cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

『ᴛʜᴇ ʙʟᴀᴄᴋ ᴅʀᴇᴀᴍ ᴏғ ᴀ ʟᴏᴠᴇʀ』

گاهی وقتا یه چیزی پیش میاد که دلت میخواد نباشی نبینی نفهمی اما یه نیرویی وادارت میکنه به زندگی کردم،نفس کشیدن🙂💔 حرفای قشنگتون🌸🐾 https://t.me/joinchat/Tway_-xcCJjP25Im به گیرایی قلم: یلدا.اچ-🍓 @caffetakroman عضو انجمن کافه تک رمان☝️🏻📚✨

Show more
Iran349 055The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
162
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارت‌اینده.....💯😂❤️‍🔥 پوفی از درد کشیدم و گفتم: - ببین خواهش میکنم اروم #بکش بیرون نچی کرد وگفت - خب باید یک جوری بکشم بیرون که خون نیاد و #دردت نگیره - ببین الان شرایط خیلی #خاصیه من دردم میگیره دستش و اطراف #شیشه ای که توی پام بود چرخوند و گفت: - خب پات و بگیر من #بکشم بیرون با #بغضی از درد گفتم: - #دردم میاد... ببخشید ارومی گفت و با کشیده شدن ناگهانی شیشه از پام جیغ #فرابنفشی کشیدم... #ای‌منحرف‌برو‌مغزت‌‌و‌بشور😂🤣 #‌نخونی‌نصف‌عمرت‌بر‌فناست😂❤️‍🔥🍷 https://t.me/joinchat/d2ks6-DCsm9mMDc8
Show all...
😂❌#جررر‌دختره‌با‌پسره‌از‌مراسم‌عروسی‌فرارکردن❌😂 گوشه دامن #لباس_عروس و گرفتم پله هارو‌ رفتم پایین. دستم و سایه بان چشمان کردم و با دیدنش لبخندی زدم و گفتم: - زیبا شدی. نچ نچی کرد و گفت: - بیا. اینقد روغن زدن بهت #روغنی شدی! در ماشین و ازش گرفتم و سوار ماشین شدم. دامن و جمع کردم و در و بستم. ماشین و دور زد و سوار ماشین شد. دسته گل و از پشت ماشین #دستم داد و گفت: - ای کاش نمیفرستادمت ارایشگاه. همون معمولیت و بیشتر دوست دارم. - حالا یک روزه. همیشه که قرار نیست اینجوری باشه. کمربندش و بست و به اطراف نگاه کرد. به سمتم برگشت و با نیش باز گفت: - اماده ای همرو بزاریم بریم یک جا دیگه؟ - پس #مراسم چی؟ - اون شبه. تا شب باید بشینیم جواب پس بدیم. کمربند و بستم و با لبخند دندون نمایی گفتم: - از اونجایی که باهات کاملا موافقم. #اماده برای هر چیزی! ماشین و روشن کرد و گفت: - مطمعنم بابام منو میکشه. ولی میریم. یک #روزه! دنده رو عوض کرد و خیابون و دور زد با #سرعت خلاف جهت مسیر حرکت کرد. #نخونی‌پشیمون‌میشی🙌👍 #بدو‌بیا‌تا‌لینکش‌باطل‌نشده❤️‍🔥🚫💯 https://t.me/joinchat/d2ks6-DCsm9mMDc8
Show all...
😂❌#جررر‌دختره‌با‌پسره‌از‌مراسم‌عروسی‌فرارکردن❌😂 گوشه دامن #لباس_عروس و گرفتم پله هارو‌ رفتم پایین. دستم و سایه بان چشمان کردم و با دیدنش لبخندی زدم و گفتم: - زیبا شدی. نچ نچی کرد و گفت: - بیا. اینقد روغن زدن بهت #روغنی شدی! در ماشین و ازش گرفتم و سوار ماشین شدم. دامن و جمع کردم و در و بستم. ماشین و دور زد و سوار ماشین شد. دسته گل و از پشت ماشین #دستم داد و گفت: - ای کاش نمیفرستادمت ارایشگاه. همون معمولیت و بیشتر دوست دارم. - حالا یک روزه. همیشه که قرار نیست اینجوری باشه. کمربندش و بست و به اطراف نگاه کرد. به سمتم برگشت و با نیش باز گفت: - اماده ای همرو بزاریم بریم یک جا دیگه؟ - پس #مراسم چی؟ - اون شبه. تا شب باید بشینیم جواب پس بدیم. کمربند و بستم و با لبخند دندون نمایی گفتم: - از اونجایی که باهات کاملا موافقم. #اماده برای هر چیزی! ماشین و روشن کرد و گفت: - مطمعنم بابام منو میکشه. ولی میریم. یک #روزه! دنده رو عوض کرد و خیابون و دور زد با #سرعت خلاف جهت مسیر حرکت کرد. #نخونی‌پشیمون‌میشی🙌👍 #بدو‌بیا‌تا‌لینکش‌باطل‌نشده❤️‍🔥🚫💯 https://t.me/joinchat/d2ks6-DCsm9mMDc8
Show all...
پارت‌اینده.....💯😂❤️‍🔥 پوفی از درد کشیدم و گفتم: - ببین خواهش میکنم اروم #بکش بیرون نچی کرد وگفت - خب باید یک جوری بکشم بیرون که خون نیاد و #دردت نگیره - ببین الان شرایط خیلی #خاصیه من دردم میگیره دستش و اطراف #شیشه ای که توی پام بود چرخوند و گفت: - خب پات و بگیر من #بکشم بیرون با #بغضی از درد گفتم: - #دردم میاد... ببخشید ارومی گفت و با کشیده شدن ناگهانی شیشه از پام جیغ #فرابنفشی کشیدم... #ای‌منحرف‌برو‌مغزت‌‌و‌بشور😂🤣 #‌نخونی‌نصف‌عمرت‌بر‌فناست😂❤️‍🔥🍷 https://t.me/joinchat/d2ks6-DCsm9mMDc8
Show all...
#به‌دور‌از‌هر‌تکرار 🤯💢‼️ +هیچکس #صاحب من نیس.. من سگ نیستم که صاحاب داشته باشم... من یه زن #تنهام با دو تا بچه... نه تو برام مهمی نه تو.. خودم از پس زندگیم بر میام.. یهو سرم #تیر کشید که اهمیتی بهش ندادم و ادامه دادم.. +شما فکر کردین هر کدومتون دست من و #بگیره میتونه منو ببره؟ منم یه #غروری دارم یه حق و حقوقی دارم.. زندگیم پر شده از ادمایی که من و زندگیم براشون #هیچ ارزشی نداره.. من نیازی به شما دو تا ندارم... خودم از پس بچه هام بر میام.. روزی میرسه که #موفقیت منو میبینین.. فقط منتظر اون روزم... اون روزی که نشونتون بدم #حضور شما ها تو زندگی من،نه چیزی ازم کم میکنه نه چیزی اضافه...
Show all...
- جویین 😳❌ ••
- 8 نفر تا باطل شدن لینک 😪💔 ••
واقعا خسته شدم از بس داخل ناشناس درخواست لینک رمان #خلجان رو کردین😭💔 بجنبید جوین بشین تا لینکش باطل نشده😱🔞 - امشب باهام باش... آشوب! با چشمان اشکی، نگاهم خیره‌ی مردِ غیر قابلِ کنترل رو به رویم بود. - تو مستی... سرش را جلو آورد و موهای نم دارش را به قفسه‌ی #سینه‌ام فشرد؛ کاش #حوله‌‌ای که در تنم بود انقدر کوتاه نبود! - میخوامت... صدایش از شدت #نیاز می‌لرزید. آب دهانم را قورت دادم و خواستم فاصله بگیرم که دست هایش دور #کمرم پیچیده شدند. از حرکات ماهرانه‌ی دست‌هایش #بدنم به #لرزش افتاده بود؛ چرا انقدر میان مان #گرما بود؟ این #عشق_ممنوعه جفتمان را می‌کشت! نالیدم: - رسا... با #بوسه‌ی داغش روی #لبانم حرفم نیمه تمام ماند. سرش به سمت #گردنم پیشروی کرد. با برخورد لب هایش به پوست گردنم تمام تنم مور مور شد! #خمار پچ زد: - دلم باز شدن گره ی لعنتی این حوله ی زیادی دلبرِ تو تنت و بعد فتح بدنِ بِکرت رو می‌خواد! #استخوان ترقوه‌ام را بوسید که ناگهان صدای جیغ زیادی آشنایی بلند شد و...😱💯 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8 یه رمان باقلوا آوردم براتون🥰💋 عاشقانه ای پر از هیجان😍🚫 رمانش حق عضویتی عجله کنید😱👇 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8جوین شید که دیگه لینک رو نمیزارم
Show all...
خـــــلجـان ও

『 ﷽ 』 ✥ رمان خَلَجان؛ در حال تایپ ✥ ✠• پارت گذاری: در هفته پنج پارت. ✠• ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی. ✠• رمان تا انتها به صورت رایگان پارت گذاری می‌شود. ✠•ادمین تبادلات: @parmida_Man

پسره داره تمرین می‌کنه چطوری نماز بخونه🥺😂♥️ - گند زدی؛ دوباره از اول بخون رسا. با چشم هایی به خون نشسته بهم‌نگاه کرد و نفس عمیقی کشید: - آشوب این دوازدهمین باریه که دارم نماز میخونم. به مولای علی قسم اینبار هم‌ بگی اشتباهه یه بلایی سر خودت و خودم‌ میارم. با شیطنت چشمکی زدم و جواب دادم: - باشه بخون. شروع کرد به خوندن اذان. تا اینکه رسید به رکعت دوم و نوبت رکوع شد: _ سبحان ربی العظیم.... با یه حرکت سریع پریدم روی کولش که با کله پخش زمین شد و دادش دراومد. از خنده می‌خواستم زمین رو گاز بزنم که رسا سریع چرخید به سمتم: - گور خودت رو کندی آشوب... به سمت صورتم هجوم آورد که با داد بابا چشمای هر دومون گرد شد: - اینجا چه غلطی میکنید؟ #پارت_واقعییییی😱😱💯💯💯 روایت دختری که عاشق یک گارسون میشه و حالا باید دید پدر دختر اجازه می‌ده با هم باشن یا نه!!!!!🚫🚫💯💯 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8
Show all...
خـــــلجـان ও

『 ﷽ 』 ✥ رمان خَلَجان؛ در حال تایپ ✥ ✠• پارت گذاری: در هفته پنج پارت. ✠• ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی. ✠• رمان تا انتها به صورت رایگان پارت گذاری می‌شود. ✠•ادمین تبادلات: @parmida_Man

خواستم در آشپزخونه رو که نیمه باز بود کامل باز کنم اما با صداهای زمزمه واری که شنیدم سریع سر جام ایستادم. _ رسا چرا #نمیفهمی دوست دارم ها؟ واسم مهم نیست ازم کوچیک تری من #عاشقتم پسر اینو بفهم. ابروهام بالا پرید، این صدای فرزانه نبود؟ _ عجب گرفتاری شدیم ها، بابا من #نامزد دارم دست از سرم بردار. نامزد داشت؟ چرا شر میبافه به هم؟ کدوم نامزد؟ _ دروغ نگو ! اینو میگی که من بی‌خیالت شم. ولی نه رسا جون. فرزانه رو دست کم گرفتی. منتظر ادامه ی صحبتشون بودم که یهو در باز شد و دماغ من مورد عنایت قرار گرفت. آخ بلندی گفتم و در حالی که چشام رو بسته بودم داد زدم: _ دماغمو نابود کردی #بیشعور، نمیگی شاید یکی پشت در باشه؟ _ نه نمیدونستم یکی اینجا فالگوش ایستاده. با صدای فرزانه چشام رو باز کردم که دیدم با یه قیافه ی برزخی نگاهم میکنه. خواستم چیزی بگم که رسا از پشتش اومد و دستشو روی کمرم گذاشت: _ نامزد من هر جا من باشم حضور داره.مگه نه #آشوب جان؟ با بهت به رسا نگاه کردم که جلوی فرزانه روی صورتم خم شد و.... 😱😱یعنی چی میشه؟؟؟ادامه داستان در چنل زیر👇💯💯💯❌❌❌ https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8 https://t.me/joinchat/8HiaXSCFegU0ZjE8
Show all...
خـــــلجـان ও

『 ﷽ 』 ✥ رمان خَلَجان؛ در حال تایپ ✥ ✠• پارت گذاری: در هفته پنج پارت. ✠• ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی. ✠• رمان تا انتها به صورت رایگان پارت گذاری می‌شود. ✠•ادمین تبادلات: @parmida_Man

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.