cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

两𝐏inky"fic⋆ ࣪.

•’茶𝗪;𝗲𝗹𝗰𝗼𝗺 ⋆ ࣪.𝐓𝐡𝐞'only heaven I’ll be sent to 𝐈𝐬'when I’m alone with you ________________________• ⋆ ࣪.Owenr: @jofilypity

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
320
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
استایل رزی
Show all...
اولین بار بود خیلی سرش چیز بودم سو نظر بدید؟Anonymous voting
  • قشنگ بود
  • زیاد دوست نداشتم
  • شیپش رو دوست نداشتم
  • خوب بود
  • خوشم نیومد
0 votes
نمیدونم خوب شد یا نه سو نظر بدید؟Anonymous voting
  • زیاد خوب نبود
  • دوست نداشتم
  • عالی بود
  • شیپش رو دوست نداشتم
0 votes
‌‍ ‌ ‌⸼ ׂ ི♡ ویو رزی: داشتم برایه قراری مهمی که داشتم اماده میشدم.موهایی که همیشه کوتاهشون میکردم و فقط بخاطر یه نفر بلندشون کردم و و باز گذاشتم همیشه هر وقت میخواستم موهام و کوتاه کنم نمیذاشت در صورتی که خودش همیشه موهاش کوتاهه.. لباسم و پوشیدم و یه ارایش ملیح ام کردم و جلوی اینه قدی اتاقم خودم و برنداز کردم. -اوففف عالی شدی. گوشیم و برداشتم و به ساعتم نگاه کردم. ساعت 4 بود و قرار بود ساعت 5 تویه پارک همیشگیمون باشیم.استرس داشتم.اگه ردم کنه چی.اگه دیگه نخواد من و ببینه چب؟. -دستام و محکم ب صورتم زدم -نه نه فکرای بد نکن اون چند بار غیر مستقیم بهت گفته.. سرم و تکون دادم تا این فکرا از سرم بیوفته کیف سفیدم و برداشتم و توش کارت،گوشیم،رژ و کیلید خونه و گذاشتم و رفتم پایین. به عکس مامان و بابام نگاه کردم...دلم براشون تنگ شده بود...یه لبخند تلخی زدم..چشم از اون عکس قدیمی برداشتم و کفشم و پوشیدم و در و قفل کردم و یه کشش کوچیکی ب بدنم دادم با انرژی تمام گفتم -پیش ب سوی پارک همیشگی ویو لیسا: ÷خانم مانوبان شما... پوفففف خیلی رو مخمه از صبحه داره زر میزنه فک میکنه چون من یه زنم خرم...دیگه ب اینجام رسیده. یه نیش خندی زدم و بلند شدم و دستم و روی میز گذاشتمو گفتم ÷آقای محترم من هعی مراعاتتون و میکنم ولی شما مثل اینکه نمیفهمید که من وقتی میگم نه.یعنی نه چه بیست بار برام باز جلسه تشکیل بدید چه صد بار.. ÷ولی خانم مانوبان ما... +چند بار میخوای بگی دوسال پیش پدرم با شما قرار داد بسته...الان میخواید بگید چون من پدر مادرم و از دست دادم چیزی نمیفهمم؟...الان مدیر جدید منم پس اونی که تصمیم میگیره منم. بدون هیچ حرفی کیفم و برداشتم و از اون جو مزخرف اومدم بیرون.به منشی زنگ زدم و گفتم همه قرارای شرکت و کنسل کنه چون امروز خیلی روز مهمی بود برام... از شرکت اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم و چتری هام و موهام و درس کردم و یه رژ کمرنگ قرمزم زدم و ب ساعت گوشیم نگاه کردم...۴ و نیم بود.خب خوبه میرسم.. امروز بلاخره باید بهش میگفتم... رزی ویو: تویه راه همه حرفایی که قرار بود بزنم و مرور میکردم خیلی استرس داشتم.. بلاخره ب پارک رسیدم..اومم مارک خیلی امروز خلوت بود. با چشمام دنبال لیسا میگشتم که بلاخره دیدمش.. رویه یه صندلی که گوشه پارک و یجورایی خلوت ترین جای پارک بود نشسته بود... رفتم پیشش نشستم و سعی کردم همه اون استرسارو بریزم دور و با انرژی زیاد باهاش حرف بزنم.. -هعی سلام خوبی دیر که نکردم؟. بقلش نشستم ک اونم با لبخند قشنگش ک همیشه من دلم براش ضعف میره گفت +نه منم تازه رسیدم.. نمیدونم چرا عجیب جو بینمون سنگین بود..وای نمیدونم وقت خوبیه بگم..شاید الان وقتش نباشه..نکنه از دستم ناراحته! +عااا ت تاحالا دوست دختر داشتی؟! با حرفی که زد من و از خیالاتم کشید بیرون. صب کن..چی دوست دختر... سعی کردم زیاد جوری نباشه که انگار من یه هموفوبیکم و با انرژی سعی کردم جواب بدم. -عا نه..اون وقت...عا....تو چی؟ +نه منم نداشتم.. +رزی.. -جانم یعنی بله. لیسا خنده ریزی کرد و دستام و تویه دستاش قفل کرد و با چشمایی من هر وقت بهشون نگاه میکنم توشون غرق میشم نگام کرد. +میشه تو مال من باشی؟ با این حرفاش انگار یه لحظه رفتم ت ابرا...قلبم یه جوری تند میزد انگار که قراره همین الان از قفسه سینم بزنه بیرون.منی ک مطمئن بودم الان چشمام داره برق میزنه و مث چی قرمز شدم.سعی کردم اروم باشم و من و من نکنم -م..م..من لیسا من.. خواستم چیزی بگم که با نرمی جسمی رویه لبم حرفم نصفه موند....لبای نرمی که همیشه میخواستم ببینم چه طمعیه..اومم...مزه توت فرنگی میده. لیسا بلاخره لباش رو از رو لبام برداشت و با چشمای خمارش به چشمام نگاه کرد. +رزی تو اومدی و تویه قلبم گل رزت رو کاشتی و هر روز بهش عشق دادی و گل رزت رو تویه قلبم پرورش دادی..میشه تو صاحب این گل خونه باشی؟:) با این حرفش دیگه مطمئن شدم الانه که قلبم منفجر بشه...از شدت هیجان کل بدنم یخ زده بودن و نمیتونستم هیچ ریکشنی نشون بدم... لیسا وقتی دید هیچ ریکشنی نشون نمیدم دستام و ول کرد. لیسا ویو: دستای سردش ک تو دستم قفل بود و ول کردم. اخخخ لیسا گند زدیییی گند وای باید یجوری جمش کنم..... +عا...متاسفم..نباید اینجوری میش.. هنوز حرفم کامل نشده بود که یهو یه جسم نرم و خیسی ک من روش ب وجود اورده بودم رو لبام باز نشست. دستم و روی صورتش گذاشتم و وحشیانه شروع ب بوسیدنش کردم...عجیب بود...انگار تشنه این لبها بودم. لبام و از رو لباش برداشتم و اروم تویه گوشش زمزمه کردم +بلاخره قراره مال من بشی. ╰──────────.•˚⊰⿻ #chaelisa #Senario 两𝐏inky"fic⋆ ࣪.
Show all...
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
‍ ‌ ‌⸼ ׂ ི♡ لیسا:میزنه پهلوی جنی*جن! جنی:چیه لیسا:میخوای یه چیز هنری بهت نشون بدم. جنی:نه من هر روز دارم انعکاس خودم و میبینم. لیسا: ╰──────────.•˚⊰⿻ #jenlisa #twt 两𝐏inky"fic⋆ ࣪.
Show all...
‍ ‌ ‌⸼ ׂ ི♡ جنی:کی لامپ رو خواموش کرد؟. لیسا: .. جیسو: .. رزی:من.. جنی:چرا؟ رزی:چون هیچکس نباید بیشتر از من بدرخشه. جنلیسو: ╰──────────.•˚⊰⿻ #chaennie #twt 两𝐏inky"fic⋆ ࣪.
Show all...
‍ ‌ ‌⸼ ׂ ི♡ رزی:ما خیلی کیوت بنظر میرسیم. جیسو:من کنار همه کیوت بنظر میرسم. رزی: ╰──────────.•˚⊰⿻ #chaesoo #twt 两𝐏inky"fic⋆ ࣪.
Show all...
‍ ‌ ‌⸼ ׂ ི♡بیاید قبول کنیم ک اگه سینما نبود ما نمیتونستیم از که چهسو میرن باخبر بشیم🎬 ╰──────────.•˚⊰⿻ #chaesoo #twt 两𝐏inky"fic⋆ ࣪.
Show all...
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
‍ ‌ ‌⸼ ׂ ི♡ ╰──────────.•˚⊰⿻ #jenlisa #pic 两𝐏inky"fic⋆ ࣪.
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.