منِ او
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTA5NDIyNzIz مرا شمرده بخوانید...
Show more131
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
سلام، بی تو جواب سلامها سرد است
زمانه بعد تو دیگر رفیق، نامرد است
..............
#جواد_سنجری
این که آزاده نامداری چه عقایدی داشت، چه طور فکر میکرد و طرز فکرش شبیه من بود یا نبود حالا چیزی را دوا نمیکند.
مرگ آدمها سخت من را بهم میریزد و قطعا در این بین میزان شناخت من نسبت با آن آدم، سن و خانوادهاش این مسئله را تشدید میکند.
اطلاعات من در مورد نامداری خلاصه میشد به همان چیزهایی که همه در موردش میدانند. این که چند سالش بود و ازدواج ناموفق داشت و بعد ازدواج خوبی کرد و یکم بیشترش این که در دوران خوابگاه دوستی داشتم که با او در گذشته هم خوابگاهی بود. قبلا برایم تعریف کرده بود که چطور لباس هایی میپوشیده و اخلاقش در خوابگاه چطور بوده و چیزهای بی اهمیتی از این دست که باز هم خیلی تاثیرگذار نبودند.
اما گندم....
گندم دختر کوچک آزاده نامداری که هفتهی پیش همین موقعها با مادرش فیلم گرفته بود و عید را تبریک گفته بود چه میشود؟
دختر پنج شش سالهای که خیلی زودتر از هم سن و سال هایش باید معنی از دست دادن را بفهمد. امیدوارم این روز و شب هایی که برای خانوادهی نامداری جهنم است کسی به فکر دختر کوچولویی که تازه دارد با دنیای ترسناک آدم بزرگها آشنا میشود باشد.
قبلا هم بارها گفتهام. در این دوره مرگها دردناکترند. چون حالا که از دست دادهایم، عکس و فیلم و صداهایی که یادگار داریم را چه کار کنیم؟
اخرش باید بگویم که دقیقا نمیدانم چرا اینها را نوشتم فقط میدانم که این روزهایی که اطرافمان مرگ بیداد میکند عجیب تلخ و دردناک و زجر آور است و هر کس برای فرار از این درد راهی را انتخاب میکند.
هر چیزی میتواند آدم را خالی کند از فکر کردنهای مداوم. حتی نوشتن
سال گذشته اولین سالی بود که ازدواج کرده بودم، اما خب هنوز بیست روز بیشتر از عقدمان نگذشته بود و سال هم اگر اشتباه نکنم ساعتی تحویل شد که نشد کنار جناب "او" تحویل شود.
امسال اما تا همین حالا که دارم مینویسم کمِ کم پنجاه تا عکس دونفری کنار سفره هفت سین از دوست و اشنا و خانواده لایک کردم و ده دوازده تایی هم استوری دیدم.
امسالی که ۱۴۰۰ هم بود اولین سالی بود که با او جان قرار بود تحویل شود.
رفتیم رو به روی حرم. گنبد را دیدیم و یک سره زیر لب دعا خواندیم. بعد هم دوتایی عید را به هم تبریک گفتیم و برگشتیم خانه.
در خانه هم البته هیچ کس حوصله نداشت که هفت سین بچیند. اگر هم که بود باز کسی حال عکس گرفتن نداشت.
درست است که اولین سال با هم بودنمان چندان هم شبیه اولین عید بقیه ی عروس دامادها نبود اما خب همین که دلمان به بودن هم گرم است خودش یک دنیا ارزش دارد.
این که فردا قرار است برای ناهار مهمان امام مهربانی ها باشیم، این که پدر از یک شرایط بحرانی به شرایط مطلوب رسیده، این که بقیه ی خانواده سلامتند و این که هنوز میتوانیم بخندیم برای شروع یک سال جدید کافی است. ما آخر این سال لبخند خواهیم زد و رو سیاهیش میماند برای زغال...
همه تو آی سیو از معجزه حرف میزدن....
مرسی اگه حتی یه لحظه برامون دعا کردین....
خدایا مرسی که ما رو دیدی
سلامتی رو عیدی گرفتن قطعا بهترین چیزیه که میتونی بگیری...
گمونم به سندروم چشم بی قرار مبتلا شدم.
این جوری که چشمام همش میگرده دنبال عکسایی که بعد بتونه حالمو بگیره
مثلا همین الان رفتم عکسای لاله و لادن بیژنی رو دیدم بعد از این که سال ها از مرگشون گذشته و خب آیا مرض ندارم؟ :))
آقا من دیروز فهمیدم بعضیا فکر میکنن جا زدن تو صف هر جایی که باشی زرنگ بازی محسوب میشه حتی صف رسیدن به ضریح امام رضا برای دعا کردن :|
به قدری غمگینم که در حال حاضر هیچی نمیتونه خوشحالم کنه، حتی بلیط برای سفر به جزایر قناری!
گمونم سگ سیاه افسردگی پاچمو گرفته و ول نکن ترینه
اگه یه آدرس اینستا بدم میرید تو پیج عضوش بشید؟
قول میده یه گوشه بشینه نارنگیشو بخوره کاری به کارتون نداشته باشه :))
فرقی نمیکنه کِی باشه
هر موقع کانال سیما رو میخونم دلم میخواد بعدش بدو بیام اینجا یه چیزی بنویسم الکی مثلا شبیه سیما
بس که خوب مینویسه آدم هوس نوشتن میکنه اصن
خلاصه که از اینجا دوباره به همه ی ممابر وفادارم سلام :)
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.