cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🥀🐼𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧 𝐤𝐚𝐝𝐞𝐡🐼🥀

رمان های چنلمون✨ #hate_or_love✨ #اگه_گفتی_من_کیم✨ #دختره_نقابدار✨ #اگه_گفتی_من_کیم✨ #dark_love ممنون از اینکه رمان هارو میخونی و دوست داری✨ #ani💕 #meli💞 #mozhdeh💕

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
117
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

@Animew_Stickers گایز حمایت کنید اگ استیکر درخواستی هم دارید ناشناسشون بگید چنلشون واقعا فوق العادس🍓❤👌🏻
Show all...
هلو گایز ملی هستم خواستم بهتون یه خبر خوب بدم🤩♥️ یه چنل دیگه هم زدیم🤩🤩 تو این چنل تمام اطلاعات و شرایط ادمینی و تب داخلشه🤓♥️ @info_roman_kadeh 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 اینم ناشناس های ادمینامون🐼🥀 ادمین آروشا♥️مدیر دوم♥️ https://t.me/BiChatBot?start=sc-564681477 مدیر ملینا 🥀🥀 👇👇 https://t.me/BiChatBot?start=sc-5716-mL6DH7x 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 برا دنبال کردن رمان هشتگ ها رو دنبال کنید☺️🌸♥️ #hate_or_love #انتقام_پایان_نیافتنی #دختره_نقابدار #مگه_من_دل_ندارم به زودی❤ خلاصه: رمان در مورد زنیه که در گذشته یه ازدواج ناموفق داشته والان پسری ک یه مدت به عنوان راننده آژانس در جریان زندگیش قرار گرفته عاشقش میشه وادامه ماجرا……. #اگه_گفتی_من_کیم
Show all...

از فردا دیگ هرشب شب خوش💙
Show all...
#انتقام_پایان_نیافتنی خیلی تند گفت: _شرط دومت رو هم قبول می کنم...اما اول برمی گردیم به عمارت و اونجا من همه چیز رو برات توضیح میدم. سری تکون دادم که ماشینو روشن کرد و به راه افتاد. توی راه هیچ سوالی ازش نپرسیدم و فقط ترجیح دادم به موزیکی که در حال پخش بود گوش بدم اما اینقدر فکرم درگیر بود که اصلا نمی فهمیدم خواننده داره چی بلغور می کنه...! فکرم به شدت درگیر امیر و آزادی پروانه بودش... اصلا چه جوری باید وارد باند امیر می شدم...؟ امیر قطعا با دیدنم یا من رو می کشت یا دوباره به فکر عذاب دادن من میوفتاد... که احتمال دوم خیلی قوی تره...! با صداشدن اسمم توسط دانیل از افکار درهمم فاصله گرفتم و گیج و منگ بهش زدم. دانیل:کجایی تو...؟پنج دقیقس که دارم صدات می کنم...رسیدیم...پیدا شو. متعجب از شیشه ماشین به بیرون زل زدم. توی باغ عمارت بودیم...! اینقدر تو فکر بودم که نفهمیدم کی رسیدیم. از ماشین پیاده شدم و دنبال دانیل به سمت ساختمون عمارت به راه افتادم. وارد سالن عمارت که شدیم بی قرار گفتم: _خب...حالا بگو...! به سمتم برگشت و گفت: _یک ساعت دیگه بیا به اتاقم...اون موقع صحبت می کنیم. و بعد خیلی ریلکس به سمت طبقه بالا رفت و من رو با یک دنیا سوال تنها گذاشت. لعنتی...! اصلا درک نمی کرد که من اینجا برای فهمیدن حقیقت دارم بال بال می زنم. کلافه به سمت اتاقم رفتم و بعد از عوض کردن لباسام روی تخت ولو شدم و منتظر به ساعت دیواری داخل اتاق زل زدم. این یک ساعت برای من اندازه یک عمر گذشت... هر لحظه... هر ثانیه... و هر دقیقش برام عذاب آور بود. اما بالاخره این انتظار به پایان رسید
Show all...
#انتقام_پایان_نیافتنی دو راهی خیلی سختی بود...! و به قول معروف باید از بین گزینه بد و بدتر یکی رو انتخاب می کردم. اگر وارد باند امیر میشدم،مرگم حتمی بود و اگر به اون خونه برمی گشتم تا آخر عمرم زجر می کشیدم. حداقل اگه وارد باند امیر میشدم نهایتش این بود که امیر با یه تیر خلاصم می کرد... ولی اون خونه...! و عروسک شدن...! با انزجار چهرمو جمع کردم. حتی فکرش هم دردناک بود... دانیل موشکافانه پرسید: _خب...!چیکار می کنی لیلی...؟ کلافه نگاهش کردم و گفتم: _باشه...وارد باند امیر میشم اما به دو شرط...! مغرورانه گفت: _حواست باشه...تو در جایگاهی نیستی که بتونی شرطی بزاری. تلخ زمزمه کردم: _شرطام اصلا سخت نیستن...! چشماشو باز و بسته کرد و لب زد: _باشه...قبوله...حالا شرطات رو بگو. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _اولین شرطم اینه که می خوام با آرش صحبت کنم. دهن باز کرد تا با غیظ چیزی بگه که تند ادامه دادم: _نگران نباش...! چیزی راجب امیر و این موقعیتی که توش گیر افتادم بهش نمیگم...فقط می خوام صداش رو بشنوم و بهش بفهمونم که زندم. با آشفتگی آشکاری دستی میون موهاش کشید و گفت: _اونوقت دنبالت می گرده و سعی می کنه هرجور شده پیدات کنه. با اندوه نالیدم: _وارد باند امیر که بشم دیگه دستش بهم نمی رسه. خیلی تیز بود. متوجه اندوه کلامم شد و برای همین بحثو عوض کرد: _قبوله...میزارم باهاش تماس بگیری...حالا شرط دومت چیه...؟! قاطع گفتم: _می خوام به تک تک سوالام صادقانه جواب بدی...مخصوصا راجب امیر...!می دونم که در جریان تموم کاراش بودی و هستی...اگه می خوای وارد باندش بشم باید یه چیزایی رو درموردش بدونم
Show all...
#انتقام_پایان_نیافتنی #لیلی ********************** نمیدونم چه مدت گذشت که مقابل عمارت شیک و مجللی ماشین رو پارک کرد. البته ماشین با دره وروردی عمارت حداقل ده متر فاصله داشت... متعجب به عمارت زل زدم و پرسیدم: _اینجا دیگه کجاست...؟ سرد جواب داد: _اینجا جایی که ماموریت تو ازش شروع میشه. گنگ نگاهش کردم و گفتم: _متوجه نمیشم...! فکر می کردم پروانه داخل ایران زندانیه و من قراره از اونجا فراریش بدم...اصلا وایسا ببینم...! این عمارت چه ربطی به من و به شغلم داره...؟ با انگشتاش چندین بار بی قرار روی فرمون ماشین ضربه زد و گفت: _پروانه زندانی هست اما نه در ایران...اسیر دستای اون امیره عوضیه. با شنیدن اسم امیر احساس کردم به یکباره روحم از بدن پرکشید...! به سختی آب دهانم رو قورت دادم و با تپه تپه گفتم: _ت...و...تو...از من...می خوای...برم...تو دهن...شیر...؟پروانه...از...چنگال...امیر... آزاد...کنم...؟! فقط در جوابم سرشو تکون داد. ناگهان با تعجب داد زدم: _دیوونه شدی...؟من بمیرمم سمت امیر نمیرم...اصلا تو با خودت چی فکر کردی...! امیر کسیه که منو به اون خراب شده فرستاد...امیر کسیه که منو فلج کرد...امیر کسیه که مسبب تموم بدبختیای منه...اون سایه منو با تیر می زنه بعد من چه طوری قراره پروانه از دستش نجات بدم...؟ این فکر رسما دیوونگیه...! توی جاش کمی جا به جا شد و خونسرد گفت: _می دونم سوالای زیادی برات پیش اومده لیلی و مطمئن باش که من به تک تک سوالات جواب میدم اما قبل از اینکه جواب سوالاتو بهت بدم،دوتا راه جلوی پات میزارم...! منتظر نگاهش کردم که ادامه داد: _یا میری توی باند امیر و از توانایی هات استفاده می کنی و پروانه نجات میدی و یا من برمی گردونمت به همون خونه...انتخاب با خودته.
Show all...
#انتقام_پایان_نیافتنی اینقدر در لحنش جدیت و تحکم وجود داشت که زبونم به کل بند اومد و ته دلم حسابی خالی شد...! هربار که با آرمین درمورد این بچه ای که اصلا وجود نداره بحث می کنم استرس و دلشوره بدی میاد سراغم... استرس اینکه اگر بفهمه بچه ای در کار نیست چه واکنشی نشون میده و چه بلایی سره من میاره...! آشفته دستی میون موهام کشیدم و سعی کردم بحثو عوض کنم. برای همین آروم پرسیدم: _رکسانا کجاست...؟ سرد جواب داد: _توی اتاقش خوابیده. سری تکون دادم و به سمت اتاقه رکسانا قدم برداشتم. فقط چند میلی متر با دره اتاق فاصله داشتم که دوباره صداش بلند شد و رعشه به تنم انداخت: _اگه مادر بودی بچه رو تا این موقع ول نمی کردی و با خیال راحت به هرزه بازی هات نمی رسیدی. با حرص به سمتش برگشتم. اینقدر به خاطر حرفی که زد از دستش عصبی شدم که به کل کنترلم رو از دست دادم. با صدایی که به خاطر عصبانیت زیاد می لرزید گفتم: _آره آره اصلا من هرزم...اصلا حق با تو و تو داری درست میگی...ولی کی باعث شد من اینی بشم که الان هستم...؟هاااان...!کی باعث شد آرمین...؟ در سکوت نگاهم کرد که ادامه دادم: _شوهرم باعث شد اینی بشم که الان هستم...شوهرم وقتی من پاک بودم بهم ننگ هرزه بودن زد. بازم فقط در سکوت نگاهم کرد. با بغض بینیمو بالا کشیدم و تلخ گفتم: _تو مقصر همه ی اینا هستی آرمین...تو مقصری...من که داشتم زندگیم رو می کردم. بالاخره دهن باز کرد تا چیزی بگه که همون لحظه دره اتاق رکسانا به یکباره باز شد و دستگیره در محکم در پهلوم فرو رفت. با درد پهلوم رو چسبیدم و نالیدم: _آخ...! آرمین وحشت زده نگاهم کرد و داد زد: _چیشد انالیا...؟!
Show all...
#انتقام_پایان_نیافتنی با تموم شدن جملم؛ جوری عصبی نگاهم کرد که از ترس غالب تهی کردم و به یکباره کل تنم یخ بست. به سختی از روی مبل بلند شد و به سمتم قدمی برداشت. حتی با این وضعیتی هم که داشت باز ازش می ترسیدم...! غضبناک نگاهم کرد و غرید: _چه گهی خوردی انالیا...؟جرعت داری یبار دیگه تکرارکن تا دندوناتو توی دهنت خورد کنم. به سختی آب دهانم رو قورت دادم. سعی کردم ترس رو کنار بزارم و در مقابلش جدی باشم. اگه جلوش کم میاوردم قطعا از این ضعفم سو استفاده می کرد و رکسانا رو ازم می گرفت... نفس عمیقی کشیدم و به سمتش رفتم و مقابلش ایستادم. دستام از شدت هیجان و استرس می لرزید اما اینبار نمی خواستم ضعفی از خودم نشون بدم. باید می فهمید که رکسانا تا چه حد برام مهم بوده و هست...! دستای لرزونم رو مشت کردم و گفتم: _نمیزارم رکسانا رو ازم بگیری...بخوای حتی یه قدم ازم دورش کنی،یا بخوای با چرندیاتت مغزشو شست و شو بدی من هم ساکت نمیشینم آرمین...! با چشمای ملتهب و قرمزش فقط زل زل نگاهم کرد و چیزی نگفت. این نگاهاش برام از صدتا فوش بدتر بود. بعد از چند ثانیه سکوتی که بین مون حاکم بود،انگشتش رو تهدید آمیز بالا آورد و مقابل چشمانم تکون داد و با لحن جدی و قاطعی زمزمه کرد: _حواستو جمع کن انالیا...بلایی سره این بچه بیاد،زندنت نمیزارم...دارم جدی بهت میگم.
Show all...
🥀•| عآنیتا |•🖤 لاوم لایک جمع کن برنده‌ی جایزه های نابمون بشی😻🙊💖 در کیوت ترین چنل چالشی: @chalshcolors توام بیا شرکت کن🤩💗💧
Show all...
🔄اشتراک بنر
رفتن به ربات
لایک کنید دیگه🥺💙
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.