cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

「فـرنـ🔞ـوی!💦」

انقدر از جلو بُک.ـنت که بهـ.شته کوچولوت خیس و سرخ بشه!🔞💦" -صحنه‌دار، بزرگسال، ممنوعه!🔥🤤 -رَده‌سنی𝟏𝟖+🚷

Show more
Advertising posts
13 959
Subscribers
-11124 hours
-5527 days
-86430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

ک..رشو لای ک.صم #مالید تا خوب خیسش کنه -اووففف چقدر #آبداره ک.صت کوچولو 💦💦 +آههه اوییییی توروخدا فرو کن تو ک.صم داغممم🔞 باورم نمیشد زیر ک..ر رئیس پرورشگاه التماس #میکنم ک.صمو بگ*اد منو نشوند روی ک..رش و گفت: -ک.ون تپلتو رو ک...رم بالا پایین کن #یالا هنوز #نصفش تو سوراخم فرو نرفته بود که..💦 https://t.me/+VXDSV6spvMRjODJk با رئیس پرورشگاه سک*س میکنه🔞💦
Show all...
-داره #جیشم می گیره عمو میشه برم دستشویی؟!💦 اشاره زدم بیاد جلو -بیا ببینم ک.صتو جلو اومد و با کنارزدن #شرتش یه ک.ص صورتی و #تپل توی چشمم اومد که #خیس شده بود و داشت #نبض می زد🍓 روی تخت دراز کشیدم -شورتتو بکن #بشین رو دهنم پناه با قدم های #کوچولوش اومد و #نازشو روی دهنم گذاشت، با اولین لیسم به ک.ص خیسش لرزید و آبش....💦💦 https://t.me/+VXDSV6spvMRjODJk دختره ح.ـشری شده و فکر می کنه که جیش داره🥺🔞💦
Show all...
-ک.صت چه تپلیه #جوجه رنگی!👅🔥💦 با خجالت دست جلوی به.شتم گرفتم -میشه نگاه نکنی #عمو؟! دستشو توی #شورتم فرستاد و چو.چ.و.لمو مالید که سریع #خیس کردم براش -جون خیس کردی که عمویی #ناله کن برام💦💦ناخوداگاه انگشتشو انداختم تو دهنم و #مکیدم و با #ناله ی زیر لبیم نوک #کوچولوی سینمو کشید و.... https://t.me/+VXDSV6spvMRjODJk
Show all...
-داره #جیشم می گیره عمو میشه برم دستشویی؟!💦 اشاره زدم بیاد جلو -بیا ببینم ک.صتو جلو اومد و با کنارزدن #شرتش یه ک.ص صورتی و #تپل توی چشمم اومد که #خیس شده بود و داشت #نبض می زد🍓 روی تخت دراز کشیدم -شورتتو بکن #بشین رو دهنم پناه با قدم های #کوچولوش اومد و #نازشو روی دهنم گذاشت، با اولین لیسم به ک.ص خیسش لرزید و آبش....💦💦 https://t.me/+VXDSV6spvMRjODJk دختره ح.ـشری شده و فکر می کنه که جیش داره🥺🔞💦
Show all...
-ک.صت چه تپلیه #جوجه رنگی!👅🔥💦 با خجالت دست جلوی به.شتم گرفتم -میشه نگاه نکنی #عمو؟! دستشو توی #شورتم فرستاد و چو.چ.و.لمو مالید که سریع #خیس کردم براش -جون خیس کردی که عمویی #ناله کن برام💦💦ناخوداگاه انگشتشو انداختم تو دهنم و #مکیدم و با #ناله ی زیر لبیم نوک #کوچولوی سینمو کشید و.... https://t.me/+VXDSV6spvMRjODJk
Show all...
همینجور که #به*شت خیسم رو #میمالیدم، لب برچیدم و نالیدم: - اوووی اهورا #تپلم میخاره، تورخدا **الارتو بکن توش و ار💦ض*ام کن... پشتشو سمتم کرد و با پوزخند گفت: - تو که هرشب #خودا*رض**ایی میکنی، امشبم روش... - ناخن کاشتم... #بهش*تم رو زخم میکنن... بلد نیستم... بین پام جا گرفت و ح.شری گفت: - اووووف ببین چه آبی انداخته این ک.ص تپلت! الان با زبون #نرمم آبتو میارم توله سگ👅💦 با #نشستن زبون داغش روی به*شت خیسم... https://t.me/+HS9S1FFFuMRhNzI0 .ص دختره‌ی حش*ری با طلبکار ک🍆ر کلفت باباش #همخونه میشه و هرشب #بهش ک🍓ص میده🔥🔞
Show all...
#پارت۱#تری*سام🔥 - شادی ک🍓ص خواهرت رو #بلیس و با انگشت فا‌.کت توی سوراخش ت**لمبه بزن... با مهارت خاصی ک.ص #خواهرم رو لیسیدم و صدای ح*شری کننده ملچ و #ملوچش فضای اتاق رو پر کرده بود...💦💦 #اهورا هم به سمتم اومد و با ک.ر داغش... https://t.me/+HS9S1FFFuMRhNzI0 #گرو*پ پسره ک**ر کلفت با دوتا #خواهر حش*ری🔞😱
Show all...
"☽︎فِرنوی!☾︎" #𝗣𝗮𝗿𝘁116 "𝐋𝐢𝐦𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐞" ↬🔞💦↫ ᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒ "گلاره‌رادفر" آروم لای چشم‌هام رو باز کردم و سرم به شدت گیج میرفت. دیدم تار بود و سعی کردم چند بار تند تند پلک بزنم تا بتونم بفهمم کجام، خواستم دستم رو تکون بدم که متوجه شدم دست و پاهام به صندلی چوبی بسته شده و با ترس نگاهی به اطرافم انداختم من تو یه کلبه‌ی چوبی بودم. سعی کردم نفس بکشم ولی الان آسم لعنتی به سراغم اومده بود و ته گلوم به شدت می‌سوخت نفس‌های عمیقی کشیدم و با صدایی که از ته چاه در میومد نالیدم: -کسی اینجا نیست، من کجام، یکی کمکم کنه.. اما هیچ فایده‌ای نداشت صدام رو حتی خودم هم به زور می‌شنیدم، کلافه پام رو به زمین کوبیدم و سعی کردم دست و پاهام رو باز کنم ولی طناب دور دست و پام انقدر محکم و سفت بود که به هیچ وجه نمی‌تونستم بازش کنم. طولی نکشید که در کلبه باز شد و و با شنیدن صدای قدم‌های شخصی ترسیده سرم رو بالا آوردم. خودش بود، همون مَردی که یه زمانی دیوونه‌وار دوسش داشتم و به خاطرش همه کاری کردم.. آب دهنم رو قورت دادم و با وحشت خیره بهش شدم، خیلی وقت بود ندیده بودمش، شاید از بعد از اون اتفاقات یک ماهی می‌شد. خواستم حرفی بزنم که زودتر از من گفت: -فکر کردی به این راحتی از دست من خلاص میشی دختر خوب؟! آب دهنم را قورت دادم و با ترس بهش نگاه کردم. سر تا پاش رو نگاه کردم که یه هودی و شلوار مشکی پوشیده بود و کلاه مشکی‌ای روی سرش گذاشته بود، موهای طلاییش بیرون زده بود و کمی بلند شده بود. با صدای ترسیده و لرزونی اضافه کردم: -بزار برم قول میدم بعد از اینکه از اینجا رفتم شکایتم و پس بگیرم. پوزخندی زد و نزدیکم شد و از توی جیب شلوارش چاقویی بیرون کشید و کنار گردنم گذاشت و شوک شده بهش نگاه کردم و با صدای آرومی گفتم: -دیوونه شدی داری چیکار میکنی؟ پوزخندی زد و با عصبانیت زمزمه کرد: -همه بهم می‌گفتن تو دختر دردسرسازی هستی و زندگیم به ف*اک میدی، ولی من احمق خواستم کنارم باشی، من عاشقت شدم ولی تو بهم خنجر زدی! ᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒ ↬🔞💦↫ -مَه‌سا- - @Novelsihsefid -
Show all...
👍 9 1🔥 1🌚 1🍓 1👀 1💘 1
"☽︎فِرنوی!☾︎" #𝗣𝗮𝗿𝘁115 "𝐋𝐢𝐦𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐞" ↬🔞💦↫ ᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒ "گلاره‌رادفر" در حالی که موهام را شونه می‌کردم و می‌بستم مقنعه‌م رو سرم کردم و با زدن ادکلن از اتاق خارج شدم. مشغول کفش پوشیدن بودم که پیامی از گوشیم توجهم را جلب کرد. با دیدن پیام از ایلیا با ذوق بازش کردم. برام نوشته بود: -پایه‌‌ای امشب ببرمت شهربازی؟ ناخواسته از پیامش لبخند روی لبم نشست و با ذوق براش تایپ کردم. - خیلی وقته تو زندگیم یه هیجان نداشتم، فکر خوبیه. طولی نکشید که پیامم سین خورد و برام نوشت: -پس ساعت شیش بعد از ظهر میام دنبالت. بعد از تاییدیه‌ دادن بهش با ذوق از خونه خارج شدم و رفتم سر کوچه تا تاکسی بگیرم و برم دانشگاه، و بعدش حاضر شم برم با ایلیا بیرون. درحالی که دستم رو برای تاکسی‌ای تکون می‌دادم جلوی پام ترمز زد و سوار شدم.. سرم رو به شیشه ماشین چسبوندم و با خودم فکر می‌کردم که تا شب چه جوری هیجانم و کنترل کنم. چشمام و بستم تا به دانشگاه برسم، طولی نکشید که با ترمز تاکسی چشمام رو باز کردم ولی با دیدن شخص غریبه‌ای که سوار تاکسی شد، نفس عمیقی کشیدم، هنوز به دانشگاه نرسیده بودم پس دوباره چشم‌هام رو روی هم گذاشتم. با حسِ نزدیک شخصی بهم، با ترس چشمام رو باز کردم که متوجه شدم مردی که تازه سوار تاکسی شده بود دستمالی رو جلوی صورتم گرفت. با آرنجم‌ محکم به بازوش کوبیدم اما زیادی دیر شده بود. نفهمیدم اون شخص کیه و چیه و این حمله یهویی برای چی بود، ولی فقط یه چیزی و خوب می‌تونستم حدس بزنم، حالا که هامین فراری بود، پس صد در صد نقشه خودش بود تا منو ببره پیش خودش، طولی نکشید که چشم‌هام سنگین شد و تاریکی مطلق.. ᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒᚑᚒᚓᚔᚓᚒ ↬🔞💦↫ -مَه‌سا- - @Novelsihsefid -
Show all...
🍓 7 2❤‍🔥 1👍 1🔥 1👀 1💘 1