💥ܥ‌ܠ̇ࡅﻭܝܝ݅ܝࡅߺ߳ܣ ے ࡏߊ‌‌ܝܝ݅ܝܦ߳ߊ‌‌̇ࡅܣ💥

ای مشک تو لااقل وفاداری کن من دست ندارم تو مرا یاری کن‏ من وعده ‏ی آب تو به اصغر دادم یک جرعه برای او نگهداری کن

 مداحی الا مادر به قربون جمالت مجید بنی فاطمه

مداحے بہ زبان ڪُردے _ امین گجری هرشڪستے #قصہ اے دارد #صدایے نیزهم ...🥀 عزاداریهاتون قبول درگاہ حق...🖤 اجرتون با سید الشهدا...🏴🙏🏽

اونجایے ڪـہ #اخوان_ثالث میڪَـہ : ࢪویش ؏شـق سࢪ آغاز ڪـتاب من و توست.....‌‌‌  ڪَـوش ڪــن ، این صداے دل یڪــ بلبل مست ، دࢪ تمناے ڪَـلے است ڪـہ بہ او مے ڪَوید تا ابد لحظہ بہ لحظہ دل من با همہ مستے و شیدایے و ؏شـق همہ تقدیم تـو باد🫶🏻...!!

طوفان بلا بود دو‌چشمان سیاهش شیطان خداوند نشستہ بہ نڪَاهش... من بندہ ے یڪ سیب شدم ٺوبہ نفࢪما ٺو‌بوسہ بده‌من بڪشم باࢪڪَناهش... #ࢪضا_هاشمی

دنیاۍ من از  پنجࢪہ ے چشم ٺو ڪَلباࢪان اسٺ مے خندۍ و خندیدن ٺو  ، ࢪقص لب و دندان اسٺ... هࢪ لحظہ دلم ٺنڪَ نڪَاه ٺو شود ، مے دانی  !!! ࢪویای  قشنڪَم  ، دل من پیش ٺو سࢪڪَࢪدان اسٺ... #محمدࢪضا_حلاج

می‌زنم دل ࢪا بہ دࢪیا دࢪ هواۍ چشم ٺو ٺا بیابم ساحلے دࢪ ࢪوشناۍ چشم ٺو... ࢪبنا ڪَویان بہ دوࢪ ؏شـق می‌ڪَࢪدد دلم ٺا ڪہ آࢪامش بڪَیࢪد با خداۍ چشم ٺو... #حمید_حسینی

یہ دونہ ابالفضل بگو عشق و صفا ڪن 🏴...السَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ...🖤 تقـدیم بـہ شمـا خوباان... حاجت روا باشید...❤️🙏🏽🙏🏽 #ایام_مُحرم_تسلیت‌‌ التمـــــاس دعـااا ـــ༅᯽࿐‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎🏴

پند امروز: "وقتی گاو وارد قصر میشه، گاو شاه نمیشه؛ قصر طویله میشه!" خلاصه که همرو تو زندگیتون راه ندید.!

کپشن از زبان خواهر زاده عروس خانم ۵۳ سال پیش یک دختره آبادانی ۱۵ ساله که رفت در خونشون رو باز کنه و اتفاقی یه پسر (که واسه گذروندن سربازیش از شهرشون اومده بود خونه خواهرش که همسایه بابابزرگم اینا بود )رو دید. خالم میگه همون موقع بی دلیل درو بستم و گریم گرفت(عشق در نگاه اول 🥹) ‌ از یه تاریخی به بعد پسر همسایه میومد خونه بابابزرگم به خالم و داییم درس میداد و واقعا یه دوست داشتن یه طرفه نبود و واقعا عاشق هم بودن در حدی که تعریف میکنن ایشون سربازی که بودن اونجا خواب میبینه که خالم پاش زخم شده، سوار اتوبوس میشه که برگرده آبادان دوستشون میپرسه کجا میری؟! میگه خواب دیدم عشقم پاش زخمه میخوام برم ببینمش...😍 و مستقیم اومد در خونه بابابزرگم و خالم رو دید که واقعا پاش رو بسته، خورده بوده زمین پاش زخم شده بود...😢 ‌ عشقشون بزرگ بود اما نشد و نذاشتن به هم برسن که من نمیخوام به این قضیه ورود کنم... ‌ تو تمام این سالها خالم ازدواج نکرد و من و خیلیا این قضیه رو میدونستیم که یه عشق بزرگ تو زندگیه خالم بود و جالب این که ما تمام این سالها از طریق فیسبوک و اینستا و ... هر وسیله ارتباطی دنبالش گشتیم اما پیداش نمیکردیم ‌ گذشت تا خالم دچار یه بیماری شد که سالها درگیرش بود که در نهایت دکتر ارجاعش میده به یه دکتر دیگه که عمل باز انجام بدن ‌ خالم تو ناامیدترین حالت ممکن تو راه اتاق عمل اشک میریخت و میرفت از ناراحتی، تا میرسه اتاق عمل و دید دکتر داره شعر میخونه و سرحاله، میپرسه دکتر کجایی هستی؟؟ میگه رامهرمزی خالم میگه من یه گمشده دارم رامهرمزیه 🥺 دکتر میپرسه فامیلیش چیه؟ خالم میگه و بعد دکتر میگه ایشون دوست صمیمی منه و خالم دیگه برا عمل بیهوش شد... ‌ از ریکاوری که اومد بیرون تو اون حال بیهوشی که داشت مرتب میگفت پیداش کردم... پیداش کردم.. از حالمون نگم دیگه... خلاصه فردا که دکتر میاد بالا سرش واسه چکاپ از دکتر خواهش میکنه که شمارش بهش بده... ‌ لحظه موعود میرسه و تماس میگیره، روز خاص و لحظه نابی بود، مکالمه بسییار خاااص 🥹 انقدر گریه کردن و قشنگ صحبت کردن که تو باور نمیگنجه... خلاصه بعد از یه مدت همو دیدن وبعد ۵۳ سال به هم رسیدن 🥹😍♥️ (خاله من مجرد مونده بود و ازدواج نکرده بود هیچ وقت اما اقا ازدواج کرد و ۲۰ سال پیش  از همسرشون جدا شده بودن)