cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

| مُتِشابهات |

من دنبال محکماتم اما این دنیا پر است از متشابهات... برای گفتن نگفتنی ها: https://t.me/BiChatBot?start=sc-521534-OB2UgTX

Show more
Iran222 788Farsi213 496The category is not specified
Advertising posts
193
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

امشب خاله‌ام از دنیا رفت. اینکه تعریف کنم چطوری از حوصله‌تان خارج است، همین قدر بگویم که تنهایی در پیری نه آدم را می‌سازد نه از آن لذت می‌برد، فقط هر روز درمانده‌ترت می‌کند، آنقدر درمانده که دیگر تصمیم می‌گیری کسی را نشناسی. دکترها به آن می‌گویند آلزایمر ولی من می‌گویم«تصمیم‌ تنهایی»، تنهایی تصمیم می‌گیرد که کسی را نشناسی..‌. شوهرخاله‌ام که ترک دنیا کرد، باران می‌باردید، آبان ماه بود. یادم هست دورتادور اتاق آدم نشسته بود ولی خاله‌ام دیگر توجه‌اش به هیچ کدامشان نبود. شاید داشت به دنیای بعد از مرگ فکر میکرد، شاید هم به تمام روزها و سال‌های تلخ و شیرینی که با شوهرش‌گذارنده بود. به همان ماه عسل که پابوس سلطان رفته بودند و هروقت خاطره‌اش جایی زنده میشد بهم خیره میشدند و لبخند میزدند. یا شاید به اولین شبی دعوایشان شد و جدا خوابیدند. نمیدانم. شاید به اولین باری که مادر شد، شاید به مادرش... هر چه بود آخرین قطرهٔ اشک از صورت بی‌رمقش سر خورد به زیر چانهٔ خال‌زده‌اش... انگار کسی به زور داشت روزهای زیادی از کودکی‌ام را می‌گرفت... آن ایوانی که روبرویش پر از تاک بود و گل‌های محمدی. شب‌ها با پسرخاله‌ام پشه بند میزدیم و می‌خوابیدیم و آرزو میکردیم ماهم ستاره داشته باشیم. او همیشه ستارهٔ پر نور را انتخاب می‌کرد، ولی من کم‌نور ‌هارا دوست داشتم. ستارهٔ پرنور را که همه انتخاب می‌کنند... خاله‌ام عاشق خرمالو بود. زنده که بود خرمالویی که دهان را گس می‌کرد توی ظرف نقره‌ای میچید و ما برای اولین بار با میوهٔ نارنجی روبرو میشدیم... امروز هیچ میوهٔ دیگریی مثل خرمالوی خانه خاله برایم عجیب نیست. امروز دیگر هیچ چیز عجیب نیست. رد پای آخرین اشک صورتش خشک نشده بود که نفس آخر را کشید...تا به حال انقدر حس نکرده بودم مردن چه غم انگیز است . سالها از آن روز می‌گذرد، من دیگر هیچ وقت آن ایوان و تاک و بوتهٔ گل محمدی را ندیدم. مادرم که لباس‌هایش را پوشید چهره‌اش پر درد بود. دوباره تنها شده‌بود. عادت نداشت اشکش را مخفی کند. انگار می‌خواست جای غریبی برود. پای رفتن نداشت، وقتی برگشت چشم‌هایش سرخ شده بود. گفت بوی مادرم را می‌داد ولی هیچ چیزی مثل قبل نبود. جز شیشه شکسته‌های بوفه که داخلش چند عکس یادگاری مانده بود. برگشتم داخل اتاقم تا راحت گریه کند برای مادرش، برای خواهرش، برای خاطراتش...
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
احتیاجی به کسی نیست، ز من دور شوید، که حسین هست و غمم نیست ز تنهایی‌ها...
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
نه مرا طاقتِ غربت نه تو را خاطرِ قربت دل نهادم به صبوری، که جز این چاره ندارم. #سعدی
Show all...
،
Show all...
من ضرر می‌کنم اگه در خونه‌تو به روم ببندی عزیزم؛ اون‌وقت می‌رم عباس رو به رقیه قسم می‌دم که پیش اباعبدالله شفاعت کنه...
Show all...
01:58
Video unavailableShow in Telegram
اضيعن ...اذا بابك انسد حبيبي عليه احلفك يبو اليمه خاطر رقية اريد بخدمتك اضل للمنية
Show all...
الإمام_الحسين_عليه_السلام_بأنفاس.mp437.03 MB
از تلویزیون صدای روضه میاد. تو خونه بوی پیازداغ پیچیده. عین بوی پیازی که روز عاشورا واسه نذری سرخ می‌شه. اینستا رو باز می‌کنم می‌خونه: أحلفك يبواليمة لخاطر رقية خلاصه که امروز قال الصادق: عشاق حسین، خون گریه کنید با یاد حسین - و ماند شیعه که قال الامام صادق داشت
Show all...
راستش از وقتی بچه‌دار شدیم سعی می‌کنم تو کارای خونه به خانومم کمک کنم، مثلا شیر درست کردن برای بچه و عوض کردنش و ظرف شستن و جارو کردن و غذا پختن و تمیز کردن سرویس و شستن لباسا و اتو کشیدنشون و مرتب کردن وسائل و گردگیری و یه سری کار جزیی دیگه با منه؛ بقیه کارا هم با خانومم:)))))
Show all...
نمیدونم چرا این شعر رو تو ماه رمضون ندیدم. شما فکر کنید اون موقع فرستادم. حالمو عوض کرد.
Show all...
نه تو را خشک‌لب از روزه توانم دیدن نه لبت را به لبِ کوزه توانم دیدن ماهِ خیرات و زکات است، چنان کن که گَهی روی خوب تو به دریوزه توانم دیدن #نمی‌دانم
Show all...
1505135633_yaghma_بت_م_ن_کعبه_م.mp31.77 MB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.