cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

❄️ قٖؒـؒؔـٰٰـٖٖلٖؒـؒؔـٰٰـٖٖبٖؒ یٖؒـؒؔـٰٰـٖٖخٖؒـؒؔـٰٰـٖٖیٖؒ ❄️

سلامتـــی خـــــودم حـــــالم خــــــــرابــــــم بخــــت بـــــدمـــــو پیـــڪ شـــــرابــــــم ســــلامــتـــے دلـــــم ڪہ شـڪست ولـــے دل شــڪستنُ بـــلد نیســت..

Show more
Advertising posts
327
Subscribers
+324 hours
+77 days
-830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

00:25
Video unavailableShow in Telegram
رفیق تــولدت مبارک🎈✨ {\__/} ( • - •) /つ🎉🎂🎁🎈 @Tavallodchanei ┗━━━🎂☆🎶🎂 🎂🎁🎂🎁🎂
Show all...
293974248_573896507770749_2384235098980213475_n.mp42.00 MB
01:00
Video unavailableShow in Telegram
تیرماهی گلم تولدت مبارک🎂✨ {\__/} ( • - •) /つ🎉🎂🎁🎈 @Tavallodchanei ┗━━━🎂☆🎶🎂 🎂🎁🎂🎁🎂
Show all...
3.82 MB
Photo unavailableShow in Telegram
به نام خداوند دریاچه ها که داده ظرافت به پروانه ها آغاز میکنیم چهارشنبه بیست و هفتم تیر ماهِ زیبا را... " چهارشنبه تابستانی تون خوش " ❖ @Tahavol_nab
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
و تنها خداست که هر روز صبح از نشان دادن خورشیدش به آنها که اهل دیدن هم نیستند، هرگز خسته نمی شود ! سلام صبح چهارشنبه بخیر☕️ ❖ @Tahavol_nab
Show all...
00:07
Video unavailableShow in Telegram
مادرم دوست دارم... ❖ @Tahavol_nab
Show all...
elham.d.84_3341870569396543494_17137255686349_Regrambot.mp41.14 MB
Repost from N/a
قسمت172 رمان #شعله_های_هوس آقا ساسان: دستت رو دراز کن و سلام کن . از ژوان شنیده بود که سلام کردن، سلامتی می آورد پس دستش را دراز کرد و زیر لب گفت: -سلام! آقا ساسان دستش را دراز کرد و دست او را فشرد . امرانه گفت: -دستم رو ببوس و بگو ببخشید . از ژوان شنیده بود، جلوی حرف زور کوتاه نباید بیای، پس دستش را از دست پدر بیرون آورد و زبان نیش دارش را به کار انداخت: -روزی که سیلی خوردم، یاد گرفتم صورتم رو با سیلی سرخ نگه دارم اما به خونه ات برنگردم . ابروهای آقا ساسان در هم رفت. -روزی که کلفت شنیدم، یاد گرفتم حتی اگه کلفت تر از اونم شنیدم دم نزدم چون کلفت حرف زدن کاری نداره، کلفت عمل کردنه که مرد می خواد ! آب دهان آقا ساسان قورت داده شد. -روزی که از خونه بیرونم کردی، یاد گرفتم بی خانمانی هم عالمی داره . اینکه برای پرستاری بری پیش این پیرمرد و برای خودت رو ثابت کردن، هی از اون دختر کلفت بشنو و الا آخر ... آقا ساسان تقوی، پسر و ترکه ی توام، درست ! اما دیگه افسارم دست خودمه . سرنوشتم دست خودمه . الان هیچ فکر و نگرانی ای جز بیرون آوردن اون دختر از اون چهاردیواری ندارم ! اون دختر دکمه به دکمه ی پیراهن های من رو گذاشت تا تونستم بفهمم پیرهن مردونه چندتا دکمه داره و چند وجب پارچه می بره . خاطرم رو می خوای، ولم کن! الان، واقعا هیچی نمی خوام . پوزخند زد و مقابل نگاه یخ زده ی پدرش، گفت: -می دونی ... شدم ساسان تقوی از نوع بی عرضه ای که تازه یادگرفته لاتی کنه و لاتی وار زندگی کنه . ضربه ای به شانه ی پدرش زد و ضربه ی آخر را به غرور آن کوه غرور، وارد کرد: -عزت زیاد حاجی حجره دار ! رفت در حالی که برای دیدن یار آمده بود با حکم فراق یار باید برمی گشت . *** محکم کتش را روی کاناپه انداخت و روبه روی نگینش ایستاد . انگشت اشاره اش را تهدیدوار به سمتش گرفت: -این پسرت با غرور مسخره ای که به خودش گرفته چی رو می خواد ثابت کنه؟با این همه دبدبه کبکبه برداشتم رفتم در کلانتری تا پاش به اینجور جاها باز نشه، اونوقت روبه روم می ایسته می گه من دیگه نیازی به تو ندارم! نگین دو دستش را سیلی کرد و به صورتش ضربه زد: -وای ... تیامینم برگشته؟ قد و بالاش رو برم بچه ام کجاست؟ تو ... تو گفتی کلانتری؟ پسرم اونجا چی میخواد... -نگین ... اسم اون بی لیاقت نمک نشناس رو جلوی من نیار ! دست یه پیری ویلچری رو گرفته اما حاضر نیست به من سلام کنه! نگین آهسته عقب رفت تا روی مبل افتاد: -تیامینم توی کلانتری چی میخواسته؟ ساسان عصبانی جلو آمد و بالای سر او ایستاد: -می شه اینقد سنگ اون پسره یه لا قبات رو به سینه نزنی؟ اون پسر به من؛ باباش، سلام نکرد چون دلش برای یه دختره اجنبی، تالاپ تولوپ داره قر می ده... دختری که از تیکه و قماش ما نیست . -خوب بخواد. ایرادش چیه ساسان؟ چرا به دل پسرت راه نمیای؟ اون پسر، میراث دار توئه ... دست آقا ساسان روی لب های همسرش قرار گرفت . چشمانش را تا سر حد نهایت باز کرد و تشر زد: -اصلا ... اصلا ... حق دادن به این عشق، عینه حماقته زن ! اون پسر چه می دونه عاشقی چیه ؟ داره رابین هود بازی در میاره ... اخه یکی نیست بهش بگه تو سر پیازی، ته پیازی که اینطوری داری جلز و ولز می کنی . به والا که اگر آدم بود من رضایت رو از فروتن احمق میگرفتم ... نگین از زیر دست های همسرش بلند شد و متعجب پرسید: -فروتن؟ پسر جهانگیر؟ اون چه ربطی به این داستان داره؟! آقا ساسان سر تا پیاز ماجرا را برای او شرح داد و در پایان اضافه کرد: -نگین ... اون پسر مرد شده، درست! اون دختر مردش کرده، درست! ما که با مردم بحثی نداریم . من در ازای آزادی دختره، دست کشیدن تیامین از این عشق رو می خوام ! نگین آب دهان قورت داد و دست های تهدید آمیز شوهرش را در دست گرفت . نگاه بیچاره ای به خود گرفت و گفت: -ساسان ... این حرف هارو با محبت بزن . خواهش می کنم آروم بهش بگو . میخوای ول کنه، سفت بچسبه، هر چی که ازش می خوای رو با زبون پدرونه بگو نه با زبون رئیس و ارباب مداری ... اون پسر، ترکه ی خودته. آقا ساسان پوزخند زد و گفت: - یه ترتیبی بده من ببینمش ! الان نه، بعد از صادر شدن رای دادگاه می خوام ببینمش ! صحبت هام رو بهش میگم بقیه ش با خودش . زندگی دختره با سوسک و آدم های توی زندان، یا آزادیش و زندگی جداش از تیامین . نگین نفس پر حرصی کشید و دست او را رها کرد: -اصلا ... اصلا درکت نمی کنم ساسان. قلب نداری، احساس نداری . تو درکی از عاشق بودن نداری ... صدای آقا ساسان بالا رفت: ادامه دارد...
Show all...
01:00
Video unavailableShow in Telegram
شمع غم روشن کنید🕯 شام غریبان امشب است 🕯 شام هجران امشب است…🕯 فرا رسیدن شام غریبان را 🕯 به شما تسلیت و تعزیت عرض میکنم🙏
Show all...
7.77 MB
دلم یک آدمِ غریبه‌ی امن و آرام می‌خواهد، وَ پذیرنده، و شنونده، و پناه دهنده... کسی که قضاوتم نکند و فقط گوش کند. کنجکاو نشود، بیشتر نپرسد، سرزنش نکند، دلیل نخواهد. دلم نگاهی بیگانه اما گرم می‌خواهد یک دوستیِ عمیق ولی کوتاه یک همنشینیِ سالم اما بدون ادامه. یک نفر که انگار مرا از جنگل سرد و تاریکی که در آن گم شده‌ام نجات بدهد، به کلبه‌ی دنج و گرم خودش ببرد ، برایم چای بریزد و بی‌آنکه بپرسد چرا و از کجا می‌آیم ، مقابلم بنشیند، حرف‌های مرا بشنود و شانه‌های مرا برای تسکین بفِشارد و حالم که خوب شد، نپرسد کجا؟ فقط راه خیابان را نشانم بدهد، در آغوشم بگیرد و برایم آرزوهای خوب کند و از او که دور شدم، احساس کنم خدا را در کالبد یک انسان ملاقات کرده‌ام که اینقدر آرامم... دلم یک آدمِ غریبه‌ی امن و آرام می‌خواهد!@Tahavol_nab
Show all...
بعضی وقت‌ها دلم كمی خدا می‌خواهد ! نه فقط رو به قبله‌اش ! دلم می‌خواهد در آسمانش چرخی بزنم و دستش را بگيرم و مهمان خانه‌ام كنم. يک فنجان قهوه تلخ برايش بياورم، گفتنی‌هايم زياد است بايد بيدار بماند. نقشه حسرت‌هايی را كه كشيدم نشانش دهم و نگرانی‌های فكر خسته‌ام را برايش بگويم. دوست دارم تنها او دلداری‌ام دهد و اشک‌هایم را پاک كند. گاهی دلم حضور هيچ‌كس را نمی‌خواهد جز كمی حضرت خدا ! ❖ @Tahavol_nab
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.