ماهِ من🌙
خدا تورا برای من ساخت؟ یا مرا برای تو ویران کرد؟ کدام...؟! #عباس_معروفی🌿 تبادل: @mah_writer لینک کانال https://t.me/joinchat/AAAAAEicQVH5hjhFrbrtHA لینک پیام ناشناس https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NTcxODE3ODcy
Show moreThe country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
588
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
سلام بچهها چطورید؟!
ببخشید بابت این مدتی که نبودم، تصادف کردم و شرایط نوشتن نداشتم، خداروشکر الان خوبم و دوباره میتونم کنارتون باشم
بریم که داستان کیان و مهنگارو ببندیم و بریم سراغ داستان جذاب جدیدمون!
کیا هستن حالا؟ دستا بالا
7 0936247
🌙🌙🌙🌙🌙
#پارت_۵۶۱
-کیان درست بزن اونو کج شد بابا
-همه اینارو حتما باید تو یه روز انجام بدی بچه؟
-اولا یه روز نیست و یه هفتست ما درگیریم، تمومش کن بره دیگه
-کی فکرشو میکرد یه روز من وایسم رو چارپایه و پرده نصب کنم آخه؟
-چه اشکالی داره مگه حالا یه دفه هم از قد درازت استفاده کردی بعد عمری، ولی خب راست میگی بذار چارتا عکس ازت بندازم بذارم تو انواع و اقسام فضاهای مجازی تا خانواده شوهر ببینن...
صداش رنگ هشدار به خودش میگیره.
-مهنگار!
-میخواستک بگم متعجب شن بابا
-صاف وایسا فک نکنن شوهرم قوز داره
-واقعا داری میگیری؟
قیافه متعجبش سمت من برمیگرده و ثبتش میکنم.
-مهنگار از دست تو امنیت ندارم نه؟
-معلومه که نه، تا زمانی که از دابریت کم کنی
میخنده، سری به تاسف برام تکون میده و به ادامه کارش میپردازه.
-چیکار کنم که از همون اول از این دیوونه بودنت خوشم اومد
-دلتم بخواد
-دلم که میخواد!
🌙🌙🌙🌙
1 51750
🌙🌙🌙🌙
#پارت_۵۶۰
-منو بیشتر از این شرمنده خودت نکن کوچولوی قشنگم، اصلا بیا دیگه از گذشته حرف نزنیم، بیا فراموش کنیم من یه زمانی چه کارایی کردم، بیا از نو شروع کنیم، یه زندگی جدید، یه شروع تازه، باشه؟!
من هیچوقت اونروزا رو فراموش نمیکنم، همیشه یه تیکه غمگین از من لابهلای خاطراتی که گذشت میمونه، اما چیکار میشه کرد؟ میشه تا حالا که انتخاب اول و آخرمه کام دوتامونو با حرفام تلخ کنم؟
سرمو تکون میدم و با لبخند میبوسدم. سعی میکنم ذهنمو از هرچیزی خالی کنم.
****
روزا تند و تند میگذرن و همهچیز تغییر کرده.
کیان دیگه اون موجود بیروح و اخموی قبل نیست.
بیشتر از قبل حرف میزنه، بیشتر از قبل میخنده و خودش میگه بیشتر از قبل داره میفهمه زندگی یعنی چی!
که البته این کاملا ناشی از ازدواج با موجود گلی مثل منه و هیچ دلیل دیگهای نمیتونه داشته باشه.
من الان خانوم خونهای شدم که پدربزرگ کیان با تحقیر سر مراسم خاستگاری از کوچیک بودنش گفت و من الان با بزرگترین قصر شاهانه دنیا هم راضی نیستم عوضش کنم.
مردی که مجبورم پدرم بدونمش دیگه خبری ازش نیست و من فکر میکنم پروندش برای همیشه توی زندگی من بسته شده.
اصلا اینجا یه شروع دوبارخ از زندگی منه، یه فصل جدید، فصلی که فکر میکنم همه غما و سختیهایی که تا به اینجا کشیدم یکی یکی از روی دوشم برداشته شده و حالا با لبخندی که اعماقش توی قلبمه میتونم ادامه بدم.
🌙🌙🌙🌙
1 30440
🌙🌙🌙🌙
#پارت_۵۵۹
-من میترسم کیان!
-از چی عزیزدلم؟!
-از اینکه نداشته باشمت، از اینکه همه اینا خواب باشه، چمیدونم از اینکه یه روز به خودت بیای و ببینی دوسم نداری
-یعنی همه اون لحظاتی که کنار هم هستیم به این مزخرفات فکر میکنی مهنگار؟
-بیشتر لحظاتی که با هم هستیم به این چیزا فکر میکنم!
-خودتو بذار جای من خاله سوسکه! کدوم احمقی توی دنیا عاشقی مثل تورو از دست میده که من بدم؟
-یعنی نمیخوای منو از دست بدی چون عاشقتم؟ نمیخوای بذاری برم چون مثلا فلان خصوصیت اخلاقی رو دارم؟
-منظورتو نمیفهمم
-منظورم اینه دلم میخواد نذاری برم چون توام دوسم داری! اونقدر دوسم داری که حتی اگه منم دوست نداشتم به زور نگهم میداشتی
-خب دوست داشتن و دلبستگی از لابهلای همینچیزا خودشو نشون میده دیگه نه؟
-پس چرا وقتی بهم بیتوجهی میکردی من بازم عاشقت بودم؟
🌙🌙🌙🌙
2 15250
🌙🌙🌙🌙
#پارت_۵۵۸
-آخه منم اون لحظه تو حالی نیستم که بخوام اعتراض کنم
-تو همونی نیستی که با یه بوس رنگ به رنگ میشدی؟!
-اونجوری دوست داشتی؟
دست میندازه زیر زانوهام و مجبورم میکنه روی مبل دراز بکشم.
-خودت چی فکر میکنی؟
-والا با این وضعی که تو پیش گرفتی غلط بکنم نظری داشته باشم
سرشو توی گودی گردنم فرو میبره و آروم میبوسه.
-تو ماه منی مهنگار، تو همون ماهی هستی که شب زندگی منو روشن کردی، با توئه که میتونم دوباره ببینم، خوشحال باشم، مثه آدمای عادی زندگی کنم، من قبل تو مرده بودم خاله سوسکه تو زندم کردی
خوابه. مطمئنم خوابه، کیان نمیتونه این حرفارو بزنه. اصلا آدمی نیست که بخواد انقدر احساساتی برخورد کنه.
-داری هزیون میگی نه کیان؟
-داری هزیون میگی؟!
-نخیر در سلامت کامل عقلم
میخوام بگم قربون خودت و عقلت اما میترسم پرروتر از این چیزی که هست بشه.
همیشه وقتایی که احساساتم واسش قلنبه میشه یه ترس بدی ته دلم خونه میکنه و برای اولینبار حس میکنم باید باهاش درمیونش بذارم.
با دستام صورتشو قاب میگیرم و حواسش هست وزنشو بیشتر از یه حدی رو تن من نندازه.
🌙🌙🌙🌙
1 80050
🌙🌙🌙🌙
#پارت_۵۵۷
سرمو بالا میارم و به چشمای متعجبش نگاه میکنم.
-باز که میخ شدی مهندس!
-تو جای من بودی چه حسی بهت دست میداد مهنگار؟ مگه چند نفر توی دنیا هستن که یه آدم انقدر دوسشون داشته باشه؟ مگه من چی دارم بچه که تو وقتی نگام میکنی چشات ستاره بارون میشه؟
-به نام خدا شانس!
میخنده. دستمو زیر چشمش میکشم.
-وقتی میخندی چندتا چین کوچولو پایین چشمات میفته
نک انگشت اشارمو میکشم بین دو ابروش.
-وقتی ناراحتی دوتا خط اینجا
-ولی چال گونه تو اجازه نمیده من چیز دیگهای ببینم
-دلم میخواد وقتی حرفای قشنگ میزنی ضبط کنم و ببرم واسه سپیده!
-چطور مگه؟!
-چون فکر میکنه بلد نیستی باهام مهربون باشی و با کمربند کتکم میزنی
-من آدم احساساتی نبودم تو منو به اینی که الان هستم تبدیل کردی، ولی خب دیگه با کمربند کتک نمیزدم بقیه رو
سرشو پایین میاره و کنار گوشم پچپچ میکنه.
-البته یهسری جاها هست که ترجیح میدم خشن باشم، اینجوری بیشتر حال میده
-مزخرف نگو کیان که هنوز کمرم از دیشب درد میکنه
دستشو روی کمرم میکشه و میگه:
-خب چرا همونجا چیزی نمیگی بچه؟ با خودت نمیگی من تو حال خودم نیستم و ممکنه بهت آسیب بزنم؟
🌙🌙🌙🌙
1 38850
🌙🌙🌙🌙
#پارت_۵۵۶
-مثل این میمونه یکی مدام یه طناب دارو به گردنت بندازه و لحظه آخر نذاره بمیری، کیان حتی یهبار نگفت پشیمونه، نگفت ازش دلجویی میکنه هیچی، هرکار بدی یه تاوان داره تاوان فاجعهای که اون ساخته از دست دادن منه
دستاشو از هم باز میکنه.
-میگی ناراحت نیستی، اما مردمک چشمات میلرزه، بیا اینجا ببینم
خب تعلل لازم نیست که. تند تند به سمت مبلی که نشسته میرم و بهجای اینکه کنارش بشینم خودمو روی پاش جا میدم.
پاهامو جمع میکنم و سرمو محکم روی سینش میذارم.
دستاشو توی موهام فرو میبره و شروع میکنه به نوازش کردنم.
-درمورد پدرت هر تصمیمی بگیری بهت احترام میذارم، همه اون دردا رو تو کشیدی و فقطم خودت حق داری طبق چیزی که قلبت میگه عمل کنی
روی موهامو آروم میبوسه و ادامه میده:
-و اینکه متاسفم بهخاطر من درد دوست داشته نشدن رو تجربه کردی کوچولوی قشنگم و ممنون که توی تمام اون لحظات از دوست داشتنم دست نکشیدی
-من هیچوقت از دوست داشتنت دست نمیکشم، کیان یه وقتایی اونقدر دوست دارم که احساس میکنم قلبم هر لحظه ممکنه وایسه و تاب و تحملشو ندارم، نگنه از میزان بالای عشق بمیرم ها؟!
🌙🌙🌙🌙
1 36060
🌙🌙🌙🌙
#پارت_۵۵۵
من قرار نیست اشتباه به این بزرگی رو نادیده بگیرم، چون صرفا پدرمه.
پدرومادرا هم آدمن و اشتباه میکنن و حتی اگه پدرومادرمونم باشن ما حق داریم قلبمون جوری شکسته باشه که نتونیم دیگه اونارو به زندگیمون راه بدیم.
راه میفتم، دنبالم نمیاد و من احساس میکنم غم بیشتر از ۲۰ سال از روی شونههام برداشته شده.
****
-واقعا همچین حرفایی رو بهش زدی؟!
-آره!
-و از ته دلم بهشون باور داری؟
-آره!
-یعنی پشیمون نیستی؟
-نه!
زل میزنه بهم.
-چرا یهجوری نگاهم میکنی انگار جن دیدی؟
-عادت ندارم اینجوری ببینمت!
-چجوری؟
-اینجوری که که مهربون نباشی و نبخشی
-اگه نمیبخشیدم که اینجوری آروم نبودم، اتفاقا بعد از سالها احساس میکنم با بخشیدنش راحت شدم
-پس چرا نمیذاری کنارت باشه؟
-چون میخوام حرمت مادرمو نگه دارم، چون میدونم دوست داشته نشدن چقدر دردناکه
🌙🌙🌙🌙
1 28740
🌙🌙🌙🌙
#پارت_۵۵۴
-نه درک نمیکنم و امیدوارم خدا هیچوقت منو تو موقعیتی مثل تو قرار نده
-مهنگارجام همه اینایی که تو میگی درست، اما من پدرتم اینو که نمیتونی انکار کنی میتونی؟
-مگه بچه داشتن فقط به درست کردنشه؟ به اینه که واسش فداکاری کنیه، اینکه بهش عشق بدیه، تو لحظات سخت و آسون باید کنارش باشی، من وقتی احتیاج به بابا داشتم که مدرسه میرفتم و هیچ توجیه خاصی برای نبود پدرم نداشتم، وقتی نیاز داشتم باشی که دانشگاه قبول شدم و نبودی تا بهم افتخار کنی، دلم نمیخواست به جای امضای پدرم به برگه تحویل عاقد، اما بازم تو نبودی، تو هیچ خاطره من نبودی، تو اسم اینو میذاری پدر بودن؟! من که اینجوری فکر نمیکنم
-مهنگار من که گفتم این تصمیم گلی بود!
دو قدم جلو میرم و دلم نمیخواد حتی اسمشو از زبون این آدم بشنوم.
-خب پس شاید برات جالب باشه که بدونی من حقو به مادرم میدم، منم به جاش بودم همینکارو میکردم، الانم برو پی زندگی خودت و پای انتخابت بمون، هر چیزی یه تاوانی داره و تاوان تو هم برای همیشه بی اولاد بودنه، نمیگم نمیبخشمت، نمیگم آرزوی بدی برات دارم، اما توی زندگی من جایی نداری، یعنی نمیخوام داشته باشی، موفق باشی آقای محترم!
شونههاش پایین میفته، دلم براش میسوزه، اما از تصمیمی که گرفتم مطمئنم!
🌙🌙🌙🌙
1 27860
🌙🌙🌙🌙
#پارت_۵۵۳
-من درستش میکنم مهنگار، جبران میکنم برات کمکم فراموش میکنی، یه خانواده میشیم دوباره، من پدرتم آدم نمیتونه پدرشو انکار کنه که
پوزخند میزنم، حس میکنم هیچ درک درستی از کارایی که کرده نداره.
-فقط یه راه وجود داره که بتونی درستش کنی!
-چی؟! هرچی هست بگو انجامش میدم
-زمانو برگردون عقب!
-چی؟!
مگه نمیگی هرکاری باشه انجام میدی؟ زمانو برگردون عقب، دوباره منو به همون دختربچهای تبدیل کن پشت سرت جا موند، زمانو برگردون و اینبار نرو، نذار قلب مامانم مریض شه، زنی که بعد اینهمه سال یکبار نپرسیدی تو چه حالیه! حالت بد نیست؟ عذاب وجدان نداری؟ از بلایی که سر زندگیش آوردی عذابوجدان نداری؟ باید حتما اسلحهای چیزی میذاشتی رو شیقیش و میکشتیش تا ککت میگزید که یه بلایی سرش اومده؟
-مهنگار...
-چجوری دوسش نداشتی؟ چجوری تونستی دوسش نداشته باشی؟ مامان من چی کم داشت که مثه یه دستمالکاغذی استفاده شده انداختیش دور و افتادی دنبال اون زنه؟ مگه همهچیز تو این دنیا علاقه به اون زنه؟ پس عشقت به بچت چی؟ مسئولیتپذیری کجا میره؟ خانواده کجا میره؟
-تو درک نمیکنی مهنگار من تو چه مخمصه و دوراهی گیر افتاده بودم
🌙🌙🌙🌙
1 34240
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.