cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🌺👩🏻‍🎓⊰ عشق‌های‌تـکـ࿐ـپر ⊱👩🏻‍🎓🌺

✨🌸•‌﷽•‌🌸✨ ‌‌ ‌ •طُ مآهِـ عآصِمُونِهـ منی∞🌸🎈 𝓨𝓸𝓾 𝓪𝓻𝓮 𝓶𝔂 𝓶𝓸𝓸𝓷 𝓶𝓸𝓷𝓽𝓱 •♥️• ‌ ‌‌‌ ‌° °‌‌ •.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•. برای تب 👇 @Eshgh_hay_takparbot

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
271
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

این چرا این رنگی شد!!! با حرص ظرف رنگو ریختم توی سطل زباله و غر میزدم _مردتیکه به من میگه آبیشو زیاد بزن تا رنگ جذاب بشه ،آخه مردک به این میگن جذاب!مث جیش بچه نو نوار میمونه بیخیال رنگ شدمو قلمو رو برداشتمو با لذت روی بوم میکشیدم و تلاش میکردم ذهنم سمت چند روز دیگ نره تا بتونم استرسو از خودم دور کنم فکر نمیکردم منه ریلکس برای عروسیم انقد استرس داشته باشم و ازون بیشتر فکر نمیکردم هیچوقت پسر این خانواده عاشق من بشه و منی که دیگ از همه مردا متنفر شده بودم دل بدم بهش ولی اون تمام ایده آل های یک مرد کامل رو داشت و این منو جذب خودش کرده بود و باعث شده بودم دلمو دستش بسپرم با خودمو افکارم درگیر بودم که چند تقه به در خورد و بعدشم کسرا وارد اتاق شد تا چشمم بهش افتاد آب از لبو لوچم آویزون شد آخه یک نفر چقد میتونه خواستنی و جذاب باشه منم اومدم با عشوه سمتش برم و دستامو دور گردنش حلقه کنمو هم دلبری کنم هم یک چیزی نصیبم بشه حالا که انقد دلم براش رفته بی توجه به اینکه تو یه دستم قلمو بود تو دست دیگ سطل رنگ با عشوه به سمتش رفتم و لبخند ژکوند براش میزنم و خیلیم حس میکردم جذاب شدم تا اومدم یک تابی به چشام بدم که دیگ دل و ایمونشو ببرم نمیدونم چی شد که این شد پام به یک چیز لعنتیه حسود که چش نداشت عشوه و قشنگیامو ببینه گیر کرد هر چقد تلاش کرده بودم که لبخند رو لبام کوچولو هوس انگیز باشه از بین رفت و حالا دهنم رو اندازه غار باز کرده بودمو داد میزدم و آماده بودم جان به جان آفرین تسلیم کنم ولی لحظه آخر دستای کسرا دور کمرم حلقه شد و نجاتم داد ولی نمیدونم چرا داد خودش بلند شد به خودم اومدم و خودمو جدا کردم ازش تا ببینم چی شده که با دیدن وضعیتش دوباره دهنم اندازه غار باز شد همه سطل رنگ روی لباسش خالی شده بود _واااایییییی رنگمممممم رنگ قشنگممممم دلبرممممم همش ریختتتتت بعدم لب برچیدمو غمگین به صحنه رو به روم خیره شدم کسرا شوکه بهم نگاه میکرد انگار یک بیمار روانیو داره میبینه _الان آیدا به جای اینکه نگران من باشی برای سطل رنگت عزا گرفتی؟! تا اومدم بهش بتوپم که آره خیلیم بیشتر نگران سطل رنگمم و دوسش دارم چشمم خورد به چشمش _ای خدا مرگم چشت چرا انقد قرمز شده! انگار که تازه یادش اومد که چی شده دوباره دستشو گذاشت روی چشمشو شروع کرد ناله کردن _قلموی جنابعالی تو چشممو سوراخ کرد با اینکه از توهینش به قلموی نازنینم ناراحت شدم ولی بخاطر ناکار شدن چشمش از گناهش گذشتم آروم رفتم سمتش و گفتم خوبی الان؟ نگاهی بهم کرد و دید که زیادی مظلوم شدم دلش سوخت واسم و بیشتر از این معذبم نکرد _نه خوبم جوجه فقط ازین به بعد به جای شهلا کردن چشات جلوی پاتو نگاه کن قسمت دوم جملشو نادیده گرفتم و برای اینکه از دلش در بیارم رفتم نزدیکشو آروم لپشو بوسیدم کسرا هم از فرصت استفاده کرد و دستشو دوره کمرم حلقه کرد و سرشو آورد نزدیک تا از لبام کام بگیره منم که تو کف شدید خودمو برای یک صحنه عاشقانه و هندی آماده کرده بودم ک…. دینک دینک!!!!! ایییی خدا این دیگ کیه این موقع زنگ میزنه آخه الانم وقت زنگ زدنه آدم حسابی؟! از بغل کسرا با بی میلی اومدم بیرون و گفتم درو باز میکنم به سمت در رفتمو زیر لب کسی که پشت در بودو داشتم روحشو شاد میکردم و هم به جون مامان بابای کسرا غر میزدم که چرا الان باید بیرون باشن که من از صحنه هندیم دل بکنم و برم درو باز کنم دستم رو دستگیره نشست و بازش کردم و خواستم با لحن بد با شخص پشت در حرف بزنمو عقدمو سرش خالی کنم ولی با دیدن شخص پشت در زبونم کلا لال شد اون اینجا چیکار میکرد؟ چرا الان اومده بود؟ اینجا رو از کجا پیدا کرده بود؟ چرا چند روز مونده به عروسیمو خوشبختیم سروکلش پیدا شده بود؟ چرا نمیزاشت یکبارم که شده احساس خوشبختی کنم؟ ولی همه این سوالا تو ذهنم بود و تنها کلمه ای که از زبونم خارج شد _سپهر؟!! و زیر پام خالی شدو دیگ هیچی نفهمیدم…. https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0
Show all...
🔥آتــــــ💥ـــؤر🔥/یــاکــامـ🌙ـوز

﷽  وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين...🧿 ✍مریم کورسی 🔥آتـــــــــؤر🔥 به زودی : یــاکــامـ🌙ـوز همه بنر ها واقعی هستند

-یعنی تو بچه ای که از من باشه رو دوست نداری؟ خودش را با لوسی و بغض در بغلش انداخت و لب برچیده و اهسته زمزمه کرد: - من بچه میخوام! دست دور کمر دخترک انداخت و پر از حرص و از لای دندان های کلید شده‌اش گفت: - خودت بچه ای توله سگ، دووم نمیاری، زایمان و بزرگ کردنش سخته، اونوقت باید دو تا بچه بزرگ کنم! نصف لواشک را در دهانش چپاند و لب برچیده و پر از ناز گفت: - اخه من نی نی کوچولو میخوام، تو فقط میتونی بهم بدیش! کسرا با دیوانگی خم شد و محکم و پر سر و صدای لب‌هایش را به کام کشید: - توله سگ من میمیرم برات، بعدش باید تا نه ماه بهت دست نزنم مگه میشه؟ نچ من بچه نمیخوام! ایدا بغض کرده کمی از او فاصله گرفت و با قهر گفت: - اگه بچه ندی بهم منم پیشت نمیخوابم. دست زیر پایش انداخت و تن کوچکش را از روی زمین بلند کرد و به سمت اتاق برد و در همان حال با حرص گفت: - غلط میکنی پیش من نخوابی، مال منی باید بغل من بخوابی، مال من بودن یعنی این! پر از حرص ایدا را روی تخت خواباند و لب‌هایش را به کام کشید. تابی به گردنش داد و با دلبری گفت: - اگه بهم نی نی بدی همیشه تو بغلت میخوابم. روی تنش خیمه زد و زیر لب غرید - امشب یه توله سگ میدم بهت که دیگه دست از سر من برداری. با دلبری دست‌هایش را دور گردن کسرا حلقه کرد و کمی تنش را به کسرا فشرد: - کیه که اعتراض کنه اقا! خودداری را کنار زد و با یک حرکت از روی تنش بلند شده و شلوارش را پایین کشید و به میان پای سفیدش خیره شد و... https://t.me/joinchat/5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/joinchat/5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/joinchat/5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/joinchat/5tEwXl2sPcpjZjM0
Show all...
Repost from N/a
حرصی چشم ازش می‌گیرم و به سمت پله‌ها میرم تا سریعتر به خونه برم. هرسری همین اشتباه رو می‌کنم و میام جایی که ایلیا هم هست و فقط باعث اعصاب خوردی و شب نخوابی خودم می‌شم.. پله‌ها رو دوتا یکی به قصد خروجی میرم و نمی‌فهمم چطور اما پام پیچ می‌خوره و وقتی به خودم میام که از شدت درد دست‌هام رو تکیه‌ی بدنم کردم و لبم رو بین دندونام می‌فشرم تا میادا صدام در بیاد.. ایلیا هل کرده خودش رو بهم می‌رسونه و تا می‌خواد به پام دست بزنه جیغ می‌کشم : - دست نزن به من. دست‌هاش رو برای آروم کردنم بالا می‌گیره و با تت پته می‌گه : - بزار نگاه کنم شاید شکسته باشه. با لجبازی تمام سعی می‌کنم پام رو تکون بدم و همین هم باعث میشه نفسم برای چند لحظه بره.. متوجه‌ی خیسی گونه‌های ایلیا در اثر اشک شدم و بین اون درد زجرآور ته دلم چنان چرم شد و خوشحال که درد رو فراموش کردم... #بنرواقعی #پارتی‌ازآینده‌ «ظرفیت Vip یاکاموز فقط ده نفر» با پارتی تونستم لینک Vip یاکاموز رو براتون بگیرم پس سریع‌تر جوین بدید که اگر لینک عوض شد کاری از دستم ساخته نیست... #هیجانی #کلکلی #طنز https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0
Show all...
_زن حامله تو ول کردی به امون خدا چسبیدی به اون زن با شنیدن حرف دوست سپهر سینی رو روی اپن گذاشتم و پاورچین به در نزدیک شدم _بس کن کامران فاز نصیحت گرفتی که چی؟ من ریحانه رو دوست دارم ازش دست نمی کشم _اصلا مگه اون نرفته بود؟ _برگشته توقع داری وقتی عشق قدیمیم کنارمه و می تونم داشته باشمم ازش دست بکشم؟ _تکلیف آیدا چی میشه پس؟ _من آیدا رو نمی خوام نه آیدا نه بچه شو _داداش آیدا زنته، بچه تو رو داره پرورش میده بعد تو به خاطر اون دختره که ولت کرد داری از هم خون و زنت میگذری؟ _اه ساکت شو کامران گند زدی تو حالم بلند شو برو می خوام برم با ریحانه قرار دارم https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 از در فاصله گرفتم و با بغضی که تو گلوم چمبره زده بود به سمت اتاق رفتم و بعد پوشیدن لباس اون خونه نحس و ترک کردم جای من اینجا نبود 🔥آیدا زنی که بعد از حامله شدنش سر و کله عشق قدیمی شوهرش پیدا میشه و..🔥 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0
Show all...
Repost from N/a
نگاهی به چهره‌ی عبوسش میندازم و برای در آوردن حرصش با صدای بلند طوری که بشنوه میگم : - دوست داری دوتا بابا داشته باشی؟ توی بغلم می‌چرخه و کنجکاو نگاهم می‌کنه : - مثل بابا ایلیا؟ سرم رو به نشونت‌ی منفی تکون میدم و موهاش رو به سمت عقب حرکت میدم : - حتی بهتر از بابا ایلی.... هنوز حرفم رو کامل نکرده بودم که عصبی بچه رو از روی پام بلند می‌کنه و درحالی که با چشم‌هاش برام خط و نشون می‌کشه خطاب بهش می‌گه : - مامان داره باهات شوخی میکنه پسرم ، هیچکسی نمی‌تونه مثل پدر خودت باشه واست. از جام بلند می‌شم و دقیقا روبه روش میایستم ؛ سرم رو کمی بالا می‌گیرم و دست‌هام رو قفل هم می‌کنم : - لابد مثل مامانش پیدا میشه؟ بچه رو روی زمین میزاره و چند لحظه‌ای منتظر میمونه تا ازمون دور بشه : - من انقدر بی‌ذات نیستم که همچین حرفی به بچم بزنم دخترعمو.. بهم بر می‌خوره اما چیزی نمی‌گم و برخلاف توقعش بجای پریدن بهش دنبال سوژه‌ی دیگه‌ای می‌گردم تا جوری حرصش رو دربیارم که بوی سوختنش رو حس کنم.. #دخترعمو‌پسرعمو #کلکلی #بنرکاملا‌واقعی «رمان پرطرفدار یاکاموز به قلم مشهور مریم کورسی» ظرفیت ورود فقط پنج نفر https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0 https://t.me/+5tEwXl2sPcpjZjM0
Show all...
🔥آتــــــ💥ـــؤر🔥/یــاکــامـ🌙ـوز

﷽  وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِين...🧿 ✍مریم کورسی 🔥آتـــــــــؤر🔥 به زودی : یــاکــامـ🌙ـوز همه بنر ها واقعی هستند

♥️🍃 •••••••••••🍃♥️ #part #عشق‌‌وانتقام‌ 🍃♥️••••••••••••••••• ♥️🍃
Show all...
Repost from N/a
پسره یه دختر دیگه رو دوسداره و مانع بزرگی به نام آذر جلوی راهشونه که پسره...🙊https://t.me/+aaBEejFBGNhhMzQ0 https://t.me/+aaBEejFBGNhhMzQ0 روی #مبل نشستیم و نصف لیوانش رو پر از #مشروب کردم. با دیدن این حرکتم #اعتراض کرد. - #برهان. خیلی کمه، یه خورده #بیشترش کن. با تعجب گفتم: - مگه خانواده‌ات میدونن اهل #مشروبی؟ - وا نه من فقط به خاطر تو میخورم، #عزیزم. - پس باید کم بخوری که #حالت بد نشه. چون #دوزش خیلی بالاست. لیوان رو سمتش گرفتم. با #بی‌میلی از دستم گرفت و یه #قلپ خورد. برای اینکه #شک نکنه سریع #تخمه برداشتم و شروع کردم به خوردن. با #تعجب گفت: - وا مگه نمیخوری؟ - قبل از اینکه #بیای خوردم. - آهان. بعد از اینکه نصف #شیشه‌ی مشروب رو خورد روی پام نشست و دستش رو دور گردنم حلقه کرد. با لبخندی که روی #لب‌هاش جا خوش کرده بود گفت: - عشقم، چرا منو نمیبری توی #اتاقت؟ حرف‌هاش رو میکشید. - اتافم #چیزی نداره که بخوای ببینی. لب برچید. - نه، نمیخام ببینم. میخام پیشت #بخوابم، روی تختت و...🙊🔞 #بیا‌ببین‌برای‌اینکه‌زنش‌نشه‌چی‌کارش‌می‌کنه⁉️💯 https://t.me/+aaBEejFBGNhhMzQ0 https://t.me/+aaBEejFBGNhhMzQ0
Show all...
Repost from N/a
نگاهی از بالا تا پایین بهش انداختم این کی بود که اومده بود اینجا!! با اب دهن قورت داده شده گفتم : تو تو کی هستی!! طلبکاری اینجا چکار می کنی!! خندید.. _نه من طلبکار نیستم اما خوب چندان فرقی با طلبکار نمی کنم چون نجاتت دادم ‌‌ با اب دهن قورت داده شده بهش نگاه کردم.. منظورش رو نمی فهمیدم : یعنی چی نمی فهمم.. _ببین من پول کل طلبکارات رو دادم نجاتت دادم حالا تو باید به من کمک کنی!!. منظورش رو نفهمیدم با حالت سوالی بهش نگاه کردم : یعنی چی نمی فهمم!! _یعنی اینکه زن من میشی و یه بچه برای من و زنم می یاری!! هیستریک خندیدم.. چی از من می خواست!! من اگه می خواستم پی خرابی که می رفتم قدمی عقب برداشتم : ببین برو بیرون من اگه می خواستم طلبکارا رو همشون رو دست به سر کنم هزار تا از این پیشهاد ها دادم ‌ _خوب الان که چی!!؟ _الان هیچی برو بیرون خندید : مگه الکیه!؟ من پولتو دادم _مگه من خواستم!!! _خودت نخواستی ولی دیگه کاری نمیشه کرد بیا اینجا بیینم.. دستم رو گرفت.. _ولم کن داری منو کجا می بری!!. _می رم صیغه ات کنم پول الکی که نداشتم بدم تو....ولمممممم کن... https://t.me/+IP_BqsgTaH1kNmU0 نگاهی به شکمم کردم ماه اخر بودم وابسته به بچه ام شده بودم!! رو کردم سمت اون شوهر نامردم.. _بچه بدنیا اومد چه بلایی سر من می یاد!؟ خندید : خوب می ری پی کارت دیگه از من چه انتظاری داری!! _این بچه چی!؟ _بچه ی من و زنمه تو کاره ای نیستی جز این صیغه ای زیر خواب بیا اینجا ببینم... با بغض گفتم : من زنتم مادر این بچه منم... با اخم گفت : خفه میشی یا نه از اول قرارمون همین بود پس خفه شو و هیچی نگو... هق زدم.. _خدا لعنت کنه https://t.me/+IP_BqsgTaH1kNmU0 دختری که بخاطر طلبکار های پدرش ضیغه ی مردی میشه تا برای اون مرد و زنش بچه بیاره و...
Show all...
کادیلاک

﷽ هر گونه کپی برداری و انتشار رمان حتی با نام نویسنده ممنوع پیگرد قانونی دارد 🚫🚫 ژانر رمان : عاشقانه ، تراژدی

Repost from N/a
🔞_پارمیس....پاتو از در بذاری بیرون جوری سگ شم پارت کنم تا یک ماه نتونی رو دستات راه بری با عصبانیت برگشتم سمتش و گفتم: _وقتی اون توله عوضیت هنوز تو شکم منه بازم فاز میگیری آقای لیام.....آقای لیام راد. خندید و گفت: _تا وقتی باباش اینطوری هوای مامانش و داره چرا برات دلبری نکنم حاج خانوم.....؟! ته دلم یجوری شدم ولی از موضعم عقب نکشیدم و با تخسی توی چشمای شیطونش خیره شدم. بغضم گرفته بود و نمیتونستم درست حرف بزنم. _چرا اینکارو باهام کردی لیام....فردا که این شکم بالا بیاد پشتم حرف در میاد....میگن باباش مرد که دخترش بره پی ج.نده گریش دیدم که رگ گردنش برجسته شد. دیدم که اخمای جذابش بدجور توی هم کشیده بود. جلوتر اومد و گفت: _میکشنم استخون نداشته زبون هر بی ناموسی که پشت زنِ من وز وز کنه..... شیرین بود از زبانش شنیدن کلمه زنِ من _لیام به بچم میگن حرومی میگنش حروم زاده..... بزار بندازمش دستش مشت شد. میدونم اگه این بچه تو شکمم نبود تا می خوردم منو میزد ولی خیلی داشت جلوی خودشو میگرفت. _تو زنمی پری خانوم محرم ترین کسی که تو زندگیم میتونه باشه تویی..... _میدونم ولی بقیه که نمیدونن صدای دادش با شکستن بغض من یکی شد. _گور بابای بقیه..... یک عروسی برات بگیرم دهن همشونو می بندم ببینم کی جرئت می‌کنه واسه زن لیام شاخ و شونه بکشه حالا کامل توی آغوشش بودم سرمو روی سینش گذاشت و گفت: _دلم برای عطر تنت تنگ شده چشم عسلی برو رو تخت منم الان میام.... _اما _هیشش ... بوسه داغی روی قفسه سینم زد و ..... https://t.me/+IP_BqsgTaH1kNmU0 https://t.me/+IP_BqsgTaH1kNmU0 #قسمتی از پارت _هیششش....عروسک....آروم.....آروم باش♨️ ناله ای کردم که سرش رو تو گودی گردنم گذاشت و نفس داغش پوست ظریف گردنم رو قلقلک داد........ ❌آهی کشیدم که گفت: _هیشش تموم شد ....پارمیسم تموم شد....خانومم🤫 _لیام..... _جان دلم......دورت بگردم عزیزم _چیکارم .... کردی....بین پام داره خ...ون میاد🔞 پوزخندی زد و گفت: _به بهشت رفتم.......🤣😈 https://t.me/+IP_BqsgTaH1kNmU0 لیام رئیس خشن و مغروری که عاشق دخترِ شریکش میشه و بعد از مرگ شریکش اونو به عقد خودش در میاره و........ #ببین‌اقاشون‌چی‌میگه‌بهش‌!‌میگه‌به‌بهشت‌رفتم‌💦🤭🤣 #طنز #عاشقانه
Show all...
کادیلاک

﷽ هر گونه کپی برداری و انتشار رمان حتی با نام نویسنده ممنوع پیگرد قانونی دارد 🚫🚫 ژانر رمان : عاشقانه ، تراژدی

Repost from N/a
#دختره_به_پسره_میگه_بیا_آلتو_درست_کن_من_میرم #ولی_منظورش_آلت_موسیقی_بوده 😂😱 _بیا این آلتو درست کن بعد من میرم نگاهش جوری به تنم نشست که خودم لرز کردم. چشمای سرخش وجب به وجب پوست تنمو کاوید. با چشمای شیطون خیرش شدم. من چی فکر میکردم اون تو چه فکری بود...! پوزخندی زد و از پشت میز کارش کنار اومد. تکیه زد و دستاشو بهم گره زد. _میدونی که نمیتونی سایزشو تحمل کنی؟! با تخسی تو چشماش زل زدمو گفتم: _چون کوچیکه این همه وقت قایمش کردی اون تو؟ مطمئن بودم بازم حرفامو بد برداشت کرده بود. تکیشو از میز برداشت. یک تای ابروش رو داد بالا و نگام کرد خندید و به پایین تنش اشاره کرد: _میدونی چیه؟! از بس بزرگه ترسیدم ببینی هول کنی بچه! _من بچه نیستم _پس بخواب رو تخت _خوابیدن رو تخت که دردی نداره _ولی خوابیدن زیر من درد زیاد داره به خودمو و اون الناز عوضی که این پیشنهاد رو داده بود لعنت فرستادم. _توعه بچه واسه چی انقدر واسه من دلبری میکنی که خودت توش بمونی ؟! حرصم میگرفت از این که هی بهم میگفت بچه و این باعث میشد افسار زبونمو از دست بدم _من بچه نیستم لیام می فهمی من زنتم _آخ میدونی زنا شبا کجا میخوابن؟! چی زده بود؟! چه ربطی داشت اصلا! _چی میگی؟ _اگه تا یک دقیقه دیگه تو اتاقت نباشی خوابیدن یک زن رو عملی نشونت میدم _ها....بیا عملی نشون بده بینم چی میخوای کنی؟! _تورو جوجه اینو گفت و به سرعت به سمتم اومد که سریع از اتاق جیم و زدم و به سمت طبقه پایین رفتم. مامان لیام با دیدنم گفت: _چی شده مادر _میخواد نشونم...بده قیافش که هم ترسیده بود هم خندش گرفته بود...... _چی مادر! با صدای محکم لیام از ترس پشت مادرجون پناه گرفتم.... این پسره پرو حرفای بی پرده ای میزد..‌‌. می ترسیدم آبرو نذاره برام _خواستم آلت موسیقی نشونش بدم گفت بیا درستش کن با لبخند کریهی نگاهم کرد و رو به مادرش که سرخ شده بود ادامه داد: _ولی فکر کنم خانوم به چیز دیگه ای فکر کرده https://t.me/+IP_BqsgTaH1kNmU0 https://t.me/+IP_BqsgTaH1kNmU0 وای جرررررر پسره جلوی مامانش به دختره میگه میخواستم آلَت نشونت بدم ببین دختره چه فکرایی میکنه و جیغ میکشه😆😂🙈 بزن روش تا نپریده توش👇 https://t.me/+IP_BqsgTaH1kNmU0 دختر شیطونمون با شرط بندی میخواد پسری رو که سرپرستیشو به عهده گرفته از راه به در کنه ولی نمی دونه پسرمون خودش راه بلد روزگاره
Show all...
کادیلاک

﷽ هر گونه کپی برداری و انتشار رمان حتی با نام نویسنده ممنوع پیگرد قانونی دارد 🚫🚫 ژانر رمان : عاشقانه ، تراژدی

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.