لیمو تلخ
لیموشیرین وقتی تلخ میشه یجوری تلخ میشه ک ادم باورش نمیشه تا یکم وقت پیش شیرین بوده همینطور آدم ها هم... ترم آخر دندانپزشکی مدرس زبان کره ای🎐 مدرس بافتنی🧶 علاقه مند به همه ی هنرها بجز آشپزی هنر: https://t.me/thelemonart شعر: https://t.me/ghafieoghalam
Show more2 470
Subscribers
+624 hours
+97 days
+4730 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 رزیدنت آب آلبالو مهمونم کرده
برنامه ی بعدی : افت فشار | 449 | 0 | Loading... |
02 فینت = غش | 560 | 1 | Loading... |
03 یه لحظه نشستم رو صندلی که بند کفشم رو ببندم، مسئول اتاق عمل خودشو رسونده بالا سرم میگه یا خدا باز فینتی؟:)))
میگم بابا یبار بود تموم شد ولم کنین دیگه ایشت | 661 | 2 | Loading... |
04 میگه خانم دکتر نباید فکر کنی آدمه که داری بخیه میزنی
باید فکر کنی یه پارچه س که داری میدوزی
جا داره یکبار دیگه برای این جمله ش فینت کنم :))) | 676 | 6 | Loading... |
05 فینت در بیمارستان ✅ | 805 | 3 | Loading... |
06 هر وقت میام اینجا تمام غم و غصه و فکر و خیالام یادم میره. میفهمم چقدر همشون مسخره بازیه.
اگر الان درگیر این محیط های درمانی نیستید خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشبختید. اگر هم هستید از همه عمق جانم آرزو میکنم با صحت و سلامت ازش خارج بشید و هیچ وقت دوباره سر و کارتون بهش نیوفته. | 905 | 8 | Loading... |
07 چند دقیقه پیش اتاق احیا بودیم.
یک آقای مسنی که دستش از جا در رفته بود، شکستگی لگن،پارگی صورت و شکستگی زانو داشت اونجا بود.
از سرما میلرزید.
هر کسی داشت کار خودش رو میکرد. رزیدنت ما بخیه میزد و دوستم کمکش میکردم و منم با فاصله ایستاده بودم که حالم بد نشه.
اون آقا هی زیر لب یه چیزی میگفت، گوشم رو بردم نزدیک گفتم چی میگین؟
یواش گفت دستمو بگیر.
دست راستش رو گرفتم که سرد و پر از زخم و کبودی بود.
وسطای کار، یه دختر خانومی اومد با دستکش اما با لباس های بیرون. میخواستن بیرون کنن گفت پدرمه و خودمم متخصصم.
اومد جلو و جاش رو با من عوض کرد و دست پدرش رو گرفت و گفت ایشون خودشون پزشک اورژانس بودن:)
باورم نمیشد.
انگار مهم نیست قبلش کی هستی و چی هستی، وقتی میری تو اتاق احیا فقط یه آدمی که بین مرگ و زندگی مونده. | 916 | 13 | Loading... |
08 از دقیقه ی 325 | 893 | 2 | Loading... |
09 صبح که میخواستم بیام حال نداشتم حتی در حد یه کرم ضد آفتاب به خودم برسم
مامانم گف همینجوری میری ؟ گفتم آره بابا اونجا همه همین شکلی ان کسی وقت نمیکنه آرایش کنه که
بعد مامانم گف خب لاقل بذار مقنعه ات رو اتو کنم چروکه، گفتم نه بابا اونجا همه چروکن اصلا اهمیتی نداره
بعد الان اومدم اینجا و هر کیو میبینم با آرایش عروس در حال تردده.
تو پاویون هم یه نفر مثل زیبای خفته با هفتاد و سه قلم آرایش روی تخت جلویی خوابیده :))) | 974 | 5 | Loading... |
10 سلام از دقیقه 8 کشیک | 980 | 1 | Loading... |
11 فردا دوباره کشیک دارم.
این حق من از زندگی نبود. | 1 040 | 0 | Loading... |
12 ایشالا واسه 04/04/04. | 1 110 | 8 | Loading... |
13 کودکی ترمِ دَهی بودم
توی جنگل های اندو. | 1 137 | 0 | Loading... |
14 باورش سخته، ولی اندو 3 هم تمااااام
آخرین عکس با آینه ی این بخش کوفتی ✅ | 1 207 | 4 | Loading... |
15 شما برنامه تون برای 3/3/3 چیه؟
من باید دندون بیمار اندو کنم:))) | 1 320 | 8 | Loading... |
16 یه رفیق مثل وکیل احمدی نِجاد میخام. | 1 612 | 27 | Loading... |
17 مراکش مناطق محروم (از نظر آبی بودن ساختمانها) | 1 240 | 2 | Loading... |
18 بیمار عصرم ،یه آقای عجیب غریب بود.
کلی پشت تلفن تاکید کردم عکس opg دنبالت باشه ( عکس بزرگیه)
وقتی رسید و اومد و داخل دیدم هیچی دستش نیس و کیف اینا هم نداره.
گفتم عه عکستون رو نیاوردید ؟
یهو دکمه بالای پیراهنش رو باز کرد ،دستش رو کرد تو یقه ش و فیلم رو درآورد :)))
واقعا نمیدونستم باید چه ری اکشنی نشون بدم، پس عکس رو گرفتم و برای دقایقی از اتاق خارج شدم:)) | 1 265 | 12 | Loading... |
19 بیمار عصرم ،یه آقای عجیب غریب بود.
کلی پشت تلفن تاکید کردم عکس opg دنبالت باشه ( عکس بزرگیه) | 2 | 0 | Loading... |
20 بیمار امروز صبحم یه دختر 19 ساله بود
سرنگ بی حسی رو که دید قیافه ش ترسیده و مضطرب شد.
گفتم:
میخوای گریه کنی؟ گریه کن بیتربیت:))) | 1 242 | 8 | Loading... |
21 امروز هیچ کلاسی ندارم و صرفا دارم میکوبم میرم دانشگاه که وسایل کارورزی فردا رو بیارم با خودم خونه.
پاره میکنم همه رو اگه فردا تعطیل شه بخدا. | 1 591 | 0 | Loading... |
22 Media files | 1 942 | 14 | Loading... |
23 داریم با خرسی جون نحوه ی دقیق نبض گرفتن رو برای امتحان عملی فاینال تمرین میکنیم:)
#دانشجویی | 1 891 | 1 | Loading... |
24 وقتی از سفر میام، یکم طول میکشه به روال روتین زندگی برگردم.
مثلا امروز دانشگاه رفتن خیلی سخت بود، لذا نرفتم.
البته الان مامانم یه عالمه کار برام ردیف کرده که کاش همون دانشگاه رو میرفتم. | 1 593 | 0 | Loading... |
25 بسیار سفر باید:)
[ پایان سفر تکی ششم ] | 1 910 | 5 | Loading... |
26 خانم هیلان نازنینمون، داروخونه زده 😍
پشتکارش همیشه برام ستودنیه
شروعی باشه بر اتفاقات مهم و قشنگ کاری زندگیت، عزیز دل🩵 | 3 593 | 9 | Loading... |
27 و پایان سفر:) | 1 801 | 5 | Loading... |
28 تندیس مورد علاقه م توی موزه ی سینمایی. | 1 414 | 5 | Loading... |
29 کشک شور من،... | 1 238 | 10 | Loading... |
30 وقتی از دانشگاه فارغالتحصیل بشم: | 1 385 | 11 | Loading... |
31 (تکه هایی از یک کل منسجم) | 1 352 | 8 | Loading... |
32 این قسمت : با بچه دایی ها. | 1 204 | 2 | Loading... |
Photo unavailableShow in Telegram
رزیدنت آب آلبالو مهمونم کرده
برنامه ی بعدی : افت فشار
🐳 25❤ 1
یه لحظه نشستم رو صندلی که بند کفشم رو ببندم، مسئول اتاق عمل خودشو رسونده بالا سرم میگه یا خدا باز فینتی؟:)))
میگم بابا یبار بود تموم شد ولم کنین دیگه ایشت
🐳 27❤ 1
میگه خانم دکتر نباید فکر کنی آدمه که داری بخیه میزنی
باید فکر کنی یه پارچه س که داری میدوزی
جا داره یکبار دیگه برای این جمله ش فینت کنم :)))
🐳 32❤ 1
هر وقت میام اینجا تمام غم و غصه و فکر و خیالام یادم میره. میفهمم چقدر همشون مسخره بازیه.
اگر الان درگیر این محیط های درمانی نیستید خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشبختید. اگر هم هستید از همه عمق جانم آرزو میکنم با صحت و سلامت ازش خارج بشید و هیچ وقت دوباره سر و کارتون بهش نیوفته.
❤ 112🐳 1
چند دقیقه پیش اتاق احیا بودیم.
یک آقای مسنی که دستش از جا در رفته بود، شکستگی لگن،پارگی صورت و شکستگی زانو داشت اونجا بود.
از سرما میلرزید.
هر کسی داشت کار خودش رو میکرد. رزیدنت ما بخیه میزد و دوستم کمکش میکردم و منم با فاصله ایستاده بودم که حالم بد نشه.
اون آقا هی زیر لب یه چیزی میگفت، گوشم رو بردم نزدیک گفتم چی میگین؟
یواش گفت دستمو بگیر.
دست راستش رو گرفتم که سرد و پر از زخم و کبودی بود.
وسطای کار، یه دختر خانومی اومد با دستکش اما با لباس های بیرون. میخواستن بیرون کنن گفت پدرمه و خودمم متخصصم.
اومد جلو و جاش رو با من عوض کرد و دست پدرش رو گرفت و گفت ایشون خودشون پزشک اورژانس بودن:)
باورم نمیشد.
انگار مهم نیست قبلش کی هستی و چی هستی، وقتی میری تو اتاق احیا فقط یه آدمی که بین مرگ و زندگی مونده.
❤ 133🐳 1
صبح که میخواستم بیام حال نداشتم حتی در حد یه کرم ضد آفتاب به خودم برسم
مامانم گف همینجوری میری ؟ گفتم آره بابا اونجا همه همین شکلی ان کسی وقت نمیکنه آرایش کنه که
بعد مامانم گف خب لاقل بذار مقنعه ات رو اتو کنم چروکه، گفتم نه بابا اونجا همه چروکن اصلا اهمیتی نداره
بعد الان اومدم اینجا و هر کیو میبینم با آرایش عروس در حال تردده.
تو پاویون هم یه نفر مثل زیبای خفته با هفتاد و سه قلم آرایش روی تخت جلویی خوابیده :)))
🐳 91