cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

"هم‌سایه"

هم‌سایه‌ایم زیر سایه‌ی شما...🌱 . . . هم‌سایه‌ای ناشناس باشید و بی‌شناسه هم‌سایگی کنید👇🏻 @HamSayehBot . . آکادمی هم‌سایه‌ها👇🏻 @HamSayeh_academy . . پشتیبانِ هم‌سایه‌ها را هم از اینجا دریابید👇🏻 @HamSayeh_Support

Show more
Advertising posts
781
Subscribers
No data24 hours
-37 days
-1830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

صیّادِ آرزو به هوای تو پیر شد ای طایرِ مراد، تو را آشیان کجاست؟ #کلیم_همدانی
Show all...
😭 9 6😢 1
مخاطبای محیصایی سلام سلام!!!👋 تو این مدت اگر پیجو دیده باشین میدونین که یه خبرایی هست .🫣 . حالا اصلا مگه میشه ولادت پیغمبرمون (ص) و ماه ربیع الاول باشه و محیصا دست رو دست بزاره و هیچ کار نکنه؟ . حالا چه خبره؟🤔 . قراره یه جشن بزرگ باشه که بچه ها توش با کلی بازی و ماجراجویی از اخلاق پیغمبر عزیزمون یاد بگیرن و با خرابکاری های دشمنای پیغمبرمون آشنا بشیم و ببینیم و یاد بگیریم که پیغمبر چقدر زحمت کشید تا اون تیره و تار بودن رو از بین ببرنو روشنایی و جایگزین کنن✨ . کی بیایم :جمعه ۱۴ مهر📆 کجا بیایم:مجموعه حیاط سعادت آباد🏡 . پس آهای آهای ! . دختر خانم های ۵ تا ۱۲ سال👧🏻👩🏻‍🦱 آقا پسر های ۵ تا۷ سال🧒🏻🧑🏻‍🦱 . بشتابید که وقت تنگه و محدود . برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به دایرکت پیج پیام بدین یا به شماره ۰۹۱۲۴۰۶۷۹۸۰ پیام بدین📱 . منتظر حضور گرمتون هستیم🎉 . Mahisa.psychology
Show all...
آسمانِ من ...
Show all...
7😍 3
نوشتن برای شما سخت است... همیشه سخت... انگار قلم به شما که می‌رسد وا می‌ماند.. موقع نوشتن که می‌شود... دفتر ذهنم سفید می‌شود و قلبم قفل می خورد و دستم از کار می‌افتد.. نمی‌دانم چه سری دارد... اما هر چه هست واماندگی و بی‌چارگی و ناتوانی‌ام را به رخ می‌کشد... حالا اما قلم را محکم در میان دستم گرفته‌ام و نیامده‌ام برای حرف‌های تکراری همیشگی... فقط آمده‌ام برای عرض تسلیت... آمده‌ام بگویم که تمام دنیایم به نگاه مهربان شما بند است... آمد‌ه‌ام بگویم همه زندگی‌ام هستید... آمده‌ام بگویم دوستتان دارم... امده‌ام بگویم... من هم در غم شما شریک... سرتان سلامت حضرت پدر..🖤 #ن_کلاهی @HamSayeh_com
Show all...
😢 5 4
💠 اطلاعیه کارگاه #نوجوان_نویسنده۱ (فصل اول) 📌 مختص نوجوانان ۱۰ تا ۱۲ و ۱۳ تا ۱۵ ساله در دو بخش جداگانه‌ی دختران و پسران 👦🏻👧🏻 •●°•●°•●°•●°•●°•●°•●°•● 🔸 نوجوانی آغاز شکوفایی تفکر است. نوجوان شب‌ها بر بالشتِ خیال می‌خوابد و روزها با قالیِ سلیمان در پی کنجکاوی‌هایش می‌دود. او دوست‌دارد با عینکِ رویا واقعیتِ زندگی‌اش را ببیند. در فصل واژه‌های پرابهام، عصای دست نوجوان برای رسیدن به معنا، خلاقیت است. مراد از کارگاه نوجوانِ نویسنده صرفاً نویسندگی نیست... نویسندگی قطارِ پرهیاهو و جذابی برای عبور از فصلِ نوجوانی‌ست! •●°•●°•●°•●°•●°•●°•●°•● 📅 روز برگزاری: پنجشنبه‌ها ⏰ ساعات برگزاری: 👧🏻 دختران ۱۰ تا ۱۲سال: ساعت ۱۲:۳۰ 👦🏻 پسران ۱۰ تا ۱۲سال: ساعت ۱۵ 👧🏻 دختران ۱۳ تا ۱۵سال: ساعت ۱۷:۳۰ 👦🏻 پسران ۱۳ تا ۱۵سال: ساعت ۱۹ 🗓 تاریخ شروع دوره: ۶مهر ۱۴۰۲ 📚 مدرس: میثم علوی (نویسنده و مدرس نگارش آئینی، مشاور و مربی کلاس‌های تربیتی نوجوانان) 📝 برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 🆔 @HamSayeh_Support هم‌سایه جایی‌ست متفاوت برای هم‌سایگی... 🌱 @HamSayeh_academy
Show all...
😍 6
✍ باشه عزیزدلم، من که گلایه‌ای ندارم؛ اصلا هرررررررچی شما بگید. ۱۱ سال که سهله، ۱۱۱ سال هم که بگذره، میگم: فدای سرتون. میگم : چشم. میگم: هرجور شما بخواهید. دلِ من راضیِ به خواستنِ شماست؛ هرچی که باشه، هر جور که باشه. همین‌ که منو سپردین دست اون کسی که ابجدِ اسمش همیشه و هرجا، سرِ بزنگاه، مثل چترِنجات میاد و دستپاچگی‌ها و دلشوره‌هامونو می‌شوره و می‌بره، مگه کم چیزیه؟ مگه کم چیزیه که اینجا کسی شبیه‌‌تون، سایه‌اش درست افتاده روی پنجره‌ی اتاقم و هر بار که دلم هوای شما رو میکنه، فقط کافیه پنجره رو باز کنم و دلم رو بسپرم به چندتا کوچه بالاتر و رد آسمون رو بگیرم تا چشمم از همونجا دوخته بشه به طلای گنبدش؛ همینقدرررررر نزدیک، همینقدررررر همسایه. انگار که دیوار به دیوارِ هم باشیم و از تمام خوشبختیِ دنیا همین برام بس. اما خودت خووووب میدونی که همه‌ی این‌ها و حتی بیشتر از اینها، دلیل نمیشه که من برعکسِ عدد ۷ مقدسِ خیلیا، عدد ۸ رو عدد طلایی زندگیم ندونم و دلداده‌ی اون نباشم. محاله که هر بار عدد ۸ رو می‌شنوم، دلم هُرّی نریزه پایین و... روزی دوبار رأس ساعت ۸ هر کجا که باشم، توی دلم غوغای هزااااار سال قیامت برپا نشه و همون کفتر چاهیِ سرگردونِ وجودم، پَر نَکشه سمت آسمونِ خوشرنگِ شهر شما و با دستپاچگی سلام ندم به محضرتون. و از اینها مهمتر محاله یادم بره که توی اون روزهایی که از همه چیز و همه کس وحشت‌زده و فراری بودم، این خودِخودِخودت بودی که دستمو گرفتی و منو فرستادی زیر سایه‌‌ی امنِ کهفِ امانِ زندگیم و گفتی: از اینجا تکون نخوریا، همینجا بشین و هیییییچ جا نرو. راستی آقا! میگن توی این سالها، مشهدت خیلی عوض شده... دلم هواییِ دیدارِ توست از نزدیک... اگرچه لطف‌ِ تو بوده‌ست مستدام از دور!💔
Show all...
😭 4 3👍 2
چه خوب دست‌مان را در دستان امام‌مان گذاشتی آقای امام‌رضا...🌱
Show all...
😢 7 5😭 1
✍ من همانم که گاهی، هرازگاهی شبیه یک کفترچاهیِ سرگردان می‌آیم و آن‌طرف‌ها که پر از عطرِ خوش‌آهنگِ وجودِ توست، پرسه می‌زنم؛ دلم می‌خواهد شمع و چراغی دست و پا کنم، نه که برای آنجا، نه؛ بلکه برای این دلِ ویرانه و تاریکِ خودم؛ بعد گوشه‌ای بنشینم، چادر به سر بکشم، مفاتیحِ کوچکِ جیبیِ پرماجرایم را دربیاورم و چند خط جامعه‌ی کبیره بخوانم. امان از خواسته‌های این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان که این مخلوقِ بینوایِ تکیه داده به قلب و قلم، هر جا که کم آورده، پریده روی سجاده‌یِ گدایی و قامت بسته به نماز استغاثه... و باقی ماجرایی که خودتان خوووب می‌دانید و مثلا همین امروز، روز شهادت شما... باز قامت بسته باشم به نماز استغاثه‌ی آشنایم و بعد وقتی مشغول دعای بعد از نماز استغاثه‌ هستم، برسم به عبارت : " اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا مُعِزَّالْمُومِنین " و در کسری از ثانیه، ضربان قلبم چندین برابر شود و‌ اشک بِدَوَد توی چشمانم و زانوانم سست شود و آن‌وقت زمین آنها را در آغوش بگیرد. تمام عالم فدای عزت‌ات که نمی‌گذاری هیچ‌کس ذلیل شود..! و همین یک سلامِ مشترک بین خودت و امام زمانم(عج) برایم کافیست که درست در همین بزنگاهی که واژه‌هایم حقیرند برای گفتن بعضی چیزها، بیایم در محضرت زانو بزنم تا کریمانه پادرمیانی کنی و من پُر از نوشتن شوم برایتان. من شیرینیِ قدم زدن در حوالیِ هوایِ شما را با هیچ خوشبختی‌ای در دنیا عوض نمی‌کنم.❣ #سیدرویایی‌من 🖤 ✍🏻 #م_حسینی @HamSayeh_Com
Show all...
8😭 5
✍ چند روزی‌ست حال و هوایِ ستونِ حنانه بدجوری می‌پیچد به پر و پای دلم؛ می‌پیچد لابه‌لای انگشتانم، لابه‌لای ثانیه‌هایم، لابه‌لای دهلیزهای صنوبری قلبم، لابه‌لای مردمک‌هایم و.... جوری که حس میکنم تمام وجودم دارد برای یک ثانیه‌ی زندگانیِ او، خودش را به در و دیوار می‌کوبد. هِی با دستپاچگی، زیارت‌نامه می‌خوانم، هِی استغاثه می‌کنم، هِی برایت می‌نویسم و هِی پاک می‌کنم، هِی هرجایی هرطوری که هست، سربحث را باز می‌کنم تا اسم تو را بچسبانم به حرفهایم، اول و وسط و آخر هم ندارد، هرجا که بشود، غنیمت است، هِی دردِدل می‌کنم، فقط با خودت، هِی دلم بهانه می‌کند که داغِ تو را شبیه اثر انگشت با خودم همه جا ببرم و... هِی ذکر برمی‌دارم و هِی از تمام کارهای کرده و نکرده‌ام، استغفار می‌کنم؛ هِی چرتکه می‌اندازم و هِی بیشتر شرمنده می‌شوم و... هِی می‌خواهم با این‌کارها مثلا ادای دلتنگ‌ها و ناله‌دارها را در بیاورم... گذشته از تمام اینها هِی می‌آیم و از سرِ عمد و کاملا خودآگاه سعی می‌کنم حسرت بخورم به حال آن چوبِ خشکِ زنده‌تر از هزار زنده و دلم می‌خواهد آن را بردارم و برای همیشه بگذارمش جلوی چشمانم ... و بعد در مقابل چشمانِ پرسش‌گرِ دیگران قیافه‌ی حق به جانبی به خودم بگیرم و بگویم: " الگوی آدم که همیشه نباید آدمیزاده باشد." من روزهاست دارم در هوای حسرت برانگیزِ این ستونِ خشکِ چوبی نفس می‌کشم... دارم نفس‌هایش را مشق می‌کنم، دارم به این در و آن در می‌زنم، که عاقبت بخیری‌اش را مثل هوا در ریه‌هایم حبس کنم، تمام حواس پنجگانه، شاید هم ششگانه‌ام را به کار انداخته‌ام تا شبیه شاگرد ممتازهای دبستانی، یاد بگیرم در مقیاس خیلی خوب برایت بیقراری کنم، که حتما این خیلی خوب، جایزه‌اش آغوشِ توست. من دارم دست و پا می‌زنم که درسهایم را خووووب بفهمم، اللهم اخرجنا من ظلمات الوهم... درسهایم عجیب سخت و سنگین است، اما عجیب شیرین و شیرین و شیرین. این‌روزها من با ستون حنانه حال و هوای عجیییبی دارم این روزها او معلم است و من شاگرد مکتب با اصالت او؛ این‌روزها دلم می‌خواهد در عمق حسرت برانگیزِ ناله‌های آن چوبِ زنده‌ی هزار ساله زندگی کنم این‌روزها که در حال و هوای ستون حنانه‌ام بیا و شبیهِ پیامبر(ص)، این چوبِ خشکِ بیقرار و بی‌تاب، این منِ دلتنگ را در آغوش بگیر 😭💔 ✍🏻 #م_حسینی @HamSayeh_com
Show all...
😭 11 3
واقعا خدا رو هزار مرتبه شکر...
Show all...
7👏 1