cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•| αя∂ιуα_ℓαη∂ |•

JUST ➱ " ᗩᖇᗪIYᗩ " رمان " زیبای وحشی " به قلم رها = درحال تایپ ! رمان " توهم من " به قلم پانیذ = در حال تایپ ! Code:156

Show more
Advertising posts
255
Subscribers
No data24 hours
-17 days
-1230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

00:51
Video unavailable
** حَسرَتِ‌یِه‌چی‌بام‌میمونه،چِشمات..** پست جدید ارسلان :) #newpost #ardia #raha @ardiya_romanonlin
Show all...
9.24 MB
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ https://t.me/ardiyaa_lovee
Show all...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ میشه لینک چنلمو بزاری تو اونیکی چنل ناشناس رها رو پیدا نکردم
Show all...
بریم پارت بعدی ؟! مثل قدیما حاضری بزنید ببینم🥹❤️ #رها_نوشت
Show all...
سلام بچه ها چطورین؟ من چنل زدم رمان مینویسم خوشحال میشم جوین شین🫠❤️ @rhs_herrin
Show all...
#ماه #part16 ------- [Amir] •فلش‌بک• فقط میدوییدم.. میدوییدم تا از اونجا دور شم‌،ساک پول تو بغلم بود صدای داد و بیدادشون و از پشت میشنیدم رسیدم به ماشین نشستم سری روشن کردم گاز دادم از اونجا دور شدم دوساعت مونده بود به پرواز.. ماشین مشکی رنگی پشت سرم اومد لعنتی ای زیر لب زمزمه کردم بیشتر گاز دادم.. باید گمم میکردن تا نتونن بهم برسن یه راهی بلد بودم فرمونو به چپ بردم پیچیدم تو کوچه از اینه نگاه کردم پشت سرم بودن دوباره پیچیدم به کوچه بعدی صدای شلیک اومد،لعنتی دست بردار نیستن بیشتر گاز دادم انقدر رفتم که تونستن گمم کنن،راهم بیشتر دور شد تا نزدیک نفس راحتی کشیدم سرعت ماشینو آوردم پایین تر به راهم ادامه دادم.. رسیدم پیاده شدم چجوری این همه پولو از گیت خارج کنم.. به هر بدبختی بود از فرودگاه خارج شدم رفتم تو هواپیما نشستم سرمو تکیه دادم به صندلی.. چشامو بستم..هوفی کشیدم،بالاخره تموم شد..راحت شدم با صدای خلبان که داشت حرف میزد چشامو باز کردم همون لحظه هواپیما هم بلند شد.. بعد چندساعت رسیدم پیاده شدم از دور آرتمیس دخترمو دیدم داشت میدویید سمتم زانو زدم دستامو باز کردم بغلش کردم محکم •پایان‌فلش‌بک• امیر:گوشیم زنگ خورد ارسلان بود حتما فهمیده پولا تو گاو صندوقه جواب دادم صدای عصبیش تو گوشم پیچید سلام برادر زن عزیز،چرا انقد عصبی؟ ارسلان:چرت نگو امیر،این همه پول تو گاوصندوق اتاق من چیکار میکنه؟ چیکار کردی؟ امیر:نگران نباش برادر زن،پولایین که سهام مادرتو فروختیم ارسلان:آها اونم به پول ایران؟ امیر:خب..به یه ایرانی فروختم از ایران فرستادن ارسلان:منو خر نکن امیر،میدونی که حرفتو باور نمیکنم..برای بار آخر میپرسم این پولا از کجا اومده؟ امیر:منم بهت گفتم پول سهام مادرته مشکل من نیست میخوای باور کنی یا نه به من ربطی نداره ارسلان:اصلا گیریم فروختی تو گاوصندوق خونه خودت جا نبود؟یا تو اتاق خودت حتما باید میزاشتی تو گاوصندوق من؟ امیر:حتما نبود که گذاشتم،توهم انقد سوال پیچم نکن ارسلان:آخرش من از کارای تو سردرمیارم امیر:قطع کرد اینم تا بخواد یه چیزی و بفهمه دست بردار نیست‌.. پوفی کشیدم گوشیو انداختم رو تخت نشستم سرمو با دستام گرفتم.. مطمئنا روزای خوبی در انتظار نیست.. .. [Arslwn] در گاو صندوق و کمدو بستم تکیه دادم به میز.. این همه پول اونم تو گاو صندوق من با سهام مامان؟ اصلا به امیر اعتماد ندارم باید ته قضیه رو دربیارم مطمئنم،اخه مامان سهام به هیچ وجه نمیفروشه با شناختی که من ازش دارم.. باید باهاش صحبت میکردم... همه چی ریخته بود بهم.. از حساب کتابا بگیر..تا ریز به ریز مشکلات سردرد فجیح گرفته بودم از اینورم دیانا جواب نمیداد هرچی زنگ میزدم نگران بودم همه چی دست به دست هم داده بودن که همه چی یه جا اتفاق بیفته .. ادامه دارد 🖤✨ @ardiya_romanonlin
Show all...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏ لطفا تو رمانا یه جوری مشخص کنید که بفهمیم کی داره چی میگه... الان مثلا برای دیانا و عسل - میزارید... خب ما چجوری بفهمیم کدومه!!!!!!!!! و اینکه یه ذره طولانی تر لطفااااااااا🙏🏻🙏🏻مثل رمان قبلیات😉 (نمیدونم رها خودش لینک ناشناس داره یا نه برا همین اینجا نوشتم لطفا براس بفرس♡)
Show all...
#Part2 -دیانا- توی رختکن بودیم و داشتم لباسمو عوض میکردم. روپوش سفیدمو پوشیدم گه عسل گفت: _ خدا کنه شیفت آرومی باشه! اصلا کشش ندارم یه درام دیگه رو تجربه کنم. در کمدمو قفل کردم و گوشی پزشکی رو دور گردنم انداختم : _ هنوز تموم نشده؟ _ نه بابا. _ حرف حسابش چیه خب؟ همراه هم از پاویون اومدیم بیرون: _ هیچی میگه زنمو دوسش دارم طلاقش نمیدم. _ نمردیم و معنی دوست داشتنم فهمیدیم. بیزارم از هرچی عشقه بخدا ! _ عوضی اون موقع که هرشب خیانت میکرد یادش نبود دوسم داره الان یادش افتاده. _ نگران نباش درست میشه ‌ _ وکیلم میگفت خیلی طول نمی‌کشه ولی خب ... _ درست میشه عسل نگران نباش. _ امیدوارم. رسیدیم به استیشن : _ خانوم صامتی بی زحمت لیست بیمارا و بدین . پرستار چشمی گفت و لیست جلومون گذاشت. لیست و نگاه کردم و رفتم تا به بیمارام برسم. ••• بعد از ویزیت بیمارا ، به استیشن برگشتم که عسل صدام زد: _ دیا _ جونم _ بریم دفتر مدیریت صدامون کرده. _ بریم ببینیم چیشده. همینطوری که میرفتیم متوجه گرفتگی عسل شدم. _ هی دختر چیشده؟ _ فردا قراره دادگاه برگزار بشه. _ برای حضانت نیلی؟ _ اوهوم .. میترسم از دستش بدم. _ هیچی نمیشه عسل نگران نباش. به مدیریت رسیدیم . تقه ای به در زدیم و لا شنیدن صدای دکتر فرمانی وارد شدیم. وارد شدن من همانا و خشک شدنم همانا .. این عوضی اینجا چیکار میکرد؟! •• حمایتا نیوفته🙂🌻 @ardiya_romanonlin
Show all...
#Part1 •بـامَـنــ قَدَمــ بِـزَنـــ • -دیـانـا- کلیدو توی قفل در چرخوندم و وارد خونه شدم. طبق معمول همیشه با یه خونه تاریک و سرد مواجه شدم . پوزخندی زدم و به سمت اشپزخونه راه افتادم. پیتزایی که از دیشب مونده بود و برداشتم و همینطوری سرد سرد خوردمش. بعد از خوردن غذا، لباسامو عوض کردمو خودمو به اتاقم رسوندم. روی تخت دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم . نیکا و دخترا داشتن توی گپ چت میکردن: _NIKA : بروبچ فرداشب چیکاره‌این؟ Asal: من که شیفتم! _NIKA : تو چی دیا؟! تایپ کردم: _ منم شیفتم ! _NIKA: منو آتوسا شیفت نیستیم ما میریم خرید شماهام پس فردا برین خرید. Asal: من که موافقم ! تو چی دیا؟! نوشتم: _ اوکی منم پایه ام. Atousa : گایز ! امیر میگفت چندتا دکتر جدید قراره بیان به بیمارستان . _NIKA: اولالا امیدوارم کیسای حقی باشن خسته شدم از بس چهارتا آدم پیر دیدم دور و برم😚 Asal: 😂😂😐 به حرفاشون خندیدم نوشتم: _ گمشین دیگه منو عسل فردا شیفتیم باید بخوابیم ! شب به خیر گفتن و منم آف شدم. من دیانام.. دیانا رحیمی دانشجوی پزشکی قلب و عروق. تک دختر خانواده‌ی رحیمی . مادرم یه سرآشپز معروفه و پدرم دکتر.. پدرم بعد از بازنشسته کردن خودش، همراه مامانم شد تا باهم دور دنیارو بگردن. سهم منم از محبتشون شد پولایی که ماهانه به حسابم میریزن. چرخی زدمو سعی کردم بخوابم .. روز خوبی نگذرونده بودم و حالا باید میخوابیدم چون فردا شیفت سنگینی در پیش داشتم .. •• پارت اول با‌من‌قدم‌بزن تقدیم نگاهتون! منتظر حمایتتون هستم 🙂 @ardiya_romanonlin
Show all...
#ماه #part15 -------- •یک‌هفته‌بعد• [Diyana] تقریبا یه هفته از این ماجراها گذشته بود.. سامان،داداش سهیل هرروز میومد دنبالم و منم نمیتونستم حرفی بزنم رسما هرچی میگفتن باید گوش میکردم،مثل عروسک خیمه شب بازی!.. از یه طرفم ارسلان بهم پیام میداد و زنگ میزد من نمیتونستم جواب بدم.. خیلی عذاب وجدان داشتم،به اینکه مجبورم ولش کنم..چجوری بگم نمیخوامت؟.. از یه طرف خوبم هست..ازم دوره حداقل..میشه یه جوری پیش برد.. رسما یه شبه گند زدن به زندگیم!.. گوشیم زنگ خورد دیدم سامانه جواب دادم -بله؟ سامان:من دارم میام عزیزم،ده دقیقه دیگه اونجام -هنوز آماده نیستم(سرد) سامان:باشه -قط کردم پرت کردم رو تخت گوشیو رفتم آماده شدم صدای بوقشو شنیدم رفتم سمت در کلید و کیفمو برداشتم درو باز کردم پشتم بستم رفتم پایین سوار ماشینش شدم و حرکت کرد سامان:خوشگل شدی -ممنون از طرز حرف زدنم عصبی شد و هیچی نگفت به رانندگیش ادامه داد پوزخندی زدم به بیرون نگاه کردم.. با وایسادن ماشین پیاده شدم درو بستم رفتم سمت پاساژ اومد و تو کل خرید نظر میداد و بهش توجه نمیکردم رفتیم از پاساژ بیرون سوار ماشین شدیم حرکت کرد.. از جلوی خونم رد شد هی منو کجا میبری؟از جلوی خونم رد شدی سامان:خفه شوووو بتمرگ لال بشین (داد) -تو به چه حقی سر من داد میزنی سامان:گفتم خفه -ساکت شدم پوفی کشیدم به بیرون نگاه کردم حدس میزدم کجا بخوایم بریم پیش داداشش ماشین وایساد از جام تکون نخوردم اومد در ماشین و باز کرد و بازومو محکم کشید باعث شد پیاده بشم در ماشین و بست و قفلش کرد،بازومو از دستش کشیدم بیرون خودم میتونم بیام با آدم طرفی نه حیوون! رفتیم داخل که سهیل با دیدنمون ابروهاش بالا پرید سهیل: چیشده؟ سامان:هیچی بد صحبت کرده و قلدر بازی درآورده سهیل:تو بیرون باش سامان -سامان رفت بیرون،سهیل بلند شد اومد روبه‌روم نشست دستشو تو هم قلاب کرد با پوزخند خیره شد بهم سهیل:میدونی که این کارات عواقب خوبی نداره کوچولو؟ -میدونی،تو عاشق بازی با منی و من متنفرم از بردن تو! سهیل:اونوقت ارسلان جونت پر پر بشه؟ -مطمئن باش نمیزارم حتی یه تار مو از سرش کم بشه! .. [Arslwn] رفتم در کمد و باز کردم خم شدم رمز گاوصندوق و زدم 2805.. باز شد و چشمم خورد به مقدار زیادی پول چشام گرد شد.. این پولا از کجا اومده؟کار کیه؟ داد زدم نگهبانو صدا کردم +این همه پول از کجا اومده؟ رنگش پرید نگهبان:نمیدونم آقا بخدا من از هیچی خبر ندارم +پس تو اینجا واسه چی نگهبانی میدی؟پول مفت دارم به تو بدم؟اره؟(داد)برو بیرون رفت پوفی کشیدم پرونده رو که میخواستم بردارم گرفتم انداختم رو میز در گاو صندوق و کمدو بستم نشستم رو صندلی فکری به ذهنم اومد نه کار اسمان و مامان نیست..پس کی؟ زنگ زدم به امیر.. .. ادامه دارد 🖤✨ @ardiya_romanonlin
Show all...