✨فرار دیوانه وار- عشق پنهانی✨
🎗نحوه پارتگذاری: روزهای زوج: فرار دیوانهوار روزهای فرد: مرد وحشی شبها: عشق پنهانی
Show more2 184
Subscribers
-424 hours
-97 days
+1430 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 #عشق_پنهانی
#p95
جولین سرش رو تکون داد و و بین قفسه ها کمی بالا و پایین کرد و دوباره به جلوی فروشگاه رسید. پشت پیشخون یه عکس از جوونیهای لورنا بود که دست مردی رو تو پیاده رو گرفته بود و پشتشون تابلوی کوکد بود. مرد به احتمال زیاد شوهر لورنا بود. هر دو آنها خیلی مثبت و خوشحال به نظر میرسیدن. مغرور و خوشبین به آینده. بدون اینکه تصور بکنن یه روزی یه توپ دیسکو کسب و کارش رو ازشون میدزده. جای تعجب نداشت که هالی اینطوری با جدیت برای کوکد تلاش میکرد و میجنگید.
جولین سریع این فکر رو عقب روند. قرار بود بهترین مشتری این زن باشه.
درحالی که اون پیرزن دوتاگیلاس رو روی میز گذاشت و از تو پیش بندش یه چوب پنه باز کن درآورد، جولین شراب واس برای سال 2019 رو انتخاب کرد. ایده ها برای کمک به لورنا، یکی بعد از دیگری داشتن تو ذهن جولین شکل میگرفتن. اما به نظرش بهتر بود این زن رو خیلی هیجان زده نکنه.
لورنا برای جولین نصف گیلاس شراب ریخت، و جولین لحظه ای کوتاه برای اینکه نمیتونست بقیه روزش رو طبق برنامه پیش بره عزاداری کرد. «مرسی. خودت هم بهم ملحق میشی؟»
لورنا گفت: «حتما.» و چشمهاش برق میزدن.
بله خودش بود. حالا جولین میفهمید که چرا هالی به خاطر این زن به دزدی و خرابکاری رو آورده بود. هر حرکت لورنا با مهربانی همراه بود. «خیلی عالی.» جولین یه جرعه از شراب رو خورد و چندین بار اون رو روی زبونش مزه کرد. «عالیه، من سه تا از این بطری میخوام.»
لورنا درحالی که نزدیک بود شرابش از دهنش بریزه بیرون گفت: «بله، سه تا.»
«بله، لطفا» جولین پوزخند زد: «الان پولشون رو پرداخت میکنم و بعدا میام میبرمشون. البته اگر مشکلی نداره.» لورنا ناباورانه، کارت جولین رو گرفت، و مثل هر زنی که اهل کسب و کار بود، قبل از اینکه جولین تصمیمش رو عوض کنه اون رو ثبت کرد. «با همچین فروشگاهی شما باید فروشهای روزانه داشته باشید.»
«این روزها همه خیلی سرشون شلوغ شده. و سفارش آنلاین خیلی راحت شده.» لحن صداش هنوز قوی بود اما جولین میتونست بفهمه که دیگه خیلی سرحال نیست. «هنوز مشتریای وفاداری دارم که نمیخوان بذارن من سقوط کنم.»
«اوه؟ خدای من، اونها کی میتونن باشن؟» خوب بود، داشت اون رو به طعمه مینداخت. «شاید من اونها رو بشناسم.»
«خوب، بوریس و سوکی هستن. یه زوج دوست داشتنی که برای شراب مورد علاقه شون که شیرازه یک روز درمیون میان. لاوینیا و جروم- که صاحب فاج جودی هستن و خوشمزه ترین دونات های خامه ای بوستون رو درست میکنن. اما باید بگم وفادارترین مشتریم، نوه بهترین دوستمه. خدا بیامرزتش. یه باغبون محلی به اسم هالی.» لورنا خوشحال شده بود. «در واقع اون سن و سالش به شما نزدیکه، شاید جوونتر باشه.»
بله اشتباه نمیکرد، قلب جولین داشت تندتر میزد. «هالی ولش؟» لورنا کارت و با رسید به جولین داد: «درسته، خودشه. شما در گذشته با هالی به دبیرستان میرفتید؟» | 148 | 0 | Loading... |
02 فایل کامل 🍇عشق پنهانی💐
بدون سانسور و حذفیات- تحویل فوری
800 صفحه - تک جلدی-قیمت: 40 هزارتومن
-فایل نمونه
آیدی فروش👇
@bookeuphoria | 29 | 0 | Loading... |
03 #مجموعه_مرد_رویایی
#جلد_دوم_مرد_وحشی
#پارت_23
بهآرومی گفتم: خوب میشم.
مأمور کالهون سرش به پهلو خم شد و چیزی تو چشماش جابهجا شد، ناامیدی، شاید نگرانی، احتمالاً.
اون پرسید: مطمئنی؟
و من سر تکان دادم.
در رو بیشتر باز کرد اما از سر راهم کنار نرفت.
وارد سالن شدم و کیفم رو برای تلفن گشتم. خوشبختانه برای همه شهروندای دنور، شرکتای تاکسیرانی بهراحتی اعدادی رو که در کنارههای ماشینهاشون چسبونده بودن وجود داشت.
من هرگز با تاکسی تماس نگرفته بودم.
نه تا حالا.
در حالی که تو راهرو قدم میزدم به یکی از شمارهها زنگ زدم، بعد گوشی رو کنار گوشم گذاشتم، بهش گوش دادم، در حالی که از ورودی سالن بیرون میرفتم و وارد یه اتاق باز شلوغ شدم، چشمم به آسانسورهای روبهروم خورد. با مردم، زنگ تلفنها، ضربه زدن انگشتان روی صفحه کلید و مکالمات کم احاطه شدم.
چشمام بدون دیدن داخل اتاق حرکت کرد و بعد با شنیدن پاسخ شرکت تاکسیرانی تو گوشم پلک زدم و کوتاه وایستادم.
چشمام به پنجره دفتری افتاد و پشتش مردی رو که میشناختم. من پشت اون مرد رو میشناختم.
جهنم، من اون تیشرت قدیمی رو میشناختم و اون باسن خوب رو تو اون شلوار جین رنگ و رو رفته بهخاطر میآوردم. روی موتور بهش فشار آورده بودم. دستام روی پوست پشتش و اون باسن حرکت کرده بودن درست همون شب بعد از اینکه اون پیراهن رو درآوردم و بعد از اینکه خودش اون شلوار جین رو درآورد. انگشتام تو اون شب و بارها و بارها تو چهار ماه گذشته بین اون موهای تیره و نامرتب حرکت کرده بودن.
به سمت در چرخید و من صورتش رو ندیدم. | 240 | 0 | Loading... |
04 #مجموعه_مرد_رویایی
#جلد_دوم_مرد_وحشی
#پارت_22
بهش گفتم: با تاکسی تماس میگیرم. ممنون، مأمور کالهون.
اون حرکت نکرد، بنابراین منم حرکت نکردم.
بعد گفت: میدونم که شب طولانیای بود، تس. اما بهم بیست دقیقه فرصت بده، من میتونم بیام تو رو به خونه برسونم.
بررسیش کردم و واقعاً برای اولین بار دیدمش. کمی تار سفید در موهاش داشت، نه زیاد. قد بلند. با شونههای پهن و یه ذره شکم. چین و چروکای چشماش نشون میده که یا نیاز به استفاده بیشتر از عینک محافظ زیر نور آفتاب داره یا زیاد میخنده. شاید پنج سال، شاید بیشتر ازم بزرگتر بود و تو پنهان کردنش خوب بود، شاید کمتر و خیلی مراقب خودش نبود. حلقه ازدواج هم نداشت.
این برای من مردونگی بود. این مردونگی بود که شاید اون زن رنگ پریده رو تو آینه بپذیره و با احتیاط ازش مراقبت کنه.
جیک ناکس نه
جیک ناکس اصلاً.
مأمور کالهون مردی با ظاهر خوب بود، احتمالاً یه مرد خوب، شاید یه مرد امن و مهمتر از همه، من به مردی نیاز داشتم که بهم حس امنیت بده.
اما، نه عوضی بود و نه چیز دیگهای، اون مرد رؤیایی نبود.
من یه بار گند زده بودم و به مردی جذب شدم که منو با کاریزمای خودش، اگرچه نه با ظاهرش، کور کرد.
اما، اگه اون شب چیزی بهم یاد نداد، برای ایمن شدن باید یاد بگیرم که ایمن بازی کنم.
چیزی سفت و ناراحت کننده تو شکمم حلقه زده بود اما میپیچید.
انگار قرار بود باز شه و من تجربه کافی با اون مار سمی داشتم که میدونستم نمیخوام این کار رو انجام بده. من اون رو میدونستم.
اما قرار بود این اتفاق بیفته. اینم میدونستم. | 228 | 0 | Loading... |
05 Media files | 216 | 0 | Loading... |
06 فایل کامل 🍇عشق پنهانی💐
بدون سانسور و حذفیات- تحویل فوری
800 صفحه - تک جلدی-قیمت: 40 هزارتومن
-فایل نمونه
آیدی فروش👇
@bookeuphoria | 58 | 0 | Loading... |
07 #عشق_پنهانی
#p94
دفاع هالی از کوکد باعث شده بود توجه جولین به این موضوع جلب بشه، و گویا قرار نبود امروز بعدازظهر به مسیر شادی خودش ادامه بده. اگر هالی میتونست صدها دلار پنیر بدزده، احتمالا جولین هم میتونست حضوری بهم برسونه.
تو این مورد اون شاید میتونست به کورین کمک کنه. و لورنا.
دیروز بعد از اینکه جولین چیدن انگورها رو تموم کرده بود، مانوئل رو برای خوردن قهوه دعوت کرده بود و .... درسته.
باید بگیم مدیر به اندازه کافی چشمهای جولین رو به حقایق باز کرده بود. کورین کارهای بسیار خوبی رو برای نگهداری کارخانه شراب سازی انجام داده بود اما کیفیت به خاطر مصلحت افت پیدا کرده بود. تاکستان واس نیاز به پول داشت، بنابراین اونها شراب تولید میکردن اما برتری که زمانی ادعاش رو داشتن به مرور کاهش پیدا کرده بود.
مادرش از جولین کمک نخواسته بود شاید به خاطر احترامی که به تصمیم پدرش قائل بود یا اون هم به جولین اعتمادی نداشت. به هرحال و به هردلیلی جولین نمیتونست کنار بایسته و از بین رفتن میراث خانوادگیشون رو تماشا کنه. اون نمیخواست مادرش به تنهایی این بار رو تحمل کنه اون هم وقتی که جولین میخواست و میتونست وارد عمل بشه. آیا اینکه هالی نمیگذاشت آنکوکد برای بار دوستش قلدری کنه باعث شده بود برای تاکستان احساس مسئولیت بکنه؟ بله، یکجورایی این حقیقت داشت، شاید حتی باعث شده بود جولین یادش بیاد که میراث مهمه.
شاید راهی برای تقویت تاکستان واس و خوشحال کردن هالی وجود داشت. احتمال اینکه بتونه لبخند رو به لب هالی بیاره، اون هم به خاطر کاری که تواناییش رو داشت، باعث شد ضربانش تندتر بزنه.
جولین فرصت تردید و دودلی رو به خودش نداد واز بین گردشگردان بداخلاقی که احتمالا منتظر مزه کردن شراب دور بعدی بودن، راه افتاد و به داخل کوکد رفت. موسیقی ملایم و نورپردازی در بدو ورود بهش خوشامد گفتن. زنی که با لبخند پشت پیشخون بود. اون زن نمیتونست تعجبش رو از اینکه جولین به اینجا اومده بود، مخفی کنه.
زن با صدایی آهنگین گفت: «سلام» این زن باید لورنا بود. «اومدید تا شراب تست کنید؟»
جولین به دروغ و سریع گفت:«بله» جولین قفسه ها رو نگاه کرد و کمی افتخار کرد که تعداد زیادی از شرابهای واس هم اونجا بودن .«امروز چی دارید...؟»
«لورنا هستم، اینجا مغازه منه.» لورنا از پشت پیشخون اومد بیرون و موهاش رو کنار زد. «اگر بخوام باهاتون صادق باشم باید بگم که انتظارش رو نداشتم کسی بیاد. برای همین اصلا گیلاس ها رو هم نگذاشتم.» لورنا سریع به پشت مغازه رفت. معلوم بود از اینکه زندگی به بارش برگشته هیجان زده و خوشحاله. «هر کدوم از بطری ها رو که میخوای انتخاب کن، اون رو باز میکنیم، به نظرت چطوره؟» | 272 | 0 | Loading... |
08 فایل رمان رایگان جدید حاضر شد😍
🔖دیوانگی لرد ایان مکنزی
🖌نویسنده: جنیفر اشلی
🖊 مترجم: پرستش معین
🌟امتیاز گودریدز: 4.5
✔️ژانر: عاشقانه، تاریخی، ماجراجویی، سلطنتی اسکاتلندی، بزرگسال
توسط نویسنده پرفروش یو اس ای تودی
وبلاگ مترجم
http://parasteshmoein.blogfa.com
ایدی ادمین
@Parasteshmoein
📌خلاصه:
خانواده مکنزی را ملاقات کنید. ثروتمند، قدرتمند، هولناک و غیرعادی. جوانترین عضو خانواده ایان که به مکنزی دیوانه معروف است بیشتر ایام جوانی خود را در یک تیمارستان گذرانده و همه موافق هستند که او یقیناً غیرعادی است. اون همچنین خوشتیپ و جذاب است.
بث اکرلی بیوه اخیرا ثروتمند شده. او زندگی پر از دردسری داشته، پدری معتاد به الکل که آنها را به خانه های کارگری میبرد و مادری ضعیف و فرتوت که باید تا زمان مرگش از او پرستاری می کرد، پیرزنی بداخلاق و ایرادگیر که ندیمه اش بود. نه، او می خواهد پولش را بگیرد و آرامش پیدا کند، سفر کند، هنر بیاموزد، آرام بگیرد و ازدواج کوتاه اما شادش را با همسر مرحومش با علاقه به یاد بیاورد.
و سپس ایان مکنزی تصمیم می گیرد که بث را می خواهد. | 92 | 0 | Loading... |
09 سلام دوستان🌺🌺
کانال فیری تیل انتقال یافته توی کانال جدید ادامه میدیم، پارت ها همگی منتقل شدن. دو تا ترجمه عالی و ترند روز توش گذاشته میشه.
برای خوندن پارتهای جدید بیاید توی کانال جدید❌❌❌
کانال جدید زودتر جووین بشین عشقا👇👇
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk | 295 | 0 | Loading... |
10 #Running_Wild_Linda_Howard
#Part_127
#مترجم_ملیکا
ولی به جاش گفت: چیکار میتونم برات کنم؟
که تقریباً مؤدبانه این بود که "توی آشپزخونه من چه غلطی میکنی؟"
زک نمیتونست حقیقت رو بهش بگه بهجاش گفت: چه بوی خوبی میاد.
-کیک سفید غیرقابل شکست.
زک ابرویی بالا انداخت: واقعاً؟
-من جدی گفتم میخوام دوباره این دستور رو امتحان کنم ولی اونقدر سرم شلوغ بود که فرصت نکردم.
-بهنظر میاد باید به توصیه اسپنسر عمل میکردی و پودر آماده کیک میخریدی.
-نه اون تقلب به حساب میاد مثل تسلیم شدن. اجازه نمیدم یه کیک احمق منو شکست بده.
و درحالیکه لبخند کوچیکی زد و گفت: بهنظر میاد تو ترسیدی.
-بحق جهنم من ترسیدم ولی نمیخوام هیچ حرفی بزنم ترجیح میدم اول امتحانش کنم.
-این یکی قطعاً بهتر میشه. من آرد مناسب استفاده کردم و کره رو هم زیاد هم نزدم.
-پس این دفعه هیچی ازش باقی نمیمونه.
-خیلی بامزهای.
کارلین خندید و بعد متوجه شد داره چیکار میکنه و بعد بلافاصله ساکت شد.
و دوباره پرسید: چیکار میتونم برات بکنم؟
اونقدر آلتش سخت شده بود که مطمئن بود اگه کارلین به پایین نگاه کنه متوجه میشه ولی در اینمورد مشکلی نبود چون کارلین حتی بهش نگاه هم نمیکرد.
-یه بوهای خوبی حس کردم اومدم ببینم چیه. یه مرد نمیتونه به آشپزخونه خودش بیاد؟
-محض اطلاع بگم اینجا آشپزخونه تو نیست مال منه و تو باید یه جای دیگه بچرخی. تو چند تا گاو نداری که نیاز به توجه داشته باشن؟
-نه در این لحظه.
-پس اسب چی؟
-نه فکر نمیکنم.
-خب منم به توجه تو احتیاجی ندارم. نگاه چپ چپی بهش کرد: برو یه چاله بکن یا هرچی و توش یک چوب فرو کن و بهش بگو حصار.
⚜️⚜️⚜️⚜️
🏅برای خرید #رمان #فرار_دیوانهوار با قیمت #32 تومن😍😍❌در صورت خواستن @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید. | 276 | 0 | Loading... |
11 #Running_Wild_Linda_Howard
#Part_126
#مترجم_ملیکا
فاصله انداختن بین خودش و کارلین هرروز براش سختتر شده بود. چون حس کرده بود کارلین هم بهش کشش داره اون هرگز اسمش رو صدا نمیزد اون با صدا زدن اسم بقیه مشکلی نداشت ولی اون رو هرگز صدا نمیزد. نه میگفت زک، نه آقای دکر، نه حتی رئیس. لعنت حتی صداش نمیزد هی تو! و هرگز هرگز بهش عزیزم نمیگفت.
همه اونا در این مدت خیلی مشغول بودند و به کارلین فضا داده بود تا راحت باشه. کارلین کار خودش رو انجام میداد و زک هم کار خودش رو میکرد، ولی الان دیگه کارهاش تموم شده بود و بیشتر مواقع رو خونه میموند و روزها کوتاه و کوتاهتر میشدند و از اونجایی که هر دو در یه خونه بودن قطعاً بیشتر بههم برمیخوردند. اسپنسر هم بهزودی آتل دستش رو باز میکرد و به زودی بو و داربی به تگزاس میرفتند تا به گاوسواریشون برسن و اون و کارلین ساعتها تنها میشدند باید چکار میکردند؟ آیا کارلین ازش انتظار داشت روزهاش رو در انبار بگذرونه؟
زک احتیاج داشت داخل دیوارهایی که اون دور خودش کشیده بود نفوذ کنه و همچنین احتیاج داشت کارلین اون رو به یه اسمی… صدا کنه.
درحالیکه این افکار در سرش بود از پشت میزش بلند شد و بهدنبال کارلین رفت. پیدا کردن کارلین سخت نبود اگه اون مشغول انجام دادن کارهای خونه نبود پس در آشپزخونه بود. کارلین در آشپزیاش خیلی پیشرفت کرده بود و خیلی به کارش اهمیت میداد اون رو در آشپزخونه پیدا کرد، رادیو روشن بود و کارلین درحین انجام کارش میرقصید و درحال چرخش باسنش بود. زک باید مرده بود که متوجه اون باسن نمیشد خصوصاً اینکه اون باسن خیلی وقت بود چشمش رو گرفته بود.
یه چیزی در فر درحال پختن بود و بوی عالی میداد. یه چیز سفید روی میز روی کانتر و حتی روی صورت کارلین ریخته بود همون موقع حواسش از رقصیدن پرت شد و چشمش به زک افتاد.
زک گفت: کارلین و انتظار داشت اونم صداش کنه و بگه زک. | 263 | 0 | Loading... |
12 #Running_Wild_Linda_Howard
#Part_125
#مترجم_ملیکا
-در واقع من میتونم.
در پشتسر اون کوبید و بعد قفلش کرد و بعد درحالیکه سعی میکرد تپش قلبش رو کنترل کنه یه دقیقه همونجا ایستاد.
نمیتونست اجازه بده هر عوضی که از راه میرسه حالش رو خراب کنه یا باعث بشه به خودش شک کنه. این تقصیر خودش نبود اون یه زیبایی کشنده نداشت و این روزا اصلاً آرایش نمیکرد، موهاش رو فقط دم اسبی میبست چون تنها زن توی این مزرعه بود توجه یک یا دو نفر رو جلب کرده بود ولی هرگز رفتاری نکرده بود که به اون مردها چراغ سبز نشون بده. کارلین وسوسه شد در این مورد به زک یا اسپنسر حرفی بزنه ولی بعدش به این نتیجه رسید که خودش میتونه از خودش مراقبت کنه و اگه داربی دوباره جرئت میکرد بهش نزدیک بشه حسابش رو میرسید.
***
بالاخره بازار اکتبر تموم شد و زک فرصت این رو پیدا کرد سری به حساب کتاباش بزنه. امسال سال خوبی بود خیلی بهتر از چیزی که انتظارش رو داشت، فروششون در بازار عالی بود و اون میتونست یه زمستون عالی و آروم رو بگذرونه. بالاخره زمانی برای نفس کشیدن داشت همهچیز براش عالی پیشرفت رفته بود بهغیر از کارلین.
زک با اون به هیچ جایی نرسیده بود نه اینکه تلاشی کرده باشه چون نمیخواست اونو تحت فشار بذاره ولی حتی نتونسته بود کاری کنه که اون گاردش رو پایین بیاره. اگرچه کارلین با اون و کارگرها دوستانهتر رفتار میکرد ولی هنوزم از زک فاصله میگرفت برخلاف چیزی که زک امیدوار بود به وجود کارلین در خونه عادت نکرده بود و هنوزم حضورش دیوانهاش میکرد. اون خوب آشپزی میکرد خونه و لباسهای اون رو تمیز نگه میداشت. همه کارگرها اونو دوست داشتند حداقل اینطور بهنظر میرسید و کارلین هم با اونها خوب کنار میاومد. هر موقع زک به خونه میرسید و چراغ آشپزخونه رو روشن میدید تپش قلبش تند میشد چون میدونست اون اینجاست و این هیچ ربطی به نظافت خونه نداشت. | 268 | 0 | Loading... |
13 Media files | 267 | 0 | Loading... |
14 #عشق_پنهانی
#p93
هالی شروع کرد به نوشتن لیست کارهایی که داشت. اولش نوشت، تمیز کردن یخچال، لغو کردن برنامه های پولی گوشی که دیگه از اونها استفاده نمیکنی.
اما چیزی که اون واقعا بهش احتیاج داشت برگشتن پیش جولین تو تاکستان بود، تا باهاش صحبت کنه. چیزی درباره صراحت، نحوه گوش دادن و تمایل اون برای گوش دادن بود که باعث میشد هالی موقع حرف زدن به عیوب خودش پی ببره و اونها رو واضح ببینه. از امروز به بعد میدونست که قطعا جولین مجذوب اون شده. اونها میتونستن در مورد چیزهای شخصی با هم صحبت کنن، انگار که همیشه با هم صمیمی بودن. هالی سالهای سال با فکر جولین زندگی کرده بود و سخت بود که کنارش باشه و بتونه خودش رو کنترل کنه. این تقریبا غیرممکن بود، اونها قرار گذاشته بودن که فقط با هم دوست باشن، تا از صحبت های محتملی که ممکن بود بینشون پیش بیاد جلوگیریه کنه. اما تو نامه هاش میتونست احساستش رو به زبون بیاره. مثل یک جلسه ی مشاوره. بنابراین، به جای اینکه مسئولیت پذیر باشه و یه راهی برای خروج از زندگی شلخته و بهم ریخته اش پیدا کنه، متوجه شد که صفحه تمیز بعدی رفته و داره نامه می نویسه.
جولین عزیز...
****
روز بعد جولین با شدت بیشتری دوید.
اون روز با هدف خاصی از خواب بیدار شده بود. چهار دور تمرین نویسندگی انجام داده بود و برای خودش شیک پروتئینی هم درست کرده و میخواست امروز مسافت و سرعت بیشتری از روز قبل رو طی کنه.
بله این برنامه اش بود- و اون باید بهش پایبند میموند. اما متاسفانه پاهاش برنامه ای دیگه ای براش داشت. وقتی جولین به صفی که جلوی آنکوکد بود نگاهی انداخت، فهمید اون صف ورودی کوکد رو بسته، جولین ایستاد و اخمهاش در رهم رفت. به اونها اخم کرده بود. یا به خودش که یکبار دیگه نتونسته بود به برنامه هاش پایبند بمونه.
اولش، ناعادلانه بودن آنکوکد اعصابش رو بهم ریخته بود. اونها داشتن همسایه شون رو مسخره میکردن و رک و پوست کنده به کل فرآیند مزه کردن شراب توهین کرده بودن. انگشت کردن تو صنعت شراب سازی معمولا جولین رو آزار نمیداد، اما حالا هرکاری که این احمق ها میکردن واقعا داشت ناراحتش میکرد.
چون اونها هالی رو ناراحت میکردن.
از ناراحتی اون متنفر بود. هم در تصوراتش و هم در واقعیت.
اون باید همیشه لبخند میزد. به همین سادگی.
آیا جولین میتونست در این موضوع کاری بکنه؟
قبلا مخصوصا تو دبیرستان همیشه دستش رو برای کمک به کسایی که نیاز داشتن دراز میکرد. اون سعی میکرد خودش رو درگیر کنه. و خودش رو مفید جلوه بده. یه جایی تو امتداد صف اون سعی کرد به برنامه خودش تمرکز کنه، و هرگز به چپ یا راست چشم نندازه. | 320 | 0 | Loading... |
15 فایل کامل 🍇عشق پنهانی💐
بدون سانسور و حذفیات- تحویل فوری
800 صفحه - تک جلدی-قیمت: 40 هزارتومن
-فایل نمونه
آیدی فروش👇
@bookeuphoria | 77 | 0 | Loading... |
16 یک لیست زیبا از بهترین رمان های تلگرام😝🌙👌
مدت اعتبار لینک ها کوتاه است و فقط تا پایان امروز شنبه اعتبار دارد🌸
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓پایان مرده
https://t.me/+70E7vZbcn-A0MzBk
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓مبانی عشق
https://t.me/+SH-ixjn7FgH8N3Nm
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓طنین تنهایی
https://t.me/+DOpg031gak44Mjc0
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓کولتی
https://t.me/+sngV7eeudrFmMDM0
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓وحشی و آزاد
https://t.me/+GQ13rt2zXWdiMDM8
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓تاتو
https://t.me/mamichkamaria
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓شاهدخت پولادین
https://t.me/mamichkatranslate
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓عشق پیچیده
https://t.me/+ePvueTf742BlNDlk
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓دکتر استنتون
https://t.me/+jyZQgBOsexQ5NGFk
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓مجموعه محفل
https://t.me/+iZicLHK2CUc5MzVk
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓متعلق به تو
https://t.me/+BJ6ZaBiUrzc0MjE0
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 ·
·🍓دیوانگی لرد ایان مکنزی
https://t.me/+HCuftj8WqTA4NGZk
꘎♡━━━━━━━━━━━━━━━♡꘎🙤 · | 103 | 0 | Loading... |
17 سلام دوستان🌺🌺
کانال فیری تیل انتقال یافته توی کانال جدید ادامه میدیم، پارت ها همگی منتقل شدن. دو تا ترجمه عالی و ترند روز توش گذاشته میشه.
برای خوندن پارتهای جدید بیاید توی کانال جدید❌❌❌
کانال جدید زودتر جووین بشین عشقا👇👇
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk | 257 | 0 | Loading... |
18 #عشق_پنهانی
#p92
جولین دهانش رو به آرنجش تکیه داده بود و جلوی خودش رو گرفت تا بیشتر از این صداش بلند نشه. به پاهای هالی فکر کرد که دور کمرش پیچیده شدن. هالی درحالی که اسم جولین رو به زبون می آورد سرش رو عقب داده بود. واژنش آماده اورگاسم بود، لبهاشون بهم چسبیده بود و جولین برای آخرین بار خودش رو به هالی فشار داد و هالی بدنش به وانت چسبید.
«من اینطوری تو رو ارضا میکنم. وحشی و تند. این یه خواب نیست، میفهمی چی میگم؟»
«آره.» هالی تند تند نفس میکشید و هنوز داشت میلرزید و درحالی که پلک میزد به جولین میگفت: «مثل همین الان که من تو رو اینطوری از خود بی خود کردم.»
جولین تو کمرش چیزی حس کرد و تمام ناامیدی و سرخوردگی جنسیش با لحظه اورگاسم از بین رفت. ساعدش ور گاز گرفت، شدت هیجان و فشاری که به بدنش میومد اما هنوز داشت به هالی فکر میکرد. به اون چشمها و سینه ها و زانوهای کثیفش.
جولین حتی وقتی که همه چیز تموم شده بود نمیتونست به هالی فکر نکنه. دیگه به مرحله ای رسیده بود که فکر میکرد تصورات هالی واقعیه و بقیه ی چیزها غیر واقعی.
***
اون شب وقتی هالی وارد خونه شد، دید که همه جا بهم ریخته است. همیشه اینطور نبود. مخصوصا وقتی که ربکا زنده بود. نه حتی زمانهایی بعد از مرگ ربکا. اما مطمئنا بهم ریختگی حالا به مرحله آشفتگی رسیده بود.همه چیز همه جا پخش بود. بسته های نامه ها و مدارک اداری. لباسهایی که شسته شده بودن و هیچ وقت هالی اونها رو داخلش کمدش نمیگذاشت. وسایل زیاد سگها.
فکرش هنوز درگیر جولین تو تاکستان بود، بارها حرفهاشون رو تو سرش مرور کرده بود. من یه خودنابودگرم، نه؟ فکر کنم خودم خودخواسته خودم رو به آشفتگی میرسونم.... اینطوری لازم نیست تا سرعتم رو کم کنم و به چیزی فکر کنم.... واقعا همین بود. این واقعیت نداشت؟ تا زمانی که گردباد مشکلات اطرافش جریان داشتن اون نیازی نداشت که سرعتش رو کم کنه و به جلو حرکت کنه. به عنوان هالی، نوه وظیفه شناس؟ به عنوان یکی از شخصیت های زیادی که مادرش درست کرده بود؟ یا این یکی از شخصیت هایی از وجودش بود که اون هیچ وقت به خوبی نشناخته بودش؟
اما قطعا یه چیز مشخص بود. وقتی که داشت با جولین تو تاکستان صحبت میکرد احساس تنهایی نمیکرد. درحقیقت حس کرده بود همه چیز ساکن شده و اون میتونست سرنخ و ریشه مشکلات رو ببینه. کنترل شدیدی که جولین روی خودش داشت باعث شده بود اون هم این رو حس کنه. تو اون لحظه هایی تونسته بود خوب فکر کنه. اون دوست داشت بیشتر این حس رو تجربه کنه.
پانزده دقیقه طول کشید تا هالی بتونه دفترچه ای که از لوازم التحریری خریده بود پیدا کنه، البته به لطف ژنرال تقریبا اون رو تو حیاط خلوت خاک کرده بود. و حدودن ده دقیقه دیگه برای پیدا کردن خودکاری که جوهرش تموم نشده بود، صرف کرد. | 355 | 0 | Loading... |
19 فایل کامل 🍇عشق پنهانی💐
بدون سانسور و حذفیات- تحویل فوری
800 صفحه - تک جلدی-قیمت: 40 هزارتومن
-فایل نمونه
آیدی فروش👇
@bookeuphoria | 91 | 0 | Loading... |
20 سلام دوستان🌺🌺
کانال فیری تیل انتقال یافته توی کانال جدید ادامه میدیم، پارت ها همگی منتقل شدن. دو تا ترجمه عالی و ترند روز توش گذاشته میشه.
کانال جدید زودتر جووین بشین عشقا👇👇
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk | 194 | 0 | Loading... |
21 عزیزان این تبلیغ و انتقالی برای کانال دیگهست. خواهشا دست به گیرندههاتون نزنید. درضمن این کانال دوتا ترجمه خیلی عالی توش گذاشته میشه عضو بشید❌❌❌ | 142 | 0 | Loading... |
22 سلام دوستان🌺🌺
کانال انتقال یافته توی کانال جدید ادامه میدیم پارت ها همگی منتقل شدن. دو تات ترجمه عالی و ترند روز توش گذاشته میشه.
این کانال رو هم نگه دارین چون قراره اتفاق های خوبی اینجا بیفته🥰🥰
کانال جدید زودتر جووین بشین عشقا👇👇
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk | 192 | 0 | Loading... |
23 #عشق_پنهانی
#p91
این چیزی بود که هربار رخ میداد. شیفتگیش به خاطر این بود که اون تو رویاهاش میدید که هالی به سمتش میدوئه و با دستهای باز تو بغل جولین میپره و درحالی که نفس نفس میزنه ازش تشکر میکنه. حالا دیگه سینه هاش به سختی تو سوتینش جا میشدن. حالا سینه هاش لخت بودن و تکون میخوردن، هالی دستش رو روی شلوار جولین میکشید و چشمهاش از بزرگی آلت جولین گشاد میشد، تو همین لحظه سوتین زره مانند اون انگار که تو خلع بودن، به همراه شلوارکش ناگهان ناپدید میشدن ولی لبخندش همون جا بود. هالی درحالی که هنوز میخندید جولین سینه هاش رو تو دستش میگرفت و به دهانش میبرد، سینه هاش رو که سفت شده بودن رو به نوبت لیس میزد و ناله می کرد. هالی به حرفهای جولین گوش میداد و ناشنیانه با انگشتهاش زیپ شلوار جولین رو باز میکرد.
«جولین، خواهش میکنم.» صدای هالی از بین نفسهاش به سختی شنیده میشد و حرکات اون رو تو حمام تقلید میکرد و میگفت: «من رو منتظر نگذار.»
جولین سریع جواب میداد: «فقط باید بدونم این خاطر تشکر عوض کردن لاستیکت نیست.» جولین به سختی تلاش میکرد تا تو فانتزیش اخلاقیات رو کنار نگذاشته باشه.«من فقط این کار رو به خاطر اینکه تو جذاب و سکی هستی انجام میدم. چون میخوایش انجام میدم.»
«میخوام.» هالی ناله میکرد و پشتش رو به وانت میچسوبند. «من به تو نیاز دارم.»
«چیزی که میخوای رو دارم بهت میدم؟»
«آره» هالی موهاش رو دور انگشتش میپیچوند و آروم میگفت: «تو من رو خوشحال میکنی.»
چراغ ها خاموشن. اهمیت نداشت که فانتزی ها از کجا شروع میشدن، اون میدونست که از این به بعدش جذاب میشد. "تو من رو خوشحال میکنی." نفسهای تند جولین فضای حمام رو پر کرده بود، جولین هالی رو روی بدنه وانت بلند کرده بود و درحالی که ناله میکرد واردش شده بود. دید که چهره هالی سرشار از سرخوشی و شادی شد، این رویای جولین بود- واژن هالی محکم و نرم جولین رو به خودش راه داد و دورش سفت تر شد. سُر و لغزنده بود، خود بهشت بود.جولین در گوش هالی گفت: «دختر خوب. تو خیلی خیسی.» چون حتی تصویر خیالی این زن رو هم باید ستایش میکرد، مخصوصا وقتی که جولین با شدت داخلش بود. در همون لحظه اورگاسم جولین به هالی میگفت: «اگر این زندگی واقعی بود عزیزم، بهتر از این ازت مراقبت میکردم.»
«میدونم. » هالی نفس نفس میزد و گردن بندها و تمام بدنش میلرزید: «اما این فقط یه رویاست.»
«حس میکنم میتونم این کار رو بکنم، درحالی که هر ثانیه ای که داخلت هستم، از خود بی خود شدم و تحملم تموم شده. باید خیلی خیلی نزدیک به لبخندت، صدات و ....نورت باشم.» | 387 | 0 | Loading... |
24 فایل کامل 🍇عشق پنهانی💐
بدون سانسور و حذفیات- تحویل فوری
800 صفحه - تک جلدی-قیمت: 40 هزارتومن
-فایل نمونه
آیدی فروش👇
@bookeuphoria | 117 | 0 | Loading... |
25 #Running_Wild_Linda_Howard
#Part_124
#مترجم_ملیکا
با لحن بیحالت گفت: رودئو به درد من نمیخوره.
-شاید باید یه امتحانی بکنی و یه سری مردای واقعی رو وقتی عمل ببینی.
-اینطور فکر نمیکنم، برام جذاب نیست.
درحالیکه پوزخندی روی صورتش بود اون جلو اومد اونقدر نزدیک که واقعاً کارلین احساس خطر کرد.
-احساس تنهایی نمیکنی کارلی؟ یه زن خوشگل مثل تو باید به چیز بیشتری از آشپزی و تمیزکاری نیاز داشته باشه. داربی اینجا در خدمتته عسلم تمام کاری که باید بکنی اینه که بگی-
کالین ماهیتابهای رو که تازه شسته بود رو برداشت و دستهاش رو محکم گرفت و سمت اون گرفت و بهش تشر زد: بیرون.
اون گفت: واو!
قیافهی معصومانهای به خودش گرفت و دستهاشو به علامت تسلیم بلند کرد.
-من هیچ کاری نکردم فقط دارم دوستانه رفتار میکنم.
-یه جای دیگه دوستانه رفتار کن برو بیرون!
-خیلی خوب میرم، میرم. یا مسیح تو یه خورده دیوونه ای میدونی؟ کسی تابهحال سمت بهت گفته چقدر زیادی عکسالعمل نشون میدی؟
-این چرت و پرتها رو بار من نکن. من هیچ علاقهای به رفتارات ندارم.
با ماهیتابه تا جلوی در رفت تا مطمئن بشه داربی از خونه خارج میشه اون دم در ایستاد و سمت کارلین چرخید: احتیاجی نیست در مورد سوءتفاهم کوچیکمون به رئیس حرفی بزنی.
کارلین بهش تشر زد: برای من تو سوءتفاهمی ایجاد نشده کاملاً منظورت رو فهمیدم.
کارلین قصد نداشت پیش زک بره و چغلی کنه ولی نمیخواست اینو به داربی بگه و خیالش رو راحت کنه. آیا اصلاً زک اهمیتی میداد که یکی از کارگرهاش برای کارلین مزاحمت ایجاد کرده؟ احتمالاً نه، از این گذشته داربی حتی لمسش نکرده بود خودش میتونست از پسش برمیاد.
کارلین گفت: دیگه حق نداری تو خونه تنهایی با من بمونی. دیگه حق نداری برای صرف غذا زودتر بیای و تا دیروقت بمونی. اگه منو نادیده بگیری منم به زک هیچی نمیگم اگه غیر از این باشه سر میز شام به همه میگم.
-تو داری سر هیچوپوچ سلیطه بازی درمیاری. درحالیکه سمت در میرفت گفت: هیچکسی نمیتونه یه مرد رو برای پیشنهاد دادن ساده سرزنش کنه.
⚜️⚜️⚜️⚜️
🏅برای خرید #رمان #فرار_دیوانهوار با قیمت #32 تومن😍😍❌در صورت خواستن @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید. | 395 | 0 | Loading... |
26 #Running_Wild_Linda_Howard
#Part_123
#مترجم_ملیکا
چند دقیقه بعد داربی وارد آشپزخونه شد و گفت: اون کاسرول بهطرز لعنتی خوب بود.
کارلین سر جاش یخ کرد. یه تعریف؟ از طرف داربی؟ اون کسی بود که همیشه شکایت میکرد و میخواست بدونه دقیقاً چی میخوره و هر دفعه که کاسرول درست میکرد چون مخلوطی از چندین مواد بود همیشه یه دردسری درست میکرد. موهای پشت گردن کارلین سیخ شد. زنگ هشدار در وجودش به صدا دراومد.
داربی گفت: میدونی من مدت خیلی زیاد اینجا نمیمونم.
کارلین باید چی میگفت؟ اگه بهش میگفت از اینکه دیگه نمیبینتش متأسفه دروغ گفته بود و اگه بهش میگفت "برو که برنگردی" خیلی ظالمانه بود. کارلین زیر لب براش آرزوی موفقیت کرد و ازش فاصله گرفت اصلاً از این مرد خوشش نمیاومد و ذرهای بهش اعتماد نداشت.
اون متوجه رفتار کارلین نشد و جلوتر اومد و بعد با طنازی گفت: بعد از بازار اکتبر من میخوام به سمت تگزاس برم. در طی زمستون در رودئو یک گاو سوار هستم و کارم هم خیلی عالیه میخوای مدالهایی رو که گرفتم ببینی؟
خدایا اون از اون مدل مردهایی بود که میگفتند یه لاکپشت سخنگو دارم میخوای ببینیش؟
کارلین گفت: نه ممنونم.
و امیدوار بود اون بیخیال بشه و دنبال کارش بره: ولی موفق باشی.
و از خدا میخواست اون بیخیال بشه و بره.
-مطمئنی؟
نگاهی که بهنظر خودش سکسی بود ولی بهنظر کارلین یه پوزخند مسخره بود بهش کرد.
-من مدالهام رو تو انبار نگه میدارم هیچوقت تا حالا به رودئو رفتی؟ خیلی از زنها با دیدن من که اون جوری کنترل یه حیوون رو به دست میگیرم تحریک میشن.
کارلین متوجه معنای کلمات اون بود و حس بدی داشت. ولی این رفتار تقصیر خودش نبود و وقتی بعد دوتا قرار برد شروع به تعقیب کردنش کرد کارلین احساس گناه داشت. دائم رفتارش در طی اون دو قرار رو بررسی میکرد تا متوجه اشتباهش بشه ولی هیچوقت تقصیری نداشت. برد آدم وحشتناکی بود و کارلین دقیقاً همین حس رو درمورد داربی هم داشت و اصلاً دلش نمیخواست با اون تنها باشه فکر نمیکرد که استاکر باشه ولی یه عوضی؟ اون قطعاً بود. | 359 | 0 | Loading... |
27 #Running_Wild_Linda_Howard
#Part_122
#مترجم_ملیکا
و کارلین دقیقاً این کار رو کرد. ماهیتابه سروته شد چند تا شعله از زیر لبهاش خارج شد. کارلین درحالیکه بهسختی نفس میکشید به ماهیتابه نگاه کرد مردها درحالیکه از تراکظ ها پیاده میشدند متعجب بودند که این ناهارشون بود که اینطور جزغاله شده و ازبینرفته یا نه.
زک اونو سمت خودش کشید و پرسید: حالت خوبه؟
کارلین درحالیکه بهسختی نفس میکشید گفت: آره.
نگاهی به ماهیتابه کرد و بعد بهش لگد زد یه چیز مشکی از ماهیتابه خارج شد و دوباره بهش لگد زد و بعد از پشت یکی از پیکاپها چکش آورد و به ماهیتابه ضربه زد.
والت گفت: لعنت! دیگه حتی یه کلمهی بد درمورد آشپزیاش نمیگم.
اَلی زمزمه وار گفت: آره اصلاً مهم نیست چی درست کنه من همهاش رو میخورم و میمیرم حتی اون کیک رو.
پاتریک گفت: فقط میخوریم و میمیریم.
اگه زک از شدت ترس قلبش توی دهانش نبود به این حرفها میخندید ولی به جاش فریاد زد: لعنت بهش اونقدر به اون ماهیتابه شعلهور ضربه نزن.
کارلین داد زد: وقتی حریف آتیش لعنتی نمیشی باید این کار رو بکنی.
و بعدش بیخیال ماهیتابهی بیچاره شد و چکش رو به تراک برگردوند.
اسپنسر اونو بهتر میشناخت و شجاعت بیشتری داشت و گفت: این… اون چی بود خانم کارلی؟
کارلین گفت: یه تجربه بود، نگران نباشید این ناهار نبود. همه برید داخل الآن غذا میخوریم، همین الان.
همه و حتی زک داخل خونه رفتند. همهی مردها با اشتها ناهارشون رو خوردن و کارلین از شدت عصبانیت از بیسکویتهای لعنتی خشمگین بود. اون بیسکویتها نباید اونجور در ماهیتابه شعلهور میشدند. نیمی از مردها رفتن.
اون یه لیوان چای سرد خورد و بعد دوباره سراغ شستن لباسها رفت که بهنظر میرسید هیچوقت تمومی ندارند. دوتا از کارگرها هنوز مونده بودند پاتریک و داربی؛ کارلین به آشپزخونه رفت و در حال جمع کردن ظرفها بود که پاتریک داخل آشپزخونه اومد اون همیشه خیلی مؤدب بود و بابت ناهار تشکر کرد و رفت و فقط داربی مونده بود کارلین هیچوقت با اون راحت نبود اگر اون رو یکی از هفت کوتوله در نظر میگرفتند اسم اون عوضی میشد. | 328 | 0 | Loading... |
28 Media files | 331 | 0 | Loading... |
29 #عشق_پنهانی
#p90
این بار خنده جولین کمرنگ تر بود اما هالی نگاه خیره جولین رو روی خودش حس میکرد که رفتنش رو تماشا می کرد.
***
وقتی اواخر بعدازظهر جولین به حمامش وارد شد حس متفاوتی داشت. بدون اینکه لامپ رو روشن کنه، خودش رو تو آینه دید که به خاطر چند ساعت چیدن انگور، غرق عرق و خاک بود و حسابی کثیف شده بود. نور خورشید میتابید و سایه ای روش انداخته بود و اون نمیتونست به خوبی خودش رو ببینه اما فهمید که چقدر این تصویر براش غریبه است. تلاقی بود بین رضایت از خودش که انگشتهاش رو بعد از سالها به خاطر خانواده اش در خاک فرو برده و گرسنگی و اضطراب.
جولین گفت: «هال.ی» اسم هالی تو فضای حمامش پیچید. همون لحظه حس کرد شلوارش براش تنگ شده، از حرص دستش رو لبه روشویی مشت کرد. و فشارش داد. با تندی شیرآب رو باز کرد و بعد چندپمپ مایع شوینده روی دست و ساعدش ریخت. اما حتی تماشای ریختن گردوخاک اون رو به یاد باغبون و زانوی خاکیش مینداخت.
دستهاش که همیشه به خاطر گلکاری تازه به نظر میرسیدن. سوتین خال خالیش که بکر و دست نخورده زیر تی شرتش بودن...و این فکر که هالی بعد از یک روز طولانی اون رو در می آورد.«لعنتی. دوباره نه.»
با اینکه میخواست انکار کنه و دندونهاش رو بهم فشار میداد، نفسهاش تندتر شدن و آینه رو مه گرفت. مغزش با این مشکلی نداشت که بند شلوارکش رو باز کنه، و دستهاش هم به خوبی میدونستن که وقتی سوتین خال خالی وارد بازی میشد نمیشد جلوشون رو گرفت. خدای من، اینکه چیزی به این سادگی و بیهوده میتونست اون رو به نفس نفس زدن بندازه واقعا مسخره بود، اما آلتش براش مهم نبود. شلوارکش آزاد شد و جولین بندش رو محکم گرفت و ناله بلندی کرد.
ظاهرا جولین به اندازه ای که خودش فکر میکرد تکامل پیدا نکرده بود چون فانتزی هاش درباره هالی جنسی بودن. و این غیرقابل بخشش بود. این بار اون در حالی که لاستیک ماشین پنجر شده بود کنار جاده ایستاده بود و نمیدونست چطوری پنچریش رو بگیره. که البته حتما تو زندگی واقعیش هالی این توانایی رو داشت. آیا آلت جولین نیاز داشت که این رو بشنوه؟ لعنتی، نه.
اما جولین فقط خیال راحت هالی رو میخواست، وقتی که لاستیک زاپاس رو از صندوق عقبش بیرون میاره و با جک وانت و سگها و بقیه وسایلی که تو ماشین هالی هستن رو بالا میده. نه، صبر کن. سگها تو خونه هستن. همه جا ساکته. به جز صدای محکم کردن مهره ها. همون موقع هالی درحالی که چیزی جز سوتین خال خالیش و شلوارک جینش تنش نیست به وانتش تکیه داده. و داره اون رو که در حال کارکردن هستش میبینه و بهش لبخند میزنه. جولین وقتی لبهای فوق العاده هالی رو تصور کرد که لبخند رضایت بخشی زدن، ناله کرد. و ساعدش رو روی آینه گذاشت، دست دیگه اش تند تند آلتش رو لمس میکرد، ستون فقراتش آماده بودن. اصلا بامزه نبود که اون چطوری میخواست ارضا بشه. هربار که تسلیم شیفتگی های هالی میشد، به سختی ارضا میشد. | 401 | 0 | Loading... |
30 فایل کامل 🍇عشق پنهانی💐
بدون سانسور و حذفیات- تحویل فوری
800 صفحه - تک جلدی-قیمت: 40 هزارتومن
-فایل نمونه
آیدی فروش👇
@bookeuphoria | 100 | 0 | Loading... |
31 #مجموعه_مرد_رویایی
#جلد_دوم_مرد_وحشی
#پارت_21
فصل دوم
خروجی. پلهها.
مدت زیادی به میز خیره شده بودم و بعد از اینکه قهوهام رو آوردن به خیره شدن ادامه دادم. ازم خواستن امضام رو روی یه کاغذ خالی بزنم، این کار رو کردم، قهوهام رو خوردم و بعدش مدتها دوباره خیره شدم.
اما تو سرم حتی با تمام اتفاقاتی که میافتاد، تنها چیزی که میتونستم ببینم چهره رنگ پریدهام تو آینه بود.
خدایا واقعاً این من بودم؟
در اتاق باز شد، سرم بالا اومد و مأمور کالهون اونجا وایستاده بود.
مأمور کالهون بهآرومی گفت:
-شما آزادید که برید، خانم اوهارا. متأسفم باید برای مدتی بیشتر با کامپیوترهاتون کار کنیم و باید ازتون بخوام در صورت داشتن سؤالات بعدی، شهر رو ترک نکنید. اما حالا میتونید به خونه برید.
قبل از اینکه وایستم لحظهای بهش خیره شدم. کیفم رو که اجازه دادن با خودم بیارم برداشتم، دنبال مأمور کالهون راه افتادم اما اون از در بیرون نرفت و من با دو قدم فاصله وایستادم.
- وقتی کارمون با کامپیوترها تموم شد، باهاتون تماس میگیریم و زمانی رو برای برگردوندن اونا ترتیب میدیم. نباید بیشتر از یک یا دو روز بشه.
اون همچنان آروم صحبت میکرد و من سر تکون دادم.
- میخواید براتون تاکسی بگم بیاد یا دوستی داری که بیاد دنبالت؟
به هیچ وجه به هیچ یک از دوستام زنگ نمیزنم. نه تو این مورد. نه زمانی که به دیمن مربوط میشد. نه زمانی که بشه سؤال پرسید و انتظار جواب داشت و ممکنه نیاز به گفتن دروغ باشه.
به هیچ وجه. | 364 | 0 | Loading... |
32 #مجموعه_مرد_رویایی
#جلد_دوم_مرد_وحشی
#پارت_20
شواهد حاکی از اینه که من در واقع هرگز از شر اون خلاص نمیشم.
- نمیتونم... نمیتونم...
نفس عمیقی کشیدم، به مأمور کالهون نگاه کردم و گفتم: اینو باور نمیکنم.
- اگه چیزی که شما میگید درست باشه، این موضوع تو جستجوهای ما مشخص میشه، اما من باید ازتون بخوام که تا تکمیل این جستجوها اینجا بمونید. این ممکنه کمی طول بکشه، خانم اوهارا.
در حالی که وایستاده بود گفت: آیا میتونم براتون قهوه بیارم در حینی که منتظرید؟
سرم رو به عقب بردم تا بهش نگاه کنم، از چیزی که فهمیده بودم به حدی شوکه بودم که نتونستم جواب بدم.
اون بهآرومی گفت: تس. قهوه؟
بهش خیره شدم، بعد یه بار سرم رو تند تکون دادم و به میز نگاه کردم و زمزمه کردم: بله، متشکرم.
اون بالای سرم گفت: بهزودی یکی براتون قهوه میاره.
رو بهش گفتم: متشکرم.
اون رو ندیدم اما برای چند لحظه طولانی حضورش رو هم حس نکردم. بعد صدای برخورد پاهاش به زمین رو شنیدم که بهسمت در میرفت، بعد در بسته شد و من تو اتاق تنها بودم و چیزی جز میز، صندلی، آینه و هرکسی که پشتش بود نداشتم.
تکون نخوردم و به میز خیره شدم.
و خوشبختانه، وقتی یه قطره اشکی که نتونستم کنترلش کنم سرازیر شد، روی گونهای بود که در طرف مقابل آینه بود. | 371 | 0 | Loading... |
33 Media files | 317 | 0 | Loading... |
34 فایل کامل 🍇عشق پنهانی💐
بدون سانسور و حذفیات- تحویل فوری
800 صفحه - تک جلدی-قیمت: 40 هزارتومن
-فایل نمونه
آیدی فروش👇
@bookeuphoria | 99 | 0 | Loading... |
35 #عشق_پنهانی
#p89
آیا غرور هالی اینقدر کم بود؟ با اینکه جولین با به یادنیاوردن هالی بهش این حس رو داده بود که اون فراموش شدنیه، باز هم این کار رو میکرد؟ بله. اون این کار رو میکرد. ناگفته نمونه که هالی بعد از اینکه به این چیزها فکر کرد، حس بدی پیدا کرد. ح دچار تردید شد. اونقدر تردید کرد که کاری کرد که شخصیتش اجازه میداد و مطمئنا بعدا ازش پشیمون میشد. اینکه مجذوب جولین شده بود با اینکه میدونست جولین اون رو به یاد نمیاره و این موضوع به شدت هالی رو ناراحت میکرد. پس از اینکه به رفتارهای عجیب خودش اعتراف کرده بود، به قدری نسبت به اونها آگاه بود که بدونه نباید به اونها تکیه کنه. اگر جولین اون رو به یاد می آورد، شاید هالی سرش رو چند سانت میچرخوند در نهایت. دیدن لبهای باز شده جولین با لبهای خودش. درحالی که اونقدر جولین برای هالی شهوت داشت که میتونست کانادا رو با قدرتش تصاحب کنه، هالی نمیتونست خودش رو راضی کنه که همه چیز به خوبی پیش بره. علاوه بر این... از طرف دیگه هالی نمیدونست که میخواد حواس پرتی این مرد باشه یا نه؟ هررابطه ای با جولین میتونست برای اون بد باشه، نه؟ حتی اگر فقط محدود به رابطه فیزیکی میشد. آیا هالی میخواست که برای جولین بد باشه؟
«بهتره من برم.» هالی با هر ثانیه ای که میگذشت بیشتر تصمیم خودش رو زیر سوال میبرد، مخصوصا وقتی که جولین دستش رو تو خاک فرو برد. انگار میخواست جلوی خودش رو بگیره تا مانع هالی نشه. «به زودی میبینمت جولین.»
«باشه.» صداش جدی بود و به وضوح داشت خودش رو تکون میداد .«برای اینکه کمک کردی ممنونم.»
«خواهش میکنم.» هالی بلند شد و شروع کرد به راه رفتن، اما کمی تعلل کرد و برگشت و به پشت سرش نگاه کرد و دید استاد داره اون رو با ابروی درهم رفته نگاه میکنه. این آخرین چیزی بود که هالی فکر میکرد انجام بده، وقتی که قفل صحبت کردن با جولین باز شده بود و اون باهاش صحبت کرده بود، هالی اون رو رها کرد. «هی جولین؟»
«بله؟»
هالی قبل از اینکه بخواد حرف بزنه یه لحظه تردید کرد: «آبراهام لینکن اضطراب داشت. حمله ی عصبی تو خانواده ش ارثی بود.»
حالت چهره جولین تغییر نکرد اما به آرامی جابجا شد: «این رو از کجا شنیدی؟»
هالی با نیشخند جوابش رو داد: «از برنامه ی خطر!»
جولین خندید. این دومین خنده جولین بود. هالی حس این لبخند رو مثل یه پتوی گرم و نرم به خودش چسبوند. دوست داشت میتونست غرورش رو بگذاره زیرپاش و بعد از همه اینها بره اون رو ببوسه. اون میخواست با احساسی که نسبت به اون مرد داشت چیکار کنه؟
جولین پرسید: «دیدیش؟»
هالی چرخید و به راهش ادامه داد و درحالی که از روی شانه اش جولین رو میدید گفت: «یکی دوباری دیدمش.» | 392 | 0 | Loading... |
36 #Running_Wild_Linda_Howard
#Part_121
#مترجم_ملیکا
معدهاش پیچ خورد نمیخواست دوباره فرار کنه، نمیخواست دنباله شغل مزخرف دیگه بره ولی شاید یه اتفاقی میافتاد و میتونست بمونه-
نه نمیتونست به خودش اجازه امیدواری بده خصوصاً نه در این مورد. باید حاضر میموند و در طی چند ماه بازم تو جاده بود.
وقتی سمت ماشین برگشت اسپنسر اونجا بود و با لبخند به کارلین نگاه کرد: چی خریدی؟
-بوت.
کارلین بوتهاش رو صندلی عقب گذاشت.
-اوه آره تو تا قبلاز آخر ماه به چند تا لباس گرم احتیاج داری.
اون شروع به توضیح دادن چیزهایی کرد که اون احتیاج داره. در لیست اونها یه بوت محکم، یه کت سنگین یا شاید دوتا، کلاه و دستکش، شالگردن برای پوشاندن بینی و دهانش چون یخ میزد احتیاج داشت. کارلین بهش نگفت میخواد یکی از کتهای قدیمی زک رو برداره چون اگه این رو میگفت اسپنسر متعجب میشد اون پولهاش رو چیکار میکنه یا بدتر از اون شاید براش متأسف میشد و دلسوزی میکرد و براش پول جمع میکرد تا براش لباس بخره کارلین مطمئن بود اون این کارو میکنه.
کارلین انسانهای مهربون و خوشقلب رو میشناخت. اون خیلی خوششانس بود که باتل ریج رو پیدا کرده بود، کت رو پیدا کرده بود و حتی… زک، ولی وقتی بهار میومد باید کلی پول جمع میکرد و به دل جاده میزد. اون کلی خاطرات گرم و صمیمی و یه بوت زشت و ارزون سبز داشت که با خودش ببره.
فصل چهاردهم
زک و چند تا از مردها تازه برای صرف ناهار جلوی خونه ایستاده بودند که در پشتی خونه بهشدت باز شد و به دیوار خورد و کارلین درحالیکه یه ماهیتابه آتشین در دست داشت بهسرعت از خونه خارج شد. درحالیکه جیغ میکشید ماهیتابه رو از خودش دور نگهداشته بود. زک بلافاصله از ماشین پایین پرید و به سمت اون دوید درحالیکه قلبش توی دهنش بود چون میترسید شعلههای آتیش برگرده توی صورت کارلین-
غرید: اونو بنداز.
⚜️⚜️⚜️⚜️
🏅برای خرید #رمان #فرار_دیوانهوار با قیمت #32 تومن😍😍❌در صورت خواستن @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید. | 371 | 0 | Loading... |
37 #Running_Wild_Linda_Howard
#Part_120
#مترجم_ملیکا
-این اطراف جایی هست که بتونم چیزهایی که لازم دارم رو پیدا کنم نه؟
-فروشگاه تیلمن پایین همین خیابون، همه چیزهایی که در طی زمستون احتیاج داری رو اونجا دارند.
همچنین کت ازش پرسید کیک سفید غیرقابل شکست رو دوباره درست کرده یا نه و کارلین گفت نه و کت دوباره توضیح داد که ممکنه چه کارهای اشتباهی کرده باشه و کارلین با خودش فکر کرد شاید وقتش رسیده اون کیک رو دوباره درست کنه، چند تا مشتری وارد شدند و کارلین بلند شد تا حساب کنه.
کت اصلاً نمیخواست پول رو قبول کنه ولی کارلین اصرار کرد و پرداخت کرد. کارلین قدمزنان تا تیلمن رفت چون در اون زمان اسپنسر به فیزیوتراپی رفته بود و کارلین وقت اضافی داشت. وقتی وارد فروشگاه شد زنگ بالای در صدا داد و توجه خانم مسنی که پشت کانتر بود رو جلب کرد. مشتری دیگهای در فروشگاه نبود و کارلین متعجب بود در این شهر خلوت چطور این فروشگاه دووم میآورد؟ لبخندی زد و گفت میخواد نگاه کنه و بعد یک کت چشمش رو گرفت اوه اون خیلی عالی بود! کارلین کت رو برداشت و قیمتش رو نگاه کرد و سریع اونو سر جاش گذاشت.
خب پس اینجوری بود که این فروشگاه دوام آورده بود! با یه فروش یک ماه دوام میاوردن. کتهای دیگهای هم بود که قیمت اونها کمتر بود ولی هیچکدوم ارزون نبودند. تصمیم خوبی بود که میخواست با کتهای زک سر کنه چون اصلاً امکان نداشت همچین پولی بابت یه کت بده.
به قسمت کفشها رفت یه قسمت کوچیک حراجی در اونجا بود که کفشهای نصف قیمت شده بود، کارلین یه بوت به سایزش پیدا کرد ولی اصلاً رنگش رو دوست نداشت. یه رنگ سبز زشت داشت ولی کارلین با خودش فکر کرد رنگش مهم نیست اون فقط به یه جفت کفش برای زمستون احتیاج داشت و اگه یه جفت جوراب کلفت میپوشید اینا مناسب بودند.
اون پول بوتها رو پرداخت کرد و درحالیکه فروشگاه رو ترک میکرد به کت گرانقیمت نگاه کرد. مرد! اون خیلی جذاب بود و مشخص بود خیلی گرمه. ولی اگه مجبور به فرار میشد قیمت اون کت اندازه اقامت یک ماه یک هتل ارزانقیمت بود یا شاید حتی دو ماه، اون به این پول در جیبش احتیاج داشت نه برای کت. | 334 | 0 | Loading... |
38 #Running_Wild_Linda_Howard
#Part_119
#مترجم_ملیکا
کارلین خندید: بس کن کت! من هرروز دارم با اسپنسر کار میکنم نمیخوام بدونم اون باکره است یا نه و نمیخوام چیزی درمورد باسن اون بدونم، اون مثل… یه توله سگه.
-متأسفم ولی تعداد کمی از مردای واجد شرایط این دور و اطراف هستند و ذهن یه دختر آروم نمیگیره.
کت دستشو روی کانتر قرار داد و بلند شد.
-پایهات حاضره، میخوای سفارشهای هفته آینده رو هم بذاری؟
کارلین سفارشهای هفته آیندهاش رو هم داد و چون اون روز، روز پای سیب بود یه برش پای سیب و قهوه سفارش داد. در همون موقع با خودش فکر میکرد اگه اسپنسر یه توله سگ باشه زک دکر یک گرک بود و اگه یه فرصت گیر میآورد اونو زندهزنده میخورد. نه ممنونم!
ولی درعینحال اون مثل زک تندوتیز بود و قطعاً در تخت کارش عالی بود. لعنت اون باید روی پایاش تمرکز میکرد و نیازی نبود به مهارتهای جنسی زک فکر کنه.
کت روی کانتر خم شد و گفت: خب میخوای بمونی آره؟
-تا بهار.
مگه اینکه چیزی بد پیش میرفت.
-خوب محض اطلاع باید بگم تو بهزودی به یک کت گرمتر احتیاج پیدا میکنی و همچنین بوت.
-میدونم.
هرروز که میگذشت هوا سردتر میشد و کارلین میدونست قبلاز اینکه زمستون برسه یه سری چیزها احتیاج داره. زک کلی کتهای سنگین داشت شاید وقتی احتیاج داشت میتونست یکی از اونا رو قرض بگیره. فقط باید آستینها رو بالا میداد البته اون اینجوری شبیه زنهای بیخانمان میشد ولی نمیخواست کلی پول رو صرف خرید یک کت کنه، چون اصلاً معلوم نبود که سال دیگه به این کت احتیاج داشته باشه، زمستون سال دیگه شاید به فلوریدا میرفت یا شاید یه منطقه گرم و میخواست هر دلاری که میتونست رو پسانداز کنه. قضیه کت رو میتونست یه جوری درست کنه ولی نمیتونست بوتهای زک رو هم قرض بگیره. | 325 | 0 | Loading... |
39 Media files | 313 | 0 | Loading... |
40 #عشق_پنهانی
#p88
بوسه ای خیلی شدید و طولانی.
اونها از از تظاهر کردن به انگور چیدن دست کشیده بودن. جولین لبهاش رو خیس کرده بود. لعنتی، این حتما یه خواب سکسی بود، نه؟ وقتی که به این مرد خیره میشد خیلی از این رویاها تو سرش داشت.
«اگر بخوام از چیزی پیشمون باشم اینه که تو تولید شراب تاکستان نقشی ندارم....» به جلو خم شد و نفس عمیق و سنگینی کشید. «پشیمونیم اینه که وقتی تو داری شراب تاکستان واس رو میخوری، تو رو ببینم در حالی که خودم تو تولید اون شراب نقشی نداشتم.»
وای خدای من، وای خدای من. بدن هالی سرخ شد و فشار خونش بالا رفت. قطعا این یه خواب نبود. اون برای حفظ جون خودش نمیتونست ادامه اون جمله رو بگه. «منظورم اینه که...» صدای هالی میلرزید: «ما میتونیم تظاهر کنیم.»
«که با هم دوستیم، آره هالی؟» لبهای جولین به قدری نزدیک بودن که به لاله گوشش خورد. «این چیزی که میخوای بگی؟»
«بله، خودشه.»
«دوستی که شبها موقع خواب، به اون با لباس زیر خال خالیش فکر میکنم. منظورت این دوستیه؟»
وای، فهمید لباس زیر مورد علاقه جدیدش چیه. تمرکز کن، حواست رو پرت نکن. یه دلیلی داشت که هالی پیشنهاد دوستی رو داده بود؟ بله. «تو به کنترل کردن و به موقع بودن نیاز داری.»
جولین دندونهاش رو روی لاله گوش هالی بست و اونجا رو لیس زد. هالی ناله کرد. انگشتهای هالی با ناتوانی میخواستن نوک حساس سینه جولین رو که دقیقا جلوی چشمش بود رو لمس کنه. «من دقیقا نابود کننده این دو تا هستم.»
«اوه، این رو دقیقا خودم میدونم. کاشکی وقتی نگاهت میکردم این یادم میموند.» ضربان قلب هالی تو گوشش اکو میشد. هالی چطور میتونست کار دیگه ای جز بوسیدن این مرد که هم تو گذشته و الان اینقدر فوق العاده بود بکنه؟
چطوری میتونست؟ هالی به آرومی سرش رو به راست چرخوند، جولین لبهاش روی گونه های هالی کشید، و بهش نزدیک تر شد. خودش بود. بالاخره هالی قرار بود جولین واس رو ببوسه، و این حتی از خاطره هالی هم بهتر بود. اما یه چیزی تو خاطر هالی بود که بدجوری ذهنش رو مشغول کرده بود. دقیقا اون موقع هم اونها تو همین تاکستان بودن- لحظه ای که هالی باعث شد از بین بره. اما جولین هنوز هم چیزی یادش نمیومد. | 393 | 0 | Loading... |
Repost from N/a
#عشق_پنهانی
#p95
جولین سرش رو تکون داد و و بین قفسه ها کمی بالا و پایین کرد و دوباره به جلوی فروشگاه رسید. پشت پیشخون یه عکس از جوونیهای لورنا بود که دست مردی رو تو پیاده رو گرفته بود و پشتشون تابلوی کوکد بود. مرد به احتمال زیاد شوهر لورنا بود. هر دو آنها خیلی مثبت و خوشحال به نظر میرسیدن. مغرور و خوشبین به آینده. بدون اینکه تصور بکنن یه روزی یه توپ دیسکو کسب و کارش رو ازشون میدزده. جای تعجب نداشت که هالی اینطوری با جدیت برای کوکد تلاش میکرد و میجنگید.
جولین سریع این فکر رو عقب روند. قرار بود بهترین مشتری این زن باشه.
درحالی که اون پیرزن دوتاگیلاس رو روی میز گذاشت و از تو پیش بندش یه چوب پنه باز کن درآورد، جولین شراب واس برای سال 2019 رو انتخاب کرد. ایده ها برای کمک به لورنا، یکی بعد از دیگری داشتن تو ذهن جولین شکل میگرفتن. اما به نظرش بهتر بود این زن رو خیلی هیجان زده نکنه.
لورنا برای جولین نصف گیلاس شراب ریخت، و جولین لحظه ای کوتاه برای اینکه نمیتونست بقیه روزش رو طبق برنامه پیش بره عزاداری کرد. «مرسی. خودت هم بهم ملحق میشی؟»
لورنا گفت: «حتما.» و چشمهاش برق میزدن.
بله خودش بود. حالا جولین میفهمید که چرا هالی به خاطر این زن به دزدی و خرابکاری رو آورده بود. هر حرکت لورنا با مهربانی همراه بود. «خیلی عالی.» جولین یه جرعه از شراب رو خورد و چندین بار اون رو روی زبونش مزه کرد. «عالیه، من سه تا از این بطری میخوام.»
لورنا درحالی که نزدیک بود شرابش از دهنش بریزه بیرون گفت: «بله، سه تا.»
«بله، لطفا» جولین پوزخند زد: «الان پولشون رو پرداخت میکنم و بعدا میام میبرمشون. البته اگر مشکلی نداره.» لورنا ناباورانه، کارت جولین رو گرفت، و مثل هر زنی که اهل کسب و کار بود، قبل از اینکه جولین تصمیمش رو عوض کنه اون رو ثبت کرد. «با همچین فروشگاهی شما باید فروشهای روزانه داشته باشید.»
«این روزها همه خیلی سرشون شلوغ شده. و سفارش آنلاین خیلی راحت شده.» لحن صداش هنوز قوی بود اما جولین میتونست بفهمه که دیگه خیلی سرحال نیست. «هنوز مشتریای وفاداری دارم که نمیخوان بذارن من سقوط کنم.»
«اوه؟ خدای من، اونها کی میتونن باشن؟» خوب بود، داشت اون رو به طعمه مینداخت. «شاید من اونها رو بشناسم.»
«خوب، بوریس و سوکی هستن. یه زوج دوست داشتنی که برای شراب مورد علاقه شون که شیرازه یک روز درمیون میان. لاوینیا و جروم- که صاحب فاج جودی هستن و خوشمزه ترین دونات های خامه ای بوستون رو درست میکنن. اما باید بگم وفادارترین مشتریم، نوه بهترین دوستمه. خدا بیامرزتش. یه باغبون محلی به اسم هالی.» لورنا خوشحال شده بود. «در واقع اون سن و سالش به شما نزدیکه، شاید جوونتر باشه.»
بله اشتباه نمیکرد، قلب جولین داشت تندتر میزد. «هالی ولش؟» لورنا کارت و با رسید به جولین داد: «درسته، خودشه. شما در گذشته با هالی به دبیرستان میرفتید؟»
👍 21❤ 2
14800
Repost from N/a
Photo unavailable
فایل کامل 🍇عشق پنهانی💐
بدون سانسور و حذفیات- تحویل فوری
800 صفحه - تک جلدی-قیمت: 40 هزارتومن
-فایل نمونه
آیدی فروش👇
@bookeuphoria
👍 1
2900
#مجموعه_مرد_رویایی
#جلد_دوم_مرد_وحشی
#پارت_23
بهآرومی گفتم: خوب میشم.
مأمور کالهون سرش به پهلو خم شد و چیزی تو چشماش جابهجا شد، ناامیدی، شاید نگرانی، احتمالاً.
اون پرسید: مطمئنی؟
و من سر تکان دادم.
در رو بیشتر باز کرد اما از سر راهم کنار نرفت.
وارد سالن شدم و کیفم رو برای تلفن گشتم. خوشبختانه برای همه شهروندای دنور، شرکتای تاکسیرانی بهراحتی اعدادی رو که در کنارههای ماشینهاشون چسبونده بودن وجود داشت.
من هرگز با تاکسی تماس نگرفته بودم.
نه تا حالا.
در حالی که تو راهرو قدم میزدم به یکی از شمارهها زنگ زدم، بعد گوشی رو کنار گوشم گذاشتم، بهش گوش دادم، در حالی که از ورودی سالن بیرون میرفتم و وارد یه اتاق باز شلوغ شدم، چشمم به آسانسورهای روبهروم خورد. با مردم، زنگ تلفنها، ضربه زدن انگشتان روی صفحه کلید و مکالمات کم احاطه شدم.
چشمام بدون دیدن داخل اتاق حرکت کرد و بعد با شنیدن پاسخ شرکت تاکسیرانی تو گوشم پلک زدم و کوتاه وایستادم.
چشمام به پنجره دفتری افتاد و پشتش مردی رو که میشناختم. من پشت اون مرد رو میشناختم.
جهنم، من اون تیشرت قدیمی رو میشناختم و اون باسن خوب رو تو اون شلوار جین رنگ و رو رفته بهخاطر میآوردم. روی موتور بهش فشار آورده بودم. دستام روی پوست پشتش و اون باسن حرکت کرده بودن درست همون شب بعد از اینکه اون پیراهن رو درآوردم و بعد از اینکه خودش اون شلوار جین رو درآورد. انگشتام تو اون شب و بارها و بارها تو چهار ماه گذشته بین اون موهای تیره و نامرتب حرکت کرده بودن.
به سمت در چرخید و من صورتش رو ندیدم.
👍 28❤🔥 3❤ 3🥰 3🔥 2
24000
#مجموعه_مرد_رویایی
#جلد_دوم_مرد_وحشی
#پارت_22
بهش گفتم: با تاکسی تماس میگیرم. ممنون، مأمور کالهون.
اون حرکت نکرد، بنابراین منم حرکت نکردم.
بعد گفت: میدونم که شب طولانیای بود، تس. اما بهم بیست دقیقه فرصت بده، من میتونم بیام تو رو به خونه برسونم.
بررسیش کردم و واقعاً برای اولین بار دیدمش. کمی تار سفید در موهاش داشت، نه زیاد. قد بلند. با شونههای پهن و یه ذره شکم. چین و چروکای چشماش نشون میده که یا نیاز به استفاده بیشتر از عینک محافظ زیر نور آفتاب داره یا زیاد میخنده. شاید پنج سال، شاید بیشتر ازم بزرگتر بود و تو پنهان کردنش خوب بود، شاید کمتر و خیلی مراقب خودش نبود. حلقه ازدواج هم نداشت.
این برای من مردونگی بود. این مردونگی بود که شاید اون زن رنگ پریده رو تو آینه بپذیره و با احتیاط ازش مراقبت کنه.
جیک ناکس نه
جیک ناکس اصلاً.
مأمور کالهون مردی با ظاهر خوب بود، احتمالاً یه مرد خوب، شاید یه مرد امن و مهمتر از همه، من به مردی نیاز داشتم که بهم حس امنیت بده.
اما، نه عوضی بود و نه چیز دیگهای، اون مرد رؤیایی نبود.
من یه بار گند زده بودم و به مردی جذب شدم که منو با کاریزمای خودش، اگرچه نه با ظاهرش، کور کرد.
اما، اگه اون شب چیزی بهم یاد نداد، برای ایمن شدن باید یاد بگیرم که ایمن بازی کنم.
چیزی سفت و ناراحت کننده تو شکمم حلقه زده بود اما میپیچید.
انگار قرار بود باز شه و من تجربه کافی با اون مار سمی داشتم که میدونستم نمیخوام این کار رو انجام بده. من اون رو میدونستم.
اما قرار بود این اتفاق بیفته. اینم میدونستم.
👍 16❤ 8❤🔥 3
22800
Repost from N/a
Photo unavailable
فایل کامل 🍇عشق پنهانی💐
بدون سانسور و حذفیات- تحویل فوری
800 صفحه - تک جلدی-قیمت: 40 هزارتومن
-فایل نمونه
آیدی فروش👇
@bookeuphoria
👍 2❤🔥 1
5800
Repost from N/a
#عشق_پنهانی
#p94
دفاع هالی از کوکد باعث شده بود توجه جولین به این موضوع جلب بشه، و گویا قرار نبود امروز بعدازظهر به مسیر شادی خودش ادامه بده. اگر هالی میتونست صدها دلار پنیر بدزده، احتمالا جولین هم میتونست حضوری بهم برسونه.
تو این مورد اون شاید میتونست به کورین کمک کنه. و لورنا.
دیروز بعد از اینکه جولین چیدن انگورها رو تموم کرده بود، مانوئل رو برای خوردن قهوه دعوت کرده بود و .... درسته.
باید بگیم مدیر به اندازه کافی چشمهای جولین رو به حقایق باز کرده بود. کورین کارهای بسیار خوبی رو برای نگهداری کارخانه شراب سازی انجام داده بود اما کیفیت به خاطر مصلحت افت پیدا کرده بود. تاکستان واس نیاز به پول داشت، بنابراین اونها شراب تولید میکردن اما برتری که زمانی ادعاش رو داشتن به مرور کاهش پیدا کرده بود.
مادرش از جولین کمک نخواسته بود شاید به خاطر احترامی که به تصمیم پدرش قائل بود یا اون هم به جولین اعتمادی نداشت. به هرحال و به هردلیلی جولین نمیتونست کنار بایسته و از بین رفتن میراث خانوادگیشون رو تماشا کنه. اون نمیخواست مادرش به تنهایی این بار رو تحمل کنه اون هم وقتی که جولین میخواست و میتونست وارد عمل بشه. آیا اینکه هالی نمیگذاشت آنکوکد برای بار دوستش قلدری کنه باعث شده بود برای تاکستان احساس مسئولیت بکنه؟ بله، یکجورایی این حقیقت داشت، شاید حتی باعث شده بود جولین یادش بیاد که میراث مهمه.
شاید راهی برای تقویت تاکستان واس و خوشحال کردن هالی وجود داشت. احتمال اینکه بتونه لبخند رو به لب هالی بیاره، اون هم به خاطر کاری که تواناییش رو داشت، باعث شد ضربانش تندتر بزنه.
جولین فرصت تردید و دودلی رو به خودش نداد واز بین گردشگردان بداخلاقی که احتمالا منتظر مزه کردن شراب دور بعدی بودن، راه افتاد و به داخل کوکد رفت. موسیقی ملایم و نورپردازی در بدو ورود بهش خوشامد گفتن. زنی که با لبخند پشت پیشخون بود. اون زن نمیتونست تعجبش رو از اینکه جولین به اینجا اومده بود، مخفی کنه.
زن با صدایی آهنگین گفت: «سلام» این زن باید لورنا بود. «اومدید تا شراب تست کنید؟»
جولین به دروغ و سریع گفت:«بله» جولین قفسه ها رو نگاه کرد و کمی افتخار کرد که تعداد زیادی از شرابهای واس هم اونجا بودن .«امروز چی دارید...؟»
«لورنا هستم، اینجا مغازه منه.» لورنا از پشت پیشخون اومد بیرون و موهاش رو کنار زد. «اگر بخوام باهاتون صادق باشم باید بگم که انتظارش رو نداشتم کسی بیاد. برای همین اصلا گیلاس ها رو هم نگذاشتم.» لورنا سریع به پشت مغازه رفت. معلوم بود از اینکه زندگی به بارش برگشته هیجان زده و خوشحاله. «هر کدوم از بطری ها رو که میخوای انتخاب کن، اون رو باز میکنیم، به نظرت چطوره؟»
👍 21❤ 11❤🔥 4🥰 1😢 1
27200
Repost from رمان های پرستش معین 🔞
فایل رمان رایگان جدید حاضر شد😍
🔖دیوانگی لرد ایان مکنزی
🖌نویسنده: جنیفر اشلی
🖊 مترجم: پرستش معین
🌟امتیاز گودریدز: 4.5
✔️ژانر: عاشقانه، تاریخی، ماجراجویی، سلطنتی اسکاتلندی، بزرگسال
توسط نویسنده پرفروش یو اس ای تودی
وبلاگ مترجم
http://parasteshmoein.blogfa.com
ایدی ادمین
@Parasteshmoein
📌خلاصه:
خانواده مکنزی را ملاقات کنید. ثروتمند، قدرتمند، هولناک و غیرعادی. جوانترین عضو خانواده ایان که به مکنزی دیوانه معروف است بیشتر ایام جوانی خود را در یک تیمارستان گذرانده و همه موافق هستند که او یقیناً غیرعادی است. اون همچنین خوشتیپ و جذاب است.
بث اکرلی بیوه اخیرا ثروتمند شده. او زندگی پر از دردسری داشته، پدری معتاد به الکل که آنها را به خانه های کارگری میبرد و مادری ضعیف و فرتوت که باید تا زمان مرگش از او پرستاری می کرد، پیرزنی بداخلاق و ایرادگیر که ندیمه اش بود. نه، او می خواهد پولش را بگیرد و آرامش پیدا کند، سفر کند، هنر بیاموزد، آرام بگیرد و ازدواج کوتاه اما شادش را با همسر مرحومش با علاقه به یاد بیاورد.
و سپس ایان مکنزی تصمیم می گیرد که بث را می خواهد.
👍 2😁 1
9200
سلام دوستان🌺🌺
کانال فیری تیل انتقال یافته توی کانال جدید ادامه میدیم، پارت ها همگی منتقل شدن. دو تا ترجمه عالی و ترند روز توش گذاشته میشه.
برای خوندن پارتهای جدید بیاید توی کانال جدید❌❌❌
کانال جدید زودتر جووین بشین عشقا👇👇
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
https://t.me/+DD0EPlVCHmk0NWFk
🎏 گروه fairy tail 🎏
⚜️صبحها: رقیب بیرحم ⚜️شبها: جلد دوم ناکماوت ⚜️کانال عیارسنجها:
https://t.me/world_of_translates👍 2
29500
#Running_Wild_Linda_Howard
#Part_127
#مترجم_ملیکا
ولی به جاش گفت: چیکار میتونم برات کنم؟
که تقریباً مؤدبانه این بود که "توی آشپزخونه من چه غلطی میکنی؟"
زک نمیتونست حقیقت رو بهش بگه بهجاش گفت: چه بوی خوبی میاد.
-کیک سفید غیرقابل شکست.
زک ابرویی بالا انداخت: واقعاً؟
-من جدی گفتم میخوام دوباره این دستور رو امتحان کنم ولی اونقدر سرم شلوغ بود که فرصت نکردم.
-بهنظر میاد باید به توصیه اسپنسر عمل میکردی و پودر آماده کیک میخریدی.
-نه اون تقلب به حساب میاد مثل تسلیم شدن. اجازه نمیدم یه کیک احمق منو شکست بده.
و درحالیکه لبخند کوچیکی زد و گفت: بهنظر میاد تو ترسیدی.
-بحق جهنم من ترسیدم ولی نمیخوام هیچ حرفی بزنم ترجیح میدم اول امتحانش کنم.
-این یکی قطعاً بهتر میشه. من آرد مناسب استفاده کردم و کره رو هم زیاد هم نزدم.
-پس این دفعه هیچی ازش باقی نمیمونه.
-خیلی بامزهای.
کارلین خندید و بعد متوجه شد داره چیکار میکنه و بعد بلافاصله ساکت شد.
و دوباره پرسید: چیکار میتونم برات بکنم؟
اونقدر آلتش سخت شده بود که مطمئن بود اگه کارلین به پایین نگاه کنه متوجه میشه ولی در اینمورد مشکلی نبود چون کارلین حتی بهش نگاه هم نمیکرد.
-یه بوهای خوبی حس کردم اومدم ببینم چیه. یه مرد نمیتونه به آشپزخونه خودش بیاد؟
-محض اطلاع بگم اینجا آشپزخونه تو نیست مال منه و تو باید یه جای دیگه بچرخی. تو چند تا گاو نداری که نیاز به توجه داشته باشن؟
-نه در این لحظه.
-پس اسب چی؟
-نه فکر نمیکنم.
-خب منم به توجه تو احتیاجی ندارم. نگاه چپ چپی بهش کرد: برو یه چاله بکن یا هرچی و توش یک چوب فرو کن و بهش بگو حصار.
⚜️⚜️⚜️⚜️
🏅برای خرید #رمان #فرار_دیوانهوار با قیمت #32 تومن😍😍❌در صورت خواستن @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید.
😁 33❤ 19👍 7❤🔥 2🕊 1
27600