های پایگاه گفت و غیرمستقیم به پوشش کارن هم اشاره کرد و ازش مودبانه خواست که کمی مطابق با بقیه لباس بپوشه تا خودش اذیت نباشه و همرنگ بقیه باشه. برای اردوی مشهد داشتند هماهنگی ها را انجام میدادند و کارن بیخیال دو کلاس عصرش شد و از اونجایی که بقیه کلاس داشتند ...تونست زود پشت میز نشین بشه و توی کارهای ثبت نام و مدارک کمک کنه.
Show all...
#پارت_دوم #عشق_مذهبی_من #گی برعکس کارن ، امیر به دقت گوش میداد و نوت برداری میکرد ...از این روحیه خرخون بودنش خندش گرفت ...اما هر لحظه فکرهای شهوت الود و رویاپردازی خواهان تماسی با او بودند. برگه و خودکاری برداشت و چندین خط جملات استاد رو مو به مو نوشت و به بهانه این که متوجه حرف استاد نشده ...دست روی دست امیر گذاشت و کمی دستش رو جابجا کرد که نوشته اش را بخواند و با همون تماس ، دمای بدنش بالا رفت . و سریع دستش را برداشت و به نوشتن مشغول شد ...وقتی کلاس تموم شد ...رو بهش کرد و گفت : میشه جزوه امروز رو واسم بفرستی؟ امیر جزوه را مقابلش گرفت و گفت: میتونی عکس بگیری. دنبال شماره اش بود و با این حرف ناامید شد ولی خودش رو نباخت و گفت: کیفیت دوربین گوشیم خیلی خوب بود ...ممنون میشم بفرستی ...و روی جزوه ی امیر ایدی اش را نوشت و جزوه رو بهش برگردوند و از کلاس خارج شد . قرار بود با مبین و دلارام شب دورهمی برن و توی مهمونی دائم حواسش به گوشیش بود که کی براش پیام میاد اما خبری نبود ...مبین که متوجه حواس پرتی اش شد گفت: چته دائما توی گوشیتی؟ کارن چیزی نگفت و پیک های بعدی رو پشت سر هم نوشید تا به جایی رسید که از افکار و چک کردن گوشی برداشت .
Show all...
#پارت_دوم #عشق_مذهبی_من #گی نقشه ای که به فکرش رسیده بود ، درصد موفقیت پایینی داشت اما برای او که تمام زندگی برایش تفریح بود درصد تاثیری نداشت و فقط میخواست شانسش را امتحان کند . همون روز از برادرهای جلوی پایگاه بسیج اسمش را پرسیده بود اسمش امیر بود ....سال اخری و گل سرسبد پایگاه و محبوب دل اساتید ...تنها کلاسی که میتونست باهاش برداره یه کلاس عمومی بود که به هزار التماس از اموزش ، ظرفیت خالی پیدا کرده بود و امروز اولین روزی بود که میتونست سر کلاس باهاش باشه . تا جایی که امارش رو داشت خیلی دقیق و روی برنامه بود پس به اومدنش به این کلاس خیلی امید داشت ...جلوی در کلاس منتظر بود ببینتش و اول اون وارد بشه و بعد خودش بره . وقتی از ته راهرو دیدش ....ضربان قلبش و تنش بالا رفت ...بیخود نبود توی یه نگاه ازش خوشش اومده بود ...واقعا جذابیت جنسی زیادی داشت ....به خود نوید میداد فقط یه بار با او همخواب شه و برای همیشه بیخیالش بشه . بدون این که توجهی به اطراف بکنه وارد کلاس شد و کارن دنبالش رفت ...ردیف های اخر نشستند ...با ورود استاد همهمه ها کمتر شد...نگاهی به بچه های کلاس کرد ...اکثرا کارن رو میشناختن و این خیلی به نفعش نبود اما امیر با کسی حرف نزد و احتمالا شناختی از کسی نداشت .. درس جزو دسته معارف بود و استادهای معارف همیشه اماده برای بحث های دینی ان ...کارن حواسش به موضوع حرف ها نبود و توی دو ترم گذشته کلاس های عمومی رو اصلا شرکت نمیکرد و کل مدت حواسش به دست های امیر بود و چه رویاهایی که در گام اول با همونا برای خودش نبافت.
Show all...
#پارت_اول #عشق_مذهبی_من #گی کارن نگاهی به پسر بسیجی روبرو کرد و گفت: بچه ها اینو ….چقدر جذابه لعنتی دلارام و امید و مبین برگشتند و نگاهش کردند …..قد بلند و چهارشانه ای داشت ….چشمای مشکی و موهای شونه شده به یه سمتش نشان از جهت گیری فکری اش داشت ….همه با سر یا جمله ای کوتاه تایید کردند ….ولی با دیدن برق درخشش چشمای کارن گفتند: نگو که خوشت اومده -حالا اونقدر هم جذاب نیست -کارن بیخیال کارن که همچنان داشت به سوژه ی جدیدش نگاه می‌کرد زیر لب گفت: لعنتی انقدر جذابه آدم دلش می‌خواد بهش بده دلارام خندید و گفت: منم از یکی خوشم میاد دلم می‌خواد بهش بدم ….طبیعیه …یادت میره فردا مبین جدی شد و گفت: انقدر چرت و پرت نگو …اگه نمیخوای بقیه پشتت حرف بزنن پس انقدر ادای خرابا رو در نیار کارن بلند شد و به مسیری که پسر داشت میرفت نگاه کرد و گفت: من حاضرم هر حرف و چرت و پرتی رو بشنوم فقط با این لعنتی توی یه تخت باشم امید برای جلوگیری از بحث بین کارن و مبین گفت: پورن گی دیدی باز زدی بالا؟ هدف شوخی بود ولی کارن گفت : اخ اگه با این باشم خودم سازنده اش میشم مبین که از خشم صورتش قرمز شده بود گفت: الکی به دلت صابون نزن ….شاید اصلا گی نباشه طرف کارن که دیگه پسر رو نمیدید روی نیمکت نشست و گفت: منم گی نیستم …من یه بایسکشوالم که با پسرا ورسم …ولی واسه این لعنتی فول بات میشم دلارام : مذهبی بود بابا ….این عمره گی یا بای نیست …ندیدی داشت میرفت دفتر بسیج دانشگاه …..معلومه چیکارست دیگه …بیخیال کارن همچنان مسیری که پسر رفته بود رو نگاه می‌کرد و منتظر بود تا برگرده امید: اره داداش نمیخوای که خودتو به طناب دار نزدیک کنی …این یارو بفهمه به چ چشمی نگاهش میکنی اعدام داری ….چه برسه به چیزایی که برق چشمات میگه کارن لبخند زد و گفت: من به هر چی بخوام میرسم خلاصه:پسری که عاشق یه بسیجی میشه و با شرط های عجیب غریب باهاش همخواب میشه و با فیلمی که داره نمیزاره ازش جدا بشه https://t.me/+cpSrvPhf7Dg3MDU0
Show all...
••⚜[بـیـᵇⁱʳˢᵉⁿـرسـن]⚜••

••🌿|Birsen➳Nil ••🌿|24/1/00 ------------------------------- -------------------- 🪶تحت حمایت انجمن قلم سازان🪶 عضو انجمن طلایی💫💛

#پارت_اول #عشق_در_سربازخانه نگاه آراد میخ چهره های جدی بود ....ترسیده بود و از چهره اش کاملا مشخص بود....از توضیحات اولیه تقریبا هیچ چیز نشنیده بود ....دنبال نگاه و چهره ای هم حس می گشت اما همه جدی و خشک به حرف های فرمانده ای که حتی متوجه درجه اش نمیشد ، گوش میدادند وقتی متوجه پایان حرف ها شد که مرد قد بلندی با صدای بلندی که به فریاد شبیه بود گفت: چرا خشکت زده؟ و وقتی جوابی نشنید سری به نشونه تاسف تکون داد و گفت : دنبالم بیا دست هاش به وضوح می لرزید ....این فرمانده از بقیه قد بلندتر بود و اندام ورزیده اش ترسش را دوچندان کرده بود ....وقتی وارد دفتر شدند ‌..در محکم پشت سرش بسته شد و کمی پرید....فرمانده خندید و گفت: بیا جلو اینه بدون حرفی جلوی آینه رفت...فرمانده گفت: تو اینه یه دختر بچه خوشگل میبینم ...نه یه سرباز پسر از تعریف و تحقیری که شده بود متعجب نگاه کرد ....فرمانده اسمش را از روی لباسش خواند و گفت: آراد ناخودآگاه با شنیدن اسمش جواب داد : بله؟ بلافاصله بعد از شنیدن اسمش با خودش گفت کاش حرف نزده بودم...صدای نازک و پر عشوه اش تصدیقی برای حرف فرمانده بود فرمانده نزدیک تر آمد و نفس های آراد نامنظم شد ....کاش معافیت همجنس گرایی میگرفت ....کاش از پدر نمیترسید که الان با دیدن اولین مرد عضله ای جذاب این طور نفسش نگیرد فرمانده دست پشت کمرش گذاشت و گوشش رو به دهن آراد نزدیک کرد و گفت: اسمت چیه؟ کمی می لرزید...از این نزدیکی حس عجیبی داشت ...نمیدانست چه بگوید....وقتی دست دور کمرش فشاری وارد کرد دست خودش نبود که با حالت ناله واری گفت: آه فرمانده چشم به چشم پسر دوخت و گفت: منو نگاه کن آراد همچنان از فشار دست در عذاب بود ....همون طور که لبش رو گاز میگرفت نگاه به مرد مقابلش کرد که دست دور کمرش شل شد و بلافاصله کشیده ی جانانه ای خورد ادامه شو توی کانال ناشناس میزاریم😊 https://t.me/+MHuDQHJXv29hYjJk
Show all...
ناشناس تتو نفرین شده

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-569482-JcKq8oE

ناشناس

#daddy 💦🔥 #momy #little 🍼🍭 ددی و مامی جلوی چشم لیتلشون باهم رابطه دارن😱😈 خیلی بیتاب شده بود #ویبراتور رو روشن کردم و روی #بهشتش قرار دادم که شروع به #ناله کرد و به #کمرش پیچ و تاب میداد شیما اروم و با #دلبری خودشو روی پام کشید و #مردونگیمو لمس کرد نفسم حبس شد شورتشو در اورد و بین پام #زانو زد دستشو توی شرتم برد و مردونگیمو در اورد و بوسه وی سرش زد و با #دلبری اونو توی #دهنش برد چنگی به #موهاش زدم و سرشو بالا پایین کردم .... https://t.me/joinchat/5L6XNlPYCH80YTQ0 https://t.me/joinchat/5L6XNlPYCH80YTQ0
Show all...
#daddy 💦🔥 #momy #little 🍼🍭 ددی و مامی جلوی چشم لیتلشون باهم رابطه دارن😱😈 خیلی بیتاب شده بود #ویبراتور رو روشن کردم و روی #بهشتش قرار دادم که شروع به #ناله کرد و به #کمرش پیچ و تاب میداد شیما اروم و با #دلبری خودشو روی پام کشید و #مردونگیمو لمس کرد نفسم حبس شد شورتشو در اورد و بین پام #زانو زد دستشو توی شرتم برد و مردونگیمو در اورد و بوسه وی سرش زد و با #دلبری اونو توی #دهنش برد چنگی به #موهاش زدم و سرشو بالا پایین کردم .... https://t.me/joinchat/5L6XNlPYCH80YTQ0 https://t.me/joinchat/5L6XNlPYCH80YTQ0
Show all...
mp4.mp41.17 KB
با غیرت ددیش بازی میکنه و دامنش و میزنه بالا و باسنش و به مردای غریبه نشون میده تا ددی و عصبانی کنه اما ددیش میبینه و...😱💦 #ددی دیکش رو بزور توی دهنم چپوندم و تا ته حلقم فرستادم -بخورش #بیبی چموش پس به غریبه ها باسنت و نشون میدی؟ فکر کردی #غیرت ندارم؟ وقتی که عوق زدم از دهنم بیرون آوردم چند بار اینکارو تکرار کردم تا بالاخره گفت: -#دیلدو رو در بیار و بشین روش میخوام #هرزه کوچولوم و تا صبح بکنم تا حسابی گشاد بشه و کسی بهش نگاه نکنه با خوشحالی #دیلدو رو در آوردم و به عقب برگشتم. #ابنبانش رو جلوی #سوراخم تنظیم کردم و روش نشستم. اونقدر #کلفت بود که داشتم پاره میشدم -خودت و مثل یه #جنده روی #ک_یرم تکون بده #ددی غلط خولدم -هر شب که زیرم جر خوردی دیگه تکرار نمیشه بیبی.. https://t.me/joinchat/FxxsxGZ7dHA1NWNk #ددی_لیتل_گرل💦 #اروتیک🔞 #هات🔥 https://t.me/joinchat/FxxsxGZ7dHA1NWNk
Show all...
21ca45bb-e2cf-4d1f-8186-1b13f894389d.gif.mp40.69 KB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.