️️ ویوگیر گلدتب ️️

پروکسی امن و رایگان تلگرام را بصورت روزانه از بست پروکسی دریافت کنید 👌 @best7proxy

سلام خدمت کاربران و همکاران گرامی ❤️ فقط باید از کانالتون فوروارد کنید به داخل ربات 🔴🔴لینک پست نفرستید🔴🔴 🔵🔵که بازدید نمیخوره🔵🔵 توضیحات مربوط به سفارش بازدید مرحله 1⃣ : دکمه سفارش بازدید رو بزنید. مرحله 2⃣ : تعداد بازدیدی که میخواید رو بزنید. مثال : ( 1000 بازدید) مرحله 3⃣ : سرعتی که میخواید انجام بشه رو بزنید. مثال : ( حداکثر سرعت ) مرحله 4⃣ : پستی که میخواید بازدید بزنید رو واسه ربات بفرستید. مرحله 5⃣ : باید ربات سفارش های شما رو حتما ثبت کند. فقط باید از کانالتون فوروارد کنید به داخل ربات 🔴🔴لینک پست نفرستید🔴🔴 🔵🔵که بازدید نمیخوره🔵🔵 پست های شما با موفقیت ثبت شد. با تشکر لینک ربات : @golldtabseen_bot ☎️ هرجا سوال یا مشکلی داشتید با بخش پشتیبانی در ارتباط باشید : @alii_nr 👆👆👆 لینک ربات : @golldtabseen_bot

سلام خدمت کاربران و همکاران گرامی ❤️ 🔴🔴سفارشات با سرعت خیلی بالایی در حال انجام هستند 🔥✅ 🔔 کاربران گرامی قابلیت ری اکشن و نظرسنجی به ربات گلدتب سین اضافه شد ✅ 📌 در تلاشیم خدمات فوق العاده با کیفیتی با نهایت سرعت و دقت برای شما عزیزان رقم بزنیم❤️ موفق باشید 🔥 لینک ربات : @golldtabseen_bot

ربات جدید ما اوکی شد برای سفارش سین حتما وارد ربات بالا بشید 🌹❤️

⚡️ با گلدتب سین به راحتی بازدید بگیرید 👁‍🗨 افزایش بازدید پستهای تلگرامی 🕓 با قابلیت تنظیم سرعت و زمان 👥 زیرمجموعه گیری و دریافت هدیه 💯 رایگان ، سریع ، بدون آفلاینی 🔐 پرداخت مطمئن و 100% امن 👇🏻 همین الان وارد این ربات فوق العاده شو ➡️ https://t.me/Golldtabseen_bot?start=1003078306

💗💗💗🌈🌈💗💗💗🌈🌈💗💗💗 فروشگاه پیکادکور( پخش پورکریم ) نماینده رسمی شرکت آینه پارسی در بازار بزرگ صالح آباد غربی 💗💗💗🌈🌈💗💗💗🌈🌈💗💗💗 ✅ انواع کنسول آینه در طرح ها و رنگ های متنوع 🌟 قیمت پخش کلیه طرح های بدون درب : 1300 🌟با توجه به تنوع زیاد محصولات عرضه شده و عدم امکان درج قیمت تک تک محصولات، از مشتریان محترم خواهشمند است کاتالوگ موجود در پیج را ملاحظه فرموده و پس از انتخاب محصول، جهت استعلام قیمت، کد محصول را به ادمین ارسال فرمایند. با تشکر از حسن توجه شما ▫️کانال های ارتباطی : ☎️02155023269 📱09120248568 📱09127076684 📱09107615259 🔻لینک کانال تلگرام : https://t.me/pakhsh_dekori_pourkarim 🔻لینک سفارش : @ali_pourkarim_UWW 🔻اینستاگرام‌ : https://www.instagram.com/pkdekor20.ir 🔻واتس اپ : https://chat.whatsapp.com/GJb0mWhrWXh1uE7NouP11A تهران، بازار بزرگ صالح آباد غربی، خ کلهر، ک عابدی، پ ۷.۳

👉👉👉 💰 100 💰 👈👈👈

دژاگه در فولاد خوزستان 🔹اشکان دژاگه کاپیتان سابق تیم ملی فوتبال ایران با عقد قراردادی راهی فولاد خوزستان شد. 🆔 @narvanpress📚

👉👉👉 💰 10 💰 👈👈👈

· · ────── ·𖥸· ────── · · ╰🍃 پانوراما 🍃╮ ( مهشید ) مامانو بردم نشوندمش رو صندلی . چادرشو کشید رو صورتش و شروع کرد به گریه . براش آب آوردم. مهشید :« مامان جانم بخور یکم » مامان :« ای خدا .. منو بکش از دست این بچه نادون راحت شم » مهشید :« خدا نکنه قربونت برم .. مامان جان شما که مسیح رو بهتر از ما می شناسی .. خودتم که میگی نادونه .. یه قلوب آب بخور حالت بد میشه ها » بی رمق لیوانو پس زد .. دوباره اصرار کردم :« مامان گلی .. » سرشو تکیه داد به دیوار و زیرلب گفت :« آقا ابراهیم خدا رحمتت کنه .. کجایی ببینی چقد دارم عذاب می کشم .. خدایا » دستشو گرفتم . سرد بود .. :« چقد یخ کردی مامان جان » بی توجه به حرف من زل زده بود به روبه روش. :« مامان خوبی !؟» با صدایی که به زور شنیده میشد گفت :« قفسه سینم تیر میکشه » هول کردم :« الهی بمیرم قلبته ..» سراسیمه بلند شدم و دویدم سمت مسیح و مازیار ... مامانو بردیم بیمارستان . رنگش پریده بود . توی آمبولانس گریه می کردم و مدام صداش می کردم . زیرلب چیزی می گفت ولی متوجه نمی شدم .. رسیدیم بیمارستان . مامانو مستقیم بردن سی سی یو. پشت در سی سی یو وایستاده بودیم تا دکتر از اتاق بیاد بیرون. مازیار کلافه جلوی در سی سی یو قدم میزد و مسیح نشسته بود رو صندلی. ناخن می جوید و یه پاشو مدام به زمین می زد. از رنگ پریده و حالت هیستریکش مشخص بود بیشتر از منو مازیار ترسیده .. یه ده دقیقه ای جلوی سی سی یو با استرس گذشت تا اینکه دکتر اومد بیرون. مازیار :« چی شد دکتر ؟» دکتر :« نسبتتون با بیمار ؟» مهشید :« ما سه تا بچه هاشیم .. مامانم چطوره ؟» دکتر عینکشو از چشش برداشت و گفت :« مادرتون خیلی سالِ بیماری قلبی دارن ؟» مازیار :« بله یه ده سالی میشه .. از بعد فوت بابام » دکتر :« فامیل شریفتون؟» مازیار :« زندی » دکتر :« ببینین جناب زندی .. به گفته خودتون مادرتون خیلی سال درگیر این بیماری هستن ... قلب مادرتون به شدت ضعیف شده ... توی این سالها برام عجیبه چرا به فکر عمل نیفتادین!» منو مازیار بهم نگاهی انداختیم و مسیح هم سرشو انداخت پایین. مازیار :« راستش دکتر شرایط مالی مساعد نبود » دکتر :« در هر صورت متاسفانه وضعیت مادر شما خیلی حاده .. کوچیکترین فشار عصبی میتونه خدای نکرده اتفاق تلخی رو رقم بزنه ..» بغض گلومو فشار می داد . دست و پاهام بی رمق شده بود ... دکتر :« فعلا خطر از سرشون گذشت .. اگرچه که باید ی چند روزی تحت مراقب باقی بمونن .. پیشنهادم بهتون اینه حتما به فکر یک بیمارستان خصوصی و جور کردن پول عمل باشین ...» دکتر ازمون دور شد . مازیار تکیه زد به دیوار و دو دستشو گذاشت رو صورتش. زیرپام خالی شد. نشستم رو صندلی . مسیح با صدای لرزون گفت :« خدایا .. خدایا .. مگه ما بندت نیستیم ... چرا آخه ما رو به حال خودمون رها کردی مشتی ... این چه مصیبتیه ول کن ما نیس !!» مازیار با چشای اشکی زل زد به مسیح. با صدای بغض آلودش گفت :« همه این مصیبتا سر خودته ... به روح بابا ، ی قدم کج بزاری .. ی بار دیگه کاری کنی مامان به این حال بیفته خودم آتیشت میزنم مسیح 👿 » مهشید :« مازیار جان .. الان وقت این حرفا نیس » مازیار آروم تر شد و چند قدم ازمون دور شد. مسیح نیم نگاهی بهم انداخت و فوری از جاش بلند شد و ازمون دور شد. #پارت_15 ↬ @roman_tism↫ ════‌‌‌‌༻‌♥️༺‌‌‌════