cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

عکــــسنوشتـــــه

Show more
Advertising posts
3 323
Subscribers
No data24 hours
-267 days
-20030 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
در دنیا دو نابینا هست یکی تو که عاشق شدنم را نمیبینی ، یکی من که به جز تو کسی را نمیبینم!
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
دوستان قدیمی طلا هستند دوستان جدید الماس اند اگریک الماس بدست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه #طلا نیـاز داری...
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
معرفت جاه و مقام نیست به هر کس ندهند معرفت راه و مرامیست که به هرکس ندهند معرفت عشق خدائیست به هر نفس ندهند معرفت بذر نشکفته عشقیست به نارس ندهند ‍ معرفت در گرانیست به هر کس ندهند پر طاووس قشنگست به کرکس ندهند
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که "ای کاش"!!!! تکیه کلام پیریت نشود هميشه خوش خوش خوش باشيد بيخيال قضاوت آدمها
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
شهرِ قاب گوشی📱🐻💜 🏙 @Ghab_Center⃤ 🛒🎈            🏙 @Ghab_Center⃤ 🛒🎈 ارسال به سراسر ایران ✈️
Show all...
ریمیکس عربی 🇸🇦          @RemixTaim ریمیکس  کردی 🇧🇬         @RemixTaim ریمیکس فارسی 🇮🇷        @RemixTaim ریمیکس رپی 🖤              @RemixTaim ریمیکس ترکی 🇹🇷              @RemixTaim
Show all...
📚داستان کوتاه مردی بود که هر روز برای ماهی گیری به دریا میرفت یک روز کلاهش را باد برد و بر روی آبهای دریا انداخت مرد به آن سمت دریا رفت و کلاهش را برداشت همان جا مشغول ماهی گیری شد. یک ماهی صید کرد و به خانه برد ،زنش ماهی را پخت هنگامی که مشغول خوردن بودند مرواریدی در شکم ماهی دیدند. روزها گذشت و مرد دوباره بر حسب اتفاق به آن قسمت دریا رفت آن روز هم یک ماهی صید دوباره هنگام شام یک مروارید در شکم ماهی پیدا کرد، از فردا آن روز همیشه به آن قسمت دریا میرفت و هر روز یک ماهی یک مروارید . تا یک روز پیش خود اندیشید چرا در شکم ماهی های این قسمت از دریا مروارید هست به خود گفت احتمالا در این قسمت از دریا گنجی از مروارید هست ،تصمیم گرفت به زیر آب برود و ان گنج را از دریا خارج کند. یک روز به همان قسمت دریا رفت خودش را به دریا انداخت به امید گنج مروارید، اما هنگامی که به زیر دریا رسید نهنگی را دیدکه کنار صندوقی از مروارید بی حرکت است و به همه ماهی ها یک مروارید میدهد در این هنگام نهنگ به سمت، مرد رفت و گفت شام امشب هم رسید، طمع مردم باعث شده تا من که سالهاست توان شنا کردن را ندارم زنده بمانم، مرد از ترس همان جا خشکش زد نهنگ به او گفت من یک فرصت دیگر به تو دادم و گفتم توان شنا کردن ندارم اما تو که توان شنا کردنو را داشتی میتوانستی فرار کنی و مرد را بلعید. در زندگی فرصتهای زیادی هست اما ما همیشه فکر میکنم دیگر فرصتی نداریم در همین جاست که زندگی خود را میبازیم. گاه طمع زیاد داشتن است که فرصت زندگی را از ما میگرد.
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
اگر کسی به این باور برسد که غیر از خدا به کسی احتیاج ندارد خداوند هم او را به غیر خودش محتاج نخواهد کرد ...
Show all...
اینو عیدی بده به کسی که خیلی عاشقشی❤😍
Show all...
3.08 MB
کاملش اینجاست🔥
بسیار زیبا و خواندنی👌 یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟" قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر" خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد... ولی عطر آدم را بیهوش و مدهوش می کند. "عادت کرده بودند مزیت فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود! فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر" انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود "عطر حس هایي را در آدم بیدار می کند که فقر آنها را خاموش کرده است"...!
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.