cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

「𝐌𝐢𝐝𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭」

‹𝑳𝒊𝒌𝒆 𝑩𝒆𝒊𝒓𝒖𝒕 𝒐𝒏 𝒕𝒉𝒆 14𝒕𝒉 𝒐𝒇 𝑴𝒐𝒓𝒅𝒂𝒅🪐› -رفتن‌های‌واقعی‌خداحافظی‌ندارن🕸️- ‹چنلِ‌ناشناس☁️: t.me/artyroman_pm › ‹متولد:1398/8/17🤎🦌›

Show more
Iran144 543The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
868
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

987.
Show all...
از این آهنگآی بمبی میخوای ؟! 🤯💣📀 آهنگآیی تو اینستآ و خیآبون میشنوی ولی پیدآ نمیکنی!🥶 ✖️ SYSTEM MUSIC ✖️ ✖️ SYSTEM MUSIC ✖️ زود جوین شو کاملشو بردار..👆🏻
Show all...
3.54 KB
-درمورد پارتگذاری یه مسئله ای هست که توی چنل ناشناس درموردش حرف زدم🪶 لطفا بخونیدش🫂 https://t.me/artyroman_pm
Show all...
- 𝕹𝖊𝖜 𝖕𝖆𝖗𝖙🎪 - غم داره منو میبلعه! 𝕮𝖔𝖒𝖒𝖊𝖓𝖙𝖘¹🌬️ https://t.me/BiChatBot?start=sc-304683700 𝕮𝖔𝖒𝖒𝖊𝖓𝖙𝖘²🌧 @nimeshab_bot 𝕽𝖊𝖕𝖑𝖞 𝖈𝖔𝖒𝖒𝖊𝖓𝖙𝖘🎠 @artyroman_pm - - - - - - - - - - - - - - - - -📓 -×|هیشکی نمیدونه قوی ترین کوه از رفتن خورشید می‌ترسه، با اینکه میدونه برمیگرده!:) 𝕬𝖗𝖙𝖊𝖒𝖎𝖘☕
Show all...
#𝕻𝖆𝖗𝖙34 - Masiha نگاهی به رایان انداختم که انگار تو حال خودش نبود، امروز بیشتر از سه چهار کلمه صبحت نکرده بود، مثل این پرنده های تو قفس فقط به یه نقطه زل زده بود و غرق بود، درواقع یه جوری غرق بود که امیدی به نجاتش نبود. لاخه ای از موهام که جلوی چشمم بود رو پشت گوشم فرستادم و همزمان صداش کردم، اما دایره افکارش انگار از بین نرفته بود. چندثانیه منتظر موندم اما انگار نه انگار، حالا عری هم دست از ور رفتن با گوشی برداشته بود و حواسش معطوف رایان شده بود. معلوم نیست داره به چی فکر میکنه که انقدر از اینجا دوره! برای لحظه ای دلم لرزید... حس میکنم ترس همین حوالی دور و برم داره چرخ میزنه. رایان هیچوقت به چیزی اهمیت نمی‌داد کلا آدمی بود که تیکه کلامش"بیخیال بابا به جهنم" هست. تنها چیزی که میتونه ذهن یه همچین آدمی رو مشغول کنه قطعا یه... یه انفجار یا درک یه فاجعه بود! همین افکار سمی باعث شد خم بشم اون سمت مبل و سریع کلاهش رو بردارم، برداشتن کلاه سبز کله غازی رنگش باعث شد سریع به خودش بیاد، با تعجب دقیقه ای نگاه کرد و خواست نگاه ازم بگیره که با جدیت لب زدم : - تو فکر چی بودی؟ اونم انقدر عمیق؟ سریع خودش رو جمع و جور کرد و با خونسردی کاذب گفت : - هیچی چیزی نبود، یکم فکر کنم خستم... یعنی دروغ تاریخی فقط همین و بس. فکر کرده با بچه طرفه واقعا؟ بهش بگم خودم بزرگش کردم یا زوده؟ خواستم حرفی بزنم که ساحل با خنده روی دسته مبل نشست و گفت: - اره راست میگه بخور و بخواب پروژه سنگینیه... رایان با جدیت دستی به صورتش کشید و لب زد: - اره عزیزم اما به اندازه سنگینی پروژه گوه خوری تو نمیرسه... ساحل خواست حرفی بزنه که چشم غره ای بهش حواله کردم سریع دمش رو گذاشت روی کولش و رفت... با جدیت نگاهی به رایان انداختم که گوشیش رو داشت از توی جیبش درمی‌آورد : - حوصله شنیدن دروغ ندارم بگو داری به چی فکر میکنی. رایان کلافه دستی به صورتش کشید و با کمی عصبانیت لب زد: - چته تو؟هعی کلید میکنی داری به چی فکر میکنی. دارم به درد فکر میکنم دارم به زهرمار فکر میکنم، خوبه؟ راضی شدی؟ با خنثی ترین حالت ممکن زل زدم بهش، خودش هم میدونست داد و بیداد کردن نه تنها نجاتش نمیده بلکه باعث میشه بیشتر قفلی بزنم تا بدونم داشته به چی فکر میکرده! چون ادم سر فکرای الکی و بیخود انقدر مقاومت نمیکنه که نگه... خواستم حرفی بزنم که ساشا با جدیت گفت: - مسیح ولش کن بیچاره رو، میدونی اعصاب نداره... اخمی چاشنی صورتم کردم و با وسواس لاخه ای از موهام رو پشت گوش انداختم و لب زدم : - از کی شدی وکیل مدافع؟ همونطور که سرش تو گوشیش بود خواست حرفی بزنه که با همون جدیت ادامه دادم: - به نعفته سرت رو بکنی تو همون گوشی و دهنت رو ببندی،اوکی؟ بی حوصله سری تکون داد و گفت: - اوکی، اصلا به من چه! رایان که انگار موقعیت رو خوب دیده بود خواست از روی کاناپه بلند بشه که گوشه تیشرتش رو گرفتم و کشیدم پایین و مجبورش کردم بشینه، با تعجب خواست حرفی بزنه که با جدیت گفتم: - بشین سرجات تا جواب ندی حق نداری تکون بخوری! با کلافگی کلاه کپ روی سرش رو برداشت و چنگی به موهاش زد و همزمان زمزمه کرد: - عجب گیری کردیم از دست این بشر! خواستم حرفی بزنم که با کلافگی و درموندگی لب زد: - به پیر به پیغمبر داشتم به این فکر میکردم حسی که به یه ایکس نامی دارم قطعیه یا نه؟ همین! خیالت راحت شد؟ به معنای واقعی کلمه وا رفتم... یعنی... ؟ انگار فقط من نبودم که شوکه شدم، تقریبا همه انگار خشک شدن! با بهت لب زدم : - یعنی چی؟ ایکس نام کیه؟ رایان که انگار از این موقعیت راضی نبود با جدیت و کلافگی جواب داد: - یعنی اینکه این دل وامونده پیش یه خلق خدا گیر کرده! ناخودآگاه دستم از گوشه تیشرتش جدا شد، حس عجیبی داشتم... انگار رفتم توی خلسه یا توی سکوت! انقدر غرق شدم که حتی صدای جیغ و خوشحالی نیلا و ساحل هم منو به خودم نیاورد...! نمیدونم این حس چی بود، خوشحال بودم از اینکه بالاخره توی این زندگی هدف داره، بالاخره مثل بقیه عاشق شده! اما وقتی به این فکر میکنم که میخواد تنهامون بزاره و بره...این آزارم میده! مثل همون پنیک های عصبی یا شاید بدتر... انگار حس مادری رو دارم که بچش داره خوشبخت میشه اما وقتی به جای خالیش تو خونه فکر میکنه، جیگرش آتیش میگیره! نمیدونم چطور خودم رو از کاناپه جدا کردم و با اون دوتا پای بی‌جون خودم رو به اتاق رسوندم، تنها چیزی که حس کردم فرو رفتن جسمم توی تخت بود، انگار غم داره من رو می‌بلعه! •--•--•𝕹𝖎𝖒𝖊 𝖘𝖍𝖆𝖇 •••𝕬𝖗𝖙𝖊𝖒𝖎𝖘
Show all...
-×| 𝙉𝙚𝙬 𝙥𝙖𝙧𝙩 𝙞𝙨 𝙩𝙮𝙥𝙞𝙣𝙜...!☕️
Show all...
.
Show all...
پارت واقعی رمان اعترافشون ای جونم من غش😍 لبخندی زدم و گفتم:من می خوام عشقمونو به همه بگم. با حرص گفت: تو اینو نمیگی گفته باشم. با نیش باز گفتم:میگم ببین، دوستان. دستمو گرفت و گفت:نگو تروخدا هیچی نگو. سرشو بین دستام گرفتم و گفتم: صبر کن صبر کن. برگشتم با صدای بلندی گفتم دوستان می خوام چیز خیلی مهمی بگم، چیزی که می خوام بگم اینه من عاشق این خانومم. صدای دست و جیغ همشون بلند شد. با خنده گفتم:واقعا عاشقتم دیدی گفتم. ریز خندید. لبخندی زدم و ادامه دادم: من اینجا جلوی همه یه درخواست ازش دارم. نگاهی بهش کردم و گفتم: با من ازدواج می کنی؟ با خنده گفت:باهات ازدواج می کنم،ولی بعدا به حسابت میرسم. https://t.me/joinchat/JAaRrZd6mBAwZTY8
Show all...
افرا دختری که کنار خیابون گیتار میزنه و این کار هر روزشه اما تو یکی از این روز ها سامیار آقا زاده پولدار که همه ازش حساب میبرن کلی کشته مرده داره با نگاه اول عاشق افرا میشه دستور میده افرا و تعقیب کنن بالاخره خونشو پیدا می کنه و دقیقا کنار خونش خونه میخره و.... افرا باهاش لجه برای اینکه اذیتش کنه سطل آب رو رو سرش خالی می کنه بدبخت از سرما یخ میزنه 😂 یه بار دیگه با پراید قراضش میره تو کوچه افرا با بلندگو میگه یخچال کهنه پلاستیک اهن خریداریم🤣🤣
Show all...
وای جرررر🤣
#پارت واقعی😱👇 #از_دستش_نده 😍💕 _تو واسه من #مردی پری ناز _چی میگی آرتا،من...من...زن... _تو هیچ چیز من نیستی،حالا #گمشو از خونم بیرون. به سمتش رفتم،از پشت بغلش کردم،بغلم #نکرد ولی پس هم #نزد زیر لب غرید #اون هم خونم بود،نباید #میکشتیش . ولی اون #حق من رو گرفت آرتا. هیس برو رو تخت #بشین ،کارت دارم. با #بغض نشستم که.... بدو بیا بقیش رو از دست نده😜❣ نه یک دقیقه دیگه لینک رو پاک میکنم.💕
Show all...
جویین😍❤️
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.