cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•هَـمـبـآزے•

< به‌نام‌پروردگارعشق > ناشناس‌ایدا: https://t.me/BChatBot?start=sc-222763-LgUNRWm ناشناس‌هانی: https://t.me/BChatBot?start=sc-206404-Rs4MMfU چنل ناشناس: https://t.me/joinchat/T6ar6-i3jeNjk-aZ

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
284
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

  • File unavailable
  • File unavailable
  • File unavailable
😂🤫بسیار عر دار
Show all...
چنل درحال پاکسازی🧹🧺 صبور باشید..💜
Show all...
هیچ کس حق نداره بگه چی بنویسم یا چیکار کنم یه بار خواستید حالم و بگیرید نتونستید و باز ادامه میدم در ضمن هرکس ناراضیه لفت بده مجبورش نکردم
Show all...
واکنش من نسبت به حرفا و کاراتون : 😹😹😹
Show all...
چرا لفت میدین؟
Show all...
برای عزیزانی که شات رو دوست نداشتن میگم : ما تو بنر زدیم که شات ، وانشات، فن فیک و اسمات حالا شما هر کدوم رو دوست دارین بخونید طبیعیه که از همه خوشتون نیاد اگرم کلا از نظرتون همشون بی محتوا هستن با احترام لفت بدین یا بیاین با احترام نظر بدین که ما برای سری بعد درستش کنیم .
Show all...
خیلیا میبینن توی مدت کم به این تعداد ممبر و طرفدار رسیدیم کونشون میسوزه😏 پماد بزنین خوبه😏 پمادم نداشتین خمیر دندون بزنید فقط نعنایی نزنید اخه نکه کونتون نه تنها بو عن میده بو تند نعنا هم میگیره😹
Show all...
نصفه شب امانگ اس بازی کردن یه کیفی میده لنتی😹🤟🏻
Show all...
#شات - amir - ددی از صبح رفته بود شرکت ، ناهار هم درست کرده بودم ولی نمیتونست بیاد ، دیروز هم بخاطر درد رابطمون نرفت شرکت و همون روز کلی کار انباشته شد ، پی ام داده بود که شب برمیگرده. ناهاری که ظهر درست کردم مونده بود پس لازم به درست کردن شام نبود. از صبح یا پاستیل و چیبس میخوردم یا فیلم میدیدم. دلم پیاده روی توی هوای ازاد میخواست. ولی ددی اجازه نمیداد تنهایی جایی برم. بیخیال بیرون رفتن شدم ، بلند شدم برم پاستیل بیارم و قسمت بعدی مانی هایست رو بزارم که گوشیم زنگ خورد. برگشتم و گوشی رو نگاه کردم ، سامیار بود ، دوست بوتیک دارم. - به سامی خان. صدای خنده اش بلند شد. - به امیر خان. در کابینت خوراکی هارو باز کردم که با کابینت خالی مواجه شدم ، فاک همشونو خورده بودم. - بنال سامی چیکار داری که یادی از ما کردی؟ - گمشو بیا بوتیکی اجناس جدیدم رسیده ، خوراک خودتن امیر ، کامیار هم (داداش سامیار) عطر و ساعت جدید اورده انقدر خفنن ، فردا همکه ولنتاینه بیا برا ددیت عطری ساعتی چیزی‌ بخر. با یاداوری ولنتاین محکم زدم وسط پیشونیم. - وای ولنتاین رو یادم رفته بود ، سامی نمیتونم بیام ، رهام نمیزاره تنها بیام بیرون ، الانم شرکته شب برمیگرده. - بابا الان که عصره تا شب میدونی چقدره؟ پاشو بیا منتظرتم. خواستم حرفی بزنم که صدای بوق توی گوشی‌ پیچید. بدم نمیگفت الان عصر بود و حداقل ددی پنج ساعت دیگه برمیگشت. بیخیال امیر زود میرم و میام هم چندتا لباس میگیرم هم کادو ولنتاین برای ددی. توی ده دقیقه اماده شدم ، یه اسنپ گرفتم و ادرس بوتیکی سامیار رو بهش دادم ، بعد از سی دقیقه رسیدیم ، بعد از دادن هزینه پیاده شدم. وارد بوتیکی شدم ، بعد از احوال پرسی گرم با سامیار رفتم لباسارو نگاه کنم. چند دست لباس انتخاب کردم ، با دیدن کت شلواری که تن مانکن بود یاد ددی افتادم ، عین همین کت رو ددی داشت ، خودم براش گرفته بودم. لباس هارو با سامیار حساب کردم و رفتم سمت مغازه کامیار ، یکم دور بود ولی پیاده روی هم لازم بود. بعد از یک ساعت راه رفتن رسیدم به مغازه کامیار. بعد از احوال پرسی گرم با کامیار هم رفتم سراغ عطر ها. تک تکشونو بو و مقایسه میکردم ، یه عطر گرم که بوی شیرین عسلی میداد رو برای خودم انتخاب کردم. - کامیار هرچی عطر تلخ داری بریز وسط. خنده ای کرد و عطر های تلخشو بهم نشون داد. یه عطر سرد و تلخ که ادمو مست میکرد انتخاب کردم ، ددی من خودش مست کننده بود این عطر روهم بزنه دیوونه میشم رسما. - کامیار میتونی اینو مخصوص برا ولنتاین کادو کنی؟ اره ای گفت و مشغول کادو گرفتن شد. بعد از ده دقیقه کادو ولنتاین ددیم اماده شد. هزینه رو پرداخت کردم و زدم بیرون. نگاهی به ساعت کردم. چهل دقیقه مونده بود که رهام برسه خونه ، بدبخت نشم صلوات. دوباره اسنپ گرفتم ، وسطای راه رفتیم توی ترافیک ، بیست دقیقه مونده بود! بعد از پنج دقیقه از ترافیک در اومدیم. همینجور نگاه بیرون میکردم و دعا میکردم که ددی دیر بیاد خونه که یهو به جلو پرتاپ شدم. نگاه بیرون کردم ، دوتا ماشین تصادف کرده بودن ، راننده هم برای اینکه بهشون نخوره ترمز یهویی کرده بود. - ببخشید اقا ، حالتون خوبه؟ سری تکون دادم. - بله بله خوبم. بعد از بیست دقیقه رسیدیم. هزینه رو پرداخت کردم و خریدامو برداشتم. ماشین رهام تو پارکنیگ بود. لعنتی حتی پنج دقیقه هم دیر نیومده بود. کلید رو انداختم توی در که در خودش باز شد. اروم سرمو بلند کردم که با قیافه عصبی رهام روبه رو شدم. لبخند دندون نمایی زدم. - ههه سلام ددی. بازومو گرفت کشید تو ، در رو بست و کوبیدم به در و خودشو چسبوند‌ بهم. - کجا بودی؟ نگاهم توی تک تک اجزای صورتش میچرخید ، همین پری شب تنبیه‌م کرد ، نمیتونستم امروز هم تنبیه بشم. - د..ددی ، بخدا جایی نرفتم ، رفتم پیش سامیار و کامیار بعد برگشتم. صدای کلفتش به گوشم خورد. - باید تنبیه بشی بیبی. تا اومدم حرفی بزنم لب هاش رو کوبید به لب هام و وحشیانه میبوسید. دست هاش روی بدنم حرکت میکرد و باعث تحریکم میشد... #پایان
Show all...
فین فین😕
Show all...
mp4.mp42.11 KB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.