cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

Maryam chahi

نویسنده:مریم چاهی(مرینا) 🚫کپی حرام است🚫 آنلاین:نخجیر شیطان آفلاین: باد در موهایش می رقصید چاپی:ایست قلبی عشق در وقت اضافه فرشته بالدار رایگان:مگس،محکوم‌به‌تن‌تو فایل فروشی: لونا،اقدس پلنگ،اینسامنیاک پایان تلخ نمینویسم مدیر فروش: @month_sun4

Show more
Advertising posts
23 183
Subscribers
-1524 hours
-377 days
-30030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

کسانیکه مایل به عضویت در vip هستند مبلغ ۳۹هزارتومان به شماره حساب زیر واریز  و شات آن را به همراه یک اسم و فامیل برای ادمین ارسال کنید مریم چاهی اقتصاد نوین 6274 1211 8898 3647 @month_sun4 پ.ن:۳۰۰پارت جلوتر هفتگی ۸الی ۱۰پارت
Show all...
نصفه شب بود و من تنها جلوی در خونه ی پسر عموم بودم! کوچه خیلی تاریک بود و سگ توش پر نمی‌زد و قطعا راهم میداد خونش دیگه، خواستم جلو برم و زنگ‌درو بزنم اما ماشین مدل بالایی داخل کوچه پیچید و جلوی در خونه هاتف پارک کرد. دختری که خیلی به خودش رسیده بود و عطر لانکورش تا ببینی منم می‌رسید از ماشین پیاده شد و من ماتم برد! دوست دخترش بود؟ زنگ در خونرو زد و صدای هاتف از اون ور اف‌اف اومد: -چه دیر اومدی بیا بالا که کمرم الان می‌شکنه از مردونگی میفتم با عشوه خندید:-باز کن بیام خوبت کنم و در باز شد و من نمی‌دونستم چیکار کنم مردی که دوستش داشتم جلو چشمام قرار بود با یه دختر دیگه شب و سر کنه؟ دختر داشت داخل می‌رفت که یک لحظه نفهمیدم چی شد که جلو رفتم و بلند گفتم: - اوی وایسا بینم خانوم کجا تشریف میبری؟ با تعجب سمتم برگشت: - شما؟! پر اخم غریدم: -من نامزد هاتفم شما؟ جا خورد، از بالا تا پایین نگاه کرد که حرصی تر ادامه دادم: -بیا گمشو برو بیرون از خونه ی نامزد من زنیکه ابرو انداخت بالا:- گمشو بابا دختره ی غربتی ایکبیری تورو چه به سهیل بیست چهاری من تو تختشم حرصی جلو رفتم و اصلا به این فکر نمی‌کردم که این دروغها چه نتیجه ای می‌تونه داشته باش برام:- رو تخت باتو چون تو هرزه ای ولی تو فکرش با من تا شب عروسی حالام هری یالا اخماش پیچید توهم به یک باره بهم حمله کرد و موهامو کشید صدای جیغم بلند شد اما منم موهاشو کشیدم و حالا اونم جیغ میزد صدا جیغ و داد تو حیاط پیچیده بود. و هاتف بود که حیرون بدو وارد حیاط شد و با تعجب و بهت منو از اون زنیکه جدا کرد و داد زد: -کیمیا این جا چیکار می‌کنی؟ همین کافی بود که اون دختر لوس خودش رو تو آغوش هاتف بندازه و هق هق، زرتی گریه کنه و هاتف هم دستاشو دورش حلقه کنه. همین کار باعث شد من مات تصویر روبه روم لال بشمو دختره گفت: - میگه نامزدت -چــــــــــــی؟! ساکت و با بغض فقط نگاهشون می‌کردم که دختر با همین حرف شیر شد: - گفت نامزدت دختره ی غربتی بی همه چیز هاتف توپید:- چی تو چی گف..؟! به یک باره ساکت شد و کلافه روبه دختر گفت: -هاتف برو تو کم جیغ جیغ کن من تکلیفمو با دخترعموم روشن کنم میام قلبم داشت خورد میشد و دوست داشتم بغض منم بشکنه اما غرورم به اندازه ی کافی شکسته بود و همین که دختره رفت تو هاتف بد توپید: -دختره ی احمق واس چی این ساعت از شب خونه ننه بابات نیستی هان؟ به خونش اشاره ای کردم: -دوست دخترت چرا خونه ننه باباش نیست منم به همون دلیل جا خورد و اخماش بد پیچید توهم: -تو خیلی بیجا می‌کنی خیلی غلط می‌کنی با چی و واس چی اومدی اینجا؟ جوابشو ندادم و با صدای لرزون گفتم: -تو چی؟ تو بیجا نمی‌کنی مثل آدمای هول دختر میاری خونت تا شبو باش سر کنی؟ بدش میومد کسی تو کاراش دخالت کنه و به یک باره سمتم اومد مچ دستمو محکم گرفت جوری که جیغم هوا رفت و اون بدون حرف کشوندم سمت خروجی که نالیدم: -هاتف واستا تنها اومدم کسی باهام نیست آیی دستم واستا... می‌ترسم من شب واستا اما پرتم کرد از خونش بیرون و در حیاطو محکم به روم بست و با صدای بلندی گفت: -دختره آویزوون و من اشکام و هق هقم دیگه شکست و جیغ زدم: -من آویزون نیستم من فقط دوست داشتم اما دیگه ندارم هاتف می‌شنوی دیگه دوست ندارم https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 مهسا رو پس زدم و در اخم گفتم:-جمع کن برو بهت گفتم امشب حال و حوصله ندارم دیگه پوفی کشید و رفت؛ به ساعت نگاه کردم دوازده و نیم بود چه غلطی کرده بودم من؟ یه دختر هجده ساله تو محله ای که خیلی زیادی خلوت بود چیکار میکرد؟! از جام پاشدم و بدو سمت کوچه رفتم و به امید این که با ماشین اومده باشه دنبال پرایدی گشتم اما پیدا نکردم و به یک باره از ته کوچه صدای ضعیف جیغ دختری اومد! کوچه ما بن‌بست بود و...؟؟ ترسیده بدو سمت ته کوچه رفتم و هوار زدم: - کیمیا؟!! کیمیا؟ و به ته کوچه که رسیدم پسریو دیدم که از ترس با شلواری که تقریبا پایین بود فرار کرد و قبل این که زیر مشت و لگد بگیرمش نگاهم به دختری خورد که بی جون و ترسیده روی زمین خاکی افتاده بود و نه فقط نه: - کیمیا بدو سمتش رفتم و لباساش تنش بود اما از ترس جون نداشت و بغلش کردم و هوار زدم: -بگو کاری نکرد بگو کاری نکرد یالا بگو هق هقی کرد و فقط زمزمه کرد:-درد دارم درد بدنم یخ بست وضعیتشو چک کردم و اما لباسش تنش بود و نالید: - پهلوم ..پهلوم می سوزه هقی زد و به خاطر تاریکی هوا چیزی نمی‌دیدم و دستمو روی پهلوش کشیدم که صدای جیغش بلند شد و دستم خیس شد! خون بود؟ چاقو بهش زده بود؟! https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8
Show all...
👍 3 1
🩷🤦‍♀️🩷 https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy - سایزت چنده ؟؟؟ امشب مراسم خواستگاری بود و به درخواست بزرگترها به اتاق آمده بودیم تا با هم صحبت کنیم. رستان به عنوان اولین سوال سایزم را می پرسید؟؟!!!!! شکه پلک زدم: -بله؟؟ - نمی شنوی ؟؟ میگم سایزت چنده؟؟ - سایز چی؟؟ - دختر چقدر تو خنگی؟؟!!! بالاتنه رو می گم دیگه!!!؟؟ - واقعا که...‌!!! خجالت نمی کشی؟؟؟ خوبه من در مورد سایز تو بپرسم؟؟! - بپرس!! اصلا دوست داری بیا ببین؟؟؟ به نظر من همه ی صحبتهای قبل از ازدواج بیخودی مهم و اصل مطلب همینه - شما خیلی بیشعور تشریف دارید!!!؛ - اینکه می خوام اندازه ی همسر آینده ام رو بدونم بیشعوری؟؟؟ بابا یه وقت دیدی نپسندیدم ؟!!! از الان تکلیف همه چی روشن بشه بهتره دیگه؟!!!! - فکر می کردم دوستم داری که اومدی خواستگاری!!! با نوک انگشت به عروسک روی میز ضربه زد: -خوب دوست که دارم اما قبول کن اینا شیرینی زندگیه بعد با آهی اغراق آمیز گفت: -بعید می دونم هشتاد و پنج باشه خیلی لاغری -با چشمانی از حدقه بیرون زده گفتم : -که دوستم داری؟ - خب آره البته ارث و میراثی که بهت می رسه هم دوست دارم صورتتم که قشنگه حرف گوش کنم که هستی از الان گفته باشم : -خوش ندارم یک تار موت رو احدی بببینه لباس های قرتی و بدن نما هم نداریم از شدت عصبانیت از جایم پریدم و اولین چیزی که به دستم رسید یعنی گلدان کاکتوس محبوبم را با جیغی بلند به سمتش پرتاب کردم صدای فریاد مامان در مهمانی خواستگاری پیجید: -رستان .ریراااا خدا ورتون داره ذلیل مرده هااااا https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy رستان و ریرا هیج جوره با هم کنار نمیان یکی شرقه اون یکی غرب یکی سفید و اون یکی سیاه چی میشه اگه یک روزی عاشق هم بشن
Show all...

👍 1
Photo unavailable
کیوان رادمهر! معروف‌ترین دنداپزشک ایرانی که کل آلمان می‌تونه به خودش ببینه... یه نخبه‌ی خشن و هات🔥 مردی که در قلبش رو به روی تمام زن‌های دور و برش بسته و دخترا جون میدن برای یه نگاه نفس‌برش... امااااا از قضا این آقا دکتر خشن ما فقط برای یک نفر نرم می‌شه اونم یه دختر ریزه‌میزه‌ با چشم‌های کهرباییه که هر روز اون رو به بهونه‌ی معاینه می‌کشونه مطبش و... تا اینکه یه روز صدای نازدار پرنا باعث می‌شه که آقای دکترمون عنان از کف بده و...🙊🔥 https://t.me/+PGgvBOnDxyE1YzA0 https://t.me/+PGgvBOnDxyE1YzA0 ❌فقط کافیه پارت اول رو بخونید تا متوجه قلم قوی نویسنده بشید.
Show all...
👍 1 1
Photo unavailable
اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟ خب خب یه رمان پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته  همه مشتیاااا😍باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌 https://t.me/+ydzKrBkWpWpjOTE0 https://t.me/+ydzKrBkWpWpjOTE0 https://t.me/+ydzKrBkWpWpjOTE0
Show all...
Photo unavailable
کیوان رادمهر! معروف‌ترین دنداپزشک ایرانی که کل آلمان می‌تونه به خودش ببینه... یه نخبه‌ی خشن و هات🔥 مردی که در قلبش رو به روی تمام زن‌های دور و برش بسته و دخترا جون میدن برای یه نگاه نفس‌برش... امااااا از قضا این آقا دکتر خشن ما فقط برای یک نفر نرم می‌شه اونم یه دختر ریزه‌میزه‌ با چشم‌های کهرباییه که هر روز اون رو به بهونه‌ی معاینه می‌کشونه مطبش و... تا اینکه یه روز صدای نازدار پرنا باعث می‌شه که آقای دکترمون عنان از کف بده و...🙊🔥 https://t.me/+PGgvBOnDxyE1YzA0 https://t.me/+PGgvBOnDxyE1YzA0 ❌فقط کافیه پارت اول رو بخونید تا متوجه قلم قوی نویسنده بشید.
Show all...
نصفه شب بود و من تنها جلوی در خونه ی پسر عموم بودم! کوچه خیلی تاریک بود و سگ توش پر نمی‌زد و قطعا راهم میداد خونش دیگه، خواستم جلو برم و زنگ‌درو بزنم اما ماشین مدل بالایی داخل کوچه پیچید و جلوی در خونه هاتف پارک کرد. دختری که خیلی به خودش رسیده بود و عطر لانکورش تا ببینی منم می‌رسید از ماشین پیاده شد و من ماتم برد! دوست دخترش بود؟ زنگ در خونرو زد و صدای هاتف از اون ور اف‌اف اومد: -چه دیر اومدی بیا بالا که کمرم الان می‌شکنه از مردونگی میفتم با عشوه خندید:-باز کن بیام خوبت کنم و در باز شد و من نمی‌دونستم چیکار کنم مردی که دوستش داشتم جلو چشمام قرار بود با یه دختر دیگه شب و سر کنه؟ دختر داشت داخل می‌رفت که یک لحظه نفهمیدم چی شد که جلو رفتم و بلند گفتم: - اوی وایسا بینم خانوم کجا تشریف میبری؟ با تعجب سمتم برگشت: - شما؟! پر اخم غریدم: -من نامزد هاتفم شما؟ جا خورد، از بالا تا پایین نگاه کرد که حرصی تر ادامه دادم: -بیا گمشو برو بیرون از خونه ی نامزد من زنیکه ابرو انداخت بالا:- گمشو بابا دختره ی غربتی ایکبیری تورو چه به سهیل بیست چهاری من تو تختشم حرصی جلو رفتم و اصلا به این فکر نمی‌کردم که این دروغها چه نتیجه ای می‌تونه داشته باش برام:- رو تخت باتو چون تو هرزه ای ولی تو فکرش با من تا شب عروسی حالام هری یالا اخماش پیچید توهم به یک باره بهم حمله کرد و موهامو کشید صدای جیغم بلند شد اما منم موهاشو کشیدم و حالا اونم جیغ میزد صدا جیغ و داد تو حیاط پیچیده بود. و هاتف بود که حیرون بدو وارد حیاط شد و با تعجب و بهت منو از اون زنیکه جدا کرد و داد زد: -کیمیا این جا چیکار می‌کنی؟ همین کافی بود که اون دختر لوس خودش رو تو آغوش هاتف بندازه و هق هق، زرتی گریه کنه و هاتف هم دستاشو دورش حلقه کنه. همین کار باعث شد من مات تصویر روبه روم لال بشمو دختره گفت: - میگه نامزدت -چــــــــــــی؟! ساکت و با بغض فقط نگاهشون می‌کردم که دختر با همین حرف شیر شد: - گفت نامزدت دختره ی غربتی بی همه چیز هاتف توپید:- چی تو چی گف..؟! به یک باره ساکت شد و کلافه روبه دختر گفت: -هاتف برو تو کم جیغ جیغ کن من تکلیفمو با دخترعموم روشن کنم میام قلبم داشت خورد میشد و دوست داشتم بغض منم بشکنه اما غرورم به اندازه ی کافی شکسته بود و همین که دختره رفت تو هاتف بد توپید: -دختره ی احمق واس چی این ساعت از شب خونه ننه بابات نیستی هان؟ به خونش اشاره ای کردم: -دوست دخترت چرا خونه ننه باباش نیست منم به همون دلیل جا خورد و اخماش بد پیچید توهم: -تو خیلی بیجا می‌کنی خیلی غلط می‌کنی با چی و واس چی اومدی اینجا؟ جوابشو ندادم و با صدای لرزون گفتم: -تو چی؟ تو بیجا نمی‌کنی مثل آدمای هول دختر میاری خونت تا شبو باش سر کنی؟ بدش میومد کسی تو کاراش دخالت کنه و به یک باره سمتم اومد مچ دستمو محکم گرفت جوری که جیغم هوا رفت و اون بدون حرف کشوندم سمت خروجی که نالیدم: -هاتف واستا تنها اومدم کسی باهام نیست آیی دستم واستا... می‌ترسم من شب واستا اما پرتم کرد از خونش بیرون و در حیاطو محکم به روم بست و با صدای بلندی گفت: -دختره آویزوون و من اشکام و هق هقم دیگه شکست و جیغ زدم: -من آویزون نیستم من فقط دوست داشتم اما دیگه ندارم هاتف می‌شنوی دیگه دوست ندارم https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 مهسا رو پس زدم و در اخم گفتم:-جمع کن برو بهت گفتم امشب حال و حوصله ندارم دیگه پوفی کشید و رفت؛ به ساعت نگاه کردم دوازده و نیم بود چه غلطی کرده بودم من؟ یه دختر هجده ساله تو محله ای که خیلی زیادی خلوت بود چیکار میکرد؟! از جام پاشدم و بدو سمت کوچه رفتم و به امید این که با ماشین اومده باشه دنبال پرایدی گشتم اما پیدا نکردم و به یک باره از ته کوچه صدای ضعیف جیغ دختری اومد! کوچه ما بن‌بست بود و...؟؟ ترسیده بدو سمت ته کوچه رفتم و هوار زدم: - کیمیا؟!! کیمیا؟ و به ته کوچه که رسیدم پسریو دیدم که از ترس با شلواری که تقریبا پایین بود فرار کرد و قبل این که زیر مشت و لگد بگیرمش نگاهم به دختری خورد که بی جون و ترسیده روی زمین خاکی افتاده بود و نه فقط نه: - کیمیا بدو سمتش رفتم و لباساش تنش بود اما از ترس جون نداشت و بغلش کردم و هوار زدم: -بگو کاری نکرد بگو کاری نکرد یالا بگو هق هقی کرد و فقط زمزمه کرد:-درد دارم درد بدنم یخ بست وضعیتشو چک کردم و اما لباسش تنش بود و نالید: - پهلوم ..پهلوم می سوزه هقی زد و به خاطر تاریکی هوا چیزی نمی‌دیدم و دستمو روی پهلوش کشیدم که صدای جیغش بلند شد و دستم خیس شد! خون بود؟ چاقو بهش زده بود؟! https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8
Show all...
Photo unavailable
اون یه نقابداره مردی که به شبح معروفه ، یه شکارچی حرفه ای وزیادی هااات🫦 اما نه رحم داره نه قلب،درتاریک ترین نقطه زندگیش  یهودختری باچشم های جنگلیش سرراهش قرارمیگیره و.... شیرین دخترجوونی که برای حفظ جونش مجبوره به بی رحم ترین شکارچی انسان ها کمک کنه، اماچی میشه اگه این مرد بی قلب ووحشی یهوعاشق این دختر دلبر وسکسی بشه؟ خب خب یه رمان پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته  همه مشتیاااا😍باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌 https://t.me/+ydzKrBkWpWpjOTE0 https://t.me/+ydzKrBkWpWpjOTE0 https://t.me/+ydzKrBkWpWpjOTE0
Show all...
🩷🤦‍♀️🩷 https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy - سایزت چنده ؟؟؟ امشب مراسم خواستگاری بود و به درخواست بزرگترها به اتاق آمده بودیم تا با هم صحبت کنیم. رستان به عنوان اولین سوال سایزم را می پرسید؟؟!!!!! شکه پلک زدم: -بله؟؟ - نمی شنوی ؟؟ میگم سایزت چنده؟؟ - سایز چی؟؟ - دختر چقدر تو خنگی؟؟!!! بالاتنه رو می گم دیگه!!!؟؟ - واقعا که...‌!!! خجالت نمی کشی؟؟؟ خوبه من در مورد سایز تو بپرسم؟؟! - بپرس!! اصلا دوست داری بیا ببین؟؟؟ به نظر من همه ی صحبتهای قبل از ازدواج بیخودی مهم و اصل مطلب همینه - شما خیلی بیشعور تشریف دارید!!!؛ - اینکه می خوام اندازه ی همسر آینده ام رو بدونم بیشعوری؟؟؟ بابا یه وقت دیدی نپسندیدم ؟!!! از الان تکلیف همه چی روشن بشه بهتره دیگه؟!!!! - فکر می کردم دوستم داری که اومدی خواستگاری!!! با نوک انگشت به عروسک روی میز ضربه زد: -خوب دوست که دارم اما قبول کن اینا شیرینی زندگیه بعد با آهی اغراق آمیز گفت: -بعید می دونم هشتاد و پنج باشه خیلی لاغری -با چشمانی از حدقه بیرون زده گفتم : -که دوستم داری؟ - خب آره البته ارث و میراثی که بهت می رسه هم دوست دارم صورتتم که قشنگه حرف گوش کنم که هستی از الان گفته باشم : -خوش ندارم یک تار موت رو احدی بببینه لباس های قرتی و بدن نما هم نداریم از شدت عصبانیت از جایم پریدم و اولین چیزی که به دستم رسید یعنی گلدان کاکتوس محبوبم را با جیغی بلند به سمتش پرتاب کردم صدای فریاد مامان در مهمانی خواستگاری پیجید: -رستان .ریراااا خدا ورتون داره ذلیل مرده هااااا https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy رستان و ریرا هیج جوره با هم کنار نمیان یکی شرقه اون یکی غرب یکی سفید و اون یکی سیاه چی میشه اگه یک روزی عاشق هم بشن
Show all...

-قناری ،دلت درد میکنه...چرا دستت رو شکمته؟ با حضور یکباره ی مرد پشت سرش ترسیده از جا پرید،به حدی غرق افکارش شده بود که حتی آمدن شاهو را نفهمیده بود... مرد که از واکنش دخترک خنده اش گرفته بود،نیشخند تخسی زده و بی هوا یک دستش را دور شانه های دخترک پیچیده و بدنش را یک طرفه به سینه اش تکیه داد: -چی شد قناری ترسیدی؟ راضی از تفاوت قد شان،خم شده،بوسه ای ملایم روی موهای طلایی دخترک کاشته و درحالی که لب هایش از عمد به لاله ی گوشش کشیده میشد ،با شیطنت گفت: -باز که داری میلرزی...!نترس من که گربه نیستم بخورمت...! بی آنکه به دخترک امان دهد ،لاله ی گوشش را با دندان گزیده و پچ زد: -کی می دونه شایدم خوردم...! به خود امده از انچه که مردک بی حیا زیر گوشش زمزمه کرده چشمانش گرد شد...گویی بالاخزه موتورش راه افتاده باشد برای آنکه شاهو را از خود فاصله دهد با آرنج بی هوا درون شکمش کوبیده و با حرص غرید: -نه بابا میترسم رو دل کنی یه وقت شاهو بی آنکه از رو برود این بار دستش را دور کمر دخترک چموشش حلقه کرده و همانطور که چانه اش را روی شانه اش میگذاشت مردانه خندید: -هنرای جدید رو میکنی خانومی...زن های مردم از هر انگشت شون یه هنر می باره بعد زن ما علاوه بر زبون ۴۴ متریش تازه کاشف به عمل اومد که دست به زنم داره ...؟ بوس و ماچ نخواستیم بگو ببینم شام چی داریم ؟ با آنکه دل کوچکش قنج میرفت از آنکه مرد مغرورش پس از دوسال ازدواج صوری بالاخره اورا زن خود می نامید،ناراحتی اش را از دیر برگشتن مرد فراموش کرد ... اما برای ناز کردن هم که شده خود را از تک و تا نیانداخته و سعی کرد از حصار دستان مرد خارج شود. -رو تو برم ساعت ۱ شب اومدی خونه،شام هم میخوای ؟ مهمون هرکسی که بودی تا این موقع شب میگفتی بهت شام هم بده...! -ای بابا پس بگو قناریم از اینکه تنها بوده ناراحت شده بی آنکه اجازه واکنش به دخترک عاشق پیشه بدهد خم شده بوسه ای گرم بر گریبانش زد. خواست بیشتر پیش برود اما صدای زنگ گوشی اش که از خانه می امد مانعش شد لعنتی بر خروس بی محل فرستاده و مجبورا دخترک را رها کرد: -عزیزم من برم ببینم کی زنگ میزنه..بعد هم یه دوش کوچیک بگیرم ،تو هم بی زحمت اون قرمه سبزی تو گرم کن که بوش کل ساختمون و برداشته ... بی آنکه لبخند از روی لبش پاک شود از ته دل خدا را برای سروسامان گرفتن زندگی اش شکر کرده و پس از چیدن میز برای صدا کردن شوهرش رفت... لباس های مردانه و کثیف را که روی,پاف تخت انداخته بود برداشته و خواست به طرف حمام برود که هشدار خالی شدن باطری تلفن به گوشش خورد. تلفن شاهو را از روی میز برداشته و روی پایه شارژر وایرلس قرار داد که صفحه ی گوشی روشن شده و نوتیفیکیشن پیامکش رای صفحه آمد "شاهو عزیزم ممنونم بابت شب بیاد ماندنی که برام درست کردی...بعد از مدت ها این بهترین تولدی بود که داشتم و حضورت شد بهترین هدیه تولد سی و دو سالگیم،بمونی برام... با اینکه رفتی ولی هنوز میتونم حست کنم!!! راستی پیراهن تو نشور میخوام خاطره امشب و تو هم تا آخر عمر یادت نره! دوست دار تو هورا " وا مانده از چیزی که خوانده بود لحظه ای شوکه حتی نمی دانست باید چه کار کند.. عقلش میگفت چه چیزی خوانده است اما قبل زبان نفهمش قبول نمیکرد انگار میخواست هر جور که شده مرد نامردش را تبرئه کند پیراهن طوسی رنگ را با دستانی لرزان بالا آورده شروع به برسی کرد چیزی پیدا نکرد شاید هم چشمان خیس و تار شده ی لعنتی اش کور شده بودند با حرص دستی به چشمانش کشید و طولی نکشید که چشمش به رد کمرنگ برق لب قرمز روی قسمت سینه ی پیراهن افتاد انگار باز هم نخواهد باور کند بی اختیار پیراهن را به طرف بینی.اش برد... نفس کشیدنش همانا و بلند شدن هق هق خفه اش همانا ... لعنتی بوی شراب انگور میداد..بوی عطر استاد عظیمی ...هورا عشق اول و ناکام شوهرش را ...! شاهو بی خبر از همه جا صندلی را کنار کشیده و همانطور که پشت میز می نشست با خوش سرو زبانی گفت : -به به ،ببین دیلا خانوم چه کرده...همین کارا رو میکنی من دو کیلو اضافه کردم دیگه ... بدون آنکه پاسخی دهد تنها غذا خوردن بی تکلف مرد را نگاه کرد انقدر نگاه کرد تا آخرین لقمه را درون دهانش گذاشته و مشغول جویدن شد. -هفته دیگه تاریخ قرار داد چهارساله مون تموم میشه ... شاهو که حسابی ذهنش خسته بود گیج لقمه اش را قورت داده و گفت: -قرارداد؟ نگاه سردش را به چشمان خوش رنگ مرد دوخته و بی هیچ انعطافی آرام لب زد - به جهانگیری پیام دادم کار های دادگاه و بکنه دیگه لازم نیست به این ازدواج صوری ادامه بدیم همین الان هم به اندازه کافی ازت استفاده کردم...! https://t.me/+EudAzw69jC9mYzY0 https://t.me/+EudAzw69jC9mYzY0 https://t.me/+EudAzw69jC9mYzY0
Show all...