- کــاژه! -
1 079
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
#عاشقانهایازجنسمافیا!🕯⛓
#رئيسمافیاعاشقدخترعمویلجبازوسرکششمیشهو...
_ اگه حامله بشم دیگه هیچکس نمیتونه جدامون کنه! باید هرچی سریعتر به هم محرم بشیم دیار!
انگار برق از تن دیار گذشت. شوکه شد و چند ثانیه حتی نتوانست پلک بزند.
اسلحهاش را بین انگشتانش میفشرد و داغ کرده بود از جملاتِ این دخترعموی آتشپاره!
بدون نگاه کردن به صورتم گفت:
- تبِ عشق من زیادی تنده. بذار شرمندهی خودم نشم.
بیتوجه راه افتادم سوی تخت دونفرهاش.
- ما دیگه بههم محرمیم! میخوام همین دو ساعت تا روشن شدن هوا پیشت بخوابم.
- نوا جان! عزیزِ دل من...
بیخیال، روی تختش دراز کشیدم.
چشمهایش تا انتها باز شد و صدا زد:
- نوا؟! اگه الان یه نفر متوجه بشه که تو اتاق منی...
- خب بشه! مگه گناهه؟ مگه خطاست؟ محرمت نیستم؟من نمیفهمم شماها رو! شوهرم نیستی مگه؟
با جملهی آخرم، حالت نگاهش عوض شد. جلو آمد، یک دستش را روی بالش نزدیک سرم گذاشت و خم شد. قلبم سرسامآور میزد.
مثل اینکه داشتم به هدف میرسیدم.
بوسهی کوتاهی روی لبم نشاند و بعد در همان نزدیکی نجوا کرد:
- هر چیزی یه وقتی داره، گل من.
- دلت نمیخواد پیشم نفس بکشی؟
- اگه به خواستهی دلِ من باشه که تو سال بعد باید بشینی بچهداری کنی!
عاشقانهای پر از هیجان و اتفاقات نفسگیر و غیرقابلپیشبینی که عشقِ مرد سرد و خشک و دختر شیطون قصه رو تحت تاثیر قرار میده...🔥🔥♨️♨️♨️
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
دیار رئيس مافیا و خانواده،عاشق دخترعموی سرکشش میشه و هیچکس جلو دارش نمیشه تا به دختر عموی سرتقش نرسه!
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
⫍آمـاتـا༆⫎
ذوق آغوشِ تو، پروایِ گُنه برد، زِ یاد ࣫͝ ִֶָ ִֶָ ִֶָ . _پنجمین قلم!_ تینا . @tina_novell
#رمانمافیایی!!
#جدالیپرتمنا!
#عشقیازجنسنرسیدنوشکستن!
ــ پاشو از این جا #گمشو، پولتم که گرفتی.
چونه ام لرزید، باورم نمی شد باهام اینطوری حرف میزنه. کسی که میگفت #عاشقمه.....!
خواستم چیزی بگم که رفیقش لبخندی بهم زد
ــ به من که پا ندادی، سرت #شرط بستیم که تورو مال خودش کنه. تونست و شرط رو برد!
خیره بهش نگاه کردم. یه قطره #اشک از چشمم پایین اومد که پسره نزدیک اومد و بازوم رو گرفت
ــ اینطوری نکن دیگه #دلم سوخت
یه نفر دستش رو پس زد. برگشتم و بهش
خیره شدم، ناخواسته نیشخند زدم.
ــ دست بهش نزن!
هنوز روی من #غیرت داشت
کاش می مرد!
رفیقش با تعجب پرسید
ــ چیکار داری #دختر بیچاره رو؟ میبرمش خونه اش
با #خشونت من و دنبال خودش کشید
ــ لازم نکرده، #زن منه از این جا به بعدش به تو هیچ ربطی نداره.
سعی کردم دستم رو بکشم ولی اجازه نداد و محکم من و گرفت
ــ صدات در نیاد!
با هق هق و درد پرسیدم
ــ دیگه چه بلایی میخوای سرم بیاری؟
سرد گفت
ــ میریم تورو از #بابات #بخرم.....
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
⫍آمـاتـا༆⫎
ذوق آغوشِ تو، پروایِ گُنه برد، زِ یاد ࣫͝ ִֶָ ִֶָ ִֶָ . _پنجمین قلم!_ تینا . @tina_novell
#عاشقانهایازجنسمافیا!🕯⛓
#رئيسمافیاعاشقدخترعمویلجبازوسرکششمیشهو...
_ اگه حامله بشم دیگه هیچکس نمیتونه جدامون کنه! باید هرچی سریعتر به هم محرم بشیم دیار!
انگار برق از تن دیار گذشت. شوکه شد و چند ثانیه حتی نتوانست پلک بزند.
اسلحهاش را بین انگشتانش میفشرد و داغ کرده بود از جملاتِ این دخترعموی آتشپاره!
بدون نگاه کردن به صورتم گفت:
- تبِ عشق من زیادی تنده. بذار شرمندهی خودم نشم.
بیتوجه راه افتادم سوی تخت دونفرهاش.
- ما دیگه بههم محرمیم! میخوام همین دو ساعت تا روشن شدن هوا پیشت بخوابم.
- نوا جان! عزیزِ دل من...
بیخیال، روی تختش دراز کشیدم.
چشمهایش تا انتها باز شد و صدا زد:
- نوا؟! اگه الان یه نفر متوجه بشه که تو اتاق منی...
- خب بشه! مگه گناهه؟ مگه خطاست؟ محرمت نیستم؟من نمیفهمم شماها رو! شوهرم نیستی مگه؟
با جملهی آخرم، حالت نگاهش عوض شد. جلو آمد، یک دستش را روی بالش نزدیک سرم گذاشت و خم شد. قلبم سرسامآور میزد.
مثل اینکه داشتم به هدف میرسیدم.
بوسهی کوتاهی روی لبم نشاند و بعد در همان نزدیکی نجوا کرد:
- هر چیزی یه وقتی داره، گل من.
- دلت نمیخواد پیشم نفس بکشی؟
- اگه به خواستهی دلِ من باشه که تو سال بعد باید بشینی بچهداری کنی!
عاشقانهای پر از هیجان و اتفاقات نفسگیر و غیرقابلپیشبینی که عشقِ مرد سرد و خشک و دختر شیطون قصه رو تحت تاثیر قرار میده...🔥🔥♨️♨️♨️
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
دیار رئيس مافیا و خانواده،عاشق دخترعموی سرکشش میشه و هیچکس جلو دارش نمیشه تا به دختر عموی سرتقش نرسه!
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
https://t.me/+bcFZSqbr1f9iMDc8
⫍آمـاتـا༆⫎
ذوق آغوشِ تو، پروایِ گُنه برد، زِ یاد ࣫͝ ִֶָ ִֶָ ִֶָ . _پنجمین قلم!_ تینا . @tina_novell
Repost from N/a
هدیه امشب
لینک vip درخواستیتون.
ورود 5نفر مجاز
شروع شد…
رمان بدون سانسور♨️🔞
https://t.me/+8cLTCOy7rdMzZThk
از پشت بغلش میکنه و دندونهای نیشش رو تو گردنش فرو میکنه🧛♂
-نکن رادوین...❤️🔥
رادوین اعتنایی نکرد و درحالی که #دستش رو روی #بدنم تکون میداد #دندونهای نیشش رو توی #رگ گردنم فرو برد🍷
+خونت باعث میشه از خودم بی خود شم‼️
مک عمیقی زد و باعث شد پاهام سست شن
، این خون بود، خونی که باعث میشد هم من لذت ببرم هم
رادوین. 🩸🧛♂
اما برای فدا کردن، میدونستم رادوین قراره خودشو فدا کنه اما•••🔞
《برای خوندن ادامهی پارت لینک زیر رو لمس کنید و وارد دنیای خونآشام ها بشین》
https://t.me/+8cLTCOy7rdMzZThk
https://t.me/+8cLTCOy7rdMzZThkRepost from N/a
هدیه امشب
لینک vip درخواستیتون.
ورود 5نفر مجاز
شروع شد…
رمان بدون سانسور♨️🔞
https://t.me/+8cLTCOy7rdMzZThk
از پشت بغلش میکنه و دندونهای نیشش رو تو گردنش فرو میکنه🧛♂
-نکن رادوین...❤️🔥
رادوین اعتنایی نکرد و درحالی که #دستش رو روی #بدنم تکون میداد #دندونهای نیشش رو توی #رگ گردنم فرو برد🍷
+خونت باعث میشه از خودم بی خود شم‼️
مک عمیقی زد و باعث شد پاهام سست شن
، این خون بود، خونی که باعث میشد هم من لذت ببرم هم
رادوین. 🩸🧛♂
اما برای فدا کردن، میدونستم رادوین قراره خودشو فدا کنه اما•••🔞
《برای خوندن ادامهی پارت لینک زیر رو لمس کنید و وارد دنیای خونآشام ها بشین》
https://t.me/+8cLTCOy7rdMzZThk
https://t.me/+8cLTCOy7rdMzZThkRepost from N/a
هدیه امشب
لینک vip درخواستیتون.
ورود 5نفر مجاز
شروع شد…
رمان بدون سانسور♨️🔞
https://t.me/+9-AKbM5syAVlY2Q0
هق هق زنان نگاهش کردم که کرواتش رو #شل کرد.
#عرق سردی روی تیغه ی #کمرم نشست...
همونطور که جلو میومد دکمه های پیراهنش رو #باز می کرد.
با #گریه گفتم:
_ بس کن اهورا! من دیگه #تحمل کتک خوردن ندارم!
با پوزخند بدی نگاهم کرد و گفت
_ نترس قرار نیست کتک بخوری...
#متعجب بهش نگاه کردم که پرتم کرد روی #تخت و ...
https://t.me/+9-AKbM5syAVlY2Q0
https://t.me/+9-AKbM5syAVlY2Q0
دختری که مجبور میشه در ازای دادن بدهی پدرش...❌
••پارادوکس حقیقی••
_میدونی پارادوکس حقیقی یعنی چی؟ _نه ، یعنی چی؟ _پارادوکس یعنی دو تا حس متضاد مثل حسی که ما داشتیم مغزی که این احساسات رو رد میکرد و قلبی که با جون و دل قبولش داشت ، حقیقی هم یعنی چیزی که الان هست ، دو حس متفاوت ولی واقعی؛🌓✨ نویسنده: لونا
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.