•مــاحــی•

رفقا امیدوارم خوب باشین. بعد از چندسال نوشتن و طی کردن یه مسیر طولانی، تصمیم گرفتم این کانال رو ببندم. مخاطب داشتن و خونده شدن خیلی حس عجیبی بود که تونستم تجربه‌اش کنم. اگر محتوایی قرار باشه از من دیده بشه، احتمالا تو کانال پدرامه؛ پس اگه دوست داشتین از من بخونین، جوین بشین توی این کانال. کوچیک همتون ماحی🍃❤️ t.me/AvenueDream

از دیروز یه سفری رو شروع کردم. (جای همتون سبز) دوست دارین کوتاه و حالت گزارش براتون بنویسم؟

به #منوچهر گفتم باید برم. از جیبش دوتا نخ سیگار در آورد و گفت دیگه قرار نیست ببینمت؟ گفتم چی زارت و زورت می‌کنی کصخل، سفر کاریه. چند روز دیگه برمی‌گردم. گفت اوووو چه گوه‌خوریا؛ تو کِی آدم شدی که برای من سفر کاری می‌ری و من خبر ندارم ازش؟ گفتم منوچ مزخرف تحویل من نده، دلیل اینکه بهت گفتم اینه که از گلام مراقبت کنی. گفت گربه گرفتی؟ اوووو چه گوه‌خوریا؛ تو کِی آدم شدی که حیوون خونگی بگیری؟ تو خودت حیوونی..!! بعد رفتی اسم بدبخت رو گذاشتی گلام؟ نکنه غلامیه که چون تو یه اصالت تُرک-چچن-اوکراینی داری نمی‌تونی تلفظش کنی و به خاطر همین هم صداش می‌کنی گلام. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم نه منوچ نه..!! منظورم گل‌هامه. یهو زد رو شونه‌ام و گفت باباااا زودتر می‌گفتی خب؛ من خوراکم نگهداری از گله. یه جوری مراقبت می‌کنم که وقتی برمی‌گردی گل نباشن، درخت باشن. بعد از جمله‌ی آخرش بلند خندید و رفت تو آشپزخونه دوتا چای ریخت و آورد. نشستیم یکم گپ زدیم و چای خوردیم و آماده شدم که برم. موقع رفتن بهم گفت مرد، مثل نیسان دوستت دارم..!! گفتم منوچ چرا اینقدر غیرقابل پیش‌بینی‌ای؟ واقعا چرا نیسان؟ گفت چون آبیه مثل وسعت اقیانوس، سخت‌جونه مثل تانک و عصبی و خشنه مثل جنگنده‌ی اف شونزده. پشمام ریخت از تشبیهش، برای اولین بار دلم بهش گرم شد و لبخند رضایت رو لبم نشست. بغلش کردم و رفتم. @themaahii

داد زدم education suuuucks و فرار کردم از یه کلاس بعد رفتم از نرایمان (دیلر گل) گل خریدم خشتکم پاره شد تو راه پله و پیرهنمو بستم دور کمرم بعد دیلره بهم گفت ما گی‌ها خیلی متفاوتیم بعد گفتم من ولی اسکشوالم و توضیح دادم ینی چی بعد گفت عه گفتم آره بعد با یکی از بچه‌ها رفتم مغازه ماحی از این سوپری‌های کوچولو و ناچیز داشت و یکی حواسشو پرت میکرد و اونیکی یه نوع ویفر عجیب می‌دزدید - بستشو باز میکرد و و بعد یک چیز مهمی رو میذاشتیم تو جیبمون و بقیه بیسکویتا رو می‌ذاشتیم سر جاش. بعضی وقت‌ها یه گازم می‌زدیم ازش. یادم نمیاد اون چیزه چی بود یا چرا بیسکویت دزدیدیم از ماحی.