cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

فریبا میم قاف|هیولای شب عروسی

هیولای شب عروسی (در حال تایپ) ژانر: عاشقانه، معمایی . با پارت گذاری منظم نویسنده: فریبا میم قاف . . . . . . •| عضو انجمن رمان‌های‌عاشقانه🎓 ⛅️ @romanhayeasheghane 🌱 نویسنده ی رمان های: سه گانه گرگ درون، ماموریت، دلداده به دلدار، چالش مرگبار

Show more
Advertising posts
662
Subscribers
-224 hours
-147 days
-6130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
#پارت_193 آروم پرسیدم: - چرا وقتی داشت از من بد می گفت جوابش رو ندادی؟ چرا ازم دفاع نکردی؟ اگه حرفات واقعین، باید ازم دفاع می کردی. دستی روی موهای بیرون زده از مقنعه ام کشید و نوازشم کرد. جواب داد: - گل دختر. می خواستم جوابش رو بدم. اما تو یه دفعه اومدی و بهم اجازه ندادی. اصلا وقتی داشتم برای اینکه ازت دفاع کنم؟ لب برچیدم و سرم رو پایین انداختم. آروم گفتم: - توی کلاسم همش با اون بگو بخند می کردی. انگار نه انگار که منم توی اون کلاس بودم. از وقتی دیدیش، حتی یه بارم بهم نگاه نکردی. لپم رو کشید و با خنده گفت: - می بینم که بازم حسودیت شده. اخم هام توی هم رفتن و دوباره خشم به سمتم هجوم آورد. - دیگه مسئله حسودی کردن من نیست. بحث سر اینه که تو دیگه شوهر منی و نباید با دخترای دیگه گرم بگیری. اگه نمی تونی با این شرایط کنار بیای و دست کشیدن از بقیه ی دخترا برات سخته، بهتره از همین جا راهمون رو از هم جدا کنیم. من نمی خوام گند کاریای یه مرد هول رو جمع کنم. و بعد دستش رو کنار زدم و بدون توجه به صدا زدن هاش، از دانشگاه بیرون رفتم. الناز راست می گفت. اگه بهش رو می دادم می خواست اون دخترا رو تا توی خونه هم بیاره و با این حرف که ما فقط دوستیم خامم کنه. شاید برای بقیه ی دخترا مهم نبوده باشه اما من نمی خواستم شوهرم رو با کسی قسمت کنم.
Show all...
😍 1
Repost from N/a
#پارت_192 با رفتنمون توی حیاط دستم رو از دستش جدا کرد و گفت: - چرا اینجوری می کنی؟ این چه رفتاریه؟ با بهت بهش زل زدم. دهنم باز مونده بود. واقعا داشت از من می پرسید که چه رفتاری دارم؟ از من می پرسید؟ از من؟ با چشم های تنگ شده گفتم: - حالت خوبه؟ تو دیگه داری زن می گیری. بهم گفته بودی دور بقیه ی دخترا رو خط می کشی. با چهره ای برافروخته و صدایی کنترل شده غرید: - مگه باهاش رابطه ای دارم که داری اینجوری می کنی؟ نمی تونم به خاطر یه زن گرفتن، کل دوستام رو بذارم کنار که. می فهمی داری چی میگی؟ ما فقط دوستیم. ابروهام بالا پریدن. پاهام سست شدن و گیجی و نگرانی برای آینده ی ازدواجی که از همین الان هم پر از دعوا بود به یکباره روی سرم آوار شدن. آروم گفتم: - نگاه اون زن رو ندیدی؟ حس نکردی داره منو توی چشم تو بد جلوه میده؟ احمقی چیزی هستی؟ فکر می کنی چون تو اون رو به چشم یه دوست می بینی، اون براش سوءتفاهم نمی شه؟ فکر کردی من ناراحت نمیشم؟ خیال کردی اون نمی تونه رابطه مونو خراب کنه؟ سرش رو به چپ و راست تکون داد و آروم تر گفت: - اصلا نمی فهمم چرا انقدر عصبی شدی. اون که نمی تونه جای زنم رو بگیره. بهم نزدیک شد و خواست آرومم کنه. - منی که انقدر دوستت دارم واقعا می تونم به آدم دیگه ای نگاه کنم؟ فکر کردی یه حیوونم؟ اگه هنوزم دنبال دختر بازی بودم، اصلا سمت ازدواج هم نمی اومدم. نمی دونم حرف هاش بود یا لحن آرومش که تونسته بود آرومم کنه. با دلخوری توی چشم های مهربونش زل زدم. دیگه عصبانی نبودم اما دلخور چرا.
Show all...
😍 1
Repost from N/a
#پارت_191 وسط راه که بودم، وقتی دیدم امیررضا دنبالم نمیاد از حرکت ایستادم. با اخم هایی در هم گفتم: - چرا دارم اونا رو با هم تنها می ذارم؟ و بعد، روی پاشنه ی پام چرخیدم و دوباره به سمتس کلاس رفتم. لب هام از شدت حرص روی هم منقبض شده بودن و نفرتی که از نیلوفر داشتم باعث می شد تند و با قدم های محکم راه برم. دو قدمیشون بودم، امیررضا پشتش به من بود. نیم نگاه دخترک رو روی خودم دیدم و شنیدم که به امیررضا گفت: - انگار توی انتخابت اشتباه کردی. خیلی عصبی به نظر می رسه، نکنه اختلالی چیزی داره و می خواد ازت قایم کنه؟ پوزخندی روی لبم نشست و نتونستم منتظر جواب امیررضا بمونم. به طرفشون رفتم و گفتم: - به تو باشه که میگی تیمارستان هم باید برم. قراره اینجوری یه روانشناس بشی؟ با عصبانی کردن بقیه و برچسب زدن بهشون؟ امیررضا به طرفم برگشت و بازوهام رو گرفت. تازه اون لحظه بود که متوجه خشمی که داشت کنترلم می کرد شدم. پلک هام رو روی همدیگه فشردم و دست های امیررضا رو کنار زدم. از بین دندون های چفت شده ام رو بهش گفتم: - بیا بریم عزیزم. باید باهات حرف بزنم. و بدون توجه به نیلوفر دست امیررضا رو گرفتم و دنبال خودم کشیدمش.
Show all...
😍 1
Repost from N/a
#پارت_190 پوست لبم رو به دندون گرفتم و چشم هام رو بستم. سعی می کردم از درس چیزی بفهمم اما خب... کاملا واضحه که توی اون لحظه این کار طاقت فرساترین گزینه بود. به بهونه ی زنگ خوردن گوشیم، دستم رو آروم بالا گرفتم و به در اشاره کردم و وقتی حرکت سر استاد رو دیدم آروم به طرف در حرکت کردم و از اون فضای خفقان آور کلاس کثیف و نامرتبمون بیرون زدم. البته که تماشای عشق بازی اون دو نف خیلی ناراحت کننده تر از بودن توی اون کلاس نسبتا قدیمی و دودزده بود. همون جا کنار در ایستادم و به گوشیم که الکی گفته بودم داره زنگ می خوره نگاه کردم. من کی رو داشتم که بخواد بهم زنگ بزنه؟ عملا هیچکس رو نداشتم. دلم به این خوش بود که دست کم امیررضا رو دارم اما خب... به چه قیمت؟ به قیمت زیر سوال بردن خودم؟ امیررضا رو اونقدری دوست داشتم که بخوام این رفتارش رو تحمل کنم؟ فکر می کردم با نامزد شدنمون و جدی شدن رابطه مون قراره دست از این کاراش برداره. یعنی نمی خواست اینکارو بکنه؟ می خواست تا آخر عمر من رو یکی از دخترهایی که دور و برش بودن ببینه؟ - چی شد چرا اومدی بیرون؟ بالاخره آقا متوجه غیبت من شده بود. نگاه چپی به سمتش روونه کردم و گفتم: - حرف زدنت با دوستات تموم شد؟ خندید و گفت: - به خاطر اون دلخور شدی؟ من و نیلوفر فقط دوستیم. چیز خاصی بینمون نیست. با بیرون اومدن نیلوفر از کلاس و دیدن نگاه از بالا به پایینش، لبم کج شد. زحمتی برای نگاه دوباره انداختن به امیررضا به خودم ندادم و از راهروی تو در توی دانشگاه گذشتم تا از اون دو نفر دور بشم.
Show all...
😍 1
Repost from N/a
#پارت_189 آروم جواب دادم: - دوستشه. دوباره کنار گوشم زمزمه کرد: - یعنی چی که دوسته؟ برو جلوشو بگیر. داره خیلی عشوه خرکی می ریزه. معلومه یه چیزی بینشون هست. لبخندی زدم و نگاهم رو به الناز دادم. با خنده گفتم: - نه بابا. امیررضا دوستم داره. من روشن فکر تر از این حرفام که اجازه ندم با دوستاش بگرده. انگار که داشت شاخ در می آورد. - روشنفکری چیه؟ اون اجازه می ده تو انقدر به پسرای دیگه نزدیک شی؟ لبخندم جمع شد. - تا حالا امتحان نکردم. و به فکر فرو رفتم. - خنگ نباش. اگه بذاری از الان همچین رفتاری رو جلوی روت بکنه و هیچی بهش نگی، دو سال دیگه دخترا رو میاره روی تختتون. بهشون نگاه کردم. چرا حتی بر نمی گشت سمت من تا نگاه دلخورم رو ببینه؟ به تخته زل زدم، در حالی که تمام حواسم پی اون دو نفر بود و دلم می خواست برم تک تک موهای نیلوفر رو بکنم اما خب... دلمم نمی خواست توی دانشگاه آبروریزی راه بندازم و خودم رو انگشت نمای همه بکنم.
Show all...
😍 1
Repost from N/a
#پارت_188 این ترم هم استاد دو تا از درس هام همین فرهاد خان بود. هرچند واقعا دلم می خواست با استاد دیگه ای درس بردارم اما خب نمی شد چون هیچکس دیگه ای این درس ها رو ارائه نمی داد. امیررضا پیش من نیومد و پیش یکی از دوست هاش نشست. هرچند دیگه تقریبا همه می دونستن که ما دو تا داریم نامزد می کنیم. چند روز دیگه هم جشن نامزدیمون بود. اما خب... امیررضا می گفت که اگه سر کلاس پیش من بشینه چیزی از درس نمی فهمه و از طرفی بهتره دوست و رفیق دیگه ای هم داشته باشیم و تمام وقتمون رو با همدیگه نگذرونیم. منم باهاش موافق بودم. دلم نمی خواست امیررضا کل زندگیم بشه. هرچند که اعتراف می کردم که خیلی دوستش دارم اما خب... بهتر بود هر کدوممون زندگی خودمون رو هم داشته باشیم و همه چیز و با همدیگه قاطی نکنیم. برای همینم بیشتر داشتم سعی می کردم با بقیه ی دخترا ارتباط بگیرم و منم دوباره برای خودم دوست پیدا کنم. هرچند کار راحتی نبود اما خب... حداقل داشتم تلاشم رو می کردم. همه چیز خوب بود تا اینکه دوباره سر و کله ی اون دختره پیدا شد. همون دختره... نیلوفر که قبلا هم کلی با امیررضا هر و کر راه انداخته بود و حرصم داده بود. درست کنار امیررضا نشست و با عشوه و ناز باهاش دست داد. امیررضا هم که انگار از خدا خواسته بود که دستش رو گرفت و با خوش رویی شروع به صحبت کردن باهاش کرد. اونم بدون توجه کردن به اینکه یه نفر این پشت، داره از عصبانیت دود از سرش بلند میشه. الناز که کنارم نشسته بود و تازه داشتم باهاش گرم می گرفتم، ضربه ی آرومی به بازوم زد. همونطور که به اون دوتا زل زده بودم، کنار گوشم گفت: - مگه نگفتی بودی داری با امیررضا نامزد می کنی؟ پس اون دختره کیه که کنارشه؟
Show all...
😍 1
Repost from N/a
#پارت_187 - می خواست تو رو بکشه؟ هیچی نگفتم که گفت: - دکترت یکم دیگه میاد بهت سر بزنه. زیاد حرف نزن شاید برات خوب نباشه. و بعد به زمین زل زد و دیدم که چونه اش لرزید. اما توانی برای آروم کردنش نداشتم چون خودمم داشتم دیوونه می شدم. **** «20 سالگی» با داد بلندی که کنار گوشم زد از جام پریدم و وحشت زده دستم رو روی قلبم گذاشتم. امیررضا با نیش باز جلوی روم ظاهر شد و سلام پر از شیطنتی کرد. اداش رو در آوردم و گفتم: - بهت نگفتم دیگه از این کارا نکنی؟ گفت: - چرا گفتی. خیلی سریع کیفم رو از روی شونه ام برداشتم و خواستم بکوبم توی کله اش که فرار کرد و من موندم بین یه مشت دانشجویی که داشتن با خنده بهم نگاه می کردن. کیفم رو پایین آوردم و به امیررضایی که بین رفیقاش رفته بود و قایم شده بود زل زدم و از همون فاصله براش خط و نشون کشیدم. بعدم محکم روی صندلیم نشستم و دست هام رو توی سینه ام قفل کردم. دو ماهی گذشته بود و ترم جدید شروع شده بود. توی این مدت با امیررضا صمیمی تر شده بودم. فرهاد هم به هر بهونه ای بهم پیام می داد و سعی می کرد سر صحبت رو باز کنه. هرچند من سعی می کردم تا جای ممکن زیاد تحویلش نگیرم. خودم هم نمی دونستم که چرا جدیدا انقدر داره باهام گرم می گیره.
Show all...
😍 1
#پارت_188 این ترم هم استاد دو تا از درس هام همین فرهاد خان بود. هرچند واقعا دلم می خواست با استاد دیگه ای درس بردارم اما خب نمی شد چون هیچکس دیگه ای این درس ها رو ارائه نمی داد. امیررضا پیش من نیومد و پیش یکی از دوست هاش نشست. هرچند دیگه تقریبا همه می دونستن که ما دو تا داریم نامزد می کنیم. چند روز دیگه هم جشن نامزدیمون بود. اما خب... امیررضا می گفت که اگه سر کلاس پیش من بشینه چیزی از درس نمی فهمه و از طرفی بهتره دوست و رفیق دیگه ای هم داشته باشیم و تمام وقتمون رو با همدیگه نگذرونیم. منم باهاش موافق بودم. دلم نمی خواست امیررضا کل زندگیم بشه. هرچند که اعتراف می کردم که خیلی دوستش دارم اما خب... بهتر بود هر کدوممون زندگی خودمون رو هم داشته باشیم و همه چیز و با همدیگه قاطی نکنیم. برای همینم بیشتر داشتم سعی می کردم با بقیه ی دخترا ارتباط بگیرم و منم دوباره برای خودم دوست پیدا کنم. هرچند کار راحتی نبود اما خب... حداقل داشتم تلاشم رو می کردم. همه چیز خوب بود تا اینکه دوباره سر و کله ی اون دختره پیدا شد. همون دختره... نیلوفر که قبلا هم کلی با امیررضا هر و کر راه انداخته بود و حرصم داده بود. درست کنار امیررضا نشست و با عشوه و ناز باهاش دست داد. امیررضا هم که انگار از خدا خواسته بود که دستش رو گرفت و با خوش رویی شروع به صحبت کردن باهاش کرد. اونم بدون توجه کردن به اینکه یه نفر این پشت، داره از عصبانیت دود از سرش بلند میشه. الناز که کنارم نشسته بود و تازه داشتم باهاش گرم می گرفتم، ضربه ی آرومی به بازوم زد. همونطور که به اون دوتا زل زده بودم، کنار گوشم گفت: - مگه نگفتی بودی داری با امیررضا نامزد می کنی؟ پس اون دختره کیه که کنارشه؟
Show all...
#پارت_187 - می خواست تو رو بکشه؟ هیچی نگفتم که گفت: - دکترت یکم دیگه میاد بهت سر بزنه. زیاد حرف نزن شاید برات خوب نباشه. و بعد به زمین زل زد و دیدم که چونه اش لرزید. اما توانی برای آروم کردنش نداشتم چون خودمم داشتم دیوونه می شدم. **** «20 سالگی» با داد بلندی که کنار گوشم زد از جام پریدم و وحشت زده دستم رو روی قلبم گذاشتم. امیررضا با نیش باز جلوی روم ظاهر شد و سلام پر از شیطنتی کرد. اداش رو در آوردم و گفتم: - بهت نگفتم دیگه از این کارا نکنی؟ گفت: - چرا گفتی. خیلی سریع کیفم رو از روی شونه ام برداشتم و خواستم بکوبم توی کله اش که فرار کرد و من موندم بین یه مشت دانشجویی که داشتن با خنده بهم نگاه می کردن. کیفم رو پایین آوردم و به امیررضایی که بین رفیقاش رفته بود و قایم شده بود زل زدم و از همون فاصله براش خط و نشون کشیدم. بعدم محکم روی صندلیم نشستم و دست هام رو توی سینه ام قفل کردم. دو ماهی گذشته بود و ترم جدید شروع شده بود. توی این مدت با امیررضا صمیمی تر شده بودم. فرهاد هم به هر بهونه ای بهم پیام می داد و سعی می کرد سر صحبت رو باز کنه. هرچند من سعی می کردم تا جای ممکن زیاد تحویلش نگیرم. خودم هم نمی دونستم که چرا جدیدا انقدر داره باهام گرم می گیره.
Show all...
Repost from N/a
#پارت_186 لب هام رو روی همدیگه فشار دادم. نمی خواستم بیشتر از این نگرانش کنم اما همین حالاشم این کار رو کرده بودم. آروم ادامه دادم: - بذار مرخص بشم. یه مدت میریم گم و گور می شیم تا پلیسا بتونن پیداش کنن. خودت گفتی... شهر هرت که نیست. زود پیداش می کنن. جالب بود که تا الان اونا داشتن منو آروم می کردن و حالا من مجبور بودم این کار رو بکنم. منی که همین الانش هم گلوم مهر تاییدی بود به میزان وحشی گری فرهاد... نگاهش روی گلوم خشک شد و چونه اش لرزید. آروم گفت: - فکر می کردم فقط یه خراشه و داشتم دیوونه می شدم. مگه چه بلایی سرت آورده که انقدر ازش می ترسی؟ لبخند تلخی زدم و جواب دادم: - یه قاتله مامان. همین یه دلیل خوب برای ترسیدن نیست؟ فقط توی داستاناست که قاتل ها با زنشون خوب برخورد می کنن. توی واقعیت یه مشت وحشی و روانین که براشون زن و بچه و مادر و پدر مهم نیست.
Show all...
😍 2
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.