کانال ارغنون
کانال ارغنون در ارتباط با مطالب علمی_ادبی_فلسفی_هنری_تاریخی_فرهنگی گروه ارغنون قرار دارد
Show more247
Subscribers
No data24 hours
-27 days
+130 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
نه به حفره ی اشک نیاز دارم
نه به چشم پیامبرانه
برای دنیای دیوانه ی شما
تنها یک پاسخ هست : امتناع
تسوه تایوا
سروده سال ۱۹۳۸
ترجمه محمد مختاری
3620
من امتناع میکنم از بودن
در تیمارستان ناانسانی
امتناع میکنم از زیستن
با گرگهای بازار
امتناع میکنم از زوزه کشیدن
میان درنده خویان دشت
امتناع میکنم از شنا کردن در مسیر
که برگشتها خود جریانی پدید می آورد.
تسوه تایوا . سال ۱۹۳۸
ترجمه مختاری
3420
پس از آزادی آلمان فرمانروایان آن کشور که توده های مردم را به وعده ی آزادی و برابری در نبرد با فرانسه بسیج کرده بودند شیوه ی دیرین خودکامگی و ستمگری را از سر گرفتند.
جنبشی که در میان مردم آلمان در مخالفت با این خودکامگی و ستمگری درگرفت با همه نفوذ و دامنه اش خصوصیاتی ناسازگار داشت : چون صنایع بزرگ هنوز در آلمان پیدا نشده و طبقه ی کارگر نیرومندی به وجود نیامده بود بیشتر رهبران و پیروان آن از میان طبقات متوسط شهرنشین برمی خاستند. اینان از یک سو خواستار آزادی و برابری بودند و از سوی دیگر چنین حقوقی را مخصوص به نژاد آلمانی می دانستند : با یهودیان و کاتولیکان به همان اندازه دشمنی می ورزیدند که با فرانسویان ؛ فرهنگ یعنی مجموع آفرینشهای ذوقی و فکری انسان را تفننی در خور بیگانگان و توانگران و نیرنگی برای تباه کردن روح ملت آلمان می دانستند؛ تشنه ی جنگی به راستی آلمانی بودند که در گرماگرم آن ؛ غنای بیکران ملیت آلمان آشکار شود و سرانجام دست پیشوایی نجات بخش از غیب بیرون آید تا آلمان را متحد کند و بنای زندگی ملی را بر پایه ی شور و غیرت توده ی ملت دوباره برپا سازد. به آسانی می توان در این خواستهای میهن پرستانه اصول مسلکی را که بعدها به فاشیست معروف شد؛ بازشناخت.
هگل فلسفه ی حق را به قصد دفاع از حکومت آلمان در برابر این جنبش نوشت زیرا چنین آرمانهای نژادپرستانه و مردم فریبانه ای را بیش از قدرت و اختیار قانونی فرمانروایان به حال دمکراسی زیان آور میدانست.
فلسفه ی هگل.
و.ت. ستیس.
ترجمه ی دکتر حمید عنایت.
ص بیست و سه. پیشگفتار
900
به همان بخش از عقاید هگل می رسیم که به مخالفان او بهانه ای برای خوار انگاشتن او و طعنه زدن بر فلسفه اش داده و به خصوص در دو کتاب او ؛ فلسفه ی حق و فلسفه ی تاریخ؛ بیان شده است. زیرا همین جاست که هگل دولت پروس را مظهر حد نهایی آزادی و غایت کمال روح انسان میداند. ولی توجه به اوضاع سیاسی آلمان در نخستین و دومین دهه ی قرن نوزدهم موجب می شود که آرای هگل را در این باره کمتر از آن سخیف بدانیم که مخالفانش مدعی اند.
اینکه هگل «فلسفه ی حق» را در سال ۱۸۲۰ یعنی دو سال بعد از انتصاب به استادی دانشگاه برلین به جانشینی «فیخته» منتشر کرد و مقام استادی آن دانشگاه در آن زمان خاص نزدیکان و معتمدان دولت آلمان بود؛ در نظر مخالفان هگل دلیل کافی بر آن است که او را در این زمان «فیلسوف رسمی حکومت پروس و دیکتاتور فلسفی آلمان » بنامند و عقاید سیاسی اش را به همین نام رسوا کنند.
در درستی یا نادرستی این تهمت همواره گفت و گو می توان داشت ولی به سه نکته ی دیگر نیز اعتنا باید کرد: نخست آنکه کتاب فلسفه ی حق انعکاسی از مخالفت هگل با نظام فئودالی یا نیمه فئودالی در آلمان است. دوم آنکه اثر نومیدی و سرخوردگی هگل از نتایج انقلاب فرانسه را در نگارش این کتاب نباید کم گرفت و سوم آنکه آرای سیاسی هگل در آن حاصل تفکراتی بود که از مدتها پیش در زمینه ی فلسفه ی دولت و کشور در ذهن او می گذشت. در فاصله ی میان سالهای ۱۸۱۲ تا ۱۸۱۶ وقایع مهمی در تاریخ آلمان و اروپا روی داد : پیکار پروس برای آزادی از یوغ فرانسه و اتحاد مقدس بر ضد ناپلئون و جنگهای لایپزیگ و واترلو و ورد سپاهیان ممالک متفق به پاریس؛ شعارهای انقلاب فرانسه را که دستاویز سوداهای کشورگشایی ناپلئوپ شده بود سخت بی آبرو کرد.
فلسفه ی هگل
و. ت . استیس
ترجمه ی دکتر حمید عنایت.
ص بیست. پیشگفتار
700
فلسفه ی هگل چیزی نبوده است که به خودی خود از هیچ پدید آمده و از سر لغو و بازی به روی جهانی شگفتزده رها شده باشد. این فلسفه سودای دیوانه وار دماغی مجرد یا ابداعی چشم فریب ولی کم بها نیست. نه نظریه ای است دست پرورده ی نابغه ای هوسباز و نه صرفا رأیی است در میان آرای متعارض بسیار. آفریننده ی آن چندان خود هگل نیست که روان رنجبر و اندیشناک آدمی؛ روان کلی بشریتی که می کوشد تا حال خود را از زبان یک تن - هگل - بازگوید .
این فلسفه آفریده ی قرون است. ریشه هایش در گذشته نهفته؛ اندوخته ی حکمت سالهاست ؛ واپسین مرحله ی فلسفه ی کلی است. زیرا به گفته ی هگل حقیقت نه نو است و نه کهنه؛ بلکه گوهری ابدی است. با این وصف هگل متفکری مبتکر است. اگر چه ابتکار او نوآوری محض نیست؛ نو و کهنه در آن آمیخته است. فلسفه ی او همه ی حقیقت گذشته را بازمی شناسد و در خود هضم می کند و پیش میرود. از این رو روش آن در برابر فلسفه های دیگر نه رشک آمیز است نه دشمنانه و نه زیانکارانه . زیرا در هر یک از آنها مرحله ای یا وجهی از حقیقت را می بینید که باید خود بازشناسد و در پیکر خویش هضم کند. به این دلیل است که فلسفه ای به راستی کلی است.
فلسفه ی هگل
و.ت. ستیس
ترجمه ی دکتر حمید عنایت . ص ۴۰
700
او نیز همانند فقرا بهسان «فردی خصوصی» زیست میکند؛ اتمی، بیگانه شده و ناهمبسته است. متصرفات او از کار ناشی نشده است. ازاینرو، شخصیت او تصدیق نشده است.
نهایتاً، هگل پس از ردّ خیرات بهعنوان راهحل ازبین بردن فقر، اشاره میکند که جامعه باید تلاشکند تا «دلایل عام تنگدستی و ابزار کلی برطرف کردن آن را پیداکند.» (بند ۲۴۲) اما خود او بهرغم برخی تعدیلات راه خروجی دربارهی معضل فقر در جامعهی مدنی ارایه نمیدهد. دست آخر اذعان میکند که «این مسألهی مهم که فقر چگونه الغا شود یکی از نگرانکنندهترین معضلاتی است که جامعهی مدرن را آشفته میکند» (افزودهی بند ۲۴۷).
مؤخره: بینوایان شورشی
همانطور که ملاحظه شد هگل در عناصر فلسفهی حق راهحلی قطعی برای برطرف کردن فقر ارایه نمیکند، اما در عین حال علیه فروغلتیدن بخشی از جامعه به فقر و فلاکت هشدار میدهد. البته هگل میداند که طرز برخورد کشورهای مختلف به معضل فقر متفاوت است، همینطور تفاوت در حداقلی که برای امرار معاش ضروری است. بهعنوان نمونه، «در انگلیس حتی فقیرترین آدمها معتقدند که حق و حقوقی دارند» (افزودهی بند ۲۴۴). به دیدهی هگل «همانطور که جامعهی مدنی مسئول تغذیهی اعضای خود است، حق دارد آنها را تحت فشار قرار دهد تا خودشان کسب معاش کنند. مسأله صرفاً بر سر گرسنگی مفرط نیست. موضوع مهمتر پیشگیری از شکلگیری بینوایان شورشی است» (افزودهی بند ۲۴۰). «وقتی زندگی تودههای وسیعی از مردم به زیر سطح معینی از معیشت سقوط کند… نتیجه تولید بینوایانی شورشی است» (بند ۲۴۴).
هگل نسبت به این تودههای شورشی نظر مساعدی ندارد، چراکه به باور او آنها دیگر راست و غلط را از هم تمیز نمیدهند، صداقت و احترام به خود را ازدست میدهند، و برای بهبود وضعیت خود از طریق کارتلاش نمیکنند. بااینحال هگل معتقد است که «فقر بهخودیخود انسانها را شورشی نمیکند. شورشی فقط موقعی تولید میشود که به فقر بافت فکری نیز افزوده شود؛ خشم درونی علیه ثروت، علیه جامعه، علیه دولت و غیره» (افزودهی بند ۲۴۴).
نقطهی پایانی چشمانداز بالفعل هگل، دقیقاً نقطهی شروع سمتگیری نظری کارل مارکس است. باورکردنی نیست، اما مارکس در خانوادهی مقدس با رجوع به هگل، به همان «خشم درونی»، تأکید میکند که این «زیست ناانسانی به بیان هگل، خشمی است علیه آن حقارت؛ خشمی ضروری که از تضاد بین سرشت انسانی و شرایط زندگی برانگیخته میشود» (مجموعه آثار، ۴:۳۶).

علی رها
[1] برای بررسی مشروحی دربارهی هگل و اقتصاد سیاسی، رجوع کنید به مقالهی زیر:
https://pecritique.com/2021/05/03/هگل-و-نقد-اقتصاد-سیاسی-علی-رها/
[2] برای بررسی نقد مارکس از مفهوم طبقهی عام هگل، نگاه کنید به مقالهی زیر:
https://pecritique.com/2021/03/17/تأملی-در-حواشی-نقد-فلسفه%E2%80%8Cی-حق-هگل-عل/
منابع
Hegel’s Philosophy of Right, Trns. T. M. Knox, Oxford University Press, NY. 1976.
Karl Marx, Critique of Hegel’s ‘Philosophy of Right’, Cambridge University Press, 1977.
Karl Marx, Frederick Engels, Collected Works, International Publishers, NY. 1965.
Karl Marx, Frederick Engels, Collected Works, International Publishers, NY. 1987.
هگل و نقد اقتصاد سیاسی / علی رها
هگل را نمیتوان بنا بهتعریف مرسوم یک «اقتصاددان» نامید. اگر مارکس فلسفه را جذب نقد اقتصاد سیاسی کرد، هگل اقتصاد سیاسی را جذب فلسفه کرده بود. پس مبانی نظری هگل دربارهی اقتصاد سیاسی اساساً در پرتو …
800
«پس وقتی ما میگوییم یک انسان باید ‹کسی› باشد، منظور ما این است که او باید به یک طبقهی مشخص اجتماعی متعلق باشد، چراکه کسی بودن به معنی یک هستی بنیادین است. انسان بیطبقه، صرفاً یک شخص خصوصی است که جامعیت او فعلیت نیافته است» (افزودهی بند ۲۰۷). پس یک فرد را فقط باید بدینگونه شناسایی کرد، و نه «بهعنوان یک یهودی، کاتولیک، پروتستان، آلمانی، ایتالیایی، و غیره» (بند ۲۰۹).
فقر و ثروت در جامعهی مدنی
هگل هنگام ورود به جامعهی مدنی بهعنوان «دولت بیرونی» و نظامی مادی مبتنی بر نیازمندی و ضرورت، بیان کرده بود که در اینجا «نظم اخلاقی به نهایتهای خود منقسم شده، گمگشته بوده، و معرف وهلهی انتزاعی ایده است.» (بند ۱۸۴) این مجتمع گسترده و پراکندهی وجوه خاص، هم نیازمند نظارت «امر عام» و هم نیازمند یک سازماندهی درونی است. کورپوراسیونها درحکم این «سازماندهی کار» هستند که «اتمهای نامتشکل» جامعهی مدنی را متحد میکنند. اعضای جامعه برمبنای سرشت ویژهی خود در مجمعی واقعی متشکل میشوند که نمایندهی منافع مشترک آنها است. با میانجیگری این تشکل، هدف خودخواهانهی فردی آنها به مسیری هدایت میشود که دربرگیرندهی یک «کلیت» است. این کلیت «انضمامی» کماکان مشمول نظارت است و باید بهرسمیت شناخته شود. کورپوراسیون مانند «خانوادهی دومی» عمل میکند که ضامن سرمایهی جمعی و مسئول حفاظت از وضع زندگی اعضای خود است. به باور هگل، «چنانچه فرد عضوی از کورپوراسیونهای رسمی نباشد، چنین شخصی فاقد مرتبت و شأن است» (بند ۲۵۳). افراد همچنین با وساطت این تشکلها در سیاست، در امور دولتی، دخالت میکنند.
این سازماندهی بهطور عمده «طبقهی دوم»، یعنی صنعتگران، کارخانهداران و تجار را شامل میشود. هگل مشخصاً «کارگران روزمزد» و کسانی که اشتغالی موقت دارند را از عضویت در کورپوراسیونها حذف میکند. ظاهراً این ملغمهای که هگل «طبقهی دوم» مینامد دربرگیرندهی کارگران نیز هست. یکی از وظایف این بهاصطلاح سازماندهی کار، پیشگیری از فلاکت و تنگدستی اعضای آن است. «در درون کورپوراسیون، کمکی که فقرا دریافت میکنند، خصلت تصادفی و تحقیری که به نادرستی به فقر وابسته است را ازدست میدهد» (بند ۲۵۳). با این وصف، هگل براین باور است که «بهرغم ثروت مازاد، جامعهی مدنی بهقدر کافی ثروتمند نیست؛ یعنی منابع آن برای پیشگیری از فقر مفرط کفایت نمیکند» (بند ۲۴۵). اما هگل همهنگام معتقد است که امر عام که توسط دولت بر امور خاص جامعه نظارت دارد، تشکیلات و دستگاهی بیرون از کورپوراسیونها است که وظیفهی حفاظت و امنیت مجموعهی منافع و اهداف خاص را به عهده دارد.
یکی از این وظایف ایجاد مؤسسات عمومی برای آموزش و پرورش است. بدینوسیله با کسب دانش و مهارت لازم، میتوان تاحدی از درغلتیدن اعضای جامعه به فقر پیشگیری کرد. علاوه بر این، «کمکهای سوبژکتیو»، یعنی مؤسسات خیریه که از روی همدردی و عشق انجام میگیرد، لازم اما کافی نیست. اما دریافت کمکهای خیریه و وسایل مستقیم معیشت، «اصل جامعهی مدنی را نقض میکند»، چراکه از راه کارکردن بهدست نیامده است، و احساس استقلال شخصی و احترام قایل شدن برای خود را نفی میکند. بدیل دیگر این است که مسئولیت تأمین شاخص متعارف زندگی آنها مستقیماً به طبقات ثروتمند واگذار شود و یا به آنها کار داده شود تا وسایل معیشت خود را تأمین کنند. اما این خیر با ایجاد تولید مازادی بدون مصرف، شرّ تولید میکند.
هگل منشاء تولید فقر را در بند ۲۴۳ اینگونه توضیح میدهد:
«هنگامی که جامعهی مدنی در وضعیت فعالیتی مداوم باشد، درگیر گسترش درونی جمعیت و صنعت است. یکم، با عمومیت یافتن پیوند انسانها و نیازهای آنها، و دوم روشهای تهیه و توزیع وسایل ارضای آن نیازها، انباشت ثروت شدت پیدا میکند، چراکه از راه این فرایند مضاعف عمومیتیابی است که بیشترین سودها استخراج میشود. این یک سوی تصویر است. سویهی دیگر آن، تقسیم هرچه بیشتر و محدودشدن شغلهای معین است. این باعث وابستگی و درماندگی طبقهای میشود که با چنان کارهایی گره خورده است، که این بهنوبهی خود ناتوانی در احساس و تمتع از گسترهی آزادیها، بهویژه مزایای فکری جامعهی مدنی را بهدنبال میآورد.»جامعهی مدنی به همراه ایجاد فقر، «درسوی دیگر طبقهبندی اجتماعی شرایطی را ایجاد میکند که تراکم بیش از ثروت در دست عدهای معدود را فراهم میکند» (بند ۲۴۴). ماحصل این فرایند «تجمل» است که فاقد هرگونه حدومرز کیفی است. درواقع هگل استدلال میکند که یکی از وظایف کورپواسیونها ایجاد تعادل و جلوگیری از «تجملات طبقات کارخانهدار و ولع افراطی آنها است» (بند ۲۵۳). بنابراین، «وقتی که تجمل در نقطهی اوج است، درماندگی و محرومیت نیز به همان میزان مفرط است.» (افزودهی بند ۱۹۵) ثروتمندی که مقید به محدودیتهای رستهی خود در کورپوراسیون نباشد، فاقد بُعد جامع است.
700
بنابراین، به نظارت و مراقبت احتیاج دارد، با این هدف که «بین فرد و امر عام وساطت ایجاد شود.» در غیر اینصورت، ارضای کلیهی امیال خصوصی و سوبژکتیو چنان بیپایان و بیحدوحصر است که به زیادهروی، افراط و انحطاط جسمانی و اخلاقی منجر میشود. ازاینرو، هگل به نوعی مفهوم «بازار آزاد» آدام اسمیت را تعدیل میکند، اما پاسخ او دوپهلو است. او با برجستهکردن دو نظریهی متضاد میگوید: «یکی تصریح میکند که کنترل همه چیز به ناظران عمومی تعلق دارد و آن دیگری که سرپرستان حوزهی عمومی دارای هیچ اختیاری نیستند، چرا که هر فرد اعمال خود را بر اساس نیاز دیگران هدایت میکند» (افزودهی بند ۲۳۶). به باور هگل « باید هردو نظرگاه را راضی کرد»، یعنی هر فرد حق دارد برای برآوردن نیازش هرطور که تشخیص میدهد کار کند. درعین حال آزادی تجارت و مبادله نباید به نحوی باشد که «خیر عمومی» را ضایع کند. نفعی که در برابر «کنترل از بالا» به آزادی تجارت متوسل میشود، چنانچه به حال خود گذاشته شود، کورکورانه به سوی اهدافی خودخواهانه سقوط میکند. بنابراین، سوق دادن آن به امر عام مستلزم چنان کنترلی است. در نتیجه، نفع عام واسطهای است که در ساحت «یک وسیله» بین اهداف خصوصی پادرمیانی میکند.
این روشی است که هگل به باور خود فرد و جمع یا آزادی و ضرورت را به تعامل رسانده است. با اینحال، هگل اذعان میکند که «نابرابری» نتیجهی گریزناپذیر روند رشد و حرکت جامعهی مدنی است!
نابرابری و طبقات اجتماعی
همانطور که از سطور بالا برمیآید، به باور هگل هر فرد برای تشخص پیداکردن، «برای اینکه کسی باشد»، بهعنوان عضوی از جامعهی مدنی، با وساطت کار، در «سرمایهی عام» سهیم است. اما سهم آنها یکسان یا برابر نیست. منظور هگل نه نابرابری حقوقی بلکه نابرابری حقیقی است. پس پرسیدنی است که منشاء این نابرابری چیست؟ هگل استدلال میکند که علاوه بر نابرابری طبیعی، «منابع یک انسان خاص، یا به بیان دیگر مجالی که در شراکت در منابع عام پیدا میکند، تااندازهای بهخاطر سرمایهای کسب نشده، و تااندازهای توسط مهارت او مشروط میشود» (بند ۲۰۰). بهعلاوه، مجموعهای از عوامل تصادفی، در رشد خصایل طبیعی، جسمی و فکری باعث تفاوت افراد میشود. نتیجهی محتوم این شرایط، نابرابری در منابع و تواناییهای اشخاص است. هگل در افزودهی بند ۲۰۰ ادعا میکند که جامعهی مدنی نه فقط نابرابری طبیعی افراد را لغو نمیکند، بلکه آنرا تولید کرده و به نابرابری در مهارت و منابع، و حتی نابرابری اخلاقی و فکری گسترش میدهد. سپس تأکید میکند که درخواست «برابری انتزاعی»، یک درخواست موهوم است.
همانطور که پیشتر در مبحث «مالکیت» استدلال کرده بود، «برابری، همانا تشابه انتزاعیِ فاهمه، تفکرِ انعکاسی و انواع و اقسام میانمایگی نظری است که بهمحض مواجهشدن با رابطهی وحدت با تفاوت، دچار لغزش میشود.» (افزودهی بند ۴۹) ازاینرو، هگل مخالف تقسیم برابر زمین و یا مالکیت اشتراکی بر زمین است. او ایدهی افلاطونی مالکیت اشتراکی را نقد کرده و آنرا مغایر «سرشت حقیقی آزادی» میداند (افزودهی بند ۴۶). آنچه هگل تأیید میکند، مالکیت خصوصیِ مشروط است؛ مشروط چراکه در تنش بین مالکیت خصوصی فردی و منافع یا املاک عمومی، مالکیت خصوصی باید تابع «عرصهی عالیتر حق» باشد (بند ۴۶).
بر این مبنا، هگل در نظام پیچیدهی نیازها، ابزار و انواع کار، و روشهای ارضای آن نیازها، چگونگی مشارکت افراد در «سرمایهی اجتماعی» را گزینهی خاص هر انسان میانگارد، و تقسیم جامعه به شاخههای عام و متفاوت، به طبقات اجتماعی، را یک «ضرورت» قلمداد میکند. بدینسان، هگل رئوس «تقسیمات طبقاتی» در جامعهی مدنی را به شرح زیر ترسیم میکند (بند ۲۰۲): یکم، «طبقهی بیواسطه» یا کشاورزان؛ دوم، صنعتگران، کارخانهداران و تجار؛ و سوم، «طبقهی عام» یا کارمندان دولتی که برخلاف سایر اعضای جامعهی مدنی از کار مستقیم معاف هستند.
هگل بهدرستی تشخیص میدهد که اکنون کشاورزی نیز با روشهایی مشابه صنعت انجام میشود، ولی «طبقهی کشاورزی» کماکان وابسته به طبیعت است. طرز تفکر اعضای این طبقه «پدرشاهی» است. آنها با ایمان به خدا شکرگزارند که منبع طبیعی شرایط کار و زندگی آنها ادامه پیداکند. اما طبقه یا رستهی دوم، خودبنیاد و برخوردار از «منیت» است. نظم ابژکتیو جامعهی مدنی، از این سوبژکتیویته پاسداری میکند که در این ساحت به «اصل متحرک کل جامعهی مدنی تبدیل میشود.» این اصل متحرک نشانگر آن است که در «نظم طبقاتی» هر فرد «با فعالیت، با انرژی، مهارت و صناعت خود» به عضوی از جامعهی مدنی تبدیل میشود و با وساطت این فرایند خود را به امر عام مرتبط کرده، در چشم خود و دیگران تشخص پیدا میکند.
400
بنابراین، به نظارت و مراقبت احتیاج دارد، با این هدف که «بین فرد و امر عام وساطت ایجاد شود.» در غیر اینصورت، ارضای کلیهی امیال خصوصی و سوبژکتیو چنان بیپایان و بیحدوحصر است که به زیادهروی، افراط و انحطاط جسمانی و اخلاقی منجر میشود. ازاینرو، هگل به نوعی مفهوم «بازار آزاد» آدام اسمیت را تعدیل میکند، اما پاسخ او دوپهلو است. او با برجستهکردن دو نظریهی متضاد میگوید: «یکی تصریح میکند که کنترل همه چیز به ناظران عمومی تعلق دارد و آن دیگری که سرپرستان حوزهی عمومی دارای هیچ اختیاری نیستند، چرا که هر فرد اعمال خود را بر اساس نیاز دیگران هدایت میکند» (افزودهی بند ۲۳۶). به باور هگل « باید هردو نظرگاه را راضی کرد»، یعنی هر فرد حق دارد برای برآوردن نیازش هرطور که تشخیص میدهد کار کند. درعین حال آزادی تجارت و مبادله نباید به نحوی باشد که «خیر عمومی» را ضایع کند. نفعی که در برابر «کنترل از بالا» به آزادی تجارت متوسل میشود، چنانچه به حال خود گذاشته شود، کورکورانه به سوی اهدافی خودخواهانه سقوط میکند. بنابراین، سوق دادن آن به امر عام مستلزم چنان کنترلی است. در نتیجه، نفع عام واسطهای است که در ساحت «یک وسیله» بین اهداف خصوصی پادرمیانی میکند.
این روشی است که هگل به باور خود فرد و جمع یا آزادی و ضرورت را به تعامل رسانده است. با اینحال، هگل اذعان میکند که «نابرابری» نتیجهی گریزناپذیر روند رشد و حرکت جامعهی مدنی است!
نابرابری و طبقات اجتماعی
همانطور که از سطور بالا برمیآید، به باور هگل هر فرد برای تشخص پیداکردن، «برای اینکه کسی باشد»، بهعنوان عضوی از جامعهی مدنی، با وساطت کار، در «سرمایهی عام» سهیم است. اما سهم آنها یکسان یا برابر نیست. منظور هگل نه نابرابری حقوقی بلکه نابرابری حقیقی است. پس پرسیدنی است که منشاء این نابرابری چیست؟ هگل استدلال میکند که علاوه بر نابرابری طبیعی، «منابع یک انسان خاص، یا به بیان دیگر مجالی که در شراکت در منابع عام پیدا میکند، تااندازهای بهخاطر سرمایهای کسب نشده، و تااندازهای توسط مهارت او مشروط میشود» (بند ۲۰۰). بهعلاوه، مجموعهای از عوامل تصادفی، در رشد خصایل طبیعی، جسمی و فکری باعث تفاوت افراد میشود. نتیجهی محتوم این شرایط، نابرابری در منابع و تواناییهای اشخاص است. هگل در افزودهی بند ۲۰۰ ادعا میکند که جامعهی مدنی نه فقط نابرابری طبیعی افراد را لغو نمیکند، بلکه آنرا تولید کرده و به نابرابری در مهارت و منابع، و حتی نابرابری اخلاقی و فکری گسترش میدهد. سپس تأکید میکند که درخواست «برابری انتزاعی»، یک درخواست موهوم است.
همانطور که پیشتر در مبحث «مالکیت» استدلال کرده بود، «برابری، همانا تشابه انتزاعیِ فاهمه، تفکرِ انعکاسی و انواع و اقسام میانمایگی نظری است که بهمحض مواجهشدن با رابطهی وحدت با تفاوت، دچار لغزش میشود.» (افزودهی بند ۴۹) ازاینرو، هگل مخالف تقسیم برابر زمین و یا مالکیت اشتراکی بر زمین است. او ایدهی افلاطونی مالکیت اشتراکی را نقد کرده و آنرا مغایر «سرشت حقیقی آزادی» میداند (افزودهی بند ۴۶). آنچه هگل تأیید میکند، مالکیت خصوصیِ مشروط است؛ مشروط چراکه در تنش بین مالکیت خصوصی فردی و منافع یا املاک عمومی، مالکیت خصوصی باید تابع «عرصهی عالیتر حق» باشد (بند ۴۶).
بر این مبنا، هگل در نظام پیچیدهی نیازها، ابزار و انواع کار، و روشهای ارضای آن نیازها، چگونگی مشارکت افراد در «سرمایهی اجتماعی» را گزینهی خاص هر انسان میانگارد، و تقسیم جامعه به شاخههای عام و متفاوت، به طبقات اجتماعی، را یک «ضرورت» قلمداد میکند. بدینسان، هگل رئوس «تقسیمات طبقاتی» در جامعهی مدنی را به شرح زیر ترسیم میکند (بند ۲۰۲): یکم، «طبقهی بیواسطه» یا کشاورزان؛ دوم، صنعتگران، کارخانهداران و تجار؛ و سوم، «طبقهی عام» یا کارمندان دولتی که برخلاف سایر اعضای جامعهی مدنی از کار مستقیم معاف هستند.
هگل بهدرستی تشخیص میدهد که اکنون کشاورزی نیز با روشهایی مشابه صنعت انجام میشود، ولی «طبقهی کشاورزی» کماکان وابسته به طبیعت است. طرز تفکر اعضای این طبقه «پدرشاهی» است. آنها با ایمان به خدا شکرگزارند که منبع طبیعی شرایط کار و زندگی آنها ادامه پیداکند. اما طبقه یا رستهی دوم، خودبنیاد و برخوردار از «منیت» است. نظم ابژکتیو جامعهی مدنی، از این سوبژکتیویته پاسداری میکند که در این ساحت به «اصل متحرک کل جامعهی مدنی تبدیل میشود.» این اصل متحرک نشانگر آن است که در «نظم طبقاتی» هر فرد «با فعالیت، با انرژی، مهارت و صناعت خود» به عضوی از جامعهی مدنی تبدیل میشود و با وساطت این فرایند خود را به امر عام مرتبط کرده، در چشم خود و دیگران تشخص پیدا میکند.
معضل فقر در «عناصر فلسفهی حق» هگل / علی رها
هگل معتقد است که «فقر بهخودیخود انسانها را شورشی نمیکند. شورشی فقط موقعی تولید میشود که به فقر بافت فکری نیز افزوده شود؛ خشم درونی علیه ثروت، علیه جامعه، علیه دولت و غیره». نقطهی پایانی چشما…
100
البته مارکس هنگام برخورد به طبقات جامعهی معاصر و برجسته کردن طبقهای که فاقد مالکیت است، اشاره میکند که تمدن جامعهی معاصر «جوهر عینی انسان را از او جداکرده و آنرا چیزی خارجی و مادی میانگارد. محتوای انسان بهعنوان فعلیت حقیقی او درنظر گرفته نمیشود.» سپس نوید میدهد که «برخورد بیشتر به این موضوع در قسمت «جامعهی مدنی» پرداخته خواهد شد» (ص. ۸۲). مبحثی که مارکس دستکم در این دستنوشته به آن بازنمیگردد.
پس از این نکات مقدماتی، اکنون ضروری است بههمراه هگل وارد جامعهی مدنی شویم.
جامعهی مدنی
عناصر فلسفهی حق هگل شامل ۳ پاره است: یکم، حق انتزاعی؛ دوم، اخلاقیات؛ و سوم، زندگی اخلاقی. هگل این پارهی سوم را نیز به ۳ فصل تقسیم میکند: خانواده، جامعهی مدنی و دولت. بندهای ۱۸۲ تا ۲۵۶ که بهطور مشخص به جامعهی مدنی میپردازد نیز شامل ۳ قسمت است: سیستم نیازمندیها، مدیریت عدالت، پلیس و کورپوراسیون یا تشکل «رستهها». هگل در ابتدای ورود به جامعهی مدنی، بر دو اصل تکیه میکند: یکم، «فرد انضمامی» و دوم، «جامعیت» (بند ۱۸۲). یک فرد مجموعهی درهمتنیده شدهای از نیازمندیهاست که بهعنوان فردی خاص با سایر اعضای خاص جامعه مرتبط است. ارضای نیازهای او صرفاً با وساطت دیگران انجامپذیر است. این ارتباط و وابستگی متقابل در جامعهی مدنی، که هگل آنرا «سیستم نیازمندیها» نام مینهد، منجر به برقراری روابطی همهجانبه شده و «شکل امر جامع» را پیدا میکند:
«من با دنبال کردن اهداف خودم، اهداف عمومی را به پیش میبرم که این به نوبهی خود اهداف مرا پیش میبرد.» (افزودهی بند ۱۸۴) این «وجه عام»، «وهلهای است که فردی منزوی و نیازهای انتزاعی و روش ارضای آنها را انضمامی یا اجتماعی میکند» (بند ۱۹۱). این «وهلهی اجتماعی تعیینکنندهی اهداف خاص میشود» (بند ۱۹۳) و چون فرد را از وابستگی به نیازهای صرف طبیعی و جسمی رها میکند، نیازهای او را اجتماعی میکند. ازاینرو هگل نتیجه میگیرد که این «وهلهی اجتماعی، دربردارندهی بُعد آزادی است» (بند ۱۹۴) اما بلافاصله اضافه میکند که این «وهلهی آزادی، ذاتی کار است.»
البته هگل پیشتر در پارهی «حق انتزاعی»، بهویژه در قسمتهای «تصرف»، «مصرف»، «بیگانهکردن مالکیت» و «قرارداد» به مفهوم کار پرداخته بود. تا آنجا که به «کار» و «سرمایه» (عنوانهای هگل) مربوط میشود، هگل در «جامعهی مدنی» بندهای ۱۸۹ تا ۲۰۸ را به آن موضوع اختصاص میدهد. او در بند ۱۹۶، کار را اینگونه توصیف میکند: «کار، وسیلهی کسب و مهیاسازی ابزار خاصی مناسب برای نیازمندیهای خاص ما است. به واسطهی کار، مواد خامی که طبیعت مستقیماً عرضه کرده است، بهطور مشخص و توسط انواع و اقسام فرایندها با اهدافی متنوع منطبق میگردد. این تغییریابی در شکل، ابزار را واجد ارزش و قابلمصرف میکند.» سپس در افزودهی بند ۱۹۶ ابراز میکند که «انسان با عرق جبین و زحمت دستهایش وسایل ارضای نیازهای خود را تهیه میکند.» گسترش نیازمندیها، رشد و تنوع ابزارها و رابطهی متقابل افراد با یکدیگر، باعث «تقسیم کار» اجتماعی میشود و «عنصر عینی و عام نهفته در کار را به فرایندی انتزاعی» تبدیل میکند (بند ۱۹۸). این تقسیم کار اجتماعی، کار یک فرد خاص را سادهتر و مهارت او را محدود، معین و متمرکز میکند و بارآوری کار را افزایش میدهد. نهایتاً «تجرید تولید یک فرد از تولید شخص دیگر، کار را هرچه بیشتر مکانیکی میکند تا اینکه سرانجام انسان موفق میشود به کناری رفته و ماشینها را جایگزین خود کند.»
به باور هگل، ماحصل این روند، تولید چیزی است که او آن را بهعنوان «سرمایهی پایای عام» یا اونیورسال میفهمد. لذا نتیجه میگیرد که در این شبکهی همبسته و گسترده «با پیشرفتی دیالکتیکی، خودپویی سوبژکتیو به ادای سهمی در ارضای نیازهای همگانی تبدیل میشود.» (بند ۱۹۹) هرکس بسته به درجهی تحصیلات و مهارتش امکان مییابد تا سهم خود را از آن «سرمایهی عام» دریافت کند. باید تأکید کرد که از نظر هگل برای اینکه «کسی باشی»، برای اینکه عضوی از جامعهی مدنی محسوب شوی، مشارکت بهواسطهی کار، الزامی است. کار یگانه عامل تشخیص هویت و بهرسمیت شناخته شدن، و از آنجا «انضمامی و اجتماعی شدن» است (بند ۱۹۲). همانطور که هگل تأکید میکند: «جامعهی مدنی قدرت عظیمی است که انسانها را جذب خود کرده، از آنها توقع دارد که برایش کارکنند، همه چیز را مدیون آن باشند و هرکاری را با وساطت آن انجام دهند» (افزودهی بند ۲۳۸).
ازاینرو، هگل بهرغم تأکید بر آزادی فرد در پیشبرد اهداف خود، معتقد است که «چنانچه به امر خاص برای ارضای نیازها، هوسهای اتفاقی و امیال سوبژکتیو آزادی عمل داده شود، خود را منهدم میکند» (بند ۱۸۵).
500
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.