cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

تنفس صبح

فرهنگ ، هنر ، اقتصاد و کمی هم سیاست ...

Show more
Iran379 714The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
136
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

گاهی حال و روزت به گونه‌ای است که مجبوری قرارداد ترکمنچای را امضا کنی تا روزگارت سیاه‌تر از آن‌چه هست، نشود. منظورم این است که شاید امضا کنندگان ترکمنچای خائن نبودند؛ کسانی خائن و بی‌تدبیر بودند که کشور را به وضعیتی رساندند که مجبور شدند به چنین قراردادی تن دهند. #سید_اکبر_میرجعفری
Show all...
آن روز که.... پس پنجره باز است و زمان می‌گذرد باران از پیچ ناودان می‌گذرد آن روز که عاشقت شدم یادت هست؟ انگار هزار سال از آن می‌گذرد #سید_اکبر_میرجعفری
Show all...
باز هم #خواب_شعر و بر زمین ماندن جنازهٔ روح‌الله الموسوی الخمینی! چند سال پیش مطلبی نوشته بودم به این مضمون: «روزی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها نشسته بودیم که یکی از دوستان گفت: «بچه ها دیشب یه خوابی دیدم؛ می‌خوام براتون تعریف کنم؛ و ادامه داد: "خواب دیدم جنازۀ یه شهیدی رو گذاشتن سر خیابون چارمردون(خیابان چارمردان که به گلزار شهدای قم منتهی می شود). چند نفری کنار تابوت ایستاده‌ن و از مردم می‌خوان بیان جنازه رو بردارن و تشییع کنن اما هیچ کس طرف تابوت نمی‌رفت....خلاصه جنازۀ شهید روی زمین مونده بود..."». ماجرای این خواب به سال شصت و شش برمی‌گردد و کسی که این خواب را دیده بود، دوست و همکلاسی ما شهید محسن ابراهیمی بود؛ محسن را ما موسی صدا می‌زدیم. عجیب اینکه بعد از انتشار این مطلب دو سه نفری با من تماس گرفتند و گفتند: "فلان شخص اهل دل نیز همین سال‌ها چنین خوابی دیده است؛ با این تفاوت که آن جنازهٔ بر زمین مانده، جنازهٔ امام خمینی (ره) بوده است!" این خواب را مقایسه کنید با تشییع بی‌نظیر او در سال شصت و هشت! تعبیر خواب نمی‌دانم؛ اما یک شب بی‌خوابی سراغم آمده بود. آن شب یاد موسای شهید و خوابی که برایمان دیده بود، با تولد این شعر هم زمان شد: به عزت و شرف لااله الاالله که مرده‌های عمودی رسیده‌اند از راه جنازه‌های روان، بی نیاز از تشییع شکسته خسته تر از دل ،کشیده تر از آه... گواه باش به روز جزا تو ای الله که تا هنوز نفس می‌کشیم و با اکراه؛ میان این همه تابوت راه می‌افیتم بدون آنکه بدانیم راه را از چاه کجاست مقصدمان: لااله الاالله کجاست مقصد تابوت: گورهای سیاه به زیر شانۀ تابوت آرزوهامان یکی سپیدِ سعادت، یکی سیاهِ گناه لذا جنازۀ ما بر زمین نمی ماند به عزت و شرف لااله الاالله... #سید_اکبر_میرجعفری
Show all...
🏦 دزد و پیر زن 🏦 زن با عصای کهنه و با وصله بر لباس آمد به سوی باجه، سراپایش التماس از کارمند بانک تقاضای وام کرد چشم رییس، خیره به آن پیر ناشناس از دور گفت: مادر من! ضامن تو کیست؟ گفت: این دگر چه هست؟ ندارم پسر حواس گفت: ابتدا حساب درین شعبه باز کن نالید زن: چگونه؟ من زار آس و پاس لرزان گشود کیف و درآورد ناامید از لای قرص و نسخه خود چند اسکناس پس گفت: من سواد ندارم چه لازم است غیر از شماره ی سجل و نمره تماس؟ پرکن خودت هرآنچه درین برگه لازم است اجر تو با خدا و دعا ازمن و سپاس پرسید مرد: مبلغ درخواستی چقدر ؟ گفتا: به قدر خرج حفاظ در و تراس شبها ز بیم دزد نمی خوابم ای پسر در خواب نیز دارم ازین رهزنان هراس خندید مرد و گفت: دومیلیون نیاز توست موجود نیست این و محال است از اساس زن ناله کرد: پس به کجا رو کنم دگر؟ رو برکشید و شانه تکان داد مرد طاس لب باز کرد زن پی نفرین و مرد گفت: بیرون! که نیست حوصله ام جمع کن پلاس بیرون چو رفت گریه کنان و عصازنان در خاطرم رسید ازآن غصه این قیاس: از ترس دزدها پی وام است پیرزن دزدان به راحتی همه سرگرم اختلاس! ✍ افشین علا ↙️ کانال اشعار و یادداشتهای افشین علا ↙️ ‏✨ @afshinala
Show all...
سرد شدن به بهانهٔ میلاد ٔ ....گذشته‌هايی هم هست كه نمی‌توانی از آنها حرف بزنی؛ نمی‌توانی با خاطره‌اش زندگي كنی. گفتنش اعتراف به ناتوانی‌ است. نوشنتش باز كردن زخمی كهنه است. يادآوري‌اش توهين است به خودت؛ به همراهانت. اين يادها غده‌ای شده‌اند و مانده‌اند جايی از مغزت ؛ جايی از روحت. و نمی‌توانی جراحيشان كني. وقتی سردم می‌شود، ياد آن روزها می‌افتم. وقتی كودكی، زنی، مردی يا حتی گنجشكی را می‌بينم كه از سرما مچاله شده، برمی‌گردم به آن لحظه‌ها. روزهای سردی‌ كه توان نوشتن از آنها را ندارم. همين كه می‌خواهم به سراغشان بروم، سرما درهم می‌پيچاندم؛ مچاله‌ام می‌كند، بغض گلويم را می‌گيرد و انگار دستی دست به كار می‌شود كه آن يادها را از خاطرم پاك كند. می‌تواند و نمی‌تواند. اي كاش می‌توانست. سيزده روز تلخ، سيزده روز سرد، سيزده روز كنده شده از عمر، دور از شهر. فقط با احتياط می‌توانم بگويم: روزهايی از آذر؛ در ميانهٔ راه؛ در ابتدای جوانی؛ و دقيقا در ميانهٔ‌ دههٔ شصت... نه خودت می‌دانی دقيقا برای چه آنجايی و نه خانواده‌ات می‌دانند: تو كجايي.... سيزده روز سرگردان؛ هرولهٔ جمعی روی يخ؛ تمرين مقاومت در بی‌کسي ؛ نفس كشيدن در باد تلخ. شگفتا! بادی كه از روی نمكزار بر می‌خيزد، تلخ است و سرما به طرزی غريب تلخ‌ترش می‌كند... حتی يك بار درست روي پل مديريت تهران سردم شد. سرما رسيد به مغز استخوانم. مفاصلم را درهم قفل كرد؛ آنقدر كه ديگر نمی‌توانستم قدم از قدم بردارم و من از بالای پل پرت شدم در آن برهوت سيزده روزه! و تا زانو در نمكزاری سرد فرو می‌رفتم و جانكاه گام برمی‌داشتم. رد باد سرد را تا نايژه‌هايم حس می‌كردم. در خس‌خسی سنگين حلقومم از سرما می‌سوخت... يك بار هم در تهران، صبح يك روز سرد در تاريكروشن هوا زنگ خانهٔ ما به صدا درآمد؛ زنگ خانه‌ای در انتهای كوچه‌ای بن بست. يكي از پشت آيفون صدايم كرد: «تو رو به خدا بيا پايين!» با عجله پله‌ها را يكی دوتا كردم . همين كه در باز شد، كوچه را ديدم كه سفيد شده بود از برف، و جوانی كه پابرهنه روبه‌رويم ايستاده بود . گفت: - می‌بينی؟ پابرهنه‌م ! كفش می‌خوام! پاهام يخ بسته. راست می‌گفت. ردپايش در برف هم پابرهنه بود تا سركوچه. پله‌ها را برگشتم و تنها كفش اضافه‌ام را - كفش ورزشی‌ام را- به او دادم. لنگه‌های كفش را به زحمت در‌ پای خود كشيد و راه افتاد. من تا سال‌ها ديگر كفش ورزشی نخريدم؛ نخريدم كه ياد او نيفتم! از خودم، از شما می‌پرسم: - اگر من جای آن جوان بودم، آيا هرگز اين خاطره را جايی‌ بازگو می‌کردم؟ قبول كنيد كه شما هم اگر جای او بوديد، ترجيح مي‌داديد آن روز سرد، آن پاهای سرخ از سرما را براي هميشه از ياد ببريد! پس به من هم حق بدهيد، از آن روزها سربسته حرف بزنم . اگرچه اين حفرهٔ خالی از عمر، ناكجا آباد نيست؛ در توست؛ هميشه با توست. جايی است ميان دو شهر كه در يكی باليده‌ و در ديگري عمر مي‌گذارنی... جدايی سرد است. تنهایی سرد است؛ پس شما هم دست كم يك روز سرد را درك كرده‌ايد. اگر از خانه و خانواده جدا نيفتاده‌اید، اگر سردی جدايی را نچشيده‌ايد، حتما سردتان شده است؛ وقتي از رحم مادر كنده شده‌ايد و پرت افتاده‌ايد در تنهايی پرهياهوی دنيا. می‌دانم؛ گريستن نوزادان در لحظهٔ ميلاد، تنها به يك دليل است: سردشان می‌شود! هركس به دنيا می‌آيد يك روز سرد را تجربه می‌كند و هر روز و هر ساعت به آن روز سردتر نزديك تر می‌شود؛ روزی‌كه مرگ، جدايی‌ و تنهايی‌ توأمان را به ما هديه می‌كند. بيش از اين ادامه نمی‌دهم . می‌ترسم انگشتانم روي كيبورد يخ بندند. می‌ترسم سردتان شود . می‌ترسم بغض اين كلمات گلوی شما را هم بگيرد... سيداكبر ميرجعفري @AbbasKalhor
Show all...
شش توییت برای غزه غزه با ۲میلیون جمعیت بزرگترین زندان روباز تاریخ است. یادآور اردوگاههای مرگ نازیها. و اسراییل دوباره دارد زندانیانش را داخل زندانشان قتل عام میکند. آنچه اسراییل را استثنایی‌ترین جنایتکار معاصر میکند تعداد قربانیانش نیست. نابرابری استثنایی این وضعیت ۷۰ساله و همدستی استثنایی غرب است اصلا فرض میگیرم مقصر تمام شوربختی‌ها و بی‌عدالتی‌های زندگی شخصی هر یک از ما جمهوری اسلامی است و اصلا فرض، جمهوری اسلامی از موضوع فلسطین استفاده ابزاری میکند. آیا باز هم این توجیهی است که به زن و کودکی که در اردوگاه غزه مرگ خود را انتظار میکشند سنگی پرت کنی و با قاتلشان همدست شوی؟ میگویند بخشی از مردم ایران نسبت به فلسطین احساسشان را از دست داده‌اند چون فکرمیکنند پولشان در فلسطین خرج میشود. این یک دروغ رسانه‌ای بیش نیست. ایران حداکثر سالی ۱۵۰ میلیون دلار به فلسطین کمک میکند. تقریبا نصف پولی که بن سلمان برای راه اندازی تلویزیون ایران اینترنشنال هزینه کرد در سال دو هزار و بیست و یک و در اوج انقلاب اطلاعات، دو اتهام اصلی غرب به ایران رساندن اسلحه به غزه و یمن است. و افکارعمومی مغزشویی‌شده غرب از دولتهایشان نمی‌پرسند چگونه این ممکن است؟ وقتی غزه و یمن هر دو محاصره کاملند و یک بسته دارو نمیشود به آنها فرستاد؟ با اطلاعات هم میشود جامعه را تحمیق کرد میگویم غزه محاصره است و ایران بخواهد هم امکان انتقال سلاح به غزه را ندارد. میگویند سلاح از تونل منتقل میشود. یعنی حتی نمیدانند از خرداد نود و دو مصر در اختیار سیسی (متحد سعودی و اسراییل) است و تونلها تحت کنترل شدید؟ ظاهرا اسراییلیهای فارسی ‌زبان پروپاگاندایشان را به روزرسانی نکرده‌اند! اسراییل وجودش را مدیون دو چیزست: بیرحمی نظامی و هوشمندی رسانه‌ای. متخصصان پروپاگاندای اسراییل برای هر گروه اجتماعی یک شکل شبهه طراحی میکنند: در ایران به مذهبیها میگویند فلسطینی‌ها ناصبی اند، به ملی‌گراها میگویند فلسطینی‌ها عاشق صدام اند، به کارگران اخراجی میگویند پولشان خرج غزه شده و البته در اوج بمباران غزه که حتی دل دست‌راستی‌های غربی را هم به درد آورده، ناگهان این شبهه را پخش میکنند که تعداد کشته‌شدگان غزه کمتر از آبان ۹۸ است. مراقب باشید گرفتار شبهه‌سازی های متخصصان هوشمند اسراییل (Chutzpah) نشوید. آنچه گمان میکنید فکر شماست، پرورده‌ی اتاقهای فکر آنهاست https://twitter.com/jedaaal/status/1394227854871826434
Show all...
🔸 خودکرده را تدبیر نیست ✍ مجید مرادی ✅ ثبت نام انبوه اصولگرایان برای انتخابات ریاست جمهوری در حقیقت کارناوال یا جاده صاف کنی است که برای سیدابراهیم رئیسی به راه انداخته اند تا برخی از اینان زحمت هجوم بر جهانگیری و لاریجانی را از سر رئیسی کم کنند و ای بسا جایی در دولت رئیسی بیابند. در این میان یک استثنا وجود دارد و آن محمود احمدی نژاد است. احمدی نژاد برای شورای نگهبان نه قابل هضم است و نه به راحتی قابل حذف. او روزگاری به باور مصباح و جنتی و امثالهما مستظهر به کشف و کرامات و پیروزی اش محصول دعای امام زمان و مؤمنان ناب بود. جنتی او را تا حدی بالا برد که با پیامبری چند انگشت فاصله داشت. همو گفت که باید نسل های کنونی و آینده بر اساس آموزه های والای احمدی نژاد تربیت شوند. (گنجاندن پیام احمدی نژاد در کتاب های درسی) آنچه را جنتی نگفت بعدها رحیمی معاون‌ اول احمدی نژاد گفت که از کسی در سوریه شنیده است که اگر قرار بود خداوند پیامبر جدیدی بفرستد او همان احمدی نژاد می بود. اما این پیامبرنمای جدید امروز استخوانی گلوگیر شده است. او تهدید به تحریم انتخابات در صورت رد صلاحیت کرده است. درست است که حاکمیت به درستی احمدی نژاد را جدی نمی گیرد و از کنار نقدها و نیش ها و لگدهای او می گذرد و او را در حسرت کمترین برخورد و کسب مظلومیت نگاه داشته است اما او امامزاده ای است که امثال جنتی و مصباح ساخته اند و بخشی از عوام الناس را به پرستیدنش ترغیب و تشجیع کرده اند تا رونق بازار اصلاح طلبان را بشکنند. غافل از این که بخشی از سرمایه انسانی خود را در جامعه از دست می دهند. سرمایه ای که دیگر حاضر نیست از پرستش این امامزاده ساختگی دست بکشد و به اردوگاه اصولگرایی بازگردد. آیا می توان هم او را از گردونه مسابقه انتخاباتی حذف کرد و هم نگران کاهش مشارکت در انتخابات نبود؟ آن هم کاهش مشارکتی که آب آن به آسیاب رقیب اصلاح طلب خواهد ریخت! چه می توان کرد؟! خودکرده است دیگر!
Show all...
🔹«یک استفتا و پرسشی تاریخی» به تازگی، از یک مرجع تقلید استفتا شده است: «به خاطر فقر امکان ازدواج ندارم و ناچارم کلیه خود را بفروشم. آیا این کار جایز است؟» ایشان فرموده‌اند: «بله جایز است.» خب الهی شکر که یک گره فقهی دیگر گشوده شد. اما حالا پرسشی مهم: «چه شده است که مردم باید از شدت فقر، اندام بدن خود را بفروشند؟» و سپس سؤالی دیگر که شاید روزی تاریخ، پاسخی درخور به آن بدهد: «عالمان دین اگر از این حال خبر نداشتند، با این گونه استفتائات باخبر شده‌اند. حالا که باخبرند، چه می‌کنند؟ آیا در حوزه وظایف دینی‌شان این نیز هست که حاکمان را بازخواست کنند، چنان که پنجاه سال پیش کردند؟» راستی، همین بزرگان به ما آموخته‌اند: از امام صادق ـ صلوات الله علیه ـ نقل شده که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: «کاد الفقر ان یکون کفرا: فقر و کفر با یکدیگر هم‌مرز هستند.» (الکافي، ج2، ص307) #حسین_نوری_همدانی #فقر #ژرفا https://t.me/cheshmesharghi
Show all...
چشم شرقی

یادداشت‌های دکتر سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا) پژوهشگر، شاعر، مترجم و معلم دانشگاه www.instagram.com/zharfa.abolghasem [email protected] @a_zharfa

Show comments
‍ هوالحی ☑️روشن‌مرد توسعه ◾️پیش‌تر فصلی نوشته‌ام به تفصیل با عنوان یونیورسیتی آو استریت (University of Street)، در باب آن‌چه در میدان عمل آموخته‌ام. عنوان دانشگاه‌ِ خیابان را نیمه شوخی و نیمه جدی، نخستین بار در مذاکره با بانک‌داری اروپایی به کار بردم، وقتی از دانشگاهی پرسید که در آن درس خوانده‌ام. نام دانشگاه برایش ناشناخته بود. توضیح دادم که نیمی از تحصیلم را در کلاس‌های دانشگاه علامه‌ طباطبایی نشسته‌ام و نیمی دیگر را که مهم‌تر است، ایستاده، در خیابان فراگرفته‌ام، در عرصه‌ی عمل، در سازمان‌هایی بزرگ و در محضر مدیرانی بزرگ‌تر. ◾️بخش مهمی از کلاس‌های دانشگاهِ خیابان، در محضر اکبر ترکان بوده است، از سال‌های پایانی دهه‌ی هفتاد خورشیدی که مدیری عملیاتی بودم در ایران خودرو و ایشان رئیس سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران بود و سپس سال‌های پرتلاطم دهه‌ی هشتاد را در سرمایه‌گذاری غدیر، که رئیس هیئت مدیره بود، تا همین چند هفته‌ پیش، که پی‌گیر طرح توسعه‌ی آلومنیوم جنوب بود. ◾️پیش‌تر نوشته‌ام که بسیاری از واژه‌ها، علاوه بر شکل نوشتن‌شان، تصویر بزرگ‌تری در ذهن می‌آفرینند که برخی از این تصویرها، از آنِ مردمان مؤثر حیات آدمی است. در تمام دو دهه‌ی گذشته، هرگاه عبارت‌هایی مانند فن‌سالار یا تکنوکرات، توسعه‌گرا، مصلح، متواضع و پرکار شنیده‌ام، بی‌درنگ تصویر اکبر ترکان در کنار یکی دو نفر از دیگر بزرگان، در ذهنم نقش بسته است. ◾️ سال هشتاد و سه که قائم مقام سرمایه‌گذاری غدیر بودم، گفتند ایشان در بیمارستان پارس بستری است و عمل جراحی قلب دارد. عصر سه‌شنبه‌ای رفتیم عیادتش. به دلیل ضرورت اعمال مراقبت‌های ویژه، اجازه‌ی ورود به اتاق ندادند. از پشت شیشه، ایشان را دیدیم که به نظر حال مساعدی نداشت. عصرهای یکشنبه‌ی هر هفته، جلسه‌ی هیئت مدیره داشتیم.در آغاز جلسه، با دیگر اعضای هیئت مدیره قرار گذاشتیم جلسه را زودتر جمع کنیم و دوباره برویم بیمارستان، شاید بتوانیم از نزدیک زیارتش کنیم. نیم ساعتی نگذشته بود که وارد جلسه شد. بهت و حیرت ما را که دید، با لحن طناز همیشگی‌‌اش گفت که پزشک اعزامش کرده برای آزمایشگاهی در بیرون از بیمارستان و او از راننده خواسته که بیاید غدیر تا جلسه‌ی هیئت مدیره را از دست ندهد. ◾️ بهت مدیران وقت کشتی‌سازی خلیج فارس را از یاد نمی‌برم، وقتی اسکله‌ و حوضچه‌ی جدید را معرفی می‌کردند و ترکان، اعداد و ارقام آن‌ها را تصحیح می‌کرد، آن‌هم در بازدیدی که بدون برنامه‌ریزی قبلی و در حاشیه‌ی دیداری که از آلومنیوم المهدی داشتیم یا در بازدیدی که از کارخانه‌های شیشه‌ی آبگینه در قزوین و آذر در تبریز داشتیم. ایستاده، از او بسیار آموختم. ◾️در ادبیات راهبری سازمان‌ها، تواضع، تعریف ویژه و مهمی دارد و آن چیزی فراتر از تعارفات معمول است و پیش‌دستی در سلام دادن و درنگ در رد شدن از در. تواضع، یعنی خوب گوش ‌دادن، حرف حساب را پذیرفتن، حتی اگر از زیر دست یا مخالف تو باشد و بی‌دریغ تلاش کردن. و اکبر ترکان به غایت متواضع بود، نه در کلام، که محکم سخن می‌گفت، بلکه در عمل، زیرا منش و مشی‌اش در آلومنیوم جنوب تفاوت نداشت با غدیر یا معاونت وزیر نفت با هنگامی که وزیر راه و ترابری بود یا وزیر دفاع. بی‌دریغ می‌تابید و فضا را گرم می‌کرد. نه عمل قلب حریفش شد و نه پیوند کلیه خسته‌اش کرد. همین چند هفته پیش بود که زنگ زد و قول تأمین مالی ‌پروژه‌ای ملی را گرفت، با همان سرزندگی که بیست سال پیش داشت. خواستم بروم دیدنش، بزرگوارانه گفت می‌آید بانک تا کار پروژه زودتر انجام شود، بلکه ایران در صادرات آلومنیوم، بر همسایگان پیشی گیرد. ◾️ به حق، هزاران هزار بیش بود از شمار خرد. ایران بزرگ به هزاران ترکان نیاز دارد تا رؤیای توسعه‌یافتگی‌اش تحقق یابد. و این سطرها، در سوک او نیست که از سربازان راستین وطن بود و از سرداران سربلند توسعه، در عزای ماست که تنها مانده‌ و انگشت حسرت می‌گزیم در فراق «مردی روشن که به سایه رفت». ✍بیست و ششم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰ t.me/aba_saydi #اکبر_ترکان #حجت‌_اله_صیدی
Show all...
attach 📎

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.