cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

دوم شخص مفرط

ژاژ می‌گویم و از گفته خود دلشادم *** حرف و نوشته و مطلبتون رو برای من هم بفرستید تا با هم در ارتباط باشیم @Behzad_aslani ممنون.

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
215
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

و دخل الله صورأ فی الاسرافیل و نفخ فیه و خداوند صور را به اسرافیل فرو کرد، و در آن دمید. *** پس، اسرافیل بالهایش را به دندان گرفت و با پاهایی از جورزنجیر تاولِ خون زده، شبانه به زمین کوچ کرد. *** - میتونی این صور رو از عقب من در بیاری؟ با تعجب نگاهش کردم. پرسیدم: چی؟! - میتونی این شاخ رو از پشت من در بیاری؟ داشتند در خوابگاه را می‌شکستند. در حالی که تختها را به پشت در هل می‌دادیم سراسیمه برایش یک جعبه کشیدم، با سه سوراخ کوچک در جلوی آن. - نه! من گوسفند درون جعبه نمیخوام! من حتی مار بوآی فیل بلعیدۀ شبیه کلاه هم نمیخوام. لطفأ این شاخ رو از عقب من بکش بیرون! در اتاق با صدای مهیبی از جا کنده شد. و من از پنجره طبقه چهارم، پرتاب شدم به سمت موزاییکهای کف حیاط. *** اسرافیل گفت: سلام! - سلام! + تو اینجا چه میکنی؟ - دانشجو بودم. در همین خوابگاه می‌خوابیدم. الان سربازم. آمده‌ام به دوستانم سر بزنم. در همان موقع قطار سریع السیری با چراغهای خاموش غرش کنان از سمت راست وارد شد و از سمت چپ خارج شد. + پس مرد سوزنبان چه شد؟ - آنها که حمله کردند ایستاده بود جلوی در اصلی کوی. قوزک پایش شکست. قطار سریع السیری دیگری با چراغهای خاموش غرش کنان از مسیر مخالف گذشت. + برگشتند؟ - این قطار، آن قطار نیست. اول کمی عقب نشینی کردند. بعد دوباره برگشتند. چهار نفرشان دوره‌اش کردند. با باتوم و زنجیر. تمام پشت جنازه‌اش جای زنجیر بود.ران و کتف و هر دو دست جنازه شکسته بود. قطار سریع السیر دیگری غرید. - یکی از آنها اسلحه‌اش را بیرون کشید و از همان فاصله ای که برای در آغوش کشیدن یک انسان کافی بود، به سمتش شلیک کرد. گلوله از چشم چپش وارد شد و از مغزش خارج شد. ساعت ده دقیقه به هفت بود... *** تاولهای پاهای اسرافیل خوب شده بود. در صحرا گلی را دید. - سلام! + سلام! - اینجا منتظر چه ایستاده‌ای مادر؟ + چشم به راه پسرم هستم. یک شب که قطارهای سریع السیر، با چراغهای خاموش از راست به چپ می‌غریدند، او را با خود بردند و دیگر هیچ کس خبری از او ندارد. - اما اینجا بیابان است مادر. بیابان پر از مار و روباه. و من مسافری را به یاد دارم که در یک غروب، مار مچ پای او را گزید و او تبدیل به یک ستاره شد. + پسر من هم ستاره شد. در همان عبور تاریک قطارهای سریع السیر. امروز درست ٢٢سال است که اینجا ایستاده‌ام. قطارها آمدند و گذشتند. سوزنبانان جدیدی به دنیا آمدند و سوزنبانان پیر همه از دنیا رفتند. اما من هنوز اینجا منتظر ستاره ام هستم. *** بگذارید برایتان بگویم که یک راز بزرگ اینجا هست. یک راز بزرگ، هم برای شما و هم برای من. اگر در یک جایی که نمی‌دانیم کجاست گوسفندی که هیچ گاه او را ندیده‌ایم، بوته گل رزی را خورده باشد-یا شاید هم نخورده باشد-، اگر یک مار بوآ یک فیل را بلعیده و شبیه کلاه شده باشد- یا شاید هم نشده باشد-، و یا اگر اسرافیلِ بی بال، با پاهایی خونریز و تاول زده و در زنجیر، با بالهایی به دندان کشیده و با شاخی در ماتحت، در بیابان پرسه بزند، دیگر هیچ چیز مانند قبل نخواهد بود. پس در آن زمان به جستجوی ستاره‌ای به آسمان نگاه کنید. یا اگر روزی گذارتان به این نقطه از خیابان امیر‌آباد افتاد، عجله نکنید! صبر کنید تا زمان آن برسد که آن ستاره درست بالای سرتان بدرخشد.آن وقت اگر سر و کله کسی پیدا شد که لبخند می‌زد، گوشی را بردارید و به مادرش، به اکرم نقابی خبر بدهید... #سعید_زینالی http://t.me/justlikeashadow
Show all...
دوم شخص مفرط

ژاژ می‌گویم و از گفته خود دلشادم *** حرف و نوشته و مطلبتون رو برای من هم بفرستید تا با هم در ارتباط باشیم @Behzad_aslani ممنون.

چهل و چند ساله انقلاب شکوهمند شده، شما بگو دریغ از دو زار کار که گوشت بشه بچسبه به تن ملت. همه‌اش خزان، همه‌اش ریزش برگ، همه‌اش اپیلاسیون، همه‌اش ریختن پشم. ای کاش این مملکت رو برای همیشه بدن دست احمدی‌نژاد. اون خوب بود. جغرافیش خوب بود، کرامات داشت، میدونست که انگلیس یه جزیره‌ی دور افتاده است تو جنوب آفریقا. اون بلده، وقت تلف نمیکنه، یه نقشه داره، باز میکنه: «اطلس کامل جهان، به روایت محمود» باز میکنه، می‌گرده، می‌جوره، بالا و پایین میکنه، تهش یه جزیره‌ای، کشور کم‌کاردی، سوراخی چیزی برامون پیدا میکنه، دسته‌جمعی بفروشیم، بریزیم تو بقچه، جمع کنیم هجرت کنیم به اونجا. اسمش رو هم می‌ذاریم مجمع الجزایر گارخاییدی ما را. حمید شبخیز رو هم می‌کنیم شهردارش. کاش بشه. اینجا دیگه جای موندن نیست. همه‌اش خزان همه‌اش فقدان کم بود، تازگیا همه‌اش اسپوتنیک و چینی و آمریکایی و انگلیسی. میگی نه؟ علی انصاریان و میناوند و بابای اون و خواهر اون و بچه‌ی اون یکی و غیره. بخدا دیگه خسته شدیم. دیگه نه والله حالی به آدم مونده و نه احوالی. احمدی نژاد بیاد، باز کنه، خوب هم بزنه، پیدا کنه، ما هم ببندیم، بقچه کنیم، خودمون رو ببندیم به دم «امید» آخرین نمی‌دونم چی‌چی مهاجر که زنش رو خوردیم، بال بزنیم، زو بکشیم، بدویم، بجهیم، دربست بگیریم، بریم از اینجا. مرده‌هامون رو هم که چال کرده‌ایم بمونه برای خودشون. http://t.me/justlikeashadow
Show all...
دوم شخص مفرط

ژاژ می‌گویم و از گفته خود دلشادم *** حرف و نوشته و مطلبتون رو برای من هم بفرستید تا با هم در ارتباط باشیم @Behzad_aslani ممنون.

How fragile we are... http://t.me/justlikeashadow
Show all...
پارسال این موقع، قبل از قطع شدن اینترنت، ماها همه صد سالمون بود، از بس که پیر و خسته بودیم از اوضاع و از زندگی و از روزگار. هفته‌ی بعدش که اینترنت وصل شد انگار که هزااار ساله بودیم... #آبان۹۸ http://t.me/justlikeashadow
Show all...
در خبر آمده بود که دانشمندان به‌تازگی سیاره‌ای پیدا کرده‌اند که اتمسفر آن تماماً سنگ است، سطح آن‌ از اقیانوسی از مواد مذاب به عمق صد کیلومتر تشکیل شده است، باد با سرعتی بیش از سرعت صوت می‌وزد و مانند باران از آسمانش سنگ می‌بارد و در دریاهای عظیم ذوب می‌شود.   اسم این سیاره را «سیاره دوزخ» گذاشته‌اند. *** می‌خواستم بگویم حاجی کمی دیر آمدی! ما نه تنها این سیاره را خیلی وقت است که پیدا کرده‌ایم، بلکه چهل سال است در آن زندگی می‌کنیم. خیلی هم سخت نیست از قرار. فقط این‌جایی که ما زندگی می‌کنیم با آنی که شما معرفی کرده‌اید یک تفاوت جزئی دارد: اینجا آخوند خیلی زیاد است! از این قسمتش فقط یک کم دردمان می‌آید. وگرنه بلاخره آن بارش سنگ و آن دریای مذاب و آن وزش باد و فلان را می‌شود تحمل کرد. #K2_141b #سودان‌هم‌از‌این‌لیست‌درآمدوتونیامدی #همه‌جادرآمدوتودرنیاوردی #پس‌کی‌کارت‌تموم‌میشه‌دربیاری‌آقای‌جمهوری‌اسلامی‌عزیزم؟ http://t.me/justlikeashadow
Show all...
شاید این هم از برکات انقلاب باشد که چهار دهه مرگ بر آمریکا بگوییم و امروز نان شبمان لنگ نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باشد. هرجا می‌رویم و با هرکس که هم‌کلام می‌شوی می‌شنویم که از دوئل ترامپ-بایدن صحبت می‌کنند. ما که سنگ کف رودیم، حضراتی که مثل کوه آن بالا نشسته‌اند هم اوضاعشان همین است. دغدغه ثابت است، تنها سطح دغدغه است که فرق می‌کند. هرکس به فراخور حال. یکی مثل من درگیر نان است، دیگری ویزای آمریکا، آن دیگری رانتی که از تحریمها نصیبش شده. کاش چهارتا صندوق هم می‌فرستادند ایران، یک چرخی در مملکت می‌زد و رای ما را هم جمع می‌کرد. ولله ما مرتبط‌تر و مستحق‌تریم. این‌طوری شاید دوربینهای صدا و سیما هم بتوانند چهارتا تصویر بگیرند و آرشیو کنند برای روز مبادا و انتخابات بعدی مملکت خودمان. خدا را چه دیدی، شاید دوباره ترامپ رأی بیاورد و تا انتخابات بعدی ملت از گرسنگی تلف شده‌باشند و «حماسه حضور» اتفاق نیفتد. #تا۱۴۰۰باروحانی #دگمه‌گه‌خوردم‌نداره؟ #دونت‌ترن‌بک‌هانی #مثلا‌بایدن‌خععععلی‌بهترازدونالده #سبزواررضایی‌میرقائد http://t.me/justlikeashadow
Show all...
دوم شخص مفرط

ژاژ می‌گویم و از گفته خود دلشادم *** حرف و نوشته و مطلبتون رو برای من هم بفرستید تا با هم در ارتباط باشیم @Behzad_aslani ممنون.

بسم‌الله الرحمن الرحیم، تنکیو! چیزی که بیشتر از هر چیز( حتی بیشتر از بزخل بودن محمود) در این ویدیو به چشم من می‌آید توهم و تنهایی است. یک آدم شیرین‌عقل متوهم تنها. آنقدر تنها که حتی برای گرفتن همین پانزده ثانیه فیلم هم کسی همراهش نبوده است. لابد از سه روز پیش هی پاپپچ بچه‌ها و عروس و دامادش شده که هرکدامشان که دوزار انگلیسی بیشتر بلدند این متن را برایش ترجمه کنند. بعد آویزانشان شده که متن را بخوانند و وویس را برایش بفرستند و تمام این سه روز مشغول تمرین و تکرار کردن آن بوده و آخرش هم که این‌طور! بعد، صبح روز تولدش بلند شده، دست و رویش را شسته و موهایش را آب و شانه کرده، کت قشنگه‌اش را پوشیده، راه افتاده دراز دراز رفته پارک محل، حوالی نارمک، گشته یک جای خوش منظره با ویوی لایک‌خور پیدا کرده برای بک‌گراند و چشم‌انداز پشت‌سرش، موبایلش را گذاشته روی سکویی، سطل‌آشغالی، آبخوری‌ای، چیزی، دوباره دویست بار پیغامش را تمرین کرده، بعد دوربین موبایل را روشن کرده و این ویدیوی خشتک‌دران را ضبط کرده است. اینکه چند بار تپق زده و چند بار وسط ضبط صدای قارقار کلاغ و جفتگیری گربه آمده و این بنده‌ی سبک مغز خدا ناچار شده که از اول ضبط کند را فقط خدا عالم است. بعد با هیجان و دوان دوان خودش را رسانده به خانه نشسته تک‌تک ویدیوها را چک کرده، چهارتا از بهترین‌ها را انتخاب کرده، برده به اعظم‌السادات خانم نشان داده، آن بنده خدا هم سرسری و بی‌تفاوت و کلافه از دیوانگی‌های این مرد یکی از وبدیوها را نشان داده و گفته: همین خوب است. بعد این بنده خدا از صبح علاف و سرکار اینترنت نفتی مملکت بوده تا با هزار بدبختی این تشکر شکسته بسته را به اطلاع تمام هوادارانش در اقصی نقاط جهان برساند. جیبوتی و کومور و ته‌تهش ونزوئلا. اینکه چند بار آپلود کردن ویدیو قطع شده و این بدبخت با یادی از نزدیکان وزیر جوان داستان را دوباره از اول شروع کرده هم چیزی است که آن‌را هم فقط خدا عالم است. بعد ما چه؟ ما بدون توجه به این‌همه زحمت فقط نگاه می‌کنیم و هرهر می‌خندیم و از خودمان می‌پرسیم مگر واقعا می‌شوند یک نفر این‌قدر مشنگ باشد و زیر لب می‌گوییم: این بشر هشت سال رییس جمهور مملکتمان بوده است. بعد آه می‌کشیم... و باز همه‌چیز تلخ می‌شود. http://t.me/justlikeashadow
Show all...
دوم شخص مفرط

ژاژ می‌گویم و از گفته خود دلشادم *** حرف و نوشته و مطلبتون رو برای من هم بفرستید تا با هم در ارتباط باشیم @Behzad_aslani ممنون.

محمدرضا باهنر نایب رئیس پیشین مجلس می‌گوید اگر ۱میلیون نفر به معترضین آبان ٩٨ در تهران می‌پیوستند، دیگر قابل جمع کردن نبود و انقلاب مخملی رخ می‌داد. و من یاد میدان تحریر قاهره می‌افتم. که معترضین مصری آنقدر در خیابان ماندند تا حرفشان را به کرسی نشاندند. دیروز فیلم همخوانی ملت شیلی را می‌دیدم. سی‌سال پس از سقوط رژیم دیکتاتوری پینوشه و قریب به پانزده‌سال پس از مرگش آخرین مظاهر حضور نفرت‌آور دیکتاتور را از کشور خود پاک کرده‌اند و شادمانه با هم سرود خلق متحد را می‌خوانند: «ملتی یک‌دل و یک‌زبان هرگز شکست نخواهد خورد...» * این یک آمار تثبیت شده است: برای موفقیت نیروهای معترض بر رژیم حاکم تنها لازمه سه‌درصد از مردم اون کشور، به مدت صد روز در میدان بمونند. چیزی حدود دو و نیم میلیون نفر، به مدت سه و نیم ماه. و بعد ADIÓS DICTADURA... * پ.ن: زمان انقلاب چپ‌ها بر روی آهنگ این سرود شعری از علی ندیمی گذاشته بودند و می‌خواندند: «برپاخیز از جا کن بنای کاخ دشمن چو در جهان قیود بندگی اگر فتد به پای مردمی به دست تو است به رای مشت تو است رهایی جهان ز طوق جور و ظلم» بعدتر که اوضاع قاراشمیش شد حکومت پخش این سرود را از صدا و سیما ممنوع کرد. پ.ن۲: اصل این سرود ربطی به ویکتور خارا نداره، اما از دیشب مدام فکر می‌کنم که روح ویکتور خارا هم شاد! ایشون هم بروز در انقلاب ما حضور داشتند. http://t.me/justlikeashadow
Show all...
دوم شخص مفرط

ژاژ می‌گویم و از گفته خود دلشادم *** حرف و نوشته و مطلبتون رو برای من هم بفرستید تا با هم در ارتباط باشیم @Behzad_aslani ممنون.