شعروگرام
گر به کاشانهی رندان قدمی خواهی زد نُقل شعر شکرین و می بیغش دارم
Show more202
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
آنها که در هوای تو جانها بدادهاند
از بینشانی تو نشانها بدادهاند
من در میانه هیچ کسم وز زبان من
این شرحها که میرود آنها بدادهاند
آن عاشقان که راست چو پروانه ضعیف
از شوق شمع روی تو جانها بدادهاند
با من بگفتهاند که فانی شو از وجود
کاندر فنای نفس روانها بدادهاند
#عطار را که عین عیان شد کمال عشق
اندر حضور عقل عیانها بدادهاند
Show all...
آواز در دستگاه ماهور و گوشه«راک عبدالله»-استاد شجریان-آلبوم آهنگ وفا
این آواز در دستگاه ماهور و گوشه « راک عبدالله » توسط استاد شجریان اجرا و در البوم آهنگ وفا منتشر شده است. کافه راک عبدالله نام خود را از این گوشه « راک عبدالله » از دستگاه ماهور یدک میکشد.
گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل
گر او سرپنجه بگشاید که عاشق میکشم شاید
هزارش صید پیش آید به خون خویش مستعجل
گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من
بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل
ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا
که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل
به خونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید
نه قتلم خوش همیآید که دست و پنجه قاتل
اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل
ز عقل اندیشهها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل
مرا تا پای میپوید طریق وصل میجوید
بهل تا عقل میگوید زهی سودای بیحاصل
عجایب نقشها بینی خلاف رومی و چینی
اگر با دوست بنشینی ز دنیا و آخرت غافل
در این معنی سخن باید که جز #سعدی نیاراید
که هرچ از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل، توانی دانست
قدر مجموعهٔ گل مرغِ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دلِ کارافتاده
بجز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم
محتسب نیز در این عیشِ نهانی دانست
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ور نه از جانبِ ما دل نگرانی دانست
سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق
هر که قدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست
ای که از دفترِ عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
می بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان
هر که غارتگریِ بادِ خزانی دانست
#حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت
ز اثرِ تربیتِ آصفِ ثانی دانست
Listen to به سلمی | بیژن الهی by Arjang Aghajari on #SoundCloud
https://on.soundcloud.com/zsVgA
به سلمی | بیژن الهی
حامیی دور بودهام از نورْ حالتی قدرتی داشتهام آری چون مردگان که قادرند ولی نه جُز به لطافتی حامیند اگر پا سَرشان نه جُز چُو علف بُگْذاری راه از میانِ علف گرفتهام که راه پوش و راه افزاست راههای فرا
مرا دفنِ سراشیبها کنید که تنها
نمی از بارانها به من رسد اما
سیلابهاش از سر گُذَر کند
مثل عمری که داشتم.
#بیژن_الهی
خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلسافروزی تو ماه مجلسآرایی
منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم
تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو میآیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوسجو را
بهار شادیانگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمیماند
میان شاخههای گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزردهدل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی
#رهی_معیری
دل دست به کافری بر آورد
وآیین قلندری بر آورد
قرائی و تایبی نمیخواست
رندی و مقامری بر آورد
دین و ره ایزدی رها کرد
کیش بت آزری بر آورد
در کنج نفاق سر فرو برد
سالوس و سیه گری بر آورد
از توبه و زهد توبهها کرد
مؤمن شد و کافری بر آورد
تا دردی درد بیدلان خورد
صافی شد و دلبری بر آورد
#عطار چو بحث حال خود کرد
تلبیس و مزوری بر آورد
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.