cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

کانال رسمی شهره‌ احیایی رمان خواب ابریشم

تنها کانال رسمی شهره احیایی نویسنده رمانهای چاپ شده_بلندترین شعر عاشقانه_آوا ارتباط با ادمین @RazEzay @shohrehehyayi

Show more
Advertising posts
2 866
Subscribers
-824 hours
-367 days
-530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#خواب_ابریشم #پارت_دویست حس کرد، حاج صابر قصدش از آن دیدار دونفره توجیج لیلی و کارش بود که آنطور طرفداری می‌کرد. پوف سنگینی کشید. - طلاق آخرین راهه، خراب کردن خیلی راحته ولی درست کردن سخت! من تا الان طولش دادم بلکه یه حرکتی از دونفرتون ببینم... دیگه داشتم قانع می‌شدم که ... چند روز پیش اتفاقی شوهرمادر لیلی رو دیدم... با شنیدن جمله‌ی حاج صابر سرش را بالا گرفت، لنگه‌ی ابرویش ناخودآگاه بالا پرید. حاج صابر که متوجه تعجبش شد لبخندی زد و ادامه داد: - مادرش، مجدد ازدواج کرده. حالا به وقتش از خود لیلی می‌پرسی. حرف الانم موضوع مهم‌تری هست که... نگاهش به دهان صابر بود و فکرش مشغول. - لیلی چندماه پیش حالش بد می‌شه، دکتر و آزمایش و این حرفها ، تشخیص دکتر تومور خوش خیم بوده... بعدِ شیمی درمانی ، عملش کردن، فکر کنم یه ماهی شده. خودش هم نفهمید چرا صدایش حین پرسیدن مرتعش شد: - یعنی چی؟ صابر از کشوی میزش چیزی برداشت و همانطور که با خودکار مشغول نوشتن شد جواب داد: - اینهاش و نمی‌دونم، فقط متوجه شدم که حالش خیلی خوب نبوده..‌. خیلی هم منتظر تو مونده. مثل اینکه ساسان پیغامش و رسونده بهت تو ... اهمیت ندادی. لحظه‌ای سکوت بینشان شد، کوروش سر پایین داد. در دلش اعتراف کرد که نگران شده و پشیمان از نادیده گرفتن پیامش. صدای حاج صابر سکوت اتاق را شکاند. - یه فرصت دیگه به خودت بده، اون دختر چشم براهه توئه، لااقل برو حرفهاش و بشنو. بعد هر تصمیمی بگیری من دیگه حرفی ندارم ، تا آخرش هم حمایتت می‌کنم. *** پشت ماشین نشست، انگشتانش دور فرمان ماشین پیج خوردند. تومور از کجا پیدا شده بود؟ مگر امکان داشت بدون زمینه ... ناگهان یاد سردردها و حالت تهوع‌های لیلی افتاد. کبودی زیر چشم و بی‌حالی‌اش. با مشت روی پیشانی‌اش کوبید زیر لب غرید" به من چه؟ هر بلایی سرش اومده تقصیر خودش بوده" استارت زد و شیشه را پایین کشید. آفتاب تموز از ورای شیشه به جانش افتاده بود عینکش را روی چشمهایش گذاشت قبل از حرکت نگاهی به تابلوی بزرگ انداخت. حاج صابر چرا فکر می کرد با دو کلام حرف او را می‌تواند احساسی کند؟ برای او دیگر لیلی در کار نبود. آهسته می‌راند، فکرش حسابی درگیر شده بود. هر چه سعی می‌کرد به حرفهای حاجی فکر نکند نمی‌شد، انگار کسی دست احساسش را می گرفت و سمت لیلی هلش می‌داد. با صدای بوق ممتدی به خودش آمد راه را بسته بود. زیر لب ناسزایی به خودش گفت و کناری کشید. همانجا توقف کرد سرش را روی فرمان ماشین گذاشت. سر دوراهی گیر کرده بود. باید چه می‌کرد؟ حاجی گفته بود" فکر کن خواهرهای خودت همچین موقعیتی بودن، چه توفعی از شوهرهاشون داشتی؟" چرا او را در آن موقعیت قرار داده بود؟ روی فرمان ضرب گرفت. گرمش شده بود. شیشه را بالا داد و کولر را زد. واقعا نمی‌دانست چه کاری کند؟
Show all...
👍 7 5😢 3🔥 1
https://t.me/hamster_kombat_Bot/start?startapp=kentId92439949 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸 2k Coins as a first-time gift 🔥 25k Coins if you have Telegram Premium
Show all...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

🤯 1
Show all...
معرفی و فروش کتاب

Maryami87 invites you to join this group on Telegram.

🤯 1
#خواب‌_ابریشم #پارت_صدو نودو نهم حاجی گویی زیر لب ذکر می‌خواند، نگاهش به لیوان خالی‌اش بود و حواسش جای دیگر. کوروش پا روی پا انداخت، منتظر بود تا اول حاج صابر شروع کند. در آن نیم ساعت از هر دری با او حرف زده بود و کوروش هنوز نمی‌دانست دقیقا از او چه می‌خواهد. از روز قبل که با او پیغام داده بود حتما می‌خواهد او را ببیند تا همان لحظه که روبه رویش نشسته بود هزار تا فکر در سرش آمده بود. سرش را بالا گرفت نگاهش در چشمان آرام او مهمان شد. دم‌و بازدم کشید. حاج صابر دستی به ریشهای مرتبش کشید. - خواستم دور از اهل خونه با هم اختلات کنیم. نمی‌خوام شکوه و بقیه باخبر باشن. کوروش تکیه به پشتی صندلی داد، گردنش را بالا گرفت دستانش را از هم دور نگه داشت و کمرش را صاف کرد. - خودت می‌دونی جای پسر نداشتم خاطرت‌و می‌خوام، سوای اینکه هم‌خون و فامیل هستیم. پسرِ عزیزترین کسی هستی که تو دنیا می‌خوامش. کوروش دندان بهم سابید. خشمی گذرا در تن‌و جانش نشست، آمده بود تا از عشق و عاشقی مادرو حاج صابر بشنود. ناخنهایش را درون مشتش فشرد. - تو تموم این سالها دوست داشتم برای یکبار هم شده مثل دو تا دوست با هم حرف بزنیم. تو از کارهات بگی منم از تجربیاتم، اما... کوروش سعی کرد به خودش مسلط شود. نگاهش را به میز دوخت و در جواب او گفت: - من برای شما احترام قائلم. - دِ اگه احترام قائل بودی که الان این طوری نمی‌شد؟ بزاقش را بلعید. کمی جابه جا شد. حاج صابر خودش را عقب کشید، آرنجش را روی دسته‌های کاناپه لم داد. - بزرگ شدی دنبال هر کثافتکاری رفتی با دخترهای رنگارنگ آمد و شد می‌کردی... سرو ته‌ات و می‌گرفتن مهمونی بودی... فکر نکن حواسم بهت نبود، سایه به سایه تعقیبت می‌کردم. مبادا اتفاقی بیفته که نتونیم جبران کنیم... اومدی گفتی زن می‌خوام بگیرم، هر طوری دوست داشتی ما رو تاب دادی، ولی الان دیگه وقتِ این مسخره بازیها نیست که خودت ببری و بدوزی. پلکش را کوتاه بست، از بودن در آن وضعیت راضی نبود. چطور می‌توانست فرار کند؟ - الان باید تصمیم جدی بگیری. لحن حاج صابر محکم و جدی بود. ابروهای پرپشت و خاکستری‌اش را بالا انداخته بود و نگاه تیزش صورت او را کنکاش می‌کرد. دهان باز کرد چیزی بگوید که حاج صابر پیش دستی کرد. دست در هوا تکان داد: - فقط می‌خوام دو کلوم حرف منطقی بشنوم. کوروش نفس عمیقی کشید. - می‌خوام بدونم، اگر الناز و الهه جای لیلی بودن دوست داشتی شوهرهاشون چه رفتاری با اونها داشتن؟ ماتش برد، دقیقا زده بود وسط خال. چیزی پرسیده بود که کوروش لحظه‌ای به آن فکر نکرده بود. حاج صابر گردن بالا کشید انگار که حریفش کیش و مات کرده بود. مکث کوروش به او مجال بیشتری داد. - کار لیلی توجیحی نداره، که اگر مطمئن بودم از روی طمع و بد ذاتیش دست به این حماقت زده خودم تحویل قانون می‌دادمش، ولی... مجبور بوده، نادونی کرده... کوروش با حرص چنگی لای موهایش کشید. انگار قدرت تکلمش را از دست داده بود. حنجره‌اش را با بزاقش تر کرد.
Show all...
🤔 9 6👍 5🔥 1
- بابت این‎که... عزای عزیزتون رو تحمل می‎کنید تا من نفس بکشم، متاسفم و خیلی ممنونم! - می‎دونم که هیچ‎وقت هیچ‎جوره نمی‎شه جبرانش کرد اما...اگر هر موقع فکر می‎کنید که من یا خانواده تو هر امری می‎تونیم کمکی بهتون بکنیم، رو ما حساب کنید! - هیچی ازت نمی‎خوام، فقط... دست بالا آورده و انگشتان مرتعشش را تا نزدیکی قلب او جلو می‎برد. - فقط مراقبش باش! جونِ تو، جونِ منه https://t.me/gisooonovel به توصیه یکی ازدوستان شروع کردم وحالا منم توصیه می کنم این رمان رو ازدست ندیدحتما نام گیسوی شب رو شنیدید احتیاج به معرفی نداره
Show all...
🤯 1
https://t.me/hamster_kombat_Bot/start?startapp=kentId92439949 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸 2k Coins as a first-time gift 🔥 25k Coins if you have Telegram Premium
Show all...
Hamster Kombat

Just for you, we have developed an unrealistically cool application in the clicker genre, and no hamster was harmed! Perform simple tasks that take very little time and get the opportunity to earn money!

🤯 1
_ فکر کردی من دختر خودمو نمیشناسم؟ صبح به صبح بدویی بری بیرون بعد وقتی من از خونه میام بیرون تو تو کوچه نباشی، تو کوچه امون تاکسی رد میشه و خبر ندارم؟ خجالت زده سرم را پایین انداختم _ خوب، کیه اون آدم؟ سرش به تنش میارزه؟ _ بابا! من دارم از خجالت آب میشم. _ تنها چیزی که اینجا آب شده بستنیِ منه! پسره کیه؟ https://t.me/+d6h0DxeMVI5jMDlk
Show all...
توصیه ویژه واسه روزای تعطیل🥰 این رمان های زیبا و جذاب رو از دست ندید. این لیست پر از رمانهاییه که هم محتوا دارن هم قشنگن و عاشقانه هاشون پر کششه. تازه کلی پارت آماده در کانال دارن😍❤️‍🔥 زود جوین شین تا باطل نشده👇👇👇 https://t.me/addlist/P5dfjEj8NwM1OWI0
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.