cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

❄️ قٖؒـؒؔـٰٰـٖٖلٖؒـؒؔـٰٰـٖٖبٖؒ یٖؒـؒؔـٰٰـٖٖخٖؒـؒؔـٰٰـٖٖیٖؒ ❄️

سلامتـــی خـــــودم حـــــالم خــــــــرابــــــم بخــــت بـــــدمـــــو پیـــڪ شـــــرابــــــم ســــلامــتـــے دلـــــم ڪہ شـڪست ولـــے دل شــڪستنُ بـــلد نیســت..

Show more
Advertising posts
334
Subscribers
+124 hours
+17 days
-230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
00:00♥️ خیلی‌ها جذبت می‌کنند، با خیلی‌ها شاد می‌شوی و می‌خندی اما فقط یک نفر می‌تواند آرامت کند. رابطه با او را می‌توانی با خیال راحت عشق بنامی.... پروکسی | پروکسی پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی پروکسی  🔥@iRoProxy
Show all...
1
Repost from N/a
قسمت 102 رمان #شعله_های_هوس او آمده بود؟ مگر یاسوج نبود؟ او تحقیق کرد، خودش را به آب و آتش زد تا پی برد آن ماشین، آن روز کذایی راهی یاسوج شد و ...! الان بودن نگار در تهران معنی ای می داد؟ باید سر در می آورد . اگر پیدایش نمی کرد، یعقوب نبود! موبایلش را در آورد و به یکی از دوستانش در تهران، زنگ زد . -الو بهروز ... سلام داداش! بهروز یکی از بهترین و مورد اعتماد ترین دوستانش بود. -سلام یعقوب ... چطوری ؟ رفتی یاسوج ؟! دستش را بر روی فرمان کوبید و با روشن کردن ماشین، به دنبال نگار رفت . -خوبم . نه نرفتم . ببین پسر، اگر من پول بریزم حسابت، با آدرس بفرستمت می تونی جای من بری یاسوج؟ بهروز همه فن حریف بود . یک جورایی دست راست ِ یعقوب هم محسوب می شد . -آره می رم داداش . فقط تا عصری بشه مشکلی نداره ؟ -نه . مورد نیست، فقط من جای تو اونجا هستم ! حواست باشه مثل همیشه گل بکاری . بهروز لبخند پهنی روی لب هایش کاشت: -هوات رو دارم ! با خداحافظی ای گیج و منگ، موبایل را قطع کرد و آن را روی داشبورد انداخت . شماره ی ماشین ِ نگار، مانند ِ بادباکی که در هوا برای یک بچه چشمک می زند، به او چشمک می زد . باید به دنبالش می رفت تا بفهمد در سر نگارش چه می گذرد. آنقدر به دنبال پیچ و خم هایی که نگار می پیمود رفت تا به جایی رسید که تعجب، جز به جز صورتش را فرا گرفت . مسیر نگار اول به سمت دفتر فروتن بود و بعد به جایی که یعقوب فکرش را نمی کرد . تابلوی جایی که نگار وارد آن شد را مبهوت و متعجب خواند: " بیمارستان فوق تخصصی .... " ماشین را پارک کرد و بی توجه به خوب یا بد بودن جای پارک آن، پیاده شد . با سر بالا و قدم هایی تند به دنبال نگار رفت . وقتی به او رسید و از پشت مانتوی بلند و خوش دوخت او را دید، نفسی از راحتی خیال کشید . نگار پشت پیشخوان ِ ایستگاه پرستاری ایستاد و با صدایی که راحت به گوش ِ یعقوب می رسید، پرسید: -می تونم حال آقای مهدیار فروتن رو بپرسم؟ پرستاری نگاهی مشکوک به نگار انداخت و گفت: -چرا باید اطلاعات مریض رو به شما بدم؟ لب های نگار با زبان تر شد: -من از آشناهاشون هستم . اگر نبود چطور باید این بیمارستان رو پیدا می کردم . پرستار نگاهی اندرسفیهانه به نگار انداخت و گفت: -خانوم محترم این بیمار مورد ضرب قرار گرفتن. هر گونه اطلاع رسانی من، مبنی خوب یا بد بودن ِ حال ایشون برای من دردسر داره . از حرف های پرستار معلوم شد فروتن زنده است و دیگر خوب یا بد بودن حالش مهم نبود . پس با در آوردن موبایلش از ایستگاه پرستاری دور شد . بی آنکه متوجه سنگینی ِ نگاه ِ یعقوب روی خودش شود، به سمت بیرون بیمارستان رفت: -الو ... الو ... ژوان ... صدام رو داری؟ صدای خسته ی ژوان را شنید که گفت: -آره عزیزم . سلام . خوبی؟ خوب رسیدی؟ لبخند زد و بی توجه به سوال های ژوان گفت: -سلام گلم . تو چرا اینطوری حرف می زنی؟ انگار ته چاهی ... -چون زنگ زدی گوشی ماه نساء، می دونی که گوشیش خوب آنتن نمیده! بیخیال این حرف ها، بگو ببینم خوبی؟ بهتری؟ لب های نگار به هم فشرده شد: -راست می گی، اصلا یادم نبود موبایل نداری. خوبم . شکر ! من خونتون بودم همین الان اومدم بیمارستان و متوجه شدم فروتن زنده است . نفس به ژوانی که تا آنموقع نداشت، برگشت . لبخندی عمیق به پهنای لب، تمام دهانش را پوشاند . روی جای ِخوابش نیم خیز شد و گفت: -راست می گی ؟ چطور بود؟ از دست من شکایت کرده؟ نگار حینی که سوار ماشینش می شد جواب داد: -فقط در این حد تونستم بفهمم . پرستار هیچ جوره اطلاعات نمی داد . اینم از لابه لای حرف هاش فهمیدم. خواستم بگم خیالت راحت باشه و آروم نفس بکش . برای شکایت کردنشم من هستم، حواسم هست که اگر کسی اومد نشونی ای از تو ندم . لب های ِ ژوان به نشان ناراحتی روی هم فشرده شد: -چرا باید تورو هم توی دردسر بندازم دختر؟ تو برو خونه ات . بابات بفهمه ناراحت می شه . دست نگار به سمت کمربندش رفت: ادامه دارد...
Show all...
👍 1🔥 1
00:10
Video unavailableShow in Telegram
آنچه خدا می نویسد بهتر از آنچه ما دوست داریم است و بزرگتر از آنچه میخواهیم و مهربانتر از آنچه میخواهیم... " شبتان پر از لبخند خدای مهربان " ❖ @Tahavol_nab
Show all...
5.30 MB
👍 1🔥 1
🥃🐉 فال چای 🥃🐉 📆تاريخ : سه شنبه 22خرداد 1403 #فَروردين : شما شهرت و معروفیت بزرگی در آینده کسب خواهید کرد. #اُرديبهشت : دست به کار تجارت و معاملات خواهید زد و در این امر بسیار برجسته و دارای ثروت زیادی خواهید شد. #خُرداد : شما فردی جسور و شجاع هستید و به هرچه اراده کنی چون توکل شما همواره به خداست به خواسته و نیاز قلبی خود خواهید رسید. #تير : بزودی از یک عشق خوشحالی فراوان خواهید داشت. #مُرداد : در یک مراسم عزاداری شرکت می کنید که مقداری متاثر و اندوهگین خواهید شد. #شهريور : در یک مسابقه یا امتحان یا در یک قرعه کشی بزرگ شانس بسیاری همراه شما خواهد بود. #مِهر : در کارهای (در شغل) خود انسان موفقی هستید. در آینده موقعیت های بسیار بهتری در انتظارتان خواهد بود. سعی کنید از فرصتهایی که پیش رویتان قرار می گیرد نهایت استفاده را ببرید. #آبان : بزودی مسیری را در زندگی انتخاب خواهید کرد که مثبت و روشن است و با نتیجه ای عالی همراه است. تردید به خورد راه ندهید. #آذر : درباره یک مسئله یا در یک مشاجره تنش و اضطرابی زودگذر خواهید داشت. #دِى : خبری را که مدتهای طولانی در انتظار رسیدن به آن بوده اید به شما خواهد رسید. #بهمن : با آشفتگی و اغتشاش های فکری خود را درگیر نسازید, زیرا جسم و روح شما بسیار حساس و شکننده است. #اسفند : آرامشی را که در انتظار دارید در زندگی تان حاکم شود, این آرامش را بزودی در اوضاع و شرایط زندگی خود شاهد خواهید بود.
Show all...
🔥 1
00:19
Video unavailableShow in Telegram
زندگی مجموعه ای است از تولد و مرگ های در هم تنیده هرگاه در پایان چیزی بودی بدان که همان لحظه در آغاز چیز دیگری … ❖ @Tahavol_nab
Show all...
3.43 MB
🔥 1👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
بهترین دعایی که میشه در حق کسی کرد حال خوبه، "حال دلتون همیشه خوب" ❖ @Tahavol_nab
Show all...
🔥 1👏 1
. . الهام پور عبدالله میگه: ولی هیچ چیز زیبا‌تر از این نیست که پس از یک دلمردگی دراز، یک نفر در وجودت خورشید هدیه دهد و لبخندت را به یاد بیاورد... باید حس خیلی جالبی باشه ♥️♥️♥️
Show all...
👍 1👏 1
خدایا، قربونت برم.. فقط تویی که با یه چشم به هم زدن میتونی همه چیو تغییر بدی.. ورق رو برگردون سمتمون قربونت.... 🍃🍃
Show all...
👍 1 1
Photo unavailableShow in Telegram
🔸یــڪ حـرف حـساب👌 🔸باتمام فقر هرگز محبت را گدایی مکن! 🔸 و با تمام ثروت، هرگز عشق را خریداری نکن...
Show all...
👍 1👏 1