cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ادبیات چیست؟

دنیای مرد آرامی که کتاب‌ها، بهترین دوستانش هستند و دوست دارد برای خودش یک کافه کتاب داشته باشد. عنوان اینجا کتابی‌ست از سارتر که نشر نیلوفر منتشر کرده. ارتباط با ادمین: t.me/hjafarian

Show more
Advertising posts
1 906
Subscribers
-124 hours
-57 days
+430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

تا بدایت عشق بُوَد، هر کجا مشابه آن حدیث بیند، همه به دوست گیرد: مجنون چندین روز طعام نخورده بود. آهویی به دامِ او افتاد. اِکرامش نمود و رها کرد. پرسیدند چرا چنین کردی؟ گفت «از او چیزی به لیلی می‌ماند. جَفا شرط نیست.» سوانح احمد غزالی ویرایش متن: جعفر مدرس صادقی نشر مرکز صفحه‌ی ۲۰ #یک_جرعه_کتاب @whatisliterature
Show all...
کلماتی که آدمها انتخاب می‌کنند بستگی دارد به موقعیتی که در آن قرار دارند و حالات روحی و عاطفی زمانی که در آن هستند، کلمات موقع عصبانیت با کلمات زمان آرامش فرق دارند. دیشب که داشتم سوانح احمد غزالی را می‌خواندم به یک بیت رسیدم گ: «مرتد گردم گر تو ز من برگردی/ای جان و جهان، تو کفر و ایمان منی.» غزالی در توضیح مصرع اول می‌گوید: شاعر چون به نظم و قافیه اهمیت می‌دهد و نگاهش به عروض و وزن شعری‌ست از کلمه‌ی مرتد استفاده می‌کند، اما آدم عاشق چون در قید و بند این چیزها نیست و حد عاشقی را می‌داند خواهد گفت: «بی‌جان گردم گر تو ز من برگردی.» #کلمات @whatisliterature
Show all...
نهایت علم به ساحلِ عشق است. اگر بر ساحل بُوَد، از او حدیثی نصیب او بُوَد. و اگر قَدَم پیش نَهد، غرقه شود. آن‌گه، کِی یارد که خبر دهد؟ و غرقه شده را کجا علم بُوَد؟ سوانح احمد غزالیر ویرایش متن: جعفر مدرس صادقی نشر مرکز صفحه‌ی ۷ #یک_جرعه_کتاب @whatisliterature
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
من آدم نرسیدن هستم همیشه، آدم همیشه دیر رسیدن اصلا، همیشه در برابر زمان دستهایم را به نشانه‌ی تسلیم بالا برده‌‌ام، مقهور ثانیه‌‌ها شده‌ام، تن داده‌ام به جبر ساعت‌ها. حال و هوایم در این عکس؟ مثل هفته آخر اسفندماه سال ۸۹، وقتی در مسجدالنبی از تب و لرز و درد توان ایستادن نداشتم و آماده می‌شدم برای هروله کردن، برای قدم گذاشتن در تاریخی که هیچ‌گاه نمی‌شود روزهایش را در ظرفی حبس کرد، یک جور حس گنگ در خلا بودن، هیچ نگرانی‌ای نداشتن، جز زندگی در لحظه‌ای که جریان دارد و می‌دانستم هیچ‌وقت قرار نیست زنده شود. چرا نوشتمش؟ تا یادم بماند وقتی ۲۳ سالم بود احساس ۳۱ سالگی‌ام را تجربه کرده بودم، یعنی هشت سال دیرتر را. وقتی این را متوجه شدم سرم را تکیه دادم به دیوار عتبه‌ی عباسی و چشمانم را بستم، تازه به شناخت تازه‌ای از خودم رسیده بودم، از فاصله‌ی دورتری همه چیز را می‌دیدم، این‌بار با رزولوشن بالاتری، با وضوح بیشتری، چنگ زده بودم به زمان از دست رفته، و مانند غریبه‌ای مبتلا به هذیان در یک مکان ناآشنا با خودم زمزمه می‌کردم‌: لِأَلِيمِ الْعَذَابِ وَ شِدَّتِهِ، أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَ مُدَّتِهِ... #شطحیات @whatisliterature
Show all...
ثعالبی این دو بیت را به ابن لنکک بصری نسبت می‌دهد: نَحنُ و اللهُ فی زَنَان غَشوم لو رَایناهُ فی المنامِ فَزَعنا أصبَحَ الناسُ فیه من سوء حال حقُّ مَن ماتَ منهُمُ أن یهَنّا قسم به خدا که ما در زمانی پر ستم هستیم که اگر آن را در خواب می‌دیدیم، بیمناک می‌شدیم. مردمان در آن زمان چنان شده‌اند که هرکس از آنها بمیرد، شایسته‌ی تبریک گفتن است. #شعر @whatisliterature
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم؟ @whatisliterature
Show all...
یکی از سنت‌هایی که در عرب جاهلی رواج داشته این بود که در مجلس میخواران، جام را از سمت راست، به گردش در می‌آورده‌اند و به گردش در آوردن جام را، در بزم و مهمانی از سوی چپ نیک نمی‌شمرده‌اند، سنایی در بیتی با اشاره به این موضوع می‌گوید که روزگار ما، روزگار زوال نیکی‌هاست و رسم و آیین جوانمردی از میان برخاسته است: بود آنگه وقت کان الکاس مجریها الیمین هست اکنون گاه کان الکاس مجریها الشمال #شرح_شعر @whatisliterature
Show all...
نصرت رحمانی می‌رسد به اینجای شعر و می‌بینم دیگر نمی‌شود جلوی اشکها را گرفت: شب چشم مویت کلاف دود دامن سپید سخی تن   بنگر چگونه دست تکان می‌دهم گویی مرا برای وداع آفریده‌اند! @whatisliterature
Show all...
03.Pialeh Dore Degar Zad.mp37.49 MB
سنائی یک قصیده‌ی عجیب‌ و‌ غریبی دارد که اینطوری شروع می‌شود: ای خداوندان مال! الاعتبار الاعتبار! ای خداخوانان قال! الاعتذار الاعتذار! پیش از آن کاین جانِ عذرآورد فرو میرد ز نطق پیش از آن کاین چشم‌ِ عبرت‌بین فرومانَد ز کار پند گیرید ای سیاهیتان گرفته جای پند! عذر آرید ای سپیدیتان دمیده بر عذار! ای ضعیفان! از سپیدی مویتان زان شد چو شیر وی ظریفان! از سیاهی، روزتان زان شد چو قار (کاملش را از اینجا می‌توانید بخوانید) دکتر شفیعی کدکنی در کتاب تازیانه‌های سلوک پیرامون این قصیده نوشته: «به دشواری می‌توان در تاریخ شعر فارسی، اثری یافت که دلیرانه‌تر ازین قصیده رویارویِ مظالم حُکّام عصر ایستادگی کرده باشد. در مجموع این قصیده مروری ایت بر کُلّ اندیشه‌های اجتماعی، سیاسی، مذهبی، عرفانی و اخلاقی سنائی و می‌توان آن را جوهر هنر سنائی دانست.» از آن شعرهاست که فکر می‌کنم این روزها زیاد بشود ازش استفاده کرد، چه مناسبتی بهتر از انتخابات برای شعرهای انتقادی و تعلیمی که زبانی تلخ دارند و تماما هشدارند: در جهان شاهان بسی بودند کز گردونِ مُلک تیرشان پروین‌گسل بود و سنان جوزافگار بنگرید اکنون بنات‌النعش‌وار، از دست مرگ نیزه‌هاشان شاخ‌شاخ و تیرهاشان پارپار @whatisliterature
Show all...
چخوف یه داستان کوتاه داره، پیرمردی پسر جوونش رو از دست داده، هر کس رو می‌بینه، می‌خواد شروع به درددل کنه، کسی گوش نمی‌ده، آخر به اسب درشکه می‌گه.
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.