cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

هاتِف | سَ‌م‌آ

تولد چنل : ۱۴۰۰/۳/۱۵ عشق‌ از نو: کامل هاتِف : درحال تابپ عشق از نو ۲ : به زودی " عضو انجمن نودهشتیا " ۲۷۰🐌 ۳۰۰

Show more
Iran264 382The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
250
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

آخرین پیام کانال🙂👋🏻
Show all...
🙂... یادش بخیر... اولین پیام کانال🥺
Show all...
پیج شخصیم که هاتف رو میزارم: https://www.instagram.com/_samafathi?r=nametag پیج برای یه رمان دیگه: https://www.instagram.com/rmy.bangtan7?r=nametag این پیج‌های اینستاکرام منه که توش رمان میزارم دوست داشتین فالو کنین توی این چنل فعالیتی انجام نمیشه🙂🌿
Show all...
من را در Instagram دنبال کنید! نام کاربری: _samafathi https://www.instagram.com/_samafathi?r=nametag
Show all...
پایان فعالیت🙂✋ میخواستم گسترش بدم و تعداد زیادی رمانم رو بخونن... اما نشد..‌. نخواستید... دلخوریم زیاده.... مراقب خودتون و خوبیاتون باشید🙃🌿 دلتنگتون میشم🥺 کاری که قرار بود چند وقت قبل بکنم رو الان کردم🙂🌿🤍
Show all...
-چقدر #تنگی تو لعنتی ، نمیره داخلت این #بی صاحاب!😐⚠️💦 بزور #فشار دادم ولی بازم تمومش نرفت توش . سرم رو بلند کردم و رو به رهام گفتم : -رهام بیا اینو تا ته کن #توش ، نمیره اون #تنگه این کلفت. خواست چیزی بگه که فروشنده از اون طرف داد زد : -خب خانم شماره پات ۳۹ اون #کفش دو سایز کوچیک تره معلومه #تنگه برات بیا این یکی #گشادتره👠😃 -خب کفشش تنگ بود😂🔞🤝 ●رمانی عاشقانه_طنز و عالییی🥺😂🔥 https://t.me/joinchat/AAAAAExh5PN_ieKDu3ez5w
Show all...
𝐁𝐚𝐫𝐚𝐧𝐓𝐚𝐧𝐡𝐚𝐲𝐢

-بدون چتر تو، گلویم بغض می‌کند و آسمانم گریه‌ی‌ِ تنهایی! •----- 『ɴsʜɴs🍒』

https://t.me/joinchat/jO4kEVuSWSMzYmU0

『ʙᴀʀᴀɴ ᴛᴀɴʜᴀʏɪ✨🌚』 @barantanhayinvl

میدونستی بالاخره اهنگ #به_جون_تو ماکان بند بعد ۶ سال اومد بیرون؟!😉😳 میدونستی #امیرمقاره توی فیلم سیروس مقدم بازی کرده چند ماه دیگه ام فیلم میاد بیرون؟!😜 میخوای از کلی خبرای ناب #ماکان با خبر بشی؟🤔 پس زود بجوین توی چنل کلی کارای خفن تو راهه😎😌
Show all...
الان جوین میدم🏃🏼‍♀✨
بعدا جوین میدم😪🌸
بگو ببینم #ماکانی اصیل هستی یا نه؟!😂♥️ ببینم میخوای یه دونه چنل #ماکانی خفن داشته باشی سریع جوین شو تا پاک نشده!😳🏃🏼‍♀
Show all...
دارم میاااااااااااام😌
پارت جدید با چاشنی عشق🙃💕
Show all...
#پارت‌بیست‌و‌هفتم #AmiR از حرف آقاجون دلخور شدم، اما به روی خودم نیاوردم. اخه مادر من مثل پروانه دور آقاجون می‌گشت و از او مراقبت می‌کرد، پدرم هم هوای آقاجونم رو داره و هرچیزی که بخواد رو محیا می‌کنه. خواهر‌هایم هم که همیشه مراعات احوال آقاجون رو می‌کردن. با من هم که مشکلی ندارد. نمیدانم دلیل آقاجون از ممانعت کردن از آمدن به خانه ما چه بود. اصلا چرا خودش به آسایشگاه آمد؟ مگر در خانه ما به او بد می‌گذشت؟ مگر حرفی یا چیزی شنیده بود؟ به هر حال گذشت و گذشته هم بازگشتنی نیست... با کمک خودش ساکش را پر کردم و لباس هایش را تنش کردم. به سمت آقا هاتف برگشتم و گفتم- شما هم بلند شید بیایین خونه ما، مادرم خوشحال میشه ببینتتون، این روزا انقدر ازتون توی خونه تعریف کردم که دل تو دلش نبود که شما رو ببینه. با لبخندی گفت- ممنون پسرم. نمی‌خوام مزاحمتون بشم. برین بهتون خوش بگذره. - نه دیگه بلند شین بریم. دستش را گرفتم و سمت کمد لباس‌هایش رفتم و گفتم- لباس‌هاتون رو عوض کنین من و آقاجون منتظرتون می‌مونیم. گفت- اخه معذب می‌شم‌. گفتم- این چه حرفیه؟ شماهم مثل آقاجون می‌مونین برامون. خونه به اون در اَن دشتی. -اخه.... پریدم وسط حرفش و از گفتن بهانه جدید جلوگیری کردم- دیگه اخه نگین دیگه... لبخندی زد و در کمدش را باز کرد. به نشانه ادب به همراه آقاجون از اتاق بیرون رفتیم و قبل رفتن گفتم- ما دم ماشین منتظرتون هستیم. با سر تایید کرد. به سمت ماشین حرکت کردیم و ساک و وسایل آقاجون رو توی صندوق عقب گذاشتم و آقاجون رو سوار کردم. به سمت ساختمان برگشتم و به پدیر آسایشگاه اطلاع دادم که قصد رفتن داریم. بعد چند دقیقه آقا هاتف به همراه ساک کوچکی از ساختمان آسایشگاه به حیاط آمد و کنار من ایستاد، ساکش را گرفتم و به خواست آقاجون هردوشون پشت ماشین نشستند. بعد چند دقیقه به راه افتادیم. ربع ساعتی در راه بودیم، به فکرم زد که اول به چاپخانه بروم.
Show all...