cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

زاپاس، بادیگارد حنا♥️

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
330
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

https://t.me/joinchat/7lTAdhrErOVkZGZk لینک ورود به چنل بادیگارد حنا
Show all...
⚠️س*کس اجباری رئیس مافیای انگلیسی، با زن حامله!❌🔥 https://t.me/joinchat/WbNmJQOCTDQ4NDA8 _ من حاملم، ازدواج کردم، متاهلم، توروخدا دست از سرم بردار، پسرخالت شوهرمه! دور صندلیم چرخید و #موهای ریخته شده تو صورتم رو کنار زد. موهایی که جز #ایلیا حتی یک نفر هم یک تار ازشون رو ندیده بود. #پوزخندی زد: _ کدوم پسرخاله؟ اونو حتی مادرشم به عنوان فرزند قبولش نداره که من بخوام اونو پسرخاله ی خودم بدونم. لبخندی زد که #جذاب بود اما برای منی که به #لبخندهای ایلیا #دلبسته بودم... نه! دستش روی گونم نشست و من دلم می‌خواست از #لمس شدن توسط یه غریبه و #نامحرم جون بدم. _ متاهل بودنت اصلا برام مهم نیست، حامله بودنت هم همین طور، نمی‌دونستی من بچه دوست ندارم؟ اشک #حلقه زده توی چشم‌هام روی گونه‌م روون شد و به التماس افتادم. چجوری این #گناه رو می‌پذیرفتم؟ https://t.me/joinchat/WbNmJQOCTDQ4NDA8 _ تورو به کی قسمت بدم؟ تو رو به جون هرکسی که دوسش داری، بزار برم. برای تو مهم نیست اما برای من مهمه. من ازدواج کردم، این رابطه گناهه. توروخدااا! طناب #پیچیده شده دور بدنم عذابم می‌داد و #نفس کشیدن رو با گریه برام سخت کرده بود. #هق می‌زدم و اون براش اهمیتی نداشت. _ تو رو بابام برای من خریده، پس مال منی و مال من می‌مونی. این مشکل خودته که رفتی و ازدواج کردی. مثلا فکر کردین ازدواج برام خیلی مهمه که دیگه نیام دنبالت؟ نفسش رو تو صورتم #فوت کرد، از جاش بلند شد و قدمی عقب رفت. نگاهش و لبخندش #رنگ عشق نگاه ایلیام رو نداشت و فقط #حس #مالکیت رو داد می‌زد. _ اگه خیلی برات مهمه، می‌تونم غیابی طلاقت رو بگیرم، نظرت چیه؟ #وحشت زده سرم رو بالا آوردم و به اونکه داشت #کراواتش رو باز می‌کرد چشم دوختم. _ نهههه، خواهش میکنم، التماست می‌کنم. هرکاری بگی جز این برات انجام میدم. نیشخند #ترسناکی زد و نگاه #برندش رو به چشم‌های #خیسم دوخت: _ من فقط دلم #لمس‌تن تو رو می‌خواد #عروسک چشم قشنگم! چشمک #چندشی زد و جلو اومد. دستش #پشت سرم نشست و بدون توجه به نگاه وحشت زده و #ملتمسم، #لب‌هاش رو... https://t.me/joinchat/WbNmJQOCTDQ4NDA8 دختری که بازیچه ی قماربازی های پدرش میشه و حالا که ازدواج کرده توسط مردی بی رحم دزدیده میشه و حالا مجبوره که هرشب...‼️🧨🩸
Show all...
- رویای چشم آبی💙

- و چشمان دریایی تو همیشه در رویای من بوده است؛ رویای چشم آبی من💙! رمانی خاص و متفاوت به قلم فاطمه مهرجرد^^🌿 ----------- روزمرگی هام🌈 @Color_NoteBook حرفامون🦋 @Nashenas_Fa_m پارت گذاری: هر روز

_ آقای #قاضی! این خانوم تو این مدت حتی نذاشت من بهش #دست بزنم، چه برسه به #تمکین! این درسته؟ من #شکایت می‌کنم اصلا! با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم و دستم رو جلوی دهنم مشت کردم. _ چرا #دروغ میگی؟ تو نبودی هر بار به زور می‌اومدی به صد روش و #پوزیشن متنوع منو به فنا می‌دادی؟ رومو کردم به طرف قاضی و با #لجبازی ادامه دادم: _ اصلا منم #شکایت دارم آقای قاضی! از جام بلند شدم که دستم رو کشید و #باسنم محکم با دسته‌ی صندلی برخورد کرد: _ بشین سرجات ببینم، تو چه شکایتی داری مثلا؟ مدرک داری رو کن! با درد دستم رو روی #باسنم گذاشتم و بی‌توجه به حضور قاضی با حرص #جیغ کشیدم: _ خیلی #کثافتی! خوبه خودت یکسره داری ازش استفاده می‌کنی، #کبود بشه دیگه میای سمتم اصلا؟ دوباره رومو به طرف قاضی که با بهت مارو نگاه می‌کرد و نمی‌دونست چجوری #جمعممون کنه کردم و گفتم: _ من #طلاق میخوام تمام! یک هو از جاش بلند شد که ترسیدم و عقب رفتم اما مچ دستم رو گرفت، محکم به طرف خودش کشید و در همون حالت گفت: _ منم طلاق #نمیدم تمام! با #حرص سعی داشتم دستم رو نجات بدم. #لگدی به پاش زدم که آخش بلند شد و همزمان داد #قاضی دراومد: _ برید بیرون تا نگفتم بیان ببرنتون بازداشگاه، بیرون! https://t.me/joinchat/WbNmJQOCTDQ4NDA8 دوتا #لجباز که به تور هم بیفتن قاضی و غیر قاضی نمیشناسن دیگه🤣🤣🤣 دختر آروم و #مظلومی که گرفتار شوهر شیطونی میشه و این #شیطنت به اون هم سرایت می‌کنه😂🤪 و حالا چه قلمی داره این #نویسنده😍😂
Show all...
🚓❌لـامبـــورگــینی❌🚓 🔞⛔ ترسا دختری که با هویت یه پسر زندگی میکنه با دزدی که انجام میده میوفته زندان مردان🔞⛔ حالا ترسا مجبوره شاهد خیلی از کثافت کاریا باشه و ساکت بمونه...🔞 کم سن جوین نشــــه🚫 #پارت_واقعی💦 این قسمت نسبت به بقیه قسمت های دیگه زندان تاریک تر بود و خلوت تر بود. با کنجکاوی نگاهم رو روی دوتا ساختمون می چرخوندم که متوجه راه باریکی بین دوتا ساختمون شدم. کمی مردد نگاهش کردم اما بعد با کنجکاوی نردیک شدم و سرکی کشیدم. انقدر تاریک بود که چیز زیادی نمی دیدم. کمی ایستادم و بعد برگشتم تا از اونجا برم که صدایی باعث شد سرجام بمونم و از تصمیمم منصرف شم. گوشام کمی تیز شد. صدای نفس های خفه ای میومد و کسی پچ پچ میکرد! هنوز قدمی دور نشده بودم که صدای داد خفه ای اومد! اگر کسی رو اذیت میکردن چی؟ اگه کسی به کمک احتیاج داشته باشه چی؟ دوباره به سمت راه باریک بین دو ساختمون برگشتم. مردد بودم... بوی دردسر رو حس میکردم اما انگار نمیتونستم ازش دور کنم! شاید حماقت بود اما با تردید پا به راه باریک گذاشتم. چون چیز زیادی نمی دیدم دستم رو به دیوار تکیه دادم تا نیوفتم. نفسم رو محکم بیرون دادم و آروم و با ترید شروع کردم به راه رفتن. هر قدمی که برمیداشتم منو به صدا نزدیکتر می کرد. فقط سه قدم مونده بود تا به محوطه پشتی ساختمون برسم. صدای خماری زمزمه کـرد_لعنت...خیلی خوبه...یک ساله از این حس لعنتی دورم... حیرت زده سرجام خشکم زد. این بار یکی دیگه عصبی زمزمه وار غرید_انقدر تکون نخور عوضی نزار با همین چاقو حسابت رو برسم. تمام موهای تنم از ترس سیخ شده بود! بدن سستم رو تکون دادم و دو قدم دیگه رو هم طی کردم صدای ناله ها بیشتر شده بود کنار دیوار ایستادم و با ترس و نفسی حبس شده خم شدم و نگاه کردم. با دیدن صحنه روبروم حس کردم دنیا دور سرم چرخید و تمام محتویات معدم به دهنم هجوم آورد. سریع و سست سرم رو عقب کشیدم و عقی زدم. تمام تنم لرزید. نمیتونستم این صحنه رو هضم کنم! چطور میتونن اینکارو بکنن؟ دستای لرزونم رو روی دهنم گذاشتم تا جلوی عق زدنم رو بگیرم. بی حال کنار دیوار لیز خوردم و نشستم. از بهت حتی نمیتونستم بایستم! صدای ناله های از درد مرد رو که می شنیدم حس میکردم یه خنجر خیلی عمیق تو قلبم فرو می ره! اون صحنه از جلوی چشمام دور نمی شد. مردی لخت به زور روی شکم دراز کش افتاده بود و دونفر محکم دست و دهنش رو گرفته بودن و مرد دیگه ای از پشت محکم خودش رو بهش می کوبید! تمام بدنم می لرزید... نمیتونستم جلو برم حتی حریف یکیشون هم نمی شدم شاید اصلا با خودم هم....! چشمام پر اشک شد. _چقدر تکون میخوری بعد از ما دونفر هنوز جون مقاومت داری؟ یکی دیگشون پچ زد_ببین این بین خودمون میمونه به کسی حرفی بزنی با همین چاقو شکمت رو پاره میکنم فهمیدی؟ ⁉️...⁉️....⁉️ 🔥هم سلولی مغرورش وقتی میفهمه که ترسا یه دختره حواشو داره و نمیزاره کسی بهش آسیبی بزنه🔥 براندو بهم نزدیکتر شد و خیره به چشمام با تحکم و جدیت گفت_اینجا زندانه...پر از ادم های کثیفی که حتی خود خدا هم نمیتونه کنترلشون کنه!..اینجا زندانه...جاییه که آدم های لجن پر از کثافتش میکنن تا بقیه جاها به گند کشیده نشه...اینجا ساخته شده تا مردم کثافتشون رو اینجا بریزن تا بیرون از اینجا کسی آسیبی نبینه...هیچکسم هم نمیتونه اینو عوض کنه حتی دیوید! https://t.me/joinchat/9NGsSDYbA-xhY2E0
Show all...
لـــامبـــورگیـــنے / خرابکاره نفرت انگیز

رمان لامبرگینی🚓 پارت گذاری:روز های فرد به قلم:fatemeh_a(دخترشب)✏ رمان ها: از انتقام تا عاشقی:درحال تایپ📝 لامبورگینی:درحال تایپ📝 محافظ👈 @mohafez_lamborgini کپی ممنوع🚫انسان باشیم پیام ناشناس👇 @roman_lamborginiiii_bot بعد از اتمام فایل فروشیه🤍

🚓❌لـامبــــرگــینی❌🚓 🔞⛔ ترسا دختری که با هویت یه پسر زندگی میکنه با دزدی که انجام میده میوفته زندان مردان🔞⛔ حالا ترسا مجبوره شاهد خیلی از کثافت کاریا باشه و ساکت بمونه...🔞 ⁉️...⁉️....⁉️ 🔥 از رئیس زندان نوار بهداشتی میخواد🔥 بغضم رو به سختی فرو دادم و با صدای لرزونی گفتم_مــ....مــن...من یه..چیزایی...لازم دارم... زره ای ازم فاصله نمیگرفت و این باعث میشد بیشتر خودمو گم کنم. اروم لب زد_چی؟ اب دهنم رو قورت دادم_میشه بری عقب؟ برخلاف انتظارم بدون مکث عقب کشید. تازه حس کردم میتونم هوا رو وارد ریه هام کنم. به سمتش برگشتم. ابرویی بالا انداخت و منتظر نگام کرد. _من...یه اتفاقی افتاده...منم...باید...یچیزایی داشته باشم...که اینجا نیستش...لازمش دارم...اما ... نمیدونم چیکار کنم...راستش...من...من. با خونسردی حرفم رو قطع کرد_تو یه نوار بهداشتی میخوای لب فرو بستم و با حیرت بهش نگاه کردم ، از کجا فهمید؟ انگار سوالم رو از نگاهم خوند که گفت_یه نگاه به لباست بکنی بد نیست. سریع به شلوارم نگاه کردم و با دیدن قطرات خونی که روش بود آه از نهادم بلند شد! با شرمندگی و بغض نگاهش کردم زود‌ جوین شو پر از اتفاقات مهیج 💥 https://t.me/joinchat/9NGsSDYbA-xhY2E0
Show all...
لـــامبـــورگیـــنے / خرابکاره نفرت انگیز

رمان لامبرگینی🚓 پارت گذاری:روز های فرد به قلم:fatemeh_a(دخترشب)✏ رمان ها: از انتقام تا عاشقی:درحال تایپ📝 لامبورگینی:درحال تایپ📝 محافظ👈 @mohafez_lamborgini کپی ممنوع🚫انسان باشیم پیام ناشناس👇 @roman_lamborginiiii_bot بعد از اتمام فایل فروشیه🤍

🚓❌لـامبـــورگــینی❌🚓 🔞⛔ ترسا دختری که با هویت یه پسر زندگی میکنه با دزدی که انجام میده میوفته زندان مردان🔞⛔ حالا ترسا مجبوره شاهد خیلی از کثافت کاریا باشه و ساکت بمونه...🔞 کم سن جوین نشــــه🚫 #پارت_واقعی💦 این قسمت نسبت به بقیه قسمت های دیگه زندان تاریک تر بود و خلوت تر بود. با کنجکاوی نگاهم رو روی دوتا ساختمون می چرخوندم که متوجه راه باریکی بین دوتا ساختمون شدم. کمی مردد نگاهش کردم اما بعد با کنجکاوی نردیک شدم و سرکی کشیدم. انقدر تاریک بود که چیز زیادی نمی دیدم. کمی ایستادم و بعد برگشتم تا از اونجا برم که صدایی باعث شد سرجام بمونم و از تصمیمم منصرف شم. گوشام کمی تیز شد. صدای نفس های خفه ای میومد و کسی پچ پچ میکرد! هنوز قدمی دور نشده بودم که صدای داد خفه ای اومد! اگر کسی رو اذیت میکردن چی؟ اگه کسی به کمک احتیاج داشته باشه چی؟ دوباره به سمت راه باریک بین دو ساختمون برگشتم. مردد بودم... بوی دردسر رو حس میکردم اما انگار نمیتونستم ازش دور کنم! شاید حماقت بود اما با تردید پا به راه باریک گذاشتم. چون چیز زیادی نمی دیدم دستم رو به دیوار تکیه دادم تا نیوفتم. نفسم رو محکم بیرون دادم و آروم و با ترید شروع کردم به راه رفتن. هر قدمی که برمیداشتم منو به صدا نزدیکتر می کرد. فقط سه قدم مونده بود تا به محوطه پشتی ساختمون برسم. صدای خماری زمزمه کـرد_لعنت...خیلی خوبه...یک ساله از این حس لعنتی دورم... حیرت زده سرجام خشکم زد. این بار یکی دیگه عصبی زمزمه وار غرید_انقدر تکون نخور عوضی نزار با همین چاقو حسابت رو برسم. تمام موهای تنم از ترس سیخ شده بود! بدن سستم رو تکون دادم و دو قدم دیگه رو هم طی کردم صدای ناله ها بیشتر شده بود کنار دیوار ایستادم و با ترس و نفسی حبس شده خم شدم و نگاه کردم. با دیدن صحنه روبروم حس کردم دنیا دور سرم چرخید و تمام محتویات معدم به دهنم هجوم آورد. سریع و سست سرم رو عقب کشیدم و عقی زدم. تمام تنم لرزید. نمیتونستم این صحنه رو هضم کنم! چطور میتونن اینکارو بکنن؟ دستای لرزونم رو روی دهنم گذاشتم تا جلوی عق زدنم رو بگیرم. بی حال کنار دیوار لیز خوردم و نشستم. از بهت حتی نمیتونستم بایستم! صدای ناله های از درد مرد رو که می شنیدم حس میکردم یه خنجر خیلی عمیق تو قلبم فرو می ره! اون صحنه از جلوی چشمام دور نمی شد. مردی لخت به زور روی شکم دراز کش افتاده بود و دونفر محکم دست و دهنش رو گرفته بودن و مرد دیگه ای از پشت محکم خودش رو بهش می کوبید! تمام بدنم می لرزید... نمیتونستم جلو برم حتی حریف یکیشون هم نمی شدم شاید اصلا با خودم هم....! چشمام پر اشک شد. _چقدر تکون میخوری بعد از ما دونفر هنوز جون مقاومت داری؟ یکی دیگشون پچ زد_ببین این بین خودمون میمونه به کسی حرفی بزنی با همین چاقو شکمت رو پاره میکنم فهمیدی؟ ⁉️...⁉️....⁉️ 🔥هم سلولی مغرورش وقتی میفهمه که ترسا یه دختره حواشو داره و نمیزاره کسی بهش آسیبی بزنه🔥 براندو بهم نزدیکتر شد و خیره به چشمام با تحکم و جدیت گفت_اینجا زندانه...پر از ادم های کثیفی که حتی خود خدا هم نمیتونه کنترلشون کنه!..اینجا زندانه...جاییه که آدم های لجن پر از کثافتش میکنن تا بقیه جاها به گند کشیده نشه...اینجا ساخته شده تا مردم کثافتشون رو اینجا بریزن تا بیرون از اینجا کسی آسیبی نبینه...هیچکسم هم نمیتونه اینو عوض کنه حتی دیوید! https://t.me/joinchat/9NGsSDYbA-xhY2E0
Show all...
لـــامبـــورگیـــنے / خرابکاره نفرت انگیز

رمان لامبرگینی🚓 پارت گذاری:روز های فرد به قلم:fatemeh_a(دخترشب)✏ رمان ها: از انتقام تا عاشقی:درحال تایپ📝 لامبورگینی:درحال تایپ📝 محافظ👈 @mohafez_lamborgini کپی ممنوع🚫انسان باشیم پیام ناشناس👇 @roman_lamborginiiii_bot بعد از اتمام فایل فروشیه🤍

🚓❌لـامبــــرگــینی❌🚓 🔞⛔ ترسا دختری که با هویت یه پسر زندگی میکنه با دزدی که انجام میده میوفته زندان مردان🔞⛔ حالا ترسا مجبوره شاهد خیلی از کثافت کاریا باشه و ساکت بمونه...🔞 ⁉️...⁉️....⁉️ 🔥 از رئیس زندان نوار بهداشتی میخواد🔥 بغضم رو به سختی فرو دادم و با صدای لرزونی گفتم_مــ....مــن...من یه..چیزایی...لازم دارم... زره ای ازم فاصله نمیگرفت و این باعث میشد بیشتر خودمو گم کنم. اروم لب زد_چی؟ اب دهنم رو قورت دادم_میشه بری عقب؟ برخلاف انتظارم بدون مکث عقب کشید. تازه حس کردم میتونم هوا رو وارد ریه هام کنم. به سمتش برگشتم. ابرویی بالا انداخت و منتظر نگام کرد. _من...یه اتفاقی افتاده...منم...باید...یچیزایی داشته باشم...که اینجا نیستش...لازمش دارم...اما ... نمیدونم چیکار کنم...راستش...من...من. با خونسردی حرفم رو قطع کرد_تو یه نوار بهداشتی میخوای لب فرو بستم و با حیرت بهش نگاه کردم ، از کجا فهمید؟ انگار سوالم رو از نگاهم خوند که گفت_یه نگاه به لباست بکنی بد نیست. سریع به شلوارم نگاه کردم و با دیدن قطرات خونی که روش بود آه از نهادم بلند شد! با شرمندگی و بغض نگاهش کردم زود‌ جوین شو پر از اتفاقات مهیج 💥 https://t.me/joinchat/9NGsSDYbA-xhY2E0
Show all...
لـــامبـــورگیـــنے / خرابکاره نفرت انگیز

رمان لامبرگینی🚓 پارت گذاری:روز های فرد به قلم:fatemeh_a(دخترشب)✏ رمان ها: از انتقام تا عاشقی:درحال تایپ📝 لامبورگینی:درحال تایپ📝 محافظ👈 @mohafez_lamborgini کپی ممنوع🚫انسان باشیم پیام ناشناس👇 @roman_lamborginiiii_bot بعد از اتمام فایل فروشیه🤍

🚓❌لـامبـــورگــینی❌🚓 🔞⛔ ترسا دختری که با هویت یه پسر زندگی میکنه با دزدی که انجام میده میوفته زندان مردان🔞⛔ حالا ترسا مجبوره شاهد خیلی از کثافت کاریا باشه و ساکت بمونه...🔞 کم سن جوین نشــــه🚫 #پارت_واقعی💦 این قسمت نسبت به بقیه قسمت های دیگه زندان تاریک تر بود و خلوت تر بود. با کنجکاوی نگاهم رو روی دوتا ساختمون می چرخوندم که متوجه راه باریکی بین دوتا ساختمون شدم. کمی مردد نگاهش کردم اما بعد با کنجکاوی نردیک شدم و سرکی کشیدم. انقدر تاریک بود که چیز زیادی نمی دیدم. کمی ایستادم و بعد برگشتم تا از اونجا برم که صدایی باعث شد سرجام بمونم و از تصمیمم منصرف شم. گوشام کمی تیز شد. صدای نفس های خفه ای میومد و کسی پچ پچ میکرد! هنوز قدمی دور نشده بودم که صدای داد خفه ای اومد! اگر کسی رو اذیت میکردن چی؟ اگه کسی به کمک احتیاج داشته باشه چی؟ دوباره به سمت راه باریک بین دو ساختمون برگشتم. مردد بودم... بوی دردسر رو حس میکردم اما انگار نمیتونستم ازش دور کنم! شاید حماقت بود اما با تردید پا به راه باریک گذاشتم. چون چیز زیادی نمی دیدم دستم رو به دیوار تکیه دادم تا نیوفتم. نفسم رو محکم بیرون دادم و آروم و با ترید شروع کردم به راه رفتن. هر قدمی که برمیداشتم منو به صدا نزدیکتر می کرد. فقط سه قدم مونده بود تا به محوطه پشتی ساختمون برسم. صدای خماری زمزمه کـرد_لعنت...خیلی خوبه...یک ساله از این حس لعنتی دورم... حیرت زده سرجام خشکم زد. این بار یکی دیگه عصبی زمزمه وار غرید_انقدر تکون نخور عوضی نزار با همین چاقو حسابت رو برسم. تمام موهای تنم از ترس سیخ شده بود! بدن سستم رو تکون دادم و دو قدم دیگه رو هم طی کردم صدای ناله ها بیشتر شده بود کنار دیوار ایستادم و با ترس و نفسی حبس شده خم شدم و نگاه کردم. با دیدن صحنه روبروم حس کردم دنیا دور سرم چرخید و تمام محتویات معدم به دهنم هجوم آورد. سریع و سست سرم رو عقب کشیدم و عقی زدم. تمام تنم لرزید. نمیتونستم این صحنه رو هضم کنم! چطور میتونن اینکارو بکنن؟ دستای لرزونم رو روی دهنم گذاشتم تا جلوی عق زدنم رو بگیرم. بی حال کنار دیوار لیز خوردم و نشستم. از بهت حتی نمیتونستم بایستم! صدای ناله های از درد مرد رو که می شنیدم حس میکردم یه خنجر خیلی عمیق تو قلبم فرو می ره! اون صحنه از جلوی چشمام دور نمی شد. مردی لخت به زور روی شکم دراز کش افتاده بود و دونفر محکم دست و دهنش رو گرفته بودن و مرد دیگه ای از پشت محکم خودش رو بهش می کوبید! تمام بدنم می لرزید... نمیتونستم جلو برم حتی حریف یکیشون هم نمی شدم شاید اصلا با خودم هم....! چشمام پر اشک شد. _چقدر تکون میخوری بعد از ما دونفر هنوز جون مقاومت داری؟ یکی دیگشون پچ زد_ببین این بین خودمون میمونه به کسی حرفی بزنی با همین چاقو شکمت رو پاره میکنم فهمیدی؟ ⁉️...⁉️....⁉️ 🔥هم سلولی مغرورش وقتی میفهمه که ترسا یه دختره حواشو داره و نمیزاره کسی بهش آسیبی بزنه🔥 براندو بهم نزدیکتر شد و خیره به چشمام با تحکم و جدیت گفت_اینجا زندانه...پر از ادم های کثیفی که حتی خود خدا هم نمیتونه کنترلشون کنه!..اینجا زندانه...جاییه که آدم های لجن پر از کثافتش میکنن تا بقیه جاها به گند کشیده نشه...اینجا ساخته شده تا مردم کثافتشون رو اینجا بریزن تا بیرون از اینجا کسی آسیبی نبینه...هیچکسم هم نمیتونه اینو عوض کنه حتی دیوید! https://t.me/joinchat/9NGsSDYbA-xhY2E0
Show all...
لـــامبـــورگیـــنے / خرابکاره نفرت انگیز

رمان لامبرگینی🚓 پارت گذاری:روز های فرد به قلم:fatemeh_a(دخترشب)✏ رمان ها: از انتقام تا عاشقی:درحال تایپ📝 لامبورگینی:درحال تایپ📝 محافظ👈 @mohafez_lamborgini کپی ممنوع🚫انسان باشیم پیام ناشناس👇 @roman_lamborginiiii_bot بعد از اتمام فایل فروشیه🤍

❌لــامـبـرگـیــــــے❌ دختری که به جرم دزدی با هویت یه پسر وارد زندان مردان میشه🔞 🚨🔥🚨🔥🚨🔥🚨 نیمه شب بود و من تنها توی حموم بزرگ زندان بودم! اون دیوید عوضی بهم گفته بود بوی گند میدم! البته راستم میگفت ، تو این دو هفته ای که تو زندان بودم آب به تنم نخورده بود! اما باید از جونم سیر شده باشم که با کلی نره غول برم حموم! درسته دیوید یه عوضیه اما خوبه که یه کاری کرده تا بتونم نیمه شب تنها بیام حموم! 🔞 🔞 🔞 لخت زیر دوش ایستادم و آب گرم رو باز کردم. لغزش آب روی تن گرفته و دردناکم لذت بخش بود. چشمام رو بستم و دستم رو روی بدنم حرکت دادم و آهی از سر آرامش کشیدم. کمی که بدنم ریلکس شد چشمام رو باز کردم تا شامپو رو بردارم که با دیدن براندو تو چهار چوب در از ترس هعی بلندی کشیدم و دستام رو جلوی بدن لختم گرفتم! براندو پوزخندی زد و خیره به بدنم زمزمه کرد_میدونستم...! #مهیج_و_پر_از_اتفاقاته_غیرقابل_پیشبینی. #آشنایی_با_دنیای_مردا🔞 https://t.me/joinchat/9NGsSDYbA-xhY2E0
Show all...
لـــامبـــورگیـــنے / خرابکاره نفرت انگیز

رمان لامبرگینی🚓 پارت گذاری:روز های فرد به قلم:fatemeh_a(دخترشب)✏ رمان ها: از انتقام تا عاشقی:درحال تایپ📝 لامبورگینی:درحال تایپ📝 محافظ👈 @mohafez_lamborgini کپی ممنوع🚫انسان باشیم پیام ناشناس👇 @roman_lamborginiiii_bot بعد از اتمام فایل فروشیه🤍

💜خرابکاره نفرت انگیز💜 _حالمو به هم زدی #مدلین. اشک از چشمان #مدلین مانند سیل از روی گونه هایش #جاری بود. لرزان لب زد_اون فقط یه #غذا بود...اون #پاستا بود...چرا انقد #حالت ازش به هم #میخوره؟ چشمان استفن از حرص #گشاد شد_چی؟...چرا حالم به هم #میخوره؟...اون پاستا نبود تو روی من #استفراغ کردی! مدلین #هقی زد و با #گریه گفت_وقتی من خوردمش یه #پاستا بود...یه پاستای #خوشمزه. استفن نگاهی به #شلوارش انداخت...از حرص چهره اش #سرخ شده بود. با ناامیدی لب زد_باورم نمی شه...#باورم نمیشه روی ..یرم بالا #اوردی. مدلین بینی اش را بالا #کشید و گفت_من #میخواستم برات .ا.ک بزنم...میخواستم #غرق لذتت کنم. استفن #عصبی تشر زد_ولی #کثافت معدت رو روی من #خالی کردی .ر.زه. هق مدلین در گلویش #گیر کرد. با بهت و صورت #اشکی به استفن خیره شد و #ارام لب زد_.ر.زه؟ استفن بلند داد زد_#گندش بزنن...تا عمر دارم نمی ذارم #دهن هیچ .ر.زه ای سمت ..یرم #بیاد. مدلین #دوباره گفت_به من گفتی .ر.زه؟ استفن عصبی #غرید_اره بهت گفتم ‌ر.زه...یه .ر.زه #کثافت. https://t.me/joinchat/9NGsSDYbA-xhY2E0
Show all...
VID_20180221_151251.mp44.80 KB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.