خيانت

تو میدونی من چندبار شکستم؟ این احساسات خواسته‌ی من نبودن ، اگه به من بود تمامشون رو از ریشه به آتیش میکشیدم! ولی من اینجوری زاده شده بودم و محکوم به حمل این بار سنگین! تو نمیتونی خودتو بذاری جای من ، تو حتی نمیتونی سعی کنی و یه لحظه‌اش رو درک کنی، من ولی بهت حق میدم .. تا به حال هیچکس نتونسته منو بفهمه، بعضی وقتها حتی خودمم نمیتونم خودمو درک کنم! برای همین من ازت توقعی ندارم، هیچوقت نداشتم، شکستنم شاید مقصر قستمتیش تو باشی اما نگران نباش، من بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی شکسته‌ام .. من حتی توی این دقایقی که دارم برات مینویسم هم درحال شکستنم!! من حالا مطمئنم که اشتباه این جهان بودم ، من چیزهایی میدونم که نباید بدونم ، چیزهایی رو حس میکنم که نباید .. ! کاری از دست تو برنمیاد من برای داشتن این احساسات انتخابی نداشتم اما تو میتونی انتخاب کنی ، پس کاری رو بکن که میدونی بهترین گزینه‌اس..! من حالم بَد نیست که یکهو یه روز خوب بشه، این وجودِ منه و خوب شدنی درکار نیست! خودت راه فرار رو میدونی.. شاینی امیری

گم شدن..! شاید خیلی ها ندونن که منظورم چیه،شایدم خیلی ها عمیق معنیش رو درک کنن... منظورم گم کردن راه خونه و سردرگم بودن تو خیابون ها نیست.. منظورم این نیست گم شده باشی و ندونی کجای زندگیتی..! گم شدن یعنی حس کنی دیگه اینجا نیستی ،حس کنی خودت رو نمی شناسی و ندونی کی هستی...! یعنی یادت میاد هدف داشتی و کلی رویا برای رسیدن اما یادت نمیاد چی بودن و یادت نمیاد چی شد که دیگه همه چیز برات پوچ و تو خالی شد، یعنی دیگه دلیلی نبینی برای چیزی تلاش کنی و به چیزی اهمیت بدی، وقتی گم بشی تقریبا همه چیز تمومه..کل دنیا برات غریبه اس و حس میکنی هیچ جا دیگه خونه نمیشه...درواقع شک میکنی به وجودت...! گم شدن شبیه افسردگی یا ناامیدی نیست... حسیه که همیشه همراهته هرجا که باشی..کنار هرکسی...! خیلی ها دیگه پیدا نمیشن...چون کسی دنبالشون نمی گرده چون خودشونم یادشون میره دنبال خودشون بگردن.. راه برگشت رو گم میکنن و تو جهان خودشون سردرگم میمونن...! من کسی دنبالم نگشت..کسی نمی خواست پیدا شم.. ولی من خیلی دنبال خودم گشتم اما خب ..از یه جایی به بعد تسلیم شدم و ترجیح دادم گمشده بمونم.. نه به خاطر این که کسی دنبالم نبود،نه... به خاطر این که میدونستم اگه پیدا بشم کسی اصلا متوجه نمیشه که من گم شده بودم...! #شاینی_امیری

گاهی‌ زندگی برایت آنقدر عجیب و غرییب می‌شود که فکر می‌کنی کسی در آن بالا نشسته و دارد بساط خنده و سرگرمی خودش را فراهم می‌کند، گاهی زندگی کردن پیچیده ترین مسئله دنیاست.. وقت مرخصی گرفتن از دنیاست. با من گوش کنید .. ⁦ پویان اوحادی

دنیا دور سرم میچرخه،چشمامو میبندم و با خودم تکرار میکنم "اینا همه موقته؛ همش تموم میشه! " نفس عمیق میکشم و برای لحظه‌ای سکوت همه جا رو میگیره، چشمامو باز میکنم اما هیچ چیزی جز تاریکی نمیبینم؛ چندبار پشتِ هم پلک میزنم، باز هم تاریکی! نمیدونم باید چیکار کنم، میخوام دهنم‌و باز کنم و فریاد بزنم اما حسی درونم مانع میشه! تاریکی بهم اجازه نمیده حرکت کنم ! احساس میکنم دست و پاهام‌ از کار افتادن.. چشمامو میبندم؛ فکر میکنم توی خلا گیر افتادم.. میدونم میتونم خودم رو کمک کنم ولی یه جورایی ترجیح میدم که تو این وضعیت بمونم! یادم نمیاد منتظر پایان چه چیزی بودم! فقط یادمه چشمامو بستم...و الان ..الان اینجام! شایدم اینجا نیستم.. شاید همه‌ی اینا یه خواب باشه! حس میکنم دنیا داره دور سرم میچرخه ..چشمامو میبندم و با خودم تکرار میکنم " این فقط یه خوابه ؛ همه‌ی اینا تموم میشه " صدای بارون سکوت رو میشکنه ، چشمامو باز میکنم ، همه چیز سرِجاش من گیر نیوفتادم! همش خواب بود! و من خوشحالم...یعنی فکر میکنم که باید خوشحال باشم اما نیستم؛ با اینکه برای خلاص شدن التماس میکردم، چیزی توی اون خلا بود؛ اون سکوت و تاریکی مطلق یک‌جور آرامش اَبدی، توی اون حالت هیچ چیزی ارزش نداشت چون هیچ چیزی وجود نداشت..و من چقدر از وجود داشتن متنفرم! شاینی امیری

گاهی به نقطه‌ای از زندگی می‌رسی که طاقتت به معنیِ واقعی، طاق می‌شود. برای غمگین بودنت هزار دلیل موجه داری و دلیلی نمی‌بینی که برای خوشایندِ آدم‌ها سکوت کنی و ادای آدم‌های بی‌غصه و شاد را در بیاوری. می‌دانی که باید دوره‌ی درد را طی کنی و آن‌قدر جان‌سخت و مقاوم باشی که از سنگلاخ دردها به سلامت عبور کنی و به مقصد امن‌تری برسی. تو باید برای عبور، از دردهایت حرف بزنی، باید به زخم‌هایت اقرار کنی، باید دنبال درمان باشی... گاهی باید بدون مقدمه رو به آدم‌های حوالی‌ات کنی و بگویی؛ کمی تحملم کنید لطفا! حالم واقعا خوب نیست... نرگس صرافیان طوفان‌