cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

زردِ کهربایی!:

-من از همون اولشم از زرد بدم میومد انگار که تمام خاطرات تلخ من با زرد عجین شده!

Show more
Advertising posts
189
Subscribers
No data24 hours
-37 days
-730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

کاش کسی بود‌. امشب از اون شب‌‌‌هاییه که دلم حرف زدن از خاطراتم رو می‌خواد حرف زدنِ زیاد و پراکنده، تعریف کردنِ اتفاقات.
Show all...
آرا پیرا کردیم، نشستیم سرِ سفره سال تحویل، آرزوهای قشنگ‌ کردیم، عکس گرفتیم، چای و شکلات خوردیم دیگه وقتشه بخوابیم، نه؟ پس سال نوی شمام مبارک بچه ها جون. به امیدِ تحقق رویایی که همتون می‌دونید دیگه.✨
Show all...
2
او_و_دوستانش_he_and_his_friends_–_مروارید_Pearl.mp316.48 MB
دیدید همه برنامه‌های امسالشونو می‌نویسن؟ من فقط دلم می‌خواد خودم رو نجات بدم. این مدت فقط از دور، خودم رو نظاره‌گر بودم. می‌دیدم داره دست و پا می‌زنه اما فقط پلک زدم. تمامِ مدت بین بودن و نبودنش شک داشتم، بین نجات دادن و خفه کردنش. قصد داشتم خودم رو همونجا رها کنم تا بمیره. شاید حتی خودم می‌کشتمش. اما حالا؟ شاید ارزش داشته باشه بیشتر برای خودم تلاش کنم، شاید باید بیشتر فرصت بدم. امسال سعی می‌کنم خودم رو نجات بدم، بهش یاد بدم چجوری راه بره، همینقدر مبتدی. اگه ذره‌ای چیزی تغییر نکرد، می‌تونم این‌بار راحت مردنش‌ رو نگاه کنم.
Show all...
دروغ گفتم. مگه خوشحالی چقدر دووم داره؟
Show all...
به سختی خودم رو وادار می‌کنم کتاب بخونم، فیلم ببینم، یه‌چیز رندوم درست کنم. اما می‌دونی تهش اینطورم خب که چی؟ قراره کلِ زندگیم رو با این کارا بگذرونم؟ کتاب بخونم و خوشحال باشم که تونستم کتاب‌های جالبی بخونم؟ فیلم ببینم و خوشحال باشم از گذروندن تایمم با این چیزها؟ و خب خیلی وقته دیگه رویای نوشتن رو از ذهنم دور کردم. نوشتن به چه مقصودی؟ قراره چیزهایی که می‌نویسی تهش چی شن؟ یادداشت هایی کهنه که روزی دور انداخته می‌شن. وسواسِ عجیبی برای چه‌جور گذروندن زمان، پیدا کردم. همه‌چیز بیهوده به نظر می‌رسه.
Show all...
اگه تو با من حرف بزنی، من آدمِ خوشحالی می‌شم.
Show all...
دوست ندارم درباره‌ی این چیزها اینجا حرف بزنم اما یه‌سری حرف‌ ها رو اگه به مخاطب خاصی نگی خودت راحت تری.
Show all...
واقعا توی رابطه رفتن برام تبدیل به کابوس شده، انگار تمامِ عمرم از روابطِ جدی فرار کردم. از چیزهایی که توی ذهن بقیه، نشون دهنده‌ی دوست داشتنشونه و خب واقعا هم هست. اما من همیشه فرار کردم، از خودم و علاقه‌م به کسی فرار کردم چون نمی‌تونم آدمِ رابطه‌‌ی عاطفی باشم نمی‌تونم بگم دوستت دارم ولی بوسیدنت و تمام چیزهایی که توی ذهنت تصور می‌کنی فقط حالمو بد می‌کنه.
Show all...
1
هر مدل احساسات و ارتباطات جنسی‌ای رو مشمئز‌کننده می‌بینم و گاهی از شدت تنفر و انزجار فقط می‌تونم گریه کنم. با اینکه این چیزها باید خیلی زیبا باشن اما حتی حرف زدن درباره‌شون حالم رو بد می‌کنه.
Show all...
👍 1 1