cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

مهرپویا علا

وبلاگ شخصی @mehrpouyaala

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
413
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from Iranian Libertarian
✅ «مداخله‌گرایی» ✍ نویسنده: لودویگ فون میزس ✍ مترجم: مانی بشرزاد ☑️ اختصاصی از لیبرتارین ایرانی @iranian_libertarian
Show all...
مداخله گرایی.pdf10.12 KB
* تنها عربستان در میان این هفت یا هشت کشور استبدادی ولی ثروتمند، نسبتاً پرجمعیت است. صادرات سرسام‌آور نفت و درآمد حج این استثناء را توضیح می‌دهد. در همین خاورمیانه کشور اردن که همچون امارات، قطر، عمان، بحرین و کویت منابع نفتی متناسب ندارد تا حد زیادی به پایین جدول سقوط می‌کند. جایگاه اردن را با جایگاه اسرائیل در همسایگی آن مقایسه کنید که از دمکراسی نسبی برخوردار است.
Show all...
بدون ‌آزادی در تمام ابعاد آن همین بدبختی خواهیم ماند که هستیم 📝به فهرست کشورها بر پایۀ سرانۀ تولید ناخالص داخلی، روش‌شناسی و نهاد منتشرکنندۀ آن نقدهای قوی وارد است؛ ولی دست‌کم تا این اندازه می‌توان گفت که اینگونه فهرست‌ها تا اندازۀ زیادی با شهود ما از وضعیت کشورها مطابقت دارند. اگر ناگهان در جهان تمام مرزها حذف شوند پنجاه یا حتی صد کشور انتهای فهرست خالی از سکنه و در مقابل جمعیت پنجاه کشور بالای فهرست اشباع خواهد شد. اگر امید دارید که برجام یا گشایش‌های موقتی مشابه تغییری محسوس در زندگی‌تان ایجاد کند یا به کاهش فقر بیانجامد به این حقیقت توجه کنید که به جز چند کشور صادرکنندۀ نفت با جمعیتی کمتر از نصفِ تهران* هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که سرانۀ تولید ناخالص داخلی بالایی داشته باشد و همزمان سطح قابل قبولی از دمکراسی و آزادی در آن برقرار نباشد. حقوق مالکیت در اینجا یک فاکتور سرنوشت‌ساز است، و هنگامی‌که داریم از مالکیت صحبت می‌کنیم پایه‌ای‌ترینِ آن مالکیت هر فرد بر بدن خویش است. مسائل به ظاهر بی‌ربط در واقعیت ممکن است ربط محکمی به یکدیگر داشته باشند. آزادی در تمام ابعاد آن و استقرار دمکراسی خواسته‌ای ناشی از شکم‌سیری یا خیال‌بافی روشنفکرانه نیست. اینکه هواداران حکومت مستقر این حقیقت را درک نکنند جای شگفتی نیست. آنها از وضع موجود نفع می‌برند یا دغدغه‌های این جهانی ندارند. ولی اینکه بخشی از اپوزوسیون ناسیونالیست و سلطنت‌طلب آشکارا وعدۀ سرکوب مخالفان و دگراندیشان را می‌دهند، به ستایش مستبدان قدیمی می‌پردازند که طرح‌هایشان با شکست مواجه شد و به وضع کنونی انجامید و گاه با همان ادبیات پوپولیستیِ طیف ارزشی به تحقیر ارزش‌های آزادی‌خواهانه می‌پردازند نوید آیندۀ درخشانی را برای این کشور نمی‌دهد. دولتی که قانون در آن بالاتر از حکومت و بالاتر از مصالح و عواطف آنی و گذرا نباشد نمی‌تواند از حق مالکیت و مبادلۀ آزاد و پیدایش بازاری پویا و نوآور دفاع کند و به رشد اقتصادی و کاهش فقر دست یابد. وقتی قدرت سرکوب و اعمال خشونت و سلیقۀ فردی به هر بهانه‌ای به حاکمان تفویض می‌شود و فرهنگ ستایش اغراق‌آمیز از حاکمان به جای فرهنگ پرسشگری از آنها جا می‌افتد هیچ دلیلی وجود ندارد که از همین قدرت برای پنهان نگاه داشتن فساد، باج‌گیری از ثروتمندان و اعطای امتیازات ویژه به حلقۀ خودی‌ها و حذف تدریجی غیرخودی‌ها و تنگ‌تر شدن هرچه بیشتر حلقۀ خودی‌ها استفاده نشود. درک اجتماعی میان بلایی که بر سر ‎خانم سپیده رشنو آوردند و فساد فولاد ربط محکم و آشکاری می‌بیند. کسی که این ربط را نبیند درک اجتماعی ندارد و معنای قانون را نمی‌فهمد و رشد اقتصادی را خوب چریدن می‌پندارد. چین را به عنوان مثال نقض گفته‌های بالا ذکر می‌کنند در صورتی که چین به هیچ عنوان کشور مرفه و توسعه‌یافته‌ای به حساب نمی‌آید. وقتی سطح رفاه چینی‌ها را با ژاپنی‌ها مقایسه کنید متوجه جایگاه واقعی این کشور می‌شوید. طبیعی است که دولت چین با جای دادن نزدیک یک پنجم جمعیت جهان درون خود یک قدرت اقتصادی به حساب بیاید. این مسئله باعث سؤ برداشت پیرامون «موفقیت‌های اقتصادی» چین شده است. قدرت اقتصادی یک دولت لزوماً به معنی رفاه شهروندان آن نیست. شوروی زمانی دومین اقتصاد بزرگ دنیا بود. ساموئلسون اقتصاددانان برندۀ جایزۀ نوبل پیشی گرفتن آن از آمریکا را پیش‌بینی می‌کرد. موریس دوورژه دانشمند علوم سیاسی و نویسندۀ کتاب‌های درسی اثرگذار در کتاب «اصول علم سیاست» از سیستمی دفاع می‌کرد که «موفقیت‌های» اقتصادی بلوک شرق را با آزادی سیاسی بلوک غرب ادغام کند. کمتر از دو دهه پس از این پیش‌بینی‌ها شوروی به طور کامل فرو پاشید. ایران دوران پهلوی به مدد سرمایه‌گذاری دولتی درآمدهای نفتی مدتی به رشد اقتصادی چشمگیری دست یافت. اعتماد به نفس شاه به حدی بالا رفت که همان دمکراسی نمایشی را هم تعطیل کرد و کلیۀ فعالیت‌های سیاسی «مجاز» درون حزبی فاشیستی به نام رستاخیز متمرکز شدند. با این همه همین حکومت مقتدر در برابر بحران اقتصادی اواخر دهۀ هفتاد میلادی دوام نیاورد و فرو پاشید. رشد اقتصادی ایران در سال‌های ۱۹۷۷ و ۱۹۷۸ منفی شد و در سال ۱۹۷۹ انقلابی فاجعه‌بار اتفاق افتاد. چینِ یک و نیم میلیاردی اگر قرار بود رشدی همانند ژاپن یا کره را تجربه کند الان باید اقتصادی لااقل چهار برابر آمریکای ۳۵۰ میلیونی داشت نه آنکه حجم اقتصادش دو سوم آمریکا باشد. تنها دستاورد واقعی چین نجات این کشور از قحطی‌های دوره‌ای بود که در زمان مائو جمعیت این کشور را درو می‌کرد. همین دستاورد هم پیامد گشایش‌های نسبی دنگ ژیائو پینگ بود که بعدها متوقف شدند تا آنکه امروز به استبداد انفرادی شی جینگ پینگ منتهی شده است. علائم فروپاشی اقتصاد چین (و ترکیه) دیگر قابل پنهان کردن و سانسور نیست. https://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_by_GDP_%28nominal%29_per_capita?wprov=sfla1
Show all...
List of countries by GDP (nominal) per capita

The figures presented here do not take into account differences in the cost of living in different countries, and the results vary greatly from one year to another based on fluctuations in the exchange rates of the country's currency. Such fluctuations change a country's ranking from one year to the next, even though they often make little or no difference to the standard of living of its population.

دغدغه‌های هویتی و بازار آزاد 📝‏بحث تبعیض زبانی یکی از بهترین نمونه‌ها جهت نشان دادن این حقیقت است که شرط لازم هر آزادسازی خصوصی‌سازی است. آموزش دولتی و رایگان افزون بر ناکارآمدی فی‌النفسه، سرکوبگر هم هست. تک‌زبانی تنها یکی از جنبه‌های سرکوب و انحصار ایدئولوژیکی است که دولت بر سراسر جامعه اعمال می‌کند. ‏در ایران دست‌کم چهل زبان گوناگون گویشور دارند. افزون بر آن سلایق آموزشی و فرهنگی در جامعه‌ای هشتاد و پنج میلیون نفری بسیار متنوع است. دولت برای چند سلیقه و برای چند گروه اتنیکی و فکری برنامۀ درسی تهیه کند؟ چند هزار کارمند باید استخدام کند تا بتواند آنچنان به تقاضاهای موجود در یک جامعۀ ‏پیچیده و متکثر پاسخ دهد که کسی احساس تبعیض و احساس نادیده گرفته شدن نکند؟ پاسخ ناسیونالیست‌ها و اسلام‌گرایان مشخص است. آزادی و رفع تبعیض اساساً مسئلۀ آنها نیست. اما چپ - یا تمام کسانی که خود را «عدالت‌طلب» می‌نامند - چه پاسخی به این مشکل دارند؟ در اینجا وارد یکی از بهترین مصادیق ‏مبحث امکان‌ناپذیری محاسبه در جامعۀ سوسیالیستی و فاقد بازار می‌شویم که لودویگ فون میزس بیش از صد سال پیش در ۱۹۲۱ آن را طرح کرد. پاسخ قاطع این است که هیچ راهی جز تن دادن به مناسبات عرضه و تقاضا در بازار آزاد وجود ندارد. هیچ دستگاه بوروکراتیکی نمی‌تواند هر سال صدها برنامۀ آموزشی ‏گوناگون را در ده‌ها هزار مدرسۀ متفاوت در سراسر کشور و برای میلیون‌ها دانش‌آموز با خاستگاه‌های اجتماعی متفاوت طراحی کند. در نتیجه معلمانی که همزمان شعار آموزش رایگان و آموزش به زبان مادری را می‌دهند متأسفانه هیچ تصور روشنی از مطالبۀ ناممکنی که طرح می‌کنند ندارند. در وضعیت کنونی اجازۀ کوچک‌ترین ابتکار عملی در شیوۀ آموزش و در محتوا و زبان متون درسی به افراد داده نمی‌شود. هیچ کارآفرین و شرکتی نمی‌تواند ایدۀ آموزشی و تربیتی و متون درسی نوینی را به خانواده‌ها عرضه کند. شرکت‌ها تنها حق دارند برای همان ‏متون درسی تحمیلی کتاب تست و حل‌المسائل تهیه کنند. هیچ حق انتخابی برای نحوۀ آموزش، محتوا و زبان برای سرپرستان کودک به رسمیت شناخته نمی‌شود. کوچک‌ترین انحرافی از هویت دولتی (مذهب و زبان رسمی) - که آن را «هویت ملی» می‌خوانند - پذیرفته نمی‌شود. مدارس غیرانتفاعی هم تنها لقمه‌ای‌اند که ‏دولت از جیب خانواده‌ها برای همان بوروکرات‌های نورچشمی خود می‌گیرد تا ساعات بعدازظهر بچه‌های بیچاره را هم اشغال کنند و تست‌زنی از همان محتوای دستوری را یادشان دهند.
Show all...
بخش (۲/۲) 📝نکتۀ مهم اینجاست که دانشجویان دانشگاه‌های برتر بر خلاف آنچه که جامعه القا می‌کند و تصویری که اغلب خودشان از خود دارند، بیش از آنکه نخبه باشند از طبقات متوسط به بالا برخاسته‌اند و امکان بیشتری برای تمرکز بر درس داشته‌اند. نگاهی به آمار موفقیت تحصیلی در استانهای محروم یا مناطق محروم استان‌های دیگر روشنگر است. یعنی صرف موفقیت تحصیلی به معنی بهره‌مند نبودن از رانت - گیرم غیرمستقیم - نیست. در حوزه‌های دیگر هم وضعیت به همین روال است. از سویی همه ساله تعداد زیادی فیلم و سریال ساخته می‌شوند و از سوی دیگر خبر تعطیلی سالن‌های سینما یکی یکی بیرون می‌آید. ‏فیلم‌ها توسط مؤسسات حکومتی تأمین بودجه می‌شوند بدون آنکه بازگشت سرمایه مشخصی داشته باشند. بودجۀ ساخت اینها از کجا می‌آید؟ دولت؛ یا به عنوان مثالی دیگر درآمد باشگاه‌های فوتبال از کجاست؟ از کجا می‌آورند که به بازیکن و مربی خود دستمزد میلیاردی می‌دهند؟ باز هم دولت: ‏دولت در ایران با بودجۀ عمومی سلبریتی تولید می‌کند. در نتیجۀ دولتی شدن نفت در ایران در سال ۱۳۳۰ و تعمیق تبعیض ساختاری پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ یک جمعیت حقوق‌بگیر با درآمد متوسط به بالا ایجاد شد که به مدد وابستگی یا تطبیق ایدئولوژیک خود، قواعد رقابت در بازار آزاد را دور زدند و موقعیت‌های اجتماعی کمیاب را تصاحب کردند. با این همه اقتصاد رانتی و درآمد بدون تولید، نامحدود نیست و سرانجام تمام می‌شود. در دهه هشتاد درآمد بالای نفتی به دولت این امکان را داد که با قدری پول‌پاشی تنش اجتماعی را کاهش دهد. امروز دیگر خبری از آن درآمد نیست. ‌‏با توافق هسته‌ای هم اگر بخشی از پول‌های نفتی بازگردند تنها بحران به عقب می‌افتاد. برای درآمد پایدار باید سرمایه‌گذاری بشود که نشد و فرصت طلایی دهۀ هشتاد برای جهش اقتصادی و تولید و ایجاد درآمد پایدار از دست رفت. قشری که از رانت برخوردار بود دارد به طبقه فقیر تبدیل می‌شود و گروه گروه سر از کانادا و آمریکا و اروپا و ترکیه در می‌آورد. قشری دیگر که به زور یارانه تا حدی سیر نگاه داشته می‌شدند دیگر باید نان و شیر را بدون یارانه بخرند و فقری مشابه کشورهای فقیر آفریقا را تحمل کند. فقری که متناسب با حجم تولید واقعی اقتصاد ایران است و سال‌ها به مدد دوپینگ نفتی پنهان می‌شد؛ و این در شرایطی دارد اتفاق می‌افتد که به جز ایران دو یا سه کشور دیگر همزمان از ذخایر عظیم نفت و گاز برخوردارند. سی سال پیش حرف‌های آنچنانی را از استودیو‌های لوس آنجلس و اورنج کانتی می‌شنیدیم الان از خیابان‌های الیگودرز و شهرکرد و حومۀ شهرهای بزرگ! پایان بخش (۲)
Show all...
هنگامی‌که بکوشید مسائل را در چهارچوب اقتصاد سیاسی توضیح دهید بسیاری از چیزهای به ظاهر نامرتبط مرتبط می‌شوند. بخش (۱/۲) 📝‏دولتی شدن نفت در ایران، که عموماً با عنوان «ملی شدن» شناخته می‌شود، نقطه‌ای بسیار تعیین‌کننده و شوم در تاریخ ایران بود. بدون درک عمیق و درست آن نمی‌توان به درک جدی و آموزنده از تحولات هفتاد سال اخیر دست یافت. دولت حتی در کشورهای غربی که نظارت دمکراتیک بیشتری وجود دارد و حد بالاتری از آزادی بازار و رسانه در آنها مراعات می‌شود تا اندازۀ قابل توجهی دچار فساد است. اخبار مربوط به فساد اعضای خانواده یا خود نامزدها در انتخابات این کشورها گاه و بیگاه درز می‌کنند. یعنی همواره احتمال آنکه در قراردادهای دولتی حدی از فساد و رانت‌خواری رخ ندهد اندک است. ‏پیدایش رانت جزو ذات و منطق سرکوب بازار است و نمی‌توان آن را رفع کرد. با روش‌هایی مانند نظارت دمکراتیک در بهترین حالت شاید درصد بالاتری از جمعیت از رانت به وجود آمده بهره‌مند گردند. بنابراین قاعدۀ کلی این است: دولت بزرگ‌تر و مداخله‌گرتر، رانت و فساد و ویژه‌خواری بیشتر. ‏حالا وضعیت کشوری مانند ایران را تصور کنید که از یک طرف مالک حقیقی بخش اعظم واحد‌های تولیدی و خدماتی آن دولت است و دهه‌ها درآمد کلان حاصل از فروش نفت یک‌راست به خزانۀ دولت وارد می‌شود؛ و از طرف دیگر پایۀ قانون اساسی بعد انقلاب اسلامی آشکارا بر تبعیض و برتری دادن بعضی از انسان‌ها بر بعضی دیگر بر اساس معیارهای ایدئولوژیک گذارده شده است. در نتیجه یک رانت کلان نصیب کسانی شد که: اولاً، امکان تطبیق دادن خود با این ایدئولوژی را داشتند. برای مثال سنی یا بهایی نبودند یا به مراکز عمدۀ بوروکراسی دولتی همچون پایتخت یا مراکز استان‌ها دسترسی داشتند؛ و دوم، این آمادگی را داشتند که نمود بیرونی زندگی خود را با این ایدئولوژی سازگار کنند. برای مثال اگر هم اهل نماز نبودند لااقل در اداره هنگام ظهر جوراب‌هایشان را در جیب‌شان بگذارند و آستین بالا بزنند. اگر در میهمانی‌های خصوصی اهل حجاب و محرم-نامحرم نبودند در محل کار به استاندارد پوششی و رفتاری حکومتی تن دهند. این افراد این بخت را یافتند که بدون آنکه تولید کافی و واقعی داشته باشند سهمی از درآمد نفت ببرند. اینکه می‌گویند ساعت کار مفید در ایران به مراتب در مقایسه با کشورهای صنعتی کمتر است حرف غلطی نیست، ولی دلیل آن ارتباطی به فرهنگ عمومی مردم ایران یا ژنتیک ندارد، و فقط هم مختص قشر متصل به حکومت است. کار امری اغلب نامطلوب و تن‌آسانی اغلب مطلوب است، و تا انسان با کار نکردن از مطلوبیتی بزرگ‌تر از مطلوبیتِ تن‌آسانی محروم نشود تن به کار کردن نمی‌دهد. این یک قاعدۀ عمومی و جهان‌شمول پیرامون کنش انسان است. ‏اما بدون بازار ما معیاری نداریم که بگوید حداقل ساعات مفید کار روزانه چقدر است و آیا محصول کار انجام شده متقاضی دارد یا خیر؟ کسی که در وزارت ارشاد عهده‌دار شغل ممیزی است یا در صداوسیما کار می‌کند صبح‌ها به سر کار می‌رود و بعدازظهر «خسته» از سر کار بر می‌گردد. ‏بدون بازار ظاهراً در نفس کار کردن تفاوتی میان آنها و کارمند شرکت گوگل یا کارگر ساختمانی نیست. با این حال با اطمینان می‌توان گفت که بخش بزرگی از وزارت‌خانه‌ها و سازمان‌های ایران اگر همین فردا منحل بشوند هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد. ‏بدون بازار آزادِ کسب‌وکار، ما معیاری برای اینکه بدانیم چه تعداد متخصص و در کدام زمینه‌ها نیاز است نداریم. از طرفی یک شرط ترقی در سلسله مراتب اداری کشور مدرک دانشگاهی تعیین شد و از طرف دیگر از دهۀ هفتاد به این طرف تعداد زیادی دانشگاه دولتی و آزاد در سراسر ایران ایجاد شدند، بدون اینکه صنعت و خدمات کشور نیازی به این حجم بالا متخصص داشته باشد. دانشگاه‌های معتبرتر از بودجه عمومی هزینه صرف تربیت متخصص می‌کنند تا در شرکت‌های خارجی مشغول کار شوند، چون اقتصاد کشور ظرفیت این همه متخصص را ندارد. ‏پایان بخش (۱)
Show all...
گفتمان «غیرت» و فاضلاب درون مغزها 📝‏شما از محیط چند دانشگاه که بیرون بیایید - آنها هم البته آش دهان‌سوزی نیستند - در ذهن بخش بزرگی از جوانان متلک انداختن به دخترها و بازگو کردن علنی خیال‌پردازی‌های جنسی دربارۀ آنان امری طبیعی است. در جمع‌های دوستانه و هنگام غیبت یا گلایه از دیگران فحش جنسی حکم نقل‌ونبات را دارد. ‏گاهی آدم از حجم فاضلاب جنسیت‌زدگی، ناموس‌پرستی و احساس تملک نسبت به زنان که در مغزهای مردم انباشته شده است افسرده می‌شود. به راستی از بعد فرهنگی چقدر با جوامع متمدن غربی فاصله داریم؟ مذهب قطعاً یک فاکتور مهم در پیدایش و بازتولید این ذهنیت است، ولی این افراد لزوماً مذهبی نیستند. ‏کسی که مشروب می‌خورد، هنگام استیصال به ملاها فحش جنسی می‌دهد و در خیابان به دخترها متلک می‌پراند مذهبی نیست. ممکن است پیدایش یا از آن مهم‌تر تداوم چند هزار ساله و بازتولید روزمرۀ «گفتمان غیرت» را بتوان به مذهب نسبت داد؛ ولی مسئله اینجاست که فرد با کنار گذاردن مذهب لزوماً عادات ‏رفتاری ملکه شدۀ (habitus) آن را کنار نمی‌گذارد. آن عادات را نیروهای اجتماعی کلان قرن‌ها به ناخودآگاه آدم‌ها تزریق کرده‌اند. از میان رفتن یا دست‌کم تغییر آن نیروها شرط لازم تغییر رفتار آدم‌هاست اما با از میان رفتن آن نیروها محتوای مغز آدم‌ها به خودی خود عوض نمی‌شود. کاری که در این ‏مرحله از دست ما ساخته است بازتولید نکردن گفتمان غیرت در موقعیت‌های روزمره است. به هر دلیلی از کسی که بیزاریم و به حق هم بیزاریم چرا دشنام جنسی؟ یا برای مثال چه اصراری به تشبیه «وطن» به «ناموس» است؟
Show all...
«ایرانشهری‌سازی» علوم انسانی و اجتماعی، روی دیگر «اسلامی‌سازی» این علوم 📝‏برخی تصور می‌کنند با افزودن چند واژۀ ایران، شاه، وطن، فریدون، کاوه، ملت و... به متن‌هایشان؛ با ارجاعات غیرضروری به سهروردی، فردوسی، خواجه نظام‌الملک؛ یا با به کار بردن واژگانِ - اغلب نامأنوسِ - فارسی سره، نظر و تحلیل‌شان «غیر ترجمه‌ای» و «غیر وارداتی» می‌شود. این رویکرد خاص‌گرایانه به دانش اجتماعی را می‌توان مدل «ایرانشهری» همان «اسلامی‌سازی» علوم انسانی و اجتماعی دانست که زمینه‌ای برای اتلاف بودجۀ عمومی و ایجاد رانت و مشاغل کاذب در قالب گروه‌های آموزشی فراهم ساخته است. راه‌حل البته این نیست که برای مثال بوروکرات ایرانشهری کراواتی را به جای بوروکرات امت‌گرای ریشو در رأس سازمانی همچون سمت قرار داد. راه‌حل بستن درب سازمان‌های سرمایه ‌بر باد ده و رانت‌پرور دولتی و اخراج تمام و کمال دولت از حوزه‌ای است که ارتباطی به عملکرد و غایت آن ندارد. هواداران متنوع این رویکرد معمولاً اینگونه ادعا می‌کنند که مسائل مطرح شده در این علوم ارتباطی با نیازها و مسائل ایران ندارند. البته توضیح نمی‌دهند که رویکرد ادعایی خودشان تاکنون کدام مسئلۀ «بومی» را به درستی مطرح و حل کرده است؟ برای آدم غیرمتخصص که علاقه‌ای به این مباحث ندارد هایک، فوکو یا مارکس همان‌قدر بیگانه و بی‌ربط‌اند که ملاصدرا، زردشت یا خواجه نظام‌الملک. «ایرانشهر» یا «فرشگرد» به همان اندازۀ «پرولتاریا» یا «لیبرتارین» به گوش مغازه‌دار سر کوچه ناآشنا و حتی مسخره می‌آید. حتی می‌توان فراتر رفت و گفت که درک متون ‏نویسندگان و متفکران «غربی» و فهم زیست‌جهان آنها برای ما به مراتب ساده‌تر از راه یافتن به جهانِ شاعران، فقیهان و عارفانی است که مذهبیون و روشنفکرانِ ناسیونالیست «بومی»شان می‌پندارند. دلیلش این است که این «خودی پنداشته‌شدگان» متعلق به مناسباتی بسیار دور از مناسبات جهان مدرن بودند. ‏یک مراجعۀ ساده به متون کلاسیک فارسی و عربی و مقایسۀ آنها با متون اروپایی فاصله را برملا می‌سازد. بعید می‌دانم شمار فعالین سیاسی «وطن‌پرستی» که برای مثال «کلیله و دمنه» یا «تاریخ جهان‌گشای» جوینی را تا پایان خوانده باشند به تعداد انگشتان یک دست هم برسد. ‏یا به عنوان مثالی دیگر، مخاطب کتاب‌خوان ایرانی با رمان‌های اروپایی بهتر ارتباط برقرار می‌کند یا با سعدی و حافظ و مولوی؟ تعداد عناوین تازه‌ای که هر سال ترجمه یا بازترجمه می‌شوند معیار خوبی است. بگذریم که کاربرد همان تعداد دیوان حافظ و شاهنامه که فروخته می‌شوند هم بیشتر تزئینی و جهت گذاشتن سر سفره است. ‏سر تا پای روایت «ملی‌گرایانه» از تاریخ ایران، فهمش از مفاهیم کشور، وطن‌دوستی، دولت، ملت، مرز و... «ترجمه» از متون متفکران و شرق‌شناسان غربی است. سخن گفتن از اندیشۀ «بومی» و «غیروارداتی» متناسب با «مختصات فرهنگی ایران» همان اندازه معنی دارد که کسی از نژاد خالص یا زبان پاک سخن بگوید. ‏دانش جلال آل احمد همان اندازه «ترجمه‌ای» و «وارداتی» بود که دانش صادق هدایت. با این تفاوت که دومی ژرف‌تر از اولی می‌اندیشید. حتی حوزوی‌ها هم اگر ریشۀ تفکرات‌شان در یونان و ایران باستان را می‌دانستند هیچ‌گاه ادعا نمی‌کردند که محتوای آموزشی‌شان «ترجمه‌ای» و «وارداتی» نیست. حقیقت در همه جا به یکسان معتبر است. یافته‌های دانش اجتماعی اگر درست باشند فراتر از زمان و مکان‌اند. ارتباطی به فرهنگ و تاریخ ندارند. نظریۀ اجتماعی را از فرهنگ و تاریخ استخراج نمی‌کنند؛ برعکس خود فرهنگ و تاریخ را با یافته‌های نظریۀ اجتماعی توضیح می‌دهند. ‏«دانش اجتماعی مسلمین» همان اندازه بی‌معنی است که «دانش اجتماعی ایرانشهری»؛ کاربرد هر دو توجیه دولت سرکوبگر، اتلاف بودجه و ایجاد رانت برای نورچشمی‌هاست. اعتبار هر دو به قیمت نفت در بازارهای جهانی بستگی دارد و با افت آن فرو می‌ریزد. بر خلاف آنچه «تاریخ‌گرایان» در آکادمی رواج می‌دهند آنچه که برای نمونه در مورد اقتصاد نیویورک در سال ۲۰۲۲ می‌توان گفت، طابق‌النعل و بالنعل دربارۀ اقتصاد اصفهان در عهد شاه عباس صفوی هم صدق می‌کند. رشد یا انحطاط تابع قواعد یکسانی‌اند. ‏اگر استبداد سیاسی برای آمریکای سال ۲۰۲۲ بد است، برای ایران سال ۱۵۰۰ میلادی هم بد بود. اینکه در زمان شاه اسماعیل کسی زیان‌های استبداد سیاسی را درک نمی‌کرد ضعف نظریه نیست، ضعف جامعه ایران در آن زمان بود. برده‌داری در سال ۲۰۲۲ همان اندازه غیراخلاقی است که در آتن ۵۰۰ پیش از میلاد. ‏اینکه ما نظر برده‌های یونان باستان را دربارۀ برده‌داری نمی‌دانیم ضعف نظریه نیست ضعف تجربه است. اینکه کتابی همچون «کلبۀ عمو تم» از رم باستان به دست ما نرسیده است دلیل نمی‌شود که نتیجه بگیریم معیارهای اخلاقی در طول زمان دچار دگرگونی می‌شوند: اخلاق آ پریوری، فرامکانی و فرازمانی است.
Show all...
آنچه توسعه‌طلبی و عظمت‌طلبی ملی بر سر فرهنگی باشکوه آورد. 📝‏روسیه از هر نظر کشوری بسیار غنی است. هفده میلیون کیلومتر مربع وسعت که حتی اگر بیست درصد از مساحت آن را هم حاصلخیز در نظر بگیریم باز معنایش این می‌شود که بیشتر از دو برابر وسعت کل ایران - که خود کشوری به نسبت بزرگ محسوب می‌شود - زمین‌های حاصلخیز دارد. بزرگ‌ترین منابع نفت و گاز در جهان، رودخانه‌های پرآب و دریاچه‌های بزرگ آب شیرین، مناظر طبیعی بکر و باشکوه و... میراث ادبی خیره‌کننده، غول‌های ادبی چون پوشکین، تالستوی، داستایوسکی، شلوخوف، پاسترناک، سولژنیتسین، چخوف و ده‌ها نام بزرگ دیگر، معماری و شهرسازی منحصر به فرد با کلیساها و قصرهای زیبا، هنرهای نمایشی باشکوه، دانشمندان نام‌آور در حوزه‌های ریاضی، فیزیک، شیمی، تجربۀ اجرای پروژه‌های تاریخ‌ساز فنی و خلاصه ده‌ها فاکتوری که متخصصان هر حوزه‌ای به خوبی می‌توانند بر شمارند. تمام اینها در سه دهۀ پس از فروپاشی شوروی و رهایی از آن سیستم ناکارآمد و فاسد می‌توانست پشتوانۀ یک جهش خیره‌کنندۀ اقتصادی باشد. روس‌ها می‌توانستند قله‌های بلندتری را در ادبیات و موسیقی و نقاشی و معماری و رقص نسبت به فرهنگ سدۀ نوزدهم این کشور فتح کند. نگاه کنید به ایالات متحد آمریکا که در همین چند دهۀ گذشته بستر چه تعداد نوآوری‌هایی بود که معنی زندگی بشر بر روی کرۀ زمین را به کلی زیر و رو کرد؟ می‌خواهم بگویم روسیه می‌توانست و این ظرفیت را داشت که ایالات متحدی دیگر باشد. امروز مردم روسیه می‌توانستند از استاندارد زندگی مشابه و حتی بالاتر از پیشرفته‌ترین لیبرال‌دمکراسی‌های غربی برخوردار باشند. در عوض اما به کجا رسیدند؟ غیر از جنگ‌افزار - که جنگ اخیر عقب‌ماندگی‌اش در این زمینه را هم برملا ساخته است - کدام کالای مصرفی دارای قابلیت رقابت با نمونه‌های چینی و کره‌ای و ژاپنی را تولید می‌کند؟ کدام خودروی روسی در کشوری به جز روسیه خریدار دارد؟ کدام بانک روسی وزن و اعتباری بین‌المللی دارد؟ کدام کمپانی روسی را - به جز آنها که با صنایع نفت و گاز یا اتمی سر و کار دارند - در ردیف کمپانی‌های بزرگ جهان می‌شناسید؟ یک نگاه سرسری به اطراف‌تان بیاندازید: چند کالای ساخت چین و کره و تایوان می‌بینید؟ حالا تا فردا صبح بگردید: چند کالای ساخت روسیه پیدا می‌کنید؟! خارج از مسکو، سنت پیترزبورگ و حداکثر چند شهر بزرگ دیگر، آن هم تنها در چند محلۀ مرفه از این شهرها، شرایط زندگی در روسیه نسبت به معیارهای سدۀ ۲۱ام شرم‌آور است. گفته می‌شود که در جنگ اخیر ارتش روسیه بیشتر از جوانان روستایی این کشور استفاده می‌کند، چون صدای خانواده‌هایشان به جایی نمی‌رسد و به سادگی می‌تواند آنها را به کشتن دهد. در هر کشور دیگری حتی با استاندارد زندگی متوسط اگر این تعداد کشته بر سر جنگی بی‌دلیل به جامعه تحمیل می‌شد حتماً کار به شورش و انقلاب و تغییر سیاسی می‌کشید. گویی انسان‌ها برای دولت روسیه حکم مهمات جنگی را دارند. پوتین و باند اطرافش با ترجیح و ترویج عظمت‌طلبی و ملی‌گرایی امکان ‏زندگی مرفه و صلح‌آمیز و رسیدن به دستاورد فرهنگی پرشکوه را از مردم روسیه سلب کردند. هرچقدر هم که شخص پوتین از لحاظ مالی فاسد باشد باز هم نمی‌توان رفتارهای امروزش را با فساد توضیح داد. پوتین و ملی‌گرایان اطرافش در ذهن خود دارند به آرمان‌هایی موهوم خدمت می‌کنند. آنها از اینکه کشورهای ‏اروپایی از ارتش روسیه بترسند احساس غرور می‌کنند. در عالم واقعیت اما روسیه یک صنعت قابل رقابت با نمونه‌های شرق آسیا ندارد. روبل ارز مهمی نیست. بسیاری از افراد موفق روس زندگی در غرب را ترجیح می‌دهند. دیکتاتورها را اما توهم و تفرعن فرا می‌گیرد و اینها را نمی‌بینند. ‏انکار می‌کنند. می‌گویند اهمیتی ندارد. می‌گویند تبلیغ غرب است، تبلیغ آنگولاساکسون‌هاست. می‌گویند مسیر تاریخ و فرهنگ ما با غرب متفاوت است. می‌گویند ما ارزش‌های خاص خودمان را داریم، لیبرالیسم ارزش غربی است. یک روایت شگفت و موهوم از تاریخ دارند و دائم به آن ارجاع می‌دهند. یک بیگانه ‏وقتی این روایت را برای نخستین بار می‌شنود خنده‌اش می‌گیرد. تصور می‌کند راوی تنها با هدف تبلیغات سیاسی دارد تاریخ را اینگونه روایت می‌کند. البته درست است که این روایت با هدف سیاسی برساخته شد. ولی کسی که سال‌ها در معرض این روایت قرار گرفته است به آن باور دارد. ‏وقتی پوتین اوکرایین را کشور جعلی می‌خوانَد در ذهنش اینگونه نیست که من دارم دروغ می‌گویم. او باور دارد. بخشی از جهان‌بینی‌اش است. اگر غیر از این بود اساساً کار را به اینجا نمی‌کشاند.
Show all...
ملی‌گرایی، دولت بزرگ، «خیال» توسعه 📝ملی‌گرایی (ناسیونالیسم) افراطی از دهۀ هفتاد با تحلیل رفتن تدریجی هویت مذهبیِ طبقۀ متوسط شهرنشین در ایران، فقدان گفتمان روشنفکری لیبرال، و همزمان هژمونی گفتمان‌های شکست‌خوردۀ چپ‌گرا و نواندیشی دینی، به مرور دوباره رونق گرفت تا خلأ هویتی این قشر را پر کند. اکنون این «بازیابی» هویتی در مناطق با اکثریت جمعیت فارس به شکلی خود را بروز می‌دهد، و در مناطق با اکثریت ترک، عرب یا کرد به شکلی دیگر که لزوماً باب میل مرکزگرایان نیست، ولی فارغ از ظواهر امر کوچک‌ترین تفاوتی با یکدیگر ندارند. یکی آرامگاه کورش را بر می‌کشد، آن یکی دژ بابک را. یکی کاراکتر رضاشاه را مبنای اسطوره‌سازی سیاسی خود قرار می‌دهد، دیگری پیشه‌وری، شیخ خزعل یا قاضی محمد را. در اینجا مهم نیست که این شخصیت‌ها در واقعیت که بودند و چه کردند؛ چراکه اساساً نه با بحثی تاریخی که با بحثی الهیاتی سیاسی مواجه هستیم. در عوض آنچه مهم است توجه به این موضوع است که ملی‌گرایی آن تفکری نیست که بتواند تغییر قابل ملاحظه‌ای در جهت مثبت در سرنوشت ایران پدید آورد و آن را در ردیف کشورهای متمدن و مدرن اروپایی یا ژاپن، کره جنوبی و... قرار دهد. یک دولت مداخله‌گرا، مطلقه و بزرگ، متکی به درآمد بی‌حساب و کلان نفتی نمی‌تواند فاسد و رانتی نباشد و حتی نمی‌تواند در رشد اقتصادی از دولت‌های چین یا ترکیه تقلید کند. دولت‌هایی که به دلیل محدودیت منابع مالی دست‌کم تا چند دهه ملزم به رعایت حدودی از انضباط مالی، میدان دادن به عملکرد آزادانه‌تر بازار و تولید کالای غیر بنجل و قابل عرضه در بازارهای جهانی بودند. برای بیش از نیم سده هیچ‌یک از دولت‌های ایران با چنین الزامی روبه‌رو نبوده‌اند و در نتیجه نهادها و سازمان‌های حاکمیتی در ایران بر مبنای گونه‌ای «ولنگاری مالی» تکوین پیدا کرده‌اند. ناسیونالیسم در کشورهایی همچون مجارستان یا کره که ساختار اتنیکی همگونی دارند، در صورت کنترل سیاست خارجی، ممکن است زیان چندانی در بر نداشته باشد. اما در کشوری همچون ایران ظرفیت ایجاد نسل‌کشی را هم دارد. کسانی - اعم از مرکزگرایان یا همتایان کرد، عرب و ترک‌شان - که به این ایدئولوژی دامن می‌زنند مسئول پیشامدها خواهند بود.
Show all...