cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

معنا وفلسفه ی زندگی

یافتن ،آموختن و به اشتراک گذاری هر آنچه که زندگی مان را کمی بهتر و غنی تر می کند . تماس با ادمین @smsadri

Show more
Advertising posts
349
Subscribers
+124 hours
+37 days
+430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#هزار_و_یک_نکته (این متن 496 کلمه است و 5 دقیقه و 45 ثانیه مطالعه آن زمان خواهد برد) " از پذیرش تا پذیرش " خامی و پختگی؛ دو صفت از صفاتِ منازل سفر زندگی هستند که در اکثر مقولات انسانی مصداق دارند. مثلا مقوله پذیرش را بنگرید. زمانی که آدمی به دلیل ترس، نگرانی و اضطراب از موقعیت حاضر نیست با واقعیت روبرو شود پس پا پس میکشد و پشت مفهومی بنام پذیرش پنهان میشود. او از اراده برای تغییر هراس دارد اما بنا را بر پذیرشِ وضعِ کنونی میگذارد، نمیداند که میان پذیرش اولیه و پذیرش ثانویه تفاوت است. پذیرش خام را آنهایی انتخاب میکنند که هنوز گامی برنداشتند، سفری نکردند و جاده‌ای را نپیمودند. اینان مدام از وظیفه و مسئولیتی که باید برای زندگی و خودشان انجام دهند، فرار میکنند. این خامی در طول زمان تولید خشم میکند و انفعال و واپسروی را در جان و روان آنها فعال میکند. یک‌جای کار میلنگد! قرار بود پذیرش، آرامش بیاورد اما وادادگی، کرختی و بی‌رمقی را نتیجه داده است. چرا برای زندگیم کاری نمیکنم!؟ اما پذیرشی که از پختگیِ ناشی از طیِ سفر می‌آيد اینگونه است که آدمی با تجربه زیسته غنی در متن جان خویش یافته است که او بخشی از ماجراست نه همه آن؛ پس آنچه بر عهده نقش اوست را بازی میکند و وارد گود میشود و فراز و فرود زیستن را میچشد اما میداند که کجا باید رها کند تا باقیِ هستی؛ نقش خود را بازی کنند تا قصه به سرانجام برسد. چنین مسافری در طول زمان در متن طوفان نیز آرامش دارد و پذیرفته است که الخیر فی ما وقع (هرچه پیش آید خیر در همان است.) او از بر عهده گرفتن مسولیتِ نقش خویش فرار نمیکند و این پذیرشِ مسئولیت برای او آرامش خاطر میاورد که من آنچه از عهده‌ام برمیامد را انجام دادم. پذیرشِ مسئولیتِ زیستن در نهایت، پذیرشِ ماجرای کلِ قصه را در پی دارد و آرامش، نتیجه آن خواهد بود. مولانا در وصف پذیرشِ دوم سروده است: هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر یونگ گفته است: آنچه انکار میکنی تو را شکست میدهد و آنچه می‌پذیری تو را تغییر خواهد داد. باگوان راجنیش اشو در وصف پختگیِ پذیرش پس از شیرجه زدن در دریای زندگی، اینگونه میگوید: "خود را کاملا به او بسپار. درست مانند قایقی که بر روی رودخانه شناور است. نباید پارو بزنی، فقط طناب را شل کن نباید شنا کنی، فقط شناور باش. آنگاه رودخانه خودش تو را به دریا خواهد برد. دریا بسیار نزدیک است، دریای او در جان ماست اما فقط برای کسانی که شناورند، نه برای کسانی که شنا میکنند. از غرق شدن نترس زیرا ترس، تو را وادار به شنا میکند. حقیقت آن است که کسانیکه خود را بدون واهمه در خدا غرق میکنند برای همیشه نجات میابند. مقصدی را هم برای خودت تعیین مکن زیرا کسیکه هدف تعیین میکند، شروع میکند به شنا کردن. همواره به یاد داشته باش، زمانیکه قایق زندگی‌ات را به جریان اراده الهی بسپاری، به هر جا برسی مقصد همانجاست." با مهر 🌱 " دکتر منوچهر خادمی " 22 اردیبهشت 1403 اگر به کار کسی می‌آید، لطفا برایش ارسال کنید. @doctorkhademi @doctorkhademi
Show all...
attach 📎

🔊 فایل صوتی | سخنرانی فلسفه زندگی حافظ|جلسه سالانه بزرگداشت حافظ|مصطفی ملکیان| آبان ۹۸ #روز_بزرگداشت_حافظ @mostafamalekian #فلسفه_زندگی @lifeskill_happiness
Show all...
💎💎💎💎 ☘ کتاب‌خوانان؛ قدرتمندانِ زمانهٔ ما 🔹هنگامهٔ پر آشوبی است. مشغله‌ها فراوان است. فعالیتی به پایان نرسیده، نوبت به دیگری می‌رسد. یکی پس از دیگری در می‌رسد. تمامی هم ندارد. و این وردِ زبانِ همگان که: «هر چه می‌دوی نمی‌رسی». 🔹اگر سابقاً هم اینچنین بود، اما در زمانهٔ حاضر افزون شده است. فضای مجازی بر شدتِ آن افزوده است. حال باید در دو فضا به فعالیت پرداخت. فضایی رقیب هم به میدان آمده است. دنیایی مجازی که گاه بیش از واقعیت، فرصت و مجالی می‌طلبد. 🔹مشغله‌های جسمی به کنار، دغدغه‌های فکری شدت یافته است. مگر می‌توانی از آشوبِ ذهنی مانع شوی؟ مگر می‌توانی پَرش‌های فکری را در حصاری آوری؟ تمامِ توانت را به خود مشغول می‌کند. چونان «شیرِ نرِ خونخواره ای» بر تو تسلط می‌یابد و «غیر تسلیم و رضا» چاره‌ای در مقابل نیست. باید که او را راهی دهی و ذهن و ضمیر را به آن مشغول داری. این متاعِ رایجِ زمانه است. 🔹حال دیگر «وقت نداشتن»، خود یک ارزش محسوب می‌شود. اگر پاسخِ دوستی را ندهی، اگر از خویشان احوالی نگیری، نشان از مشغله‌های افزونِ توست. و تو به این طریق، کسبِ وجهه می‌کنی. گویی هر چه مجالِ اندکی داشته باشی، سنگی بر بنای اعتبارِ خود افزوده‌ای. 🔹در این میانه در گوشه‌ای نشستن، ذهن را متمرکز کردن، کتابی به دست گرفتن، تورق و تأملی کردن، نشان از بی خیالی است. نشان از انفعال است. مورد طعن و کنایه قرار می‌گیری. گاهی به تخفیف بر احوالِ تو می‌نگرند. گاهی به طنزی حواله‌ات می‌دهند. 🔹این اما یک سوی ماجراست. سوی دیگر، احوالِ توست. احوالِ آن کسی است که مجالی یافته، کتابی به دست گرفته، ذهن را متمرکز کرده و عبارات را از نظر می‌گذراند. چنین کسی آیا منفعل است؟ آیا او بی خیالی پیشه کرده است؟ 🔹آنکه در این دنیا، دل به بادهای هر جایی نمی‌دهد، آنکه اسیرِ آشوبِ زمانه نمی‌شود، ذهن و جسم و دغدغه‌های خود را به قربانگاه نمی‌فرستد، نمی‌تواند منفعل لقب گیرد. او چونان کوهی است در میانه نشسته و به هیچ باد و طوفانی سر خم نمی‌کند. به سمتِ بازیهای زمانه مایل نمی‌شود. اوست که فعال است. اوست که از انفعال خارج شده و فعالانه با زمانه مواجه می‌شود. اگر بادی بوزد و تو را به سمتی مایل کند، این تویی که منفعلانه اثر پذیرفته‌ای. اما آنکه به طوفانی هم کمر خم نکند، آنکه هر لحظه به سمتی مایل نشود، اوست که مقتدر است. اوست که فعال است. 🔹کتاب خواندن، خود یک مراقبه است. تمرین سکوت است. هر کتابی لاجرم اطلاعاتی به مخاطبش عرضه می‌کند. اما فارغ از این، لحظهٔ نشستن در سکوت، لحظهٔ تمرکز کردن، خود فی نفسه اثربخش است. آدمی پس از این سکوتِ چند دقیقه‌ای و یا چند ساعته، سکینه‌ای به همراه می‌آورد. قدرتِ روحش افزون می‌شود. و شاید سکوت، تمامِ عرفان باشد. «مایستر اکهارت» می‌گفت: «شبیه‌ترین چیز به خداوند سکوت است». و چه نیکو می‌گفت. و «کی یرکگور» به این نتیجه رسیده بود که هر چه نیایش‌های درونی‌اش بیشتر می‌شد، می‌دانست چیز کمتری برای گفتن دارد. تا جایی که گفت سکوت را آغاز می‌کنم. در فرهنگِ خودمان هم از این سکوت سخن بسیار رفته است. آن ابیاتِ مولانا را به خاطر آورید که: «من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو….». هیچ مگو. دعوت به سکوت. در جایی می‌گوید: «ای نشسته تو در این خانهٔ پر نقش و خیال خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو». 🔹این «خانهٔ پر نقش و خیال» اینک زمانهٔ ماست. دغدغه‌های هر روزهٔ ماست. اگر در این خانه توانِ سکوت را بیابی، آنگاه است که گوهرِ مقصود را نصیب برده‌ای. تمرکز کردن در این آشوب، کار ساده‌ای نیست. قدرتی فراوان می‌خواهد. در میدانِ پر از جنجال نشستن و دم بر نیاوردن، مگر کار آسانی است؟ نیلوفری است در مرداب. اقتدارِ تام و تمام می‌طلبد. این اقتدار به راحتی به دست نمی‌آید. ممارست‌های مکرر می‌طلبد. از پسِ این تمرین‌ها اما رفته‌رفته اقتداری نصیب می‌شود. 🔹هر آنکه مقتدر است، اسیر آشوبِ روزگار نمی‌شود. قدرتمندانه با آن مواجه می‌گردد. آنکه در خلوتی می‌نشیند، کتابی را تورق می‌کند، تمرکزی کرده و تأملی می‌کند، می‌تواند به قدرتی نائل آید. اوست که به هر بادی خود را به آشوب نمی‌افکند. کتابخوانان مقتدرانه و فعالانه با پریشان احوالیِ روزگار مواجه می‌شوند. سکوت را تمرین می‌کنند. آنان قدرتمندانِ زمانهٔ پر آشوبند. ✍️ سیدهادی طباطبایی
Show all...
💎💎💎💎 پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش كرد و گفت: نه، هرگز، همسری ام را سزاوار نیستی تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد. تو همانی كه بر كشتی سوار نشدی. خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را. به پدرت پشت كردی، به پیمان و پیامش نیز. غرورت، غرقت كرد. دیدی كه نه شنا به كارت آمد و نه بلندی كوه ها! پسر نوح گفت: اما آن كه غرق می شود، خدا را خالصانه تر صدا می زند، تا آن كه بر كشتی سوار است. من خدایم را لابه‌لای توفان یافتم، در دل مرگ و سهمگینی سیل. دختر هابیل گفت: ایمان، پیش از واقعه به كار می آید. در آن هول و هراسی كه تو گرفتار شدی، هر كفری بدل به ایمان می شود. آن چه تو به آن رسیدی، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود كه گردنت را شكست. پسر نوح گفت: آنها كه بر كشتی سوارند، امنند و خدایی كجدار و مریز دارند كه به بادی ممكن است از دستشان برود. من اما آن غریقم كه به چنان خدای مهیبی رسیدم كه با چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می كنم. خدای من چنان خطیر است كه هیچ توفانی آن را از كفم نمی برد. دختر هابیل گفت: باری، تو سركشی كردی و گناهكاری. گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد. پسر نوح خندید و خندید و خندید و گفت: شاید آن كه جسارت عصیان دارد، شجاعت توبه نیز داشته باشد. شاید آن خدا كه مجال سركشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد! دختر هابیل سكوت كرد و سكوت كرد و سكوت كرد و آنگاه گفت:‌ شاید. شاید پرهیزكاری من به ترس و تردید آغشته باشد، اما نام عصیان تو دلیری نبود. دنیا كوتاه است و آدمی كوتاه‌تر. مجال آزمون و خطا نیست. پسر نوح گفت:‌ به این درخت نگاه كن. به شاخه‌هایش. پیش از آنكه دست های درخت به نور برسند. پاهایش تاریكی را تجربه كرده اند. گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریكی عبور كرد. گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت... من این گونه به خدا رسیدم. راه من اما راه آسانی نیست. راه تو زیباتر است، راه تو مطمئن تر، دختر هابیل! پسر نوح این را گفت و رفت: دختر هابیل تا دور دست ها تماشایش كرد و سالهاست كه منتظر است و سالهاست كه با خود می گوید: آیا همسری اش را سزاوار بودم؟! ✍عرفان_نظرآهاری @lifeskill_happiness
Show all...
3
Photo unavailableShow in Telegram
💎💎💎💎 تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز ✍مولوی
Show all...
2
💎💎💎💎 تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز ✍مولوی
Show all...