VORTX! saving contents
Hello there ناشناس:https://t.me/BiChatBot?start=sc-26048-6hSfrUq نژاد بشر(0or1) :t.me/vortxwithout_e_0or1 t.me/cozy_aesthetic :archive featuring design templates and digital art. Nobody Knows What The Content Of This Channel is
Show more2 035
Subscribers
+124 hours
+47 days
+5530 days
Posting time distributions
Data loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Publication analysis
Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 Media files | 183 | 2 | Loading... |
02 Media files | 1 | 0 | Loading... |
03 روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست/
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست/
ناظر روی تو صاحب نظرانند ولی/
سرّ سودای تو در هیچ سری نیست که نیست/ | 213 | 11 | Loading... |
04 Media files | 295 | 4 | Loading... |
05 هرجا دیدید انسانی بصورت اغرارآمیز و عجیبی ازتون تعریف و تمجید میکنه و هرکاری کردید جواب صادقانه ای بهتون نمیده، جوری که خودتون هم راجع به خودتون به شک میوفتید ازش فرار کنید.
در نگاه اول شاید بنظر برسه این افراد حمایت گر و دوستدار شما هستند اما مطمئین باشید اینگونه نیست و در روانشناسی به این نوع افراد "نارسیست های پنهان" میگوییم که با تملق و دروغ و سیاست قصد نزدیک شدن به شما را دارند.
به یاد داشته باشید که اگر شخصی واقعاً به عنوان یک دوست، رفیق، حتی پارتنر شما کنار شما باشه و نیت خوبی داشته باشه و قلبی و روحی کنار شما است هیچ زمان به صورت اغرارآمیز از شما تعریف نمیکنه و شمارو بزرگ نمیکنه.
#شکافت | 390 | 20 | Loading... |
06 یکی از مریدان حسن بصری عارف بزرگ در بستر مرگ استاد از او پرسید:
مولای من! استاد شما که بود؟
حسن بصری پاسخ داد:
صدها استاد داشتهام و نام بردنشان ماهها و سالها طول میکشد و باز هم شاید برخی را از قلم بیندازم.
کدام استاد تاثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟
حسن کمی اندیشید و بعد گفت:
در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند،
اولین استادم یک دزد بود! در بیابان گم شدم و شب دیرهنگام به خانه رسیدم.کلیدم را پیش همسایه گذاشته بودم و نمیخواستم آن موقع شب بیدارش کنم.سرانجام به مردی برخوردم، از او کمک خواستم، و او در چشم بر هم زدنی، در خانه را باز کرد.حیرت کردم و از او خواستم این کار را به من بیاموزد.گفت کارش دزدی است، اما آن اندازه سپاسگزارش بودم که دعوت کردم شب در خانهام بماند.یک ماه نزد من ماند.هر شب از خانه بیرون میرفت و میگفت: میروم سر کار؛ به راز و نیازت ادامه بده و برای من هم دعا کن و وقتی بر میگشت، میپرسیدم چیزی بدست آورده یا نه.با بیتفاوتی پاسخ می داد: امشب چیزی گیرم نیامد.اما انشاءالله فردا دوباره سعی می کنم.مردی راضی بود و هرگز او را افسردهی ناکامی ندیدم.از آن پس، هرگاه مراقبه میکردم و هیچ اتفاقی نمیافتاد و هیچ ارتباطی با خدا برقرار نمیشد، به یاد جملات آن دزد میافتادم: امشب چیزی گیرم نیامد، اما انشاءالله، فردا دوباره سعی می کنم، و این جمله ، به من توان ادامه راه را می داد.
نفر دوم که بود ؟
استاد دوم سگی بود، میخواستم از رودخانه آب بنوشم، که آن سگ از راه رسید.او هم تشنه بود.اما هر بار به آب می رسید، سگ دیگری را در آب می دید؛ که البته چیزی نبود جز بازتاب تصویر خودش در آب.سگ میترسید، عقب میکشید، واق واق میکرد.همه کار میکرد تا از برخورد با آن سگ دیگر اجتناب کند.اما هیچ اتفاقی نمیافتاد.سرانجام، به خاطر تشنگی بیش از حد، تصمیم گرفت با این مشکل روبرو شود و خود را به داخل آب انداخت؛ و در همین لحظه، تصویر سگ دیگر محو شد.
حسن بصری مکثی کرد و ادامه داد:
و بالاخره، استاد سوم من دختر بچهای بود با شمع روشنی در دست، به طرف مسجد میرفت. پرسیدم: خودت این شمع را روشن کردهای؟
دخترک گفت: بله.برای اینکه به او درسی بیاموزم، گفتم: دخترم، قبل از اینکه روشنش کنی، خاموش بود، میدانی شعله از کجا آمد؟
دخترک خندید، شمع را خاموش کرد و از من پرسید: جناب! میتوانید بگویید شعلهای که الان اینجا بود، کجا رفت؟ در آن لحظه بود که فهمیدم چقدر ابله بودهام! کی شعله خرد را روشن میکند؟ شعله کجا میرود؟ فهمیدم که انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود و از کجا میآید.از آن به بعد، تصمیم گرفتم با همه پدیدهها و موجودات پیرامونم ارتباط برقرار کنم؛ با ابرها، درختها، رودها و جنگلها، مردها و زنها.در زندگیام هزاران استاد داشتهام.همیشه اعتماد کردهام، که آن شعله، هروقت از او بخواهم، روشن می شود؛ من شاگرد زندگی بودهام و هنوز هم هستم.آموختم که از چیزهای بسیار ساده و بسیار نامنتظره بیاموزم، مثل قصههایی که پدران و مادران برای فرزندان خود میگویند. | 1 | 0 | Loading... |
07 Media files | 406 | 10 | Loading... |
08 Media files | 393 | 18 | Loading... |
09 Media files | 428 | 4 | Loading... |
10 توهم | 422 | 2 | Loading... |
11 تو هم | 418 | 2 | Loading... |
12 "تو" در اینجا منظور خود برتریست که وجود مَرا تَرک گفته است. و خوب میدانی که تو هم از من جدا نیستی. | 416 | 1 | Loading... |
13 با اینکه استعداد خاصی در نوشتن ندارم ولی خیلی دلم برای این هشتگ و نوشتن پاره خطی ناقص تنگ شده.
از چه بنویسم، تو دیگر نیستی. | 400 | 0 | Loading... |
14 خدا نمی کند اثبات شاید نمی آید | 388 | 2 | Loading... |
15 پناه من معبد چشمات | 379 | 3 | Loading... |
16 شکایت از احساسات ممتد | 352 | 2 | Loading... |
17 بین گوش ها و سر ها | 371 | 2 | Loading... |
18 نمی آید جوابی از خود ها و خدا ها. | 389 | 2 | Loading... |
19 و بی حسی تا مرز قرار. | 358 | 2 | Loading... |
20 و پناه به اعماق نیستی | 336 | 2 | Loading... |
21 قرار میدهم بت ها را | 367 | 2 | Loading... |
22 میشنوم زمزمه هایی ازین دد ها و بختک ها | 379 | 3 | Loading... |
23 افلاطون نمی دهد جواب شاید نمی داند | 391 | 2 | Loading... |
24 فرار از وحشت نیستی | 325 | 2 | Loading... |
25 دنبال چاره ام
یک وهم فرار. | 321 | 2 | Loading... |
26 #خامه_رانی
"معبد" | 344 | 1 | Loading... |
27 کلافه از صفر و یک ها
از سفید و سیاهی ها | 334 | 3 | Loading... |
28 تمام اسرار پوشالی | 316 | 2 | Loading... |
29 تمام ذهن ها و فکر ها | 330 | 2 | Loading... |
30 زیستم جان ها و بار ها دیده ام
زین زهر زهرآگین بارها نوشیده ام
هر آینه ترک میخورد نامرئی ام
آینه نگاه میکند
من بقدر آن تک نگاهت به انعکاس صورتم حقیقی ام
#خامه_رانی | 347 | 6 | Loading... |
31 ناگزیر از یادِ تو باز پر گرفتم
بی رمق نفرین و ناله سر گرفتم
... | 367 | 4 | Loading... |
32 Media files | 434 | 9 | Loading... |
33 ساعتا باز زنگ نمی زنن
توی این خواب و این راه دور
واژه ها دیگه خط نمی خورن
از عمق این روزای سرد و کور
جاده ها از هر طرف به هم می رسن
از کوه تا دریا و ماه و خاک
آدما از نور و برف و سنگ و اشک می رسن
و می رقصن با صدای باد
آدما از نور عبور می کنن
و می رن به افسانه ها
و می رن تا شهر قصه ها
t.me/vortxwithout_e | 474 | 18 | Loading... |
34 این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید ندا ها را صدا | 510 | 10 | Loading... |
35 Media files | 528 | 0 | Loading... |
36 ◾در بند دین و مکاتب نباشید و پرستشگر و اطاعت گر چیزی هم نباشید
◾بجای پرستشگر بودن پرسشگر باشید تا برای ادیان نقش 666 و دجال و به زیر کشنده خدایان دروغینشون بازی کنید.
◾نیازی به پرستش خدایی نیست، مخلوق و همچنین خالق من و شماییم که این موضوع را فراموش کردهایم و ما همگی تکه ای از پازل خداوند هستیم.
◾از پرستش و انرژی دادن و شکرگذاری به هر اسامی ای که به عنوان خداوندگار معرفی شدهاند بشدت دوری کنید.خدا اسمی ندارد و اگر جایی و در کتابی و در دینی چیزی بجز صفت هایی همچون:پروردگار،خداوند،گرداننده،رب و دیگر صفت ها معرفی شد و اسمی برای انها معرفی شد مطمئین باشید که خدایی دروغین را دارید مورد پرستش قرار میدید و این انرژی شکر گذاری و پرستش شما انرژی ای برای نیرو های سیاه و پلید است.
مثال:بجای رب میگویند الله(مگر مرض دارند که از دو واژه استفاده میکنند و چرا از رب استفاده نمیکنند؟؟)الله از دو واژه ال+له تشکیل میشود
ال خدای این جهان (سوفیا) و له =هو به جناب دمی یرج(زروان)خالق دنیای زیرین و اهریمن ها اشاره دارد (خداوندگار در زبان عربی معادل رب است و نه الله!!!!)
همچنین هم از واژه هایی همچون یهوه در یهودی دوری کنید(باز هم داستانی مشابه... خداوندگار در زبان عبری معادل کلمه ادونای است و نه یهوه!!!)
(تمام پرستشها، از پرستشِ سوفیا و مریم و ...
تا پرستشِ یهوه و الله و ...
همان پرستش بافومت و خدای دروغین است)!!!!! | 504 | 14 | Loading... |
37 شاید بین ادیان، اسلام کامل ترین دین باشه
اما فراموش نکنید که هرچیزی که به پرستش گری و در چهارچوب مکاتب زنانه یا مردانه ختم شود از زهر کشنده تر است.
الله(آل) و یهوه(هو) و اسامی شیطانی و دروغینی هستند که بجای گرداننده و سرچشمه و پروردگار(رب،ادونای) معرفی و پرستیده میشوند.
باید به یاد داشته باشید که هیچ خدایی برای پرستش ما وجود ندارد، اگر کسی چیز دیگری گفت مطمئین باشید یا خائن و اهریمن است و یا ناخواسته در خدمت اهریمن است. | 453 | 12 | Loading... |
38 عزیز، چیزی که تحریف شده نمیتونه ناقص نباشه.
ولی بله موافقم | 452 | 3 | Loading... |
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست/
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست/
ناظر روی تو صاحب نظرانند ولی/
سرّ سودای تو در هیچ سری نیست که نیست/
⚡ 7
هرجا دیدید انسانی بصورت اغرارآمیز و عجیبی ازتون تعریف و تمجید میکنه و هرکاری کردید جواب صادقانه ای بهتون نمیده، جوری که خودتون هم راجع به خودتون به شک میوفتید ازش فرار کنید.
در نگاه اول شاید بنظر برسه این افراد حمایت گر و دوستدار شما هستند اما مطمئین باشید اینگونه نیست و در روانشناسی به این نوع افراد "نارسیست های پنهان" میگوییم که با تملق و دروغ و سیاست قصد نزدیک شدن به شما را دارند.
به یاد داشته باشید که اگر شخصی واقعاً به عنوان یک دوست، رفیق، حتی پارتنر شما کنار شما باشه و نیت خوبی داشته باشه و قلبی و روحی کنار شما است هیچ زمان به صورت اغرارآمیز از شما تعریف نمیکنه و شمارو بزرگ نمیکنه.
#شکافت
⚡ 21🕊 4
یکی از مریدان حسن بصری عارف بزرگ در بستر مرگ استاد از او پرسید:
مولای من! استاد شما که بود؟
حسن بصری پاسخ داد:
صدها استاد داشتهام و نام بردنشان ماهها و سالها طول میکشد و باز هم شاید برخی را از قلم بیندازم.
کدام استاد تاثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟
حسن کمی اندیشید و بعد گفت:
در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند،
اولین استادم یک دزد بود! در بیابان گم شدم و شب دیرهنگام به خانه رسیدم.کلیدم را پیش همسایه گذاشته بودم و نمیخواستم آن موقع شب بیدارش کنم.سرانجام به مردی برخوردم، از او کمک خواستم، و او در چشم بر هم زدنی، در خانه را باز کرد.حیرت کردم و از او خواستم این کار را به من بیاموزد.گفت کارش دزدی است، اما آن اندازه سپاسگزارش بودم که دعوت کردم شب در خانهام بماند.یک ماه نزد من ماند.هر شب از خانه بیرون میرفت و میگفت: میروم سر کار؛ به راز و نیازت ادامه بده و برای من هم دعا کن و وقتی بر میگشت، میپرسیدم چیزی بدست آورده یا نه.با بیتفاوتی پاسخ می داد: امشب چیزی گیرم نیامد.اما انشاءالله فردا دوباره سعی می کنم.مردی راضی بود و هرگز او را افسردهی ناکامی ندیدم.از آن پس، هرگاه مراقبه میکردم و هیچ اتفاقی نمیافتاد و هیچ ارتباطی با خدا برقرار نمیشد، به یاد جملات آن دزد میافتادم: امشب چیزی گیرم نیامد، اما انشاءالله، فردا دوباره سعی می کنم، و این جمله ، به من توان ادامه راه را می داد.
نفر دوم که بود ؟
استاد دوم سگی بود، میخواستم از رودخانه آب بنوشم، که آن سگ از راه رسید.او هم تشنه بود.اما هر بار به آب می رسید، سگ دیگری را در آب می دید؛ که البته چیزی نبود جز بازتاب تصویر خودش در آب.سگ میترسید، عقب میکشید، واق واق میکرد.همه کار میکرد تا از برخورد با آن سگ دیگر اجتناب کند.اما هیچ اتفاقی نمیافتاد.سرانجام، به خاطر تشنگی بیش از حد، تصمیم گرفت با این مشکل روبرو شود و خود را به داخل آب انداخت؛ و در همین لحظه، تصویر سگ دیگر محو شد.
حسن بصری مکثی کرد و ادامه داد:
و بالاخره، استاد سوم من دختر بچهای بود با شمع روشنی در دست، به طرف مسجد میرفت. پرسیدم: خودت این شمع را روشن کردهای؟
دخترک گفت: بله.برای اینکه به او درسی بیاموزم، گفتم: دخترم، قبل از اینکه روشنش کنی، خاموش بود، میدانی شعله از کجا آمد؟
دخترک خندید، شمع را خاموش کرد و از من پرسید: جناب! میتوانید بگویید شعلهای که الان اینجا بود، کجا رفت؟ در آن لحظه بود که فهمیدم چقدر ابله بودهام! کی شعله خرد را روشن میکند؟ شعله کجا میرود؟ فهمیدم که انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود و از کجا میآید.از آن به بعد، تصمیم گرفتم با همه پدیدهها و موجودات پیرامونم ارتباط برقرار کنم؛ با ابرها، درختها، رودها و جنگلها، مردها و زنها.در زندگیام هزاران استاد داشتهام.همیشه اعتماد کردهام، که آن شعله، هروقت از او بخواهم، روشن می شود؛ من شاگرد زندگی بودهام و هنوز هم هستم.آموختم که از چیزهای بسیار ساده و بسیار نامنتظره بیاموزم، مثل قصههایی که پدران و مادران برای فرزندان خود میگویند.