cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

کانال تهرانی عراقی و فارسی

Advertising posts
1 029
Subscribers
No data24 hours
+47 days
+430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

📣❗️😱 من أقـوى القـنوات على التلگرام التي تختـص بتعليم اللغة وتهـتم بمتـابعـة كل مـا يتـعلـق بالترجمة.. تابعونا اضغط و أدعم قناتك👇 ▶️♥️   https://t.me/+TqPlaus9q54Tv6zv 🔊 🔔‼️بهترین کانالهای آموزش زبان را در اینجا جست و جو کنید.. انضموا إلينا 👇🫱 https://t.me/Merydaam
Show all...
🧡اصطلاحات کاربردی ترجمه و تعریب
💙تستهای اختصاصی دبیری وهنر آموز
🧡الگوسازی جمله های عربی
💙تعلم الفارسية العامية مع نارينة
🧡 ترجمه آسان عربی به فارسی🧡
💙لهجه لبنانی روبا ما یادبگیر
🧡مدرسه عربی
💙آموزش زبان عربی با متون داستانی
🧡منوعات للترجمة و التعريب
💙ترجمانه
🧡لهجه عربی با ویدیوترجمه وزیرنویس
💙یادگیری زبان عربی
🧡نحو کاربردی
💙منوعات عربیة
🧡گروه ترجمه عربی و فارسی تهرانی
💙آموزش زبان عربی اعتصام
🧡مطالعات ترجمه
💙کانال عراقی و فارسی تهرانی
🧡أكاديمية اللغة العربية
💙آموزش لهجه عراقى با دكتر صيادانى
🧡مطالعات ادبیات عرب
💙فریاد سکوت
🧡تست تخصصی مبادی
💙آموزش زبان عربی
🧡آموزش لهجه مصرى با دكتر صيادانى
💙 ترجمه ،صرف ونحو
🧡منابع دبیری ارشد عربی
💙مکالمه عربی فصیح و لهجه
🧡اخبار آزمون ارشد و دکتری عربی
💙جامعة الشهيد مدني بأذربيجان
🧡غيرك ما يحلالي
💙عطور الحب
🧡آموزش فصیح وفارسی تهرانی
💙منتهای وفاداری
🧡گروه بزرگ لینکهای آموزش زبان🧡
فراخوانده شده بود: استدعوا زیورآلات: ادوات زينة زيرزمين: سرداب ؛ بعيد نمي دانست: ماكان يستبعد هوس كنند: يصير عندهم واهس،هوس سياه پوست: بشرة سوده سرک کشیدند: جس نبض ،مد راسه چیز مشکوک: شيء بيه ريبه ،يثير الشك قوس شمشير: اعوجاج السيف،سيفومعوج به نظر می آمد: يبدو كارپردازان دارالحکومه : مسئول تجهیزات دار الحکومه با قیل و قال فراوان: حچه اهواي توجهم کرده بود: چان جلب انتباهي جواهرات: مجاهرات مشهود: معرفه،واضح ماجراجویی: مغامره؛جرئ به طور ناشناس: متنکر،غير معروف پرسه می زند: تتمشى بلا هدف گردن می کشیدند: چنن یشوفن خلف، امهن ،سايبات اژدها: ثعبان،تنين به دندان گرفته بودند: چانوا كاظينه بسنونهم  میدان داده بودند(اختیار داده بودند):چان معطيهم حرية التصرف دل کندند: یعوفهن، عدم التعلق بالدنيا،الدنيا طلعت من قلوبهم صیقل دهد: صقلهن، لب ورچید: برطم ،جمع شفایفه
Show all...
بسم الله الرحمن الرحیم داستان نیمه شبی در حلّه 《 اثر مظفر سالاری 》 🔹 قسمت ششم پدر بزرگم چند بار به دارالحکومه فراخوانده شده بود تا در آنجا بهترین نمونه های جواهرات و زیورآلات خود را به خانواده ی حاکم عرضه کند و بفروشد. این نخستین بار بود که خانواده ی حاکم قرار بود با پای خود به مغازه بیایند و همه چیز را از نزدیک ببینند و چیز هایی را انتخاب کنند. پدربزرگ دستور داده بود که حتی کارگاه و زیر زمین را هم مرتب کنند. بعید نمی دانست که خانم ها هوس کنند از روی کنجکاوی، آنجا را هم ببینند. ابتدا دو خدمتکار سیاه پوست وارد مغازه شدند و به کارگاه و زیر زمین سرک کشیدند تا مطمئن شوند چیز مشکوکی وجود ندارد. قوس شمشیر از زیر رداهایشان مشخص بود. خانم ها که آمدند، خدمتکارها بیرون ایستادند تا مراقب اوضاع باشند. خانم ها تقریبا" بیست نفری می شدند. به نظر می آمد همسر وزیر و همسران کارپردازان دارالحکومه نیز بین آنها بودند. حاکم چند دختر داشت که جز کوچک ترین آنها، بقیه ازدواج کرده بودند. می شد فهمید که همه آنها آمده بودند. همه خانم ها عقب تر از همسر حاکم می ایستادند و احترام می گذاشتند، مگر دخترهای او که بدون توجه به مادر، با قیل و قال فراوان، به جواهرات و زینت الآت اشاره می کردند و در باره ی زیبایی و ارزش آنها نظر می دادند. جز سه زن خدمتکار، سایر خانم ها صورت هایشان را با حریرهای نازکی پوشانده بودند و تنها چشم هایشان آشکار بود. آنچه توجهم را جلب کرده بود این بود که احساس کردم کوچک ترین دختر حاکم را قبلا" هم دیده ام. او در این دو هفته ی اخیر، چند بار به مغازه آمده و جواهرات گران بهایی خریده بود. پدربزرگ می گفت لابد دختر بازرگانی ثروتمند است. بادیدن یکی از زن های خدمتکار، مطمئن شدم که آن مشتری ثروتمند، همان دختر حاکم است؛ زیرا هربار تنها با همان خدمتکار آمده بود. با خود گفتم: با این علاقه ای که به طلا و جواهرات دارد، بیچاره مردی که با او ازدواج خواهد کرد!  بعد به ذهنم رسید زیاد هم بد نیست. با این همه طلا و جواهری که او دارد، شوهرش می تواند خود را مرد ثروتمندی بداند. می دانستم که نامش قنواء است. تمام جوانان حلّه این را می دانستند. مشهود بود که دختر ماجراجویی است و گاهی  به طور ناشناس در بازار و کوچه ها و محله ها پرسه می زند. حتی شنیده بودم که چند بار خود را به شکل پسرها در آورده و در بازار، دست فروشی کرده است. هنگامی که طرح هایم را به همسر حاکم نشان میدادم، قنواء کنارش ایستاده بود و به توضیحات من گوش می داد. خواهرانش نیز از پشت سر او گردن می کشیدند. همان طور که حدس زده بودم، طرح انگشتری که در آن دو اژدها، نگینی از الماس را به دندان گرفته بودند، مورد توجهشان قرار گرفت. قنواء به من چشم دوخت و گفت: من یکی از اینها را می خواهم؛ خیلی زیبا و ظریف، و خیلی زود. شبحی از لبخندش را دیدم. حس کردم دارد از موقعیت خودش لذت می برد. معلوم بود که ویژگی هایش برای مادر و خواهرانش، دوست داشتنی و احترام آمیز است. بیش از حد به او میدان داده بودند و خیال می کرد که میتواند صاحب هر چیزی که بخواهد بشود. سرانجام، زمانی که خانم ها از مغازه دل کندند و برای رفتن حاضر شدند، ما به اندازه فروش یک هفته به آنها جنس فروخته و یا سفارش گرفته بودیم. همسر حاکم به پدر بزرگم گفت: پس فردا هاشم را به دارالحکومه بفرستید تا بهای آنچه خریدیم پرداخت شود. پدر بزرگم تعظیم کرد. زن ها می خواستند از مغازه بیرون بروند که قنواء با اشاره چیزی را به مادرش یادآور شد و او گفت: ضمنا" ما به استادی احتیاج داریم که بتواند جواهرات و اشیای گران بها و تزئینی دارالحکومه را صیقل دهد و آنهایی را که تعمیر می خواهند، مرمت کند. حمل آن جواهرات به بیرون از دارالحکومه، هم مشکل است و هم خلاف احتیاط. بنا بر این فردی که انتخاب می شود باید مدتی در دارالحکومه مشغول به کار شود. پدربزرگ به علامت فکر کردن، لب ورچید و گفت: نعمان برای این کار مناسب است. او جلا دهنده ها را به خوبی می شناسد و در مرمت و تعمیر نیز استاد است. قنواء گفت: بهتر است این یکی را بفرستید و به من اشاره کرد. --- دوست دارم طراحی کردنش را ببینم. مادرش مرا ورانداز کرد و پرسید: کار این جوان چطور است؟ پدربزرگ‌ از زیر چفیه، پشت گوشش را خاراند و گفت: اسمش هاشم است. من پدر بزرگش هستم. در حلّه، استاد زرگری مانند او نیست. زیباترین کارهایی که خریدید، کار اوست؛ اما دوست ندارم از من دور شود. قنواء گفت: ما هم دوست نداریم گنجینه های دارالحکومه را به دست هر کسی بدهیم.
Show all...
1-مو هستوک جنت اهناک؟! مگه همین الان اونجا نبودی؟! 2-مو شفتي شصاير بيهم؟ مگه نديدى چه اتفاقى براشون افتاد؟ 3-مو العام رحنه للزيارة؟ مگه پارسال زیارت نرفتیم؟ 4-مو انتو قبلتو من کتلکم(کلت إلکم) لتحجون(لاتحجون) ویاهم؟؟ مگه شما قبول نکردید وقتی بهتون گفتم باهاشون حرف نزنید؟؟ 5-مو بطّلتو هذیج الشغلات؟ مگه اون کارهارو کنار نذاشتید؟ ➖بطّل : پشیمون شد ، انصراف داد ، کنارگذاشت 6-راح یفتهمون الموضوع بالأخیر، مو؟ موضوعو میفهمن آخرش، درسته؟ 7-الحفلة تبدی بالیل مو؟ جشن شب شروع میشه، درسته؟ 8-لازم یروحون للمکتب، مو؟ باید برن دفتر، اینطور نیست؟ 9-هن مقررات یسون سفره آخر الاسبوع، مو؟ اونا(مونثها) تصمیم گرفته اند آخر هفته برن پکنیک، آره؟ 10-هسه تأکدت منهم شلون اوادم، مو؟ الان مطمئن شدی ازشون چطور آدمایی هستن، اینطور نیست؟ ➖اوادم : آدما (آدمي : آدم) 11-مو اطیّح حظک بدبختت میکنم 12-مو اسمطک سمط کبابت میکنم 13-مو اخلیج تبجین به گریه ات میندازم(گریتو درمیارم) ➖بِچِه : گریه کرد 14-مو اکفخک کفخة توگع عالگاع کف گرگی میزنمت بیوفتی رو زمین ➖کِفَخ : کف گرگی زد کفخة : کف گرگی 15-مو اضربک راشدي اسطرک سطر یه سیلی میزنمت گیجت میکنم ➖راشدي : سیلی ، چَک سِطَر : گیج شد ، منگ شد 16-دیري بالج علیهه، مو تعوفیهه(تعوفینهه) بحالهه مواظبش باش، ولش نکنی به حال خودش 17-مو یدزولی یاهن اهنانه نه اینکه اینجا بفرستنشون برام 18-مو تسدین الباب کله درو کامل نبندیااا 19-مو نروح نگعد یمهم هوایه نه اینکه بریم پیششون خیلی بشینیم 20-مو تحجی بسرعه کدامي، احجی علی کیفک حتی اکدر افتهمک جلوم سریع حرف نزنیااا، یواش حرف بزن تا بتونم بفهممت ➖کدّام : جلو علی کیف : یواش کِدَر : تونست 21-مو هیه القبل مارة بهای المنطقة، یعرفهه زین آخه اون قبلا از این منطقه عبورکرده، خوب میشناستش 22-مو خطیه راد یوضحلی یاه بس اهله خابروه راح الهم آخه بنده خدا خواست توضیحش بده برام ولی خانواده اش بهش زنگ زدن رفت پیششون ➖خطیه : بنده خدا ، گناه داره وضّح : توضیح داد 23-مو آنی لیش کتلک ابتعد عنهم؟ لأن هم ادبسزیه حشاک، مایعرفون یحترمون احد خب من چرا بهت گفتم ازشون دور بشو؟ چونکه اونا بی ادبن بلانسبتت، بلد نیستن به کسی احترام بزارن ➖ادب سزیة : بی ادبها (ادب سز:بی ادب) حشاک : بلانسبتت 24-مو خزّیتینه کدّام العالم خو آبرومونو بردی جلو همه ➖خز : آبرو برد العالَم : جهان، عالم، همه جا، همه کس 25-مو هو مجان یعرف شیسوي آخه اون نمیدونست چکار کنه 26-مو قصدی هذا منظورم این نیست 27-مو زین علیک تحجی بهالشکل، شویه عدّل حجیک خوب نیست برات اینجوری حرف میزنی، یکم درست کن حرف زدنتو حَچي : حرف 28-ما حبیت ذیج الملابس، مو حلوات اون لباسارو دوس نداشتم، قشنگ نیستن حب : دوست داشت ، عاشق شد 29-مو انتي چنتی ویایه بکروب تعلیم العربیة؟ تو با من تو گروه عربی نبودی؟ 30-هو مو صدیقی، بس اشوفه بالکروبات اون دوستم نیست، فقط تو گروه ها میبینمش
Show all...
1
📣❗️😱 من أقـوى القـنوات على التلگرام التي تختـص بتعليم اللغة وتهـتم بمتـابعـة كل مـا يتـعلـق بالترجمة.. تابعونا اضغط و أدعم قناتك👇 ▶️♥️   https://t.me/+HzQ0HcbsahRlNDlk 🔊 🔔‼️بهترین کانالهای آموزش زبان را در اینجا جست و جو کنید.. انضموا إلينا 👇🫱 https://t.me/Merydaam
Show all...
🎀 آموزش مکالمه عربی برای همه
🌼 كتب عربية
🎀فن ترجمه عربی با اصطلاحات و واژگان
🌼بانک کتاب های عربی و حوزوی
🎀آموزش صرف و نحو عربی از صفر تا صد
🌼الگوسازی جمله های عربی
🎀 نوحه های عربی با ترجمه فارسی
🌼سینمای جهان عرب
🎀 جامعة شيراز
🌼 آموزش لهجه عراقی
🎀 ترجمه آسان عربى 🎀
🌼 لهجه لبنانی روبا ما یاد بگیر
🎀کانال سراسری دبیران عربی
🌼مدرسه عربی
🎀 کانال جامع ادبیات عرب
🌼منوعات للترجمة و التعريب
🎀نکات کلیدی عربی
🌼لهجه عربی با ویدیوترجمه وزیرنویس
🎀آموزش زبان عبری
🌼 گروه ترجمه عربی و فارسی تهرانی
🎀 اساتید عرب اينجا جمعند
🌼 فن ترجمه عربی
🎀مطالعات ترجمه
🌼 آموزش عراقی و فارسی تهرانی
🎀 أکادیمیة اللغة العربية
🌼 مطالعات ادبیات عرب
🎀فریاد سکوت
🌼مبادی رو تخصصی تست بزن
🎀 آموزش زبان عربی
🌼منابع دبیری و ارشد عربی
🎀 غيرك ما يحلالي
🌼 عطور الحب
🎀گروه آموزش فصیح وفارسی تهرانی
🌼منتهای وفاداری
🎀یادگیری زبان عربی
🌼تبلیغ لینکهای آموزشی و افزایش ممبر🌼
اجور الطبیب /دستمزد دکتر کاتتریزاسیون قلبی/قسطره خدمات الممرضات /خدمات پرستاری الجراح/جراح غرفة العمليات/اتاق عمل تخدیر /بیهوشی/بی حسی المختبر/ازمایشگاه الاشعه/عکس برداری الاغراض استخدامية/ وصایل بستری الادویه /داروها بطل دم /کیسه خون الادویه في غرفة العمليات/ دارو هاي اتاق عمل سكن /اسكان اتاق بستري الصمام /دریچه قلب
Show all...